حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
مولوی
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
مولوی
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
حافظ
«مهرآکین» (مهر آکنده با کینه: ambivalence) از پیچیدهترین و دردسرسازترین روابط و عواطف انسانی است. فروید با وامگیری این مفهوم از بلویلر دیگر روانپزشک سوئیسی و تغییر و گسترش معنای آن، بهویژه آن را برای توصیف حس فرزند به پدر به کار برد. حسی است با دو سویه مخالف (عشق و نفرت توأمان) به فردی واحد که دوستش داری و همزمان از او کینه داری. افراد مهم زندگیاند که برای فرد مهرآکین می شوند؛ برایش قابل هضم نیست آن که قرار بود حامی و مأمناش باشد دارد زخم می زند. شاید این موضوع که نوعی عدم تعادل روانی نسبت به فرد یا چیزی را دامن میزند را بتوان با اندکی تصرف در آن برای حس بسیاری از مردم، مخصوصاً نسل جوان ایران در سالهای اخیر، نسبت به میهن به کار برد، از آن گریزانند و دوستدارش. چنین حسی نه تنها مانعی بزرگ بر سر راه توسعه و همبستگی اجتماعی در کشور است بلکه میتواند فرسودگی اجتماعی-فرهنگی را، لااقل در میان بخش زیادی از جمعیت کشور، رقم زند.
به نظر میرسد مهرآکین به میهن دارد به سویی میرود که بخشی از جامعه نسبت به سرانجام کشور بیتفاوت شوند و بگویند بگذار ویران شود این مردم حقشان است. بخشی نیز در هر جایگاه و سلسلهمراتبی که باشند مجوز هر نوع فساد و تخریب و کندن از تن سرزمین را برای خود صادر میکنند، و این علاوه بر فساد سیستماتیک است. میدانیم ویژگی جامعهی انسانی این است که نابهنجاری به بیهنجاری و فروپاشی اجتماعی نمیانجامد و با گسترش نابهنجاری نیروهای اجتماعی دست به کار شده و نظمی نو، حتی در صورت لزوم بنیانبرافکن، در میافکنند. اما نمیتوان نگران تشدید آسیبهای فردی و اجتماعی و صدمات فراوان به محیط زیست و منابع سرزمینی که در نتیجه چنین حس نفرت و تخریبگری که به میهن وارد میشود نبود. در واقع، این نافی مسئولیت روشنفکران و متفکران اجتماعی، در هر جایگاه و نقشی، نیست. نمیتوان دست روی دست گذاشت تا باد بینیازی خداوند بر این مملکت بوزد که برچسب کلنگیبودن نیز بدان زدهاند و پیامدش این شده که در چنین جامعهای هر فساد و غارتگریای برای بستن بار خود روا شده است. این موضوعی است که روشنفکران و متفکران اجتماعی ایران باید بدان بیاندیشند اگر دغدغهی حفظ و توسعه این سرزمین را دارند، مخصوصاً اکنون که دارد نوعی حس یأس و ناامیدی اجتماعی نسبت به بهبود اوضاع کشور و تغییر در زندگی گسترش مییابد.
✍️ #محمدرضا_تهمک
عیب در یک تحول را با خود تحول نباید یکی دانست ،
دفع آن عیب را نباید با دفع آن تحول یکی دانست !
کتاب گفته ها ابراهیم گلستان
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آستان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شدستاره ی صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرورفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گوهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
کجاست آن که دگر ره صلای عشق زند
که جان ماست گروگان آن نوا و نوید
بیا که طبع جهان ناگزیر این عشق است
به جادویی نتوان کشت آتش جاوید
روان سایه که ایینه دار خورشید است
ببین که از شب عمرش سپیده ای ندمید
صد ره به رخ تو در گشودم من
بر تو دل خویش را نمودم من
چندان که تو کاستی، فزودم من
امروز نگاه کن که دودم من
وانگه که تو آمدی، نبودم من
واعظی بر منبر می گفت هر که نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد، شیطان بدان خانه درنیاید.
رندی از پای منبر برخاست و گفت:
ای شیخ، شیطان در بهشت در جوار خداوند به نزد خود آدم و حوا رفت و آنها را بفریفت، چگونه میشود که در خانه ما از اسم آدم و حوا پرهیز کند؟
عبید زاکانی
مولوی
ای ریاکاری که مانند گربه ، موشی پیر را صید می کنی . اگر از بادۀ الهی بنوشی بدان که شیر شکار خواهی کرد . ( شیر گیر = دلاور ، کسی که شیر شکار می کند ) [ «گربه» در این بیت تمثیل عابدان ریاکار است که دین را وسیلۀ نیل به حُطامِ دنیوی می کنند و معارف را در حدِ حفظ کردن الفاظ می دانند . حضرت مولانا می فرماید : اگر از بادۀ الهی مست شوی به جای صیدِ حقیر و بیمقدار ، حقایقِ بالایِ ربّانی را شکار خواهی کرد . زیرا مستانِ بادۀ الهی با مستانِ بادۀ دنیایی خیلی تفاوت دارند . شوریدگانِ عشق الهی ، مقصودِ برین دارند و شیفتگانِ دنیا ، مقصودِ نازل و فرودین . ]
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
گفتگوهاست درین راه که جان بگدازد
هر کسی عربده یی این که مبین آن که مپرس
حافظ