کوری نوشته ژوزه ساراماگو ترجمۀ مینو مشیری
البته خبر دهنده ای نیست که اعلام کننده ای نی ، و کسی هم نیست که سخنان شما را بشنود « عهد عتیق،باب اشعیه نبی ، باب چهل و یکم »
شنیده یا حتی در جایی خوانده بودم که ژوزه ساراماگو ، نویسنده پرتغالی خود تبعید به جزیره ای در اسپانیا، نویسنده ای است کمونیست که علی رخم رخدادهای وقایع مهم تاریخی دهه پایانی قرن بیستم(فروپاشی شوروی) همچنان به حقانیت نظری عقاید خود مُصر است؛ بخصوص توجه داده می شد که واتیکان به سبب گرایش های ضد کلیسایی او، دیدگاهی منفی نسبت به این نویسنده دارد تا بدان حد که در جلوگیری از اهداء جایزۀ ادبی آکادمی نوبل به او در ده سال گذشته ، نقشی فعال داشته و سرانجام هم داوران مجاب شده اند که به رغم میل واتیکان این جایزه به ساراماگو اهدا بشود. صرف نظر از شایعات یا گزارش های مربوط به مثلث « جایزه ادبی، ساراماگو و کلیسا» اگر این گزاره که ساراماگو همچنان یک کمونیست قدیمی باقی مانده است، درست باشد - گیرم که او ایدئولوژِی را در آثارش راه نمی دهد- باز هم صّحت و سقم چنین نسبتی را به او می باید از خلال ادبیاتش دریافت که متاسفانه تاکنون در زبان فارسی آثار زیادی از وی ترجمه و انتشار نیافته است. بدیهی است جهان و زبان می توانند عرصه های پیوستۀ سوء تفاهم باشند، و در عجب نخواهیم شد اگر روزی بشنوم یا بخوانم که آنچه پیش از این دربارۀ این نویسنده بیان شده است از حقیقت بهره ای نداشته. اما به هر حال چون این پیشداوری دربارۀ ساراماگو -دست کم در زبان فارسی - پدید آمده است ، خود این کنجکاوی را بر می انگیزد که از این زاویه هم در اثر او نظر کنی ، و شاید اگر این پیش شناسه نبود ، من با خواندن رمان کوری با چنین سرعتی ذهنم متوجه این معنی نمی شد که عمیق ترین رمان دینی این روزگار را خواندام .آری ، رمان کوری ساراماگو یک اثر عمیق دینی است و ضمن خواندنش انسان بیدرنگ به یاد متون کتب مقدس می افتد، از آن که تشریح عقوبت هایی چنین سخت و سهمگین را انسان فقط در متون مقدس می تواند خوانده باشد، و درست همین است ، مگر حذف نفرین و اراده به عقوبت از رمان که نیازی بدان نبوده از جانب نویسنده ، زیرا - لابد- انگیزۀ چنین کیفر و عقوبتی از نگاه ساراماگو همین واقعیت زمانه بوده است که او را به پدید آوردن چنین اثری واداشته:
"... آنگاه لوط نزد ایشان «یعنی به نزد قوم لوط که مردانش از جوان و پیر خانۀ لوط را احاطه کرده و آن دو مرد را طلب می کردند» به درگاه بیرون آمد و در را از عقب خود ببست و گفت " ای برادران من ، زنهار بدی مکنید! اینک من دو دختر دارم که مرد را نشناخته اند،ایشان را الان نزد شما بیرون آوردم و آنچه در نظر شما پسند آید با ایشان بکنید، لکن کاری بدین دو مرد ندارید ، زیرا که برای همین زیر سایۀ سقف من آمده اند". گفتند " دور شو" و گفتند " این یکی ـ لوط ـ آمد تا نزیل ما شود و پیوسته داوری می کند. الان با تو از ایشان بدتر می کنیم". آنگاه آن دو مرد دست خود پیش آورده ، لوط را نزد خود به خانه آوردند و در را بستند. اما آن اشخاصی را که به در خانه بودند از خُرد و بزرگ به کوری مبتلا کردند که از جستن در، خویشتن را خسته ساختند و آن مرد به لوط گفتند ... ما این مکان را هلاک خواهیم ساخت ، چون که فریاد شدید ایشان (آوازۀ قوم لوط) به حضور خداوند رسیده و خداوند ما را فرستاده است تا آن را هلاک کنیم ." عهد عتیق ، سفر پیدایش ، باب نوزدهم
و ناگهان آدمی ، آدمیان ، اهالی و ساکنان یک شهر کور می شوند ، و کوری مسری است و سرایت کننده ؛ و این چنین مهابتی یک امر عادی - زمینی نیست، این نشان گونه های نفرین شدگی است در ابعاد ماورایی با مردم خاکی - زمینی . همین است که رمان کوری یک داستان عادی نیست، یک رمان فوق العاده هم نیست، بلکه یک اثر مهیب است که فقط در پایانۀ هزارۀ دوم میلادی در بطن اروپا پدید آمده است. بینایی ناگهان کور می شود، یا توان گفت بصری در عادی ترین جلوه هایش ناگهان قطع می شود و اشخاص مختلف، در جاها و موقعیت های خاص خود، در عمق و وسعت شیرگون ندیدن غرق می شوند تا نه چندان دیر ، دیگران و دیگران را هم در آن سفیدی با حس لامسه دریابند: زیرا تمام شهر دارد در کوری غرق می شود،حتی نگهبان بازداشتگاه کوران و داستان در حیرت خاموش خواننده، از نگاه تنها شخص ناکور (همسر چشم پزشک) روایت می شود و نویسنده بدون هیچ تمهید خاصی همراه می گردد با گروه کوران و بجز مواردی اندک، از پشت چشمان همسر دکتر فاصله نمی گیرد، مگر در یکی دو مورد که خود وقوف فنی دارد نسبت به مشکل و در بافت و شگرد داستان، با شوخ طبعی ایی خوشایند می آورد « شاهدانی حضور نداشتند تا ... به ما بگویند چه اتفاق افتاده. منطقی است اگر کسی از ما سوال کند از کجا می دانیم حوادث به این نحو و نه به نحو دیگر روی داده اند، جواب این است که تمام قصه ها مانند حکایت آفرینش کائنات است: هیچ کس حضور نداشت ، هیچ کس شاهد هیچ چیز نبود . اما همه می دانند چه وقایعی روی داده» ! ص 294
چنانچه از نخستین حرکت های رمان احساس می شود، رویکردی مخوف در جریان است و خواننده با احتمالی که ناممکن می نماید همراه می شود آن را - داستان کوری را - از موفق ترین گونه ای از ادبیات به شمار آورده که در آن ، نویسنده از هر گونه مداخلۀ عاطفی با موفقیت کامل پرهیز می کند و قادر است که پرهیز کند .در حادترین و شدیدترین لحظات مهم ، این تراژدی موفق است که تاثیر فوق العاده خود را بر خواننده تا حد نفس گیر شدن باقی می گذارد و نویسنده می تواند همچنان بیرون از واقعه فقط موقعیت را تصویر و بیان کند. طبعا از متن اصلی چیزی نمی دانم، اما در زبان فارسی تا حدودی که می توان درک کرد، روایتی روان و گواراست و چشم و ذهن دچار لنگش و تپق زنی نمی شود و داستان یکدستی خود را تا پایان حفظ و رعایت می کند.بدیهی است این همواری محض و مطلق نیست ، اما حدود آن چندان گسترده نیست تا مایۀ بحث مکتوب قرار گیرد.پس یک مورد مشخص در توهم کوری - ناکوری همسر دکتر وجود دارد که با تغییر نحو جمله قابل رفع است.
اماباقی می ماند دو نکته ظریف که می تواند ایراد باشد به نویسندۀ بسیار پخته ای به نام ژوزه ساراماگو (77ساله) که او را تازه در ایران داریم می شناسیم و درمی یابیم که ممکن بوده است از سی سال پیش هم بشناسیم.
پس ضمن آرزوی طول عمر برای او، دو نکته را می آورم.
الف: تیمارستانی که محل بازداشت کوران است. گروه دیگری هم زیر عنوان «آلوده» شدگان حضور دارند که هنوز کور نشده اند و در معرض آسیب قرار دارند.آن گروه کثیر که قطعا قادر به دیدن هستند و با بخش های اسکان کوران در تماس و ارتباط اند، فقط به ذکر نامشان اکتفا می شود حال آن که در موقعیتی که ترسیم شده اند و نسبت جغرافیایی شان با بخش های دیگر، چنان است که ذهن خواننده انتظار و توقع نحوه ای چاره اندیشی و حتی مداخله از جانب آنها را دارد.زیرا کورهای و آلوده شدگان به آسیب از طریق راهرو - کریدور- بهم مربوط هستند و همین ایجاد انتظار و توقع واکنشی از جانب آنها را در ذهنم ایجاد می کند.
بی گمان قابل درک است که حضور فعال آن هنوز کور نشدگان، اگر عملی می شد ساخت داستان را تغییر می داد و محتمل نمی بود که مکمل باشند؛ پس به لحاظ فنی درست تر همین است که آن گروه فعلیت نیابند ، اما ای کاش در ایجاد موقعیت مکانی ، نویسنده آنها را در جایی قرار می داد که ذهن خواننده دچار کنجکاوی ایشان و انتظار دخالتشان در داستان نمی شد، هم از طرفی کنجکاوی کور شدگان نسبت به درک حضور آنها احساس و به خواننده منتقل می شد همچون یک امکان.اما چنین نشده است، بلکه آنها در موقعیت مکانی با کور شدگان مربوط اند،اما در موقعیت داستانی کاملا منزوی، غیر واکنشی و نامربوط. شاید می شد-به لحاظ داستانی- آنها را در پشت یک دیوار نگهداری کرد! نمی دانم.
ب: نکته دیگر به پایان یافتن داستان مربوط می شود که البته از جهتی ممکن است گفته شود،طرح ان از جانب من سلیقه ای است و به هیچ وجه با سنجۀ سلیقه شخصی نیست که ایراد را عنوان می کنم ؛ بلکه به اعتبار وزن و ثقل خود اثر است که به نظرم می رسد پایان داستان ، همسنگ اثری مهیب نیست. زیرا اگر اگر اشتباه نکرده باشم به نظر ساراماگو بیت الغزل داستان همین عبارت پایانی است که در آخرین گفت و گوها می آید: می خواهی عقیدۀ مرا بدانی؟ / بله، دِبگو!/ فکر می کنم ما کور شدیم ، فکر می کنم ما کور هستیم ، کور، اما بینا. کورهایی که می توانند ببینند، اما نمی بینند.
فکر می کنم مواد معنایی عبارت چنین باشد:« ما کور شده ایم ، کوریم در حالی که می توانیم ببینیم ،ما نگاه می کنیم ، اما نمی بینیم.»
در زبان فارسی، با توجه به وجه ایمایی و نحوۀ آن در بیان، می توانیم برای رسایی مفاهیم نمادین از واژگان هم معنا اما متفاوت یاری بگیریم؛ بخصوص در نحو و نحوۀ به کار گیری آنها. مثلا دیدن، نگاه کردن، تماشا کردن،نظر کردن، در ظاهر هم معنا هستند، اما به نسبت اینکه چگونه آنها را بکار بگیریم و در کجای عبارت، معنای دوم یا معنای سایه واژه(اصطلاح معنای سایه از خرمشاهی) مفهوم و منتقل می شود.بنابرین ، نویسنده پایان داستان غریب خود را با این معنا می بندد که: « ما تماشا می کنیم،اما نمی بینیم.ما بینا هستیم. اما نمی بینیم.» همان چه در فرهنگ عرفانی ما از آن به عنوان چشم ظاهربین ، در مقابل ضمیر باطن یا بصیرت یاد می شود.
عمیق تر از این هم اگر کالبد شکافی بکنیم مفهوم پیچیده تری جز تاکید نویسنده بر " فقدان بصیرت" در انسان عام امروزی حاصل نمی شود و به نظر می رسد مفهومی چنین مکرر و کهنه در ذهنیت عام بشری ، آن هم به منزله نتیجه گیری اثری متفاوت ، همسنگ جانمایه ای چنان وزین نباشد . به این ترتیب پایان اثر مکمل کلیت آن نیست. به تجربه می توانم بگویم پایان یک داستان لق می ماند هنگامی که نویسنده مجموعه اثر را کامل و یکجا در ذهنش به رویش نرسانده باشد ، و شاید اغراق نگفته باشم -و البته قطعی هم نیست- اگر بیاورم که یک داستان کامل، نخست با پایان و آغاز خود در ذهن متولد می شود. با وجود این در مسیر خواندن کوری لحظه به لحظه نگران پایان داستان بودم و نگرانی آن را داشتم که نویسنده به فرجام کار چگونه و چه اندیشیده است؟
شاید پاسخ مرا درباره پایان داستان با کور شدن همسر دکتر بخواهید بدهید،اما من بی درنگ به شما خواهم گفت کور شدن یا احتمال کور شدن او، از اضطرار نویسنده در دست یافتن به پایانی مناسب ناشی می شود و التجاء به آن پایان را خراب تر می کند و خود نشان می دهد که نویسنده هم چون ما از به کار بست یک پند انتقاد آمیز قدیمی در پایان اثری نمادین که به کل جامعه امروزی بشری نظر دارد، به رضایت لازم دست نمی یابد و در جهت قانع ساختن خود به تمهید کهنه تری متوسل می شود،یعنی شروع تکرار واقعه، که عملا تمام زحمات و نظرگاه او را نفی می کند. زیرا با بیان خطر کور شدن همسر دکتر، بی درنگ این سوال در ذهن ما ایجاد می شود که اگر مردمان دچار کیفر و عقوبت مدهش، از پس گذرانیدن مراحل رنج و محنت و الم به بینایی، درک غفلت های خود به رستگاری می رسند(رنج-عبرت آموزی- رستگاری)که تغییری عمیقا آسمانی و مایه اصلی کتب آسمانی است، پس چرا بردبارترین ایشان که «ملکوت آسمان ها» به زمره او نوید داده شده است، یعنی همسر دکتر چرا باید دچار عقوبت بشود؟ نه مگر آن زن، تنها چشم بینا و روح توانای جمع کور شدگان،افزون بر سلوک هولناکش در آزمون رنج نوع وخود ، بار گران رنج و مکافت دیگران را نیز بر شانه های فروتنی،وفاداری و خویشتن داری اش حمل کرده است و تا رستگاری ایشان، دمی هم از کوشش و تحمل و دفاع و صیانت نفس نوع دریغ نورزیده است؟ پس او طبق کدام هنجار، هم به لحاظ منطق داستان و هم از حیث مفهوم نمادین و معنایی اثر، چرا می باید در معرض کیفر کور شدن واقع شود آن هم هنگامی که دیگران به بینایی و عبرت و رستگاری توفیق یافته اند؛ چنانچه در آغاز دختر با عینک آفتابی که هرزه تصویر شده بود، با قبول باطنی پیرمردی که چشم بند سیاه داشت زندگی تازه آغاز می کند. و همسر دکتر، که به رغم انتساب ساراماگو به نظر گاه کمونیستی ، می خواهد یادآور محبت و رنج مادر مقدس (حضرت مریم) باشد و می تواند هم ، تازه کور می شود تا چه بشود؟
نه ! بپذیریم که نویسنده نیز همچون خواننده در میسر آفریدۀ خود، سرگردان پایانی مناسب بوده است و آن را از آغاز نیافته ، هم بدین سبب و به ناچار بر شانه های پایان بندی پندوارۀ اثر، احتمال تراژدی کور شدن همسر دکتر را می افزاید، غافل از آن که چنین تمهیدی اصل تراژدی در اثری چنین متفاوت را به تالاب یک ملودرام ساده انگارانه سوق می دهد.
با خود دربارۀ پایان داستان اندیشیدم، پیش و پس از خواندن، و این معنا را با خود در میان گذاشتم و پرسیدم که جز این چه می شد کرد؟! و به راستی هیچ طرح روشنی به نظرم نرسید ، مگر یک تصویر گنگ وهم آلود، آن هم به جهت پاسخگویی به ذهن کنجکاوی که گویی نفرین التزام دارد نسبت به هر آنچه خواندنی و ستودنی است. پس اکنون با تردید بسیار در شاید و نشاید کارفهم نظر به تمهید خود نویسنده از تهدید به کور شدن همسر دکتر ،به نظرم می رسد ممکن بود از منطقِ خودِ اثر بهره جست و داستان را با احساس تکلیف شاق پاک کردن و زدودن نکبت و زشتی از سر و روی شهری که چنان غرق در عفن و زبالۀ خود شده است،همزمان با دریافت خبری از شهری دیگر ، یا پیکی از دیاری دیگر، گواه و ناظر به این که در آن جاها نوعی کوری عجیب،کوری سفید شیوع یافته است، به پایان برد.
شنیدن خبر شیوع کوری در جای دیگر و کوشش نجات یافتگان برای زدودن نکبت، باعث می شد خواننده با ابعاد ذهنی و توجه خود یکبار دیگر کلِّیت اثر را با احتمال وقوع خوفناک آن در جایی دیگر در ذهن بازسازی کند با حس توامان هول و ضرورت گندزدایی از تجربه ای که بس می باید به صورت یک هشدار وجدانی از واقعیت منتزع شود و در حافظۀ جمعی باقی بماند.
نه مگر اینست که یک اثر نمادین و نامنحصر می خواهد به تجربه و شمول عام بشری دست یابد؟!
و... سرانجام سخن اینکه بازماندۀ شاعرانی همچون پابلو نرودا و یان ریتسوس و لورکا در قرن ما، البته به دریافت من - دینی ترین رمان ممکن در ادبیات معاصر را پدید اورده است که نمی دانم آیا این به معنای سخن در زبان دیگری گفتن تواند بود یا سخن با زبان دیگری.
یا ... شاید آنچه در هشتمین دهه عمر نویسنده ای چون ساراماگو اتفاق افتاده است،بروز و پدیداری وجدان نهفته بشری یی باید انگاشته شود که نمی توان برای همیشه نهانش داشت.یا این که کوری را باید وصیت نامه ای به شمار آورد از نویسنده ای که پیرانه سر ، دچار احساسی شبه رسولانه - چون تولستوی -شده است؟
نمی دانم و نباید هم. پس آنچه اندکی از آن می دانم معجزه ادبیات است که ذهن و اندیشه را در راههای ناشناخته به تکاپو وا می دارد، زیرا در آن هیچ حکم قطعی وجود ندارد و هیچ قطعیتی هم بر آن حاکم نیست، که رمان کوری به راستی فصلی از همین معجرات است.
منبع : کتاب قطره محال اندیش (2) محمود دولت آبادی