میلاد: امروز ه ا سایه (هوشنگ ابتهاج) این بیت حافظ را خواند و به گریه افتاد؛
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عـزیز نگـینی به دست اهـرمنی
سایه : بیت از این وطن پرستانه تر می شه، غزل از این سیاسی تر امکان داره....
دو یـار زیـرک و از بـادۀ کهـن دو منـی
فـراغتی و کتـابی و گـوشۀ چـمنی
من این مقـام بـه دنیـا و آخـرت ندهـم
اگرچـه در پِی امْ افتند هر دم انجمنی
دو سه بیت اول مقدمه است تا بیفته به حرف اصلیش... چه افسوسی تو این این غزل هست:
ببین در اینۀ جام نقشبندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی (روزگاری)
ز تُنـدْ بـادِ حـوادث نمـی تـوان دیـدن
درین چمن که گلی بوده است یـا سمنی
ازین سمـوم کـه برطرفِ بوستـان بگذشت
عجب که بوی گلی هَست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عـزیز نگـینی به دست اهـرمنی
مـزاج دهـر تبـه شد دریـن بـلا حـافظ
کجاست فـکر حکیـمی و رایِ برهمنی؟
چند لحظه ای(سایه) سکوت می کند:
این غزل به پرداخت نهایی رسیده، کامل ِ کامله ، هیچ کار نمی شه کرد دیگه ... حافظ اینه... نه زنده بادی گفته نه مرده بادی گفته ولی این طوری دربارۀ وطن خودش حرف می زنه . با همۀ آزارهایی که دیده ... واقعاً هم این وطن عزیز " عزیز نگینه" . من بارها با خودم کلنجار می رم که مبادا تعصب ایرانی بودن منو به این قضاوت وادار می کنه ولی این طور نیست حقیقتاً " عزیز نگینه":
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عـزیز نگـینی به دست اهـرمنی
از کتاب پیر پرنیان اندیش (میلاد عظیمی و عاطفه طیّه در صحبت ه ا سایه)