پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

حسین مکی * خطاب حائری : از سکوت شما روشنفکرهاست که ملتی بدبخت می شود.

حائری** به مکی : یا از حماقت یک مشت رجال خلق الساعه  خیال می کنند که واقعا رجولیت دارند، رجل هستند. اما فکر نمی کنند که این مردانگی آنها ، یا شهرت انها به مردانگی در اثر جریانات دیگری است نه در اثر لیاقت و صلاحیت خودشان . وقتی آن جریان سیاسی که فروکش کند مثل مَشکی (بادکنک) که درش را باز کنند فوراً بادش خالی می شود .

 * حسن مکی همراهی او با دکتر مصدق در نهضت ملی شدن نفت او را به شهرت رساند. بعد از سی تیر به مخالفت با دکتر مصدق پرداخت.

** مهدی حائری یزدی (زادهٔ فروردین ۱۳۰۲ در قم – درگذشتهٔ ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در تهران) فقیه و فیلسوف شیعه ایرانی، استاد حوزه علمیه قم، دانشگاه تهران و دانشگاه‌های کانادا و آمریکا، نماینده آیت‌الله بروجردی در آمریکا و اولین سفیر ایران در آمریکا پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود

منبع کتاب خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی (استاد فلسفه، فرزند بنیانگذار حوزه علمیه قم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۲

سر به سنگی می زدم فریاد خوان
پاسخم  آمد  شکست ِ  استخوان
سنگ ِسنگین دل چه می داند که مرد
از چه سر بر سنگ می کوبد به درد
او همین سنگ است و از سرها سر است
سنگ روز ِ سر  شکستن گوهر است
تا چنین هنگامۀ سنگ است و سر
قیمت ِسنگ است از سر بیشتر !
روزگارا از توام منّت پذیر
گوهر ِما را کم از سنگی مگیر
هر که با سنگی ز سویی تاخته ست
سایه هم لعل ِدلی انداخته ست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۴

درباره شعر سایه (ه ا سایه امیرهوشنگ ابتهاج) که بخشی از حافظه تاریخی شعر فارسی است

اگر از بسیاری از مخاطبان شعر فارسی بپرسید که شعر «ای عاشقان، ‌ای عاشقان پیمانه‌ها پرخون کنید» (از لینک زیر بشنوید)  یا «مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا» از کیست؟ می‌گویند مولانا. اگر بپرسید که شاعر « نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید» یا «برسان باده که غم روی نمود ‌ای ساقی» کیست؟ می‌گویند حافظ. کسی گمان نمی‌کند که این شعرها را یکی از شاعران معاصر سروده باشد. در طول این سال‌ها بسیاری از شعرهای امیرهوشنگ ابتهاج (ه.ا.‌سایه) چنین جایگاهی پیدا کرده‌اند. کمتر کسی گمان می‌کند که سراینده مثنوی بلند «باز بانگی از نیستان می‌رسد» یا «با من بی‌کس تنها شده یارا تو بمان» سایه باشد. شعر سایه چنان به حافظه تاریخی شعر فارسی نفوذ کرده است که انگار متعلق به گذشته‌های دور شعر فارسی است. او چنان استادانه در اقتفای بزرگان شعر فارسی حافظ، مولانا و سعدی سروده است که بازشناسی شعرهای او از بزرگان شعر فارسی دشوار می‌نماید.

زمانی فکر می‌کردم چنین اشتباهی ممکن است از کسانی سر بزند که آشنایی‌شان با ادبیات کلاسیک اندک است و با ظرایف شعر بزرگان فارسی آشنا نیستند و ممکن است شعر سایه را گاه با شعر حافظ و گاه با شعر مولانا اشتباه بگیرند تا وقتی که کتاب حالات و مقامات «م امید»؛ مجموعه خاطرات محمدرضا شفیعی‌کدکنی از زنده‌یاد مهدی اخوان‌ثالث منتشر شد. شفیعی‌کدکنی در یکی از خاطراتش می‌گوید که روزی اخوان زنگ زد و پرسید که این بیت‌هایی که شجریان در بیات ترک خوانده است در کجای مثنوی است که دو، سه روز است هرچه می‌گردم، پیدایش نمی‌کنم. گفتم زنگ بزنم از تو که با این کتاب مأنوس‌تری بپرسم. منظور اخوان بیت‌هایی از مثنوی «بوی پیراهن» بود که محمدرضا شجریان در آلبوم «یوسف گمگشته» با آهنگسازی محمدرضا پایور خوانده بود.

باز شوق یوسفم دامن گرفت

پیر ما را بوی پیراهن گرفت

ای دریغا نازک‌آرای تنش

بوی خون می‌آید از پیراهنش

شفیعی‌کدکنی در پاسخ می‌گوید که امید جان، تو باید از نازک‌آرای تنش می‌فهمیدی که این شعر پس از نیما سروده شده است. این شعر از سایه است... اما سایه آنچنان استادانه این مثنوی را سروده است که توانسته است مهدی اخوان‌ثالث را که نه‌تنها بزرگ‌ترین شاعر نیمایی معاصر است بلکه کسی در استادی او در ادبیات کلاسیک فارسی تردید ندارد نیز به اشتباه بیندازد.

https://www.aparat.com/v/gjsyz/%D8%A7%DB%8C_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86_%3A_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

منبع : http://newspaper.hamshahri.org/id/8147/خوش-فریبی-است.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۱۳

هزار عمر دگر باید انتظار کشید

 از دریچه من ببین که این دریچه، جز دیدن، کار دیگری نمی‌تواند؛ دیدن و آنگاه بدل شدن به چیز دیگر. من فکر می‌کردم که این چیز دیگر، دریچه مرده، چشم کور شده و نگاه دوبین است. فکر می‌کردم که دیدن، آبروی بشر را می‌برد، خیره نگاه کردن را اما نمی‌دانستم. اگر امروز از دریچه من، از زاویه من نگاه کنی که در زاویه نشسته‌ام، دیدن، فرق پیدا کرده. من آن گوشه اتاق نشسته‌ام و منتظر که سایه بیاید، دل دل می‌زنم که نکند دیدار سایه هم درست مثل خیلی از نوابغ و هنرمندانی که با دیدارشان، از خاطره‌ها محو می‌شوند، محو و نیست شود. او می‌آید، چون مجسمه هرکول که ناباورانه به واکری چسبیده باشد، محض نیفتادن. وارد می‌شود در عنبیه‌ام و از خود می‌پرسم که او کیست؟ شاعری که اوج ناامیدی‌ام را با شعر «شبی رسید که در آرزوی صبح امید/هزار عمر دگر باید انتظار کشید»، گریسته‌ام و دریافته‌ام که از داشتن امید، همواره محروم و مجبور بوده‌ام؟ عضوی از یک حزب که دماغی حساس به بوی سیاست داشت اما زبانش، جز در شعر و جز برای شعر نچرخید؟ او کیست که این طور شبیه نام مستعارش شده است؛ به دست نیامدنی، غیرقابل تعریف، مواج و در آستانه 90 سالگی، چنین آمده محو شدن؟ شاید آن تفاوت بزرگی که میان هوشنگ ابتهاج و شاعران مهم شعر فارسی وجود دارد، در زبان ناصح و طبع فروتن او نسبت به روزگار و خویش باشد، چه توقع آدمیزاد از شاعری که می‌سراید «خون می‌چکد از دیده در این کنج صبوری/ این صبر که من می‌کنم افشردن جان است» این است که با بیت آخر، چنین جهانی را منفجر کند. در عوض می‌شنوی که در حال نصیحت کردن خود به پایمردی و زنده ماندن است با ادبیاتی کاملاً قدمایی:«از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود/گنجی‌ست که اندر قدم راهروان است.» تا سایه را از نزدیک ندیده باشی، صدای هن هن سینه‌اش را از پس سال‌ها زندان نشنیده باشی، محال است که باور کنی، سایه کیست و به کدام وجه شعر معاصر فارسی خمیده است قامت ایستاده خود را.
 دیداری اتفاق افتاده و حالا که نفسش را در خانه‌اش بو کرده‌ام، می‌گویم که ما در شعر سایه، با شاعری مواجه نیستیم که دوست دارد حافظ زمانه خود باشد، او شاعری برای سیاسی‌ترین فصل تاریخ معاصر ایران است که یاد گرفته به جای شعار و گریه در سوگ قیام جنگل، ذوق زدگی رفقا از پالس‌های مثبت حزب و...، صرفاً ببیند و نادیده‌ها و ناگفته‌ها را ثبت کند. او سراسر چشم بوده؛ در زندان، در میان حلقه رندان، در هنگام بازجویی، وقتی که چشم‌هایش بسته بوده، در لحظه کودتا، در لحظه تیرباران دوستانش، در لحظه مرگ زندانبانش، در بدرقه یارانش، در دوری و نزدیکی به ارغوانش، او سراسر چشم بوده؛ دیدنی که جهان را ثبت می‌کند تا شاهدی بر خشونت و نفرین‌زدگی آن باشد. حال راحت‌تر می‌گویم که او شاعری‌ست که نخواسته بمیرد، او غولی ست که خواسته زنده بماند برای روز مبادای شهادت دادن و اگر روزی چون طبع سایه وارش، ناپدید شد، این شعرهای او هستند که به نفع بشریت، به نفع آزادی، به نفع مرتضی، به نفع جنگل و رفاقت رفقای بی‌نظیرش در 90 دهه اخیر شهادت خواهند داد. حالا از صدقه سر این دیدار، من چشم شده‌ام، دیده‌ای که فقط می‌بیند بی‌ترس از نادیده گرفته شدن و ندیدن.

سعید برآبادی - روزنامه نگار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۸

آیا تاکنون کوشیده اید تا مطلبی را به زبان ساده و به روش خودتان برای کسی بیان کنید و در کارتان شکست خورده باشید؟

بسیار نومید کننده است ، به فردی گفته اید که چگونه کار کند و همه وسایل و مواد لازم را فراهم ساخته اید با این حال و با شگفتی عملکردش برعکس خواست های شماست.

آیا گوش نمی داده است ؟ موافق با شما نبوده؟ پس چرا نگفته و سوال نکرده است؟ چرا ناچارید تا چنین مواردی را بارها با وی تکرار نمائید؟

پاسخ روشن است : هیچکدام از وضعیتهای یاد شده درست نیست. خوب هم شنیده که چه گفتید ، فقط آن شخص نمی تواند از چشم  «شما » به جهان بنگرد . صافی مغز او اجازه نمی دهد «دنیای » شما را ببیند .

منبع : کتاب کشف توانمندی ها نوشته ماکوس باکینگهام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۴۹