چه درد خوبی!
توجیه تلاش !
جان، سرباز ارتش آمریکا، به تازگی دورۀ چتربازی خود را به پایان رسانده. او بی صبرانه منتظر است مدال چتربازی خود را دریافت کند. در نهایت افسر مافوقش آن قدر محکم سنجاق مدال را روی سینۀ جان فشار می دهد که گوشتش سوراخ می شود. از آن زمان، جان در هر موقعیتی دکمۀ پیراهن خود را باز می کند تا جای آن زخم را نشان بدهد. چند دهه بعد، او تمام خاطرات و یادگاری های خود را از زمان حضورش در ارتش دور انداخته، جز همان شنجاق کوچک که در یک قاب مخصوص در سالن خانه اش آویزان است.
مارک به تنهایی یک موتور هارلی دیویدسون ازکارافتاده را تعمیر کرد. آخر هر هفته، سراغ موتور می رفت تا آن را راه بیندازد. در همین اثنا رابطه اش با همسرش رو به زوال بود. اوضاع سختی شده بود، اما بالاخره این وسیله ی ارزشمند مارک برای سواری آمده شد . دو سال بعد، مارک به شدت بی پول شد. تمام املاک و وسایل خود را فروخت – تلویزیون، ماشین و حتی خانه اش را – به جز موتورش. حتی وقتی یک مشتری دو برابر قیمت پیشنهاد داد، مارک آن را نفروخت!
مارک و جان قربانیان توجیه تلاش اند. وقتی توان بسیاری در یک کار صرف می کنی، تمایل داری نتیجه اش را بیش از مقدار واقعی ببینی. از آن جا که جان به خاطر سنجاق چتربازی درد کشیده بود، آن نشان برایش از تمام جوایز ارزشمندتر بود. چون موتور وقت زیادی از مارک گرفته بود،آن قدر برای آن ارزش قایل بود که هیچ وقت حاضر به فروشش نشد.
توجیه تلاش یک نمونه ی خاص از ناهماهنگی شناختی است. ایجاد یک سوراخ در سینه به خاطر یک نشان افتخار ساده ، معمولی به نظر نمی رسد. مغز جان این نبود توازن را با دادن ارزش بیش از حد به سنجاق جبران می کند و ان را از یک چیز بی ارزش به یک جسم نیمه مقدس تبدیل می کند. تمام این اتفاقات ناخودآگاه اند و جلوگیری از آن ها مشکل است.
سازمان ها از توجیه تلاش برای جذب اعضای جدید استفاده می کنند. تحقیقات ثابت کرده اند هرچه پذیرفته شدن در «آزمون ورودی» دشوارتر باشد، اعضای گروه ارزش بیشتری برای عضویت خود قایل اند و بیشتر به آن افتخار می کنند. دانشکده های ام بی ای ، مدارس غیرانتفاعی با توجیه تلاش بازی می کنند؛ آن ها شب و روز از دانشجویان خود، بدون هیچ استراحتی کار می کشند تا آن ها را به مرز خستگی مفرط برسانند. فارغ از این که این برنامه تحصیلی مفید یا احمقانه بوده، زمانی که دانشجویان مدرک خود را به دست می آورند، این تلاش ها را برای آینده ی شغلی خود بسیار ضروری قلمداد می کنند، چرا که توان بسیاری را صرف کرده اند.
یک نمونۀ خفیف تر اینکه : اثاثیه ای که ما خودمان آن ها را سرهم بندی می کنیم، برایمان از هر وسیله ی گران قیمتی ارزشمندترند. این موضوع برای جوراب های دست بافت نیز صادق است و دور انداختن یک جوراب بافتنی، هرچند کهنه و ازمدافتاده کار سختی است.
مدیرانی که تلاش بسیاری صرف تدوین یک استراتژی می کنند، نمی توانند به طور منطقی کارآیی آن را تخمین بزنند. طراحان، سازندگان تبلیغات، سازندگان محصولات و هر شخص دیگری که دایماً با خلاقیت خود کار می کند، به این مشکل مبتلاست.
حالا که درباره ی توجیه تلاش آگاه شدی، می توانی پروژه های خود را منطقی تر ارزیابی کنی. این کار را امتحان کن: هر وقت زمان و تلاش بسیاری صرف کاری کردی، به آن نگاه کن و نتیجه اش را ارزیابی کن؛ فقط نتیجه ی آن را.
دختری که سال ها به دنبال او هستی، آیا واقعاً از دختر مجرد دیگری که بلافاصله به تو بله خواهد گفت بهتر است؟ (از کتاب هنر شفاف اندیشیدن، نوشته رولف دوبلی)
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد (حافظ)
به نظرم مطلب درسته اما کامل نیست . درسته چون واقعا تمام انسانها در زندگیشون این مشکلو دارن که برای چیزی یا کسی یا ایده ای که خیلی براش زحمت کشیدن ارزش بالایی قائلند اما باید بین مدیرانی که تصمیماتشون زندگیهای کارمندانشون رو تحت تاثیر قرار میده با افرادی عادی تر که افکارشون فقد روی زندگی شخصی خودشون موثره تفکیک قائل شد .
بدیهیه که مدیرانی که گرفتار این مشکل بشن خودشون ، مجموعشون و افراد شاغل در اون مجموعه رو گرفتار مشکلات زیادی میکنن پس باید این طرز فکر رو در خودشون کنترل کنن اما در موردزندگی شخصی انسانها براحتی نمیشه این حرفو زد . چون ما انسانها با چنین خصوصیاتی انسان هستیم . هر قدر که از این مسائلِ گاها غیر منطقی فاصله بگیریم از اون جنبه انسانی ترمون فاصله میگیریم . همین تصمیمات غیر منطقی و احساسات بی دلیله که منبع بسیاری از آثار هنری ، اشعار و روحیات لطیف شده .
بدون داشتن این احساس حتی صفاتی مثل لطف و گذشت هم مورد شک قرار میگیره چون هیچ منطقی نمیتونه از هیچ نوع فداکاری دفاع کنه . اون یک کار کاملا غیر عاقلانس اما کاریه که به ما احساس بهتری میده و ما رو همچنان انسان به معنایی که میشناسیم نگه میداره
بانو مهستی سال نو شمام مبارک . برقرار باشید