دین عجائز (پیرزنان)
حکایتی از شمس تبریزی
آن شخص به وعظ رفت در همدان که همه مشبهی (آنهایی که برای خدا قائل به تشبیه هستند ) باشند. واعظ شهر بر آمد بر سر تخت (منبر) ، و قاریان آیت هایی که به تشبیه تعلق دارد، آغاز کردند پیش تخت خواندن. واعظ نیز چون مشبهی بود، معنی آیت مشبهیانه می گفت، و احادیث روایت می کرد و می گفت:
- وای بر آن کس که خدای را بدین صفت تشبیه نکند، و بدین صورت نداند! عاقبت او دوزخ باشد، اگر عبادت کند؛ زیرا صورت حق را منکر باشد، طاعت او کی قبول شود؟
همۀ جمع را گرم کرد بر تشبهی و ترسانید از تنزیه (پاک داشتن خداوند از تشبه) به خانه ها رفتند با فرزندان و عیال حکایت کردند، و همه را وصیت کردند که “خدا را بر عرش دانید، به صورت خوب، دو پا فرو آویخته، بر کرسی نهاده، فرشتگان گرداگرد عرش! که واعظ شهر گفت: هرکه این صورت را نفی کند، ایمان او نفی است. وای بر مرگ او، وای بر گور او، وای بر عاقبت او!”
هفته دیگر واعظی سنی غریب رسید. مقریان آیت های تنزیه خواندند: “لیس کمثله شیء؛ لم یلد و لم یولد...” و آغاز کرد مشبه یان را پوستین کندن، که:
- هرکه تشبیه گوید، کافر شود. هرکه صورت گوید، هرگز از دوزخ نرهد. هرکه مکان گوید، وای بر دین او، وای بر گور او!
و آن آیت ها که به تشبیه ماند، همه را تأویل کرد و چندان و عید بگفت و دوزخ بگفت، که: “هرکه صورت گوید، طاعت او طاعت نیست، ایمان او ایمان نیست. خدای را محتاج مکان گوید، وای بر آن که این سخن بشنود!” مردم سخت ترسیدند و گریان و ترسان به خانه ها بازگشتند.
آن یکی به خانه آمد، افطار نکرد. به کنج خانه سر بر زانو نهاد. بر عادت، طفلان گرد او می گشتند. می راند هر یکی را، و بانگ بر می زد. همه ترسان بر مادر جمع شدند. عورت (زن) آمد پیش او نشست؛ گفت: “خواجه، خیر است! طعام سرد شد، نمی خوری؟ کودکان را زدی و راندی؛ همه گریانند”. گفت: “برخیز از پیشم که مرا سخن فراز نمی آید. آتشی در من افتاده است”. گفت: “بدان خدای که بدو امید داری، که در میان نهی که چه حال است؟ تو مرد صبوری، و تو را واقعه های صعب بسیار پیش آمده، صبر کردی و سهل گرفتی، و توکل بر خدای کردی، و خدا آن را از تو گذرانید، و تو را خوشدل کرد. از بهر شُکر آنها را، این رنج را نیز به خدا حواله کن، و سهل گیر تا رحمت فرو آید” مرد را رقت آمد و گفت:
- چه کنم؟ ما را عاجز کردند، به جان آوردند. آن هفته آن عالم گفت: “خدای را بر عرش دانید. هرکه خدای را بر عرش نداند، کافر است و کافر میرد”. این هفته عالمی دیگر بر تخت رفت که: “هرکه خدای را بر عرش گوید، یا به خاطر بگذراند به قصد که بر عرش است یا بر آسمان است، عمل او قبول نیست، ایمان او قبول نیست، منزه است از مکان.” اکنون ما کدام گیریم؟ بر چه زییم؟ بر چه میریم؟ عاجز شدیم!؟
زن گفت: “ای مرد، هیچ عاجز مشو و سرگردانی میندیش. اگر بر عرش است و اگر بی عرش است، اگر در جای است و اگر بی جای است، هرجا که هست، عمرش دراز باد! دولتش پاینده باد! تو درویشی خویش کن و از درویشی خود اندیش!”
امام محمد غزالی در اواخر عمر از علم کلام دلزده شده بود و در اظهار نظری جالب توجه حرف استاد خود جوینی را تکرار می کند که خواهان بازگشت به «دین عجائز» است
خرم آن کین عجز و حیرت قوت اوست
در دو عالم خفته اندر ظل دوست
هم در آخر عجز خود را او بدید
مرده شد دین عجایز را گزید (مولوی)