به مناسبت هفدهم دی ماه، زادروز استاد محمدرضا لطفی:
آشنایی لطفی و سایه
[میلاد عظیمی]: در خدمت سایه و لطفی هستیم. از استاد لطفی میپرسم:
استاد! با استاد سایه چطور آشنا شدید؟
لطفی: لطفا به من استاد نگید! بگید محمدرضا یا لطفی! دلم برای اسم خودم تنگ شده! هیچ کس منو به اسم خودم صدا نمیکنه!
بله استاد!
سایه و لطفی میزنند به خنده.
لطفی: من، سال سوم دانشکده، درسی داشتم با آقای جواد معروفی، درس آشنایی با فرمهای موسیقی ایرانی. این واحد رو میبایست میگذروندیم. من هم، به خاطر موسی معروفی علاقه باطنی خاصی به جواد معروفی داشتم و برای من خیلی محترم بود. روزی که رفتیم سرکلاس، چهار پنج نفر بیشتر هم نبودیم. آقای معروفی گفت: کسی از شما هست که ذوقی داشته باشه و آهنگسازی کرده باشه؟ من گفتم که من یه چند تا آهنگ ساختم. گفت: پس شما دفعه دیگه که میآین کلاس آهنگ خودتون رو بیارین، رو همونها کار میکنیم. من هم دفعه بعدش، آهنگ «بمیرید، بمیرید» ( آهنگ را از لینک زیر بشنوید) رو که نتنویسی کرده بودم و خیلی دقیق و مرتب و پاکیزه بود، براش بردم. ایشون آهنگ رو گذاشت رو پیانو و شروع کردن زدن و من هم همینطور که ایشون میزد شروع کردم شعر رو با ایشون خوندن. معروفی آدم احساساتی بود. وسطهای آهنگ حالش منقلب شد.
سایه: خیلی آدم خوبی بود، یه آدم بیهیچ خبثی.
لطفی: بله آقا... معروفی یه دفعه دستش رو از روی پیانو برداشت و گفت این خیلی خوبه، این رو من حقا باید برای ارکستر گلها تنظیم کنم. دیگه دانشجو و معلم شدیم رفیق! (میخندد) بعد که آروم شد و دوباره آهنگ رو زد، گفتم آقا نظری ندارین؟ گفت: نه نظری ندارم ولی اینجا که مقدمه نوشتی، بهتره فلان کار رو هم بکنی و برای تنظیم ارکستر قشنگتره. یه تیکه هم زد و دیدم نه واقعا راست میگه. اون تیکه رو هم که او راهنمایی کرد به آهنگ اضافه کردم و هفته بعدش به من گفت با آقای ابتهاج، مسئول موسیقی گلها صحبت کردم و ایشون گفتن یه روز بیاین و ببینمتون. من هم برام خیلی سخت بود رادیو رفتن به خاطر اینکه رادیو مرکز تباهی و فساد موسیقی بود. برای ما که بیرون بودیم این جوری بود. از یه طرف گلها رو خیلی دوست داشتیم و از طرف دیگه با محیط رادیو خوب آشنایی داشتیم دیگه. خلاصه من محیط رادیو رو دوست نداشتم، مثلا اگر به من میگفتن که برین سیمان تهران آقای سایه رو ببینید، خیلی راحت میرفتم اما محیط رادیو بد بود.
بالاخره رفتیم. رفتیم دفتر آقای سایه و ایشون پشت میزشون بودن و تو اتاقشون یه پیانو بود. اون روز فریدون شهبازیان هم تو اتاق آقای سایه نشسته بود. آقای سایه همیشه به کسانی که وارد اتاقشون میشدن احترام زیادی میذاشتن و از جاشون پا میشدن و مهم نبود براشون که این آدم کی هست و کی نیست.
من تقریبا دو متر اومدم تو اتاق و همین طور سیخ وایستادم (سایه میزند به خنده.) آقای شهبازیان هم نُتو گذاشته بودن رو پیانو و یه چند تا نت با این ملودی زدن و یه صحبتی کردن و بعد آقای سایه گفتن که این شعری که شما انتخاب کردین این شعر رو از کدوم دیوان انتخاب کردین؟
سایه: لطفی گذاشته بود «در این عشق چو میرید همه روح پذیرید». در صورتی که شعر تو دیوان شمس هست «در این عشق چو مردید».
لطفی: من گفتم «که مردید» بار موسیقی نداره و قشنگ نیست.
سایه: لطفی وقتی اومد دیدم یه آدم درازی وارد شده (غش غش خنده استاد لطفی) و واقعا مثل طلبکارها یا یه مامور، همینطوری اخمو ایستاده! (اخم استاد لطفی را تقلید میکند!) گفت من همونم که آقای جواد معروفی گفته بود به شما. گفتم:بله بله. بد شعر رو خوندم. با توجه به فضای اجتماعی اون روز ایران، این شعر خاصی بود و من هم حواسم جمع!... غزل رو خوندم:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
از چهره سایه برمیآید که از انتخاب این شعر حیرت کرده بوده است...
سایه: بعد یه مصرعی تو روایت لطفی بود که من تو هیچ نسخهای ندیده بودم: (خنده استاد لطفی)
خموشید خموشید خموشی دم مرگ است
همه زندگی آن است که خاموش نمیرید
گفتم: خیلی خب من با آقای معروفی صحبت میکنم و مولانا هم به این وزن و قافیه شعرهای زیادی داره. گفت: من برای این شعر آهنگ ساختم.
لحن خشک و قاطع استاد لطفی را تقلید میکند، استاد لطفی با لبخند مهربانی به سایه نگاه میکند...
سایه: خلاصه رفتیم و اجرا کردیم. لطفی گفت: آوازش رو میخوام مرضیه بخونه. غم عالم به دلم نشست. آخه مرضیه آواز نمیتونست بخونه همهش خارج میخوند.
رفتیم تو استودیو تا لطفی شروع کرد به ساز زدن، شهبازیان با تعجب گفت: إ... عجب سازیه! تا اون موقع چنین سازی شنیده نشده بود دیگه، خلاصه از اون روز گرفتاری ما شروع شد و تا حالا گرفتار آقای لطفی هستیم!
بخشی از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت سایه دربارۀ نحوۀ آشنایی لطفی و سایه، به مناسبت هفدهم دی ماه، زادروز استاد محمدرضا لطفی:
http://dl.muzicir.com/files/mp3/Mohammad_Reza_Lotfi-Dar_In_Eshgh_Bemirid-(SONG95.I.mp3