کز حکایت ما حکایت گشتهایم
1- مثنوی معنوی مولوی سراسر قصه و حکایت است. حکایت هایی با دید ژرف بین و ظریف اندیش نکته سنج جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا . اهل فن می تواند تقسیم بندی انواع مکاتب ادبی صده های اخیر (رئالیسم ، سوررئالیسم ، و ...) را در حکایت های مثنوی مشاهده نمایند. البته این شش دفتر دریایی است که هر کس به تناسب ذوق و سلیقه خود از آن می تواند استفاده کند . درست است که ملای روم (بلخی) از حکایت ها برای بیان افکار و نظرات خود نتیجه گیری می کند . اما نگاه و اندیشه ناب و خاص او خیلی حرف برای خواننده دارد . بطور مثال ترکیب کلمات ساده و یا مثلها و ضرب المثل او اعجاب انگیز است که می تواند مورد توجه شعرا و نویسندگان باشد.
2- در دنیای مجازی مطالبی منتشر می شود که در نگاه اول سخنان مهمی بنظر می آید و بیننده زیادی بخود جلب می کند بخصوص با نام اشخاص مشهوری همچون جرج اورول ، نیچه و خاویر کرمنت نویسنده کتاب بیشعوری و... که دهان هر بیننده را می بندد و قوه تفکر را به کنار می زند ، اما باکمی تامل به سطحی بودن مطلب می توان پی برد و یا اینکه ناشر از زمان و مکان آن نوشته و انطباق آن با زمان فعلی ناتوان است. بطور مثال حکایت زیر:
« مظهر العجائب؛ یعنی کشوری که مردمانش با دست خود گور خود را می کنند و بعد گناهش را به گردن مظهر العجائب؛ یعنی کشوری که مردمانش با دست خود گور خود را می کنند و بعد گناهش را به گردن امریکا و انگلستان و استعمار و امپریالیزم و صهیونیزم می اندازند.مظهر العجائب؛ یعنی کشوری که مردمانش؛ صبح مصدقی اند؛ عصرش توده ای اند؛ غروبش سلطنت طلب اند؛ و شامگاهش امت اسلام و صهیونیزم می اندازند.مظهر العجائب؛ یعنی کشوری که مردمانش؛ صبح مصدقی اند؛ عصرش توده ای اند؛ غروبش سلطنت طلب اند؛ و شامگاهش امت اسلام »
اما چند سوال ساده ؛ آیا «ملت» گور خود را می کَند یا «دولت و امریکا و انگلیس و استعمار»؟
أیا مردمانی که صبح مصدقی و عصر توده ای و غروبش سلطنت طلب ؛ همه ی «مردم« بودند که با یک چوب رانده می شوند ، یا هر کدام از این شعار متعلق به گروهی از مردم اند (کاری به چون و چرایی وقایع و مردم در سه وعده روز ندارم)
این روشنفکران با این شناخت از مردم چرا وارد سیاست شده اند؟
3-مولوی نظرش را درباره قصه چنین بیان می کند:
نی چنان کافسانهها بشنیده بود *همچو شین بر نقش آن چفسیده بود
تا همیگفت آن کلیله بیزبان *چون سخن نوشد ز دمنه بی بیان
ور بدانستند لحن همدگر*فهم آن چون مرد بی نطقی بشر
در میان شیر و گاو آن دمنه چون *شد رسول و خواند بر هر دو فسون
چون وزیر شیر شد گاو نبیل * چون ز عکس ماه ترسان گشت پیل
این کلیله و دمنه جمله افتراست * ورنه کی با زاغ لکلک را مریست
مفهوم شعر : چنان به افسانه و حکایت ها نچسب همانطور که حرف «ش» به کلمه نقش چسبیده ، آن کلیله بی زبان چگونه بدون بیان با دمنه صحبت کرد؟فرض هم کلیله و دمنه حرف همدیگر را می فهمیدند آدمیزاد چگونه حرف آن دو که به زبان حیوان بود فهمید و کتاب کلیله و دمنه را نوشت؟چگونه آن گاو نجیب وزیر شیر شدو فیل از عکس ماه ترسید ؟این کتاب کلیله و دمنه سراپا افترا و تهمت است وگرنه چه دوستی بین لک لک زاغ می تواند باشد.
نتیجه گیری می کند که :
ای برادر قصه چون پیمانهایست*معنی اندر وی مثال دانهایست
دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل*ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
نقل= جابجا شدن ،عوض شدن