نقش خیال در کارگاه دیده
با اطمینان می توان گفت خیال ( تصور ، توهم ) نقش بزرگی در زندگی ما انسان ها دارد . مولوی در حکایت های مختلف به این رفتار «انسانی» پرداخته است از جمله در فیه ما فیه :
پیلی را آوردند بر سرچشمهٔ که آب خورد خود را در آب میدید و می رمید او می پنداشت که از دیگری می رمد نمیدانست که از خود میرمد همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در تست نمی رنجی چون آن را در دیگری می بینی می رمی و می رنجی آدمی را از گَر( نوعی بیماری) و دنبل (دمل) خود فِرخجی (بد ، ناپاک ) نیاید دست مجروح در آش میکند و بانگشت خود میلیسد و هیچ از آن دلش برهم نمیرود چون بر دیگری اندکی دنبلی یا نیم ریشی (زخمی) ببیند آن آش او را نفارد(نخورد) و نگوارد همچنین اخلاق چون گرهاست و دنبلهاست چون در اوست ( در خود شخص) از آن نمیرنجد و بر دیگری چون اندکی ازان ببیند برنجد و نفرت گیرد همچنانک تو ازو میرمی او را نیز معذور می دار اگراز تو برمد و برنجد رنجش تو عذر اوست زیرا رنج تو از دیدن آنست و او نیز همان می بنید.
البته این نگاه به موارد منفی محدود نمی شود گاه برعکس موارد مثبت را در این دیدۀ خیال می پرورانیم و شیفته اش می شویم . چنانچه حافظ گفته:
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
مولوی در مثنوی این دید را بیشتر موشکافی نموده وخطاب به هر دو طرف ( هم کسی که خوی بد دارد و کسی که از خوی بد دیگران متنفر است) می گوید:
تو هم از دشمن چو کینی میکشی
ای زبون شش (جهت) ، غلط در هر ششی
وآن گنه در وی ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شُست
خُلق زشتت اندرو رویت نمود
که ترا او صفحهٔ آیینه بود
چونک قبح خویش دیدی ای حَسَن (زیبارو)
اندر آیینه ، بر آیینه مزن ( آیینه را بر زمین مزن)