عشق و بندگی
امروز رادیو کلمات قصاری از متن ودایی پخش می کرد، خیلی قشنگ بودند.
عظیمی ( مصاحبه گر) : خوشتون می آد از متن های ودایی؟
ه ا سایه: بعله، وحشتناک!
عظیمی: در کتابخانه سایه هم چند کتاب در این مایه ها دیدم.
ه ا سایه: اون عبارتها منو به فکر انداختن؛ یه مقدار شعر اومد تو ذهن من که زیاد هم سر به راه نیست؛ اونا خیلی حرفهای نرم زیبایی بودند ولی یک رباعی تو ذهن من اومد که هنوز نساختمش ولی می دونم چیکار باید بکنم ؛ دنبال شکل کلامی اش هستم که کاملا طبیعی باشه و چیز غیر طبیعی نداشته باشه. می گه ،خدا می گه، به من مگه «یک کاری بکن مردم منو دوست داشته باشن»می گم تقصیر خودته اصلا ممکن نیست میان بردگی و دوستی ارتباط وجود داشته باشه، تقصیر خودته که برده آفریدی. مشکل با بندگی و بردگی شروع شد... این حرف کوچیکی نیست؟
مهمان می آید و گفتگوی ما قطع می شود ... بعد از رفتن مهمان می پرسم:
استاد شما دربارۀ ادیان و بخصوص کتاب مقدس مطالعه ای داشته ای؟
ه ا سایه: من دربارۀ هیچ چیزی مطالعه نداشتم و ندارم ولی خوندم، بله . مطالعه اصلا خطرناکه!
عظیمی: مثلا کتاب مقدس را در چه دوره ای خوندید؟
ه ا سایه: در بیست و چند سالگی تا این اواخر هم این کتابو داشتم.
عظیمی : جذابیتی ، داشته براتون و تاثیری رو شما گذاشت؟
ه ا سایه: نه ، اصلا چیزهای سامی برای من جالب نبود. برعکس متون این طرف. مثلا هند رو خیلی دوست داشتم. چیزهای سامی با طبع من سازگار نبود. وقتی کتابهای هندی رو می خونم مثل ودا و اینها .«دید»ی که تو این کتابها وجود دارند ، برام جالبه و کشش داره.
منبع : کتاب پیر پرنیان اندیش