شب نیشابور
عظیمی ( مصاحبه گر): کتاب ِ خوب ِ ریاعیات خیام در منابع کهن را برای ه ا سایه بردم و دربارۀ این کتاب و مولف محقق آن سید علی میرافضلی شرح کشافی دادم. سایه به خیام علاقمند است و من پشت سر هم رباعیات خیام را می خواندم و نظر سایه را می پرسدم. شب دلپذیری بود.
ه ا سایه: شاید باور نکنید ولی نمونۀ درخشان استفاده از لحن یا موسیقی، یا هر چی اسمشو بذارین، این رباعی خیامه. می گه: ای کاش می شد همیشه بودیم، یا حالا که داریم می ریم یه جایی می رفتیم ، یا بعد از هزار سال علف می شدیم و دوباره سبز می شدیم! یعنی این آرزوی بقا... حتی به صورت گاو و خر به دنیا بیایم. اون تناسخ و زهرمار، یه درد ازلی و ابدی بشری، وحشت از فنا و نابود شدن.(با سوز و درد این جملات را می گوید...) ببینید تو این رباعی با موسیقی چی کار کرده:
ای کآش که جآی آرمیّدن بودی
یا ان ره دوّر را رسیدن بودی
یا از پس صد هزآر سآل از دل خآک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
ببینید «دوّر» چه امتدادی در صدا داره ولی اگه این «دور» را به صورت اضافه به کار ببرید و بگید راه دورِ من، این دور چقدر کوتاه می شه. نه تنها اینجا «دور»شکسته نشده، اضافه هم شده . چرا؟ برای اینکه شما بعد از حرف «ر» هر حرف از الفبا رو بخواین بگید با زبانتونو از مخرج «ر» بردارین و قطع کنین و بگین مثلا دور با ، دور تا . جز خود حرف ر که این «دور» رو زیادتر کرده ،«دوِر را» . این «را» ،«دور» رو اگه ده سانت بوده کرده دوازده سانت ، پونزده سانت.
یا از پس صد هزآر سآل از دل خآک
«آ» ها رو می بینین ... می گه هزآر تومن پولمو خورده نمی ده. این 999 به اضافۀ یک نیست یعنی خیلی پولمو خورده. مصرع چهارم همۀ حروف روی لبه ، پُوکه:
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
عظیمی : طوری این مصرع را می خواند که قرار گرفتن لبها برهم هنگام تلفظ «ب» کاملا مشهود است.
ه ا سایه : می گه کاش این علف بی مقدار بودیم و باز سبز می شدیم... این یه شاهکاره واقعا. من همون موقع ها ، سالها پیش، می گفتم: من مدعی نیستم که خیام و سعدی و حافظ و فردوسی این بیتها رو با وقوف ساختن و همه جا هم نیست و چه بسا که ناآگاه ساختن حالا که ما به این راز پی بردیم و قواعدشو هم تا حدودی داریم که این موسیقی چه جوری ایجاد می شه، چرا استفاده نکنیم.
عظیمی : استاد شفیعی این جور موقع ها حرف خوبی می زنه . می گن چرا این نمونه ها در دیوان شاطر عباس صبوحی پیدا نمی شه و فقط تو دیوان حافظ وسعدی هست...!
سایه: حرف درستیه... معلومه که می دونستن ؛چیزی که به عقل من می رسه، آیا حکیم ابوالقاسم فردوسی نمی دونه چی کار می کنه؟!
اگه به من بگن دو تا شعر از زبان فارسی انتخاب کن، اول این دو تا رباعی خیامو انتخاب می کنم : یکی « ای کاش جای آرمیدن بود» و بعدی « جامی است که عقل آفرین می زندش» ... حیرت آوره لفظ و معنا !این «کوزه گر دهر» ( بر کوزه گر تاکید می کند.) چنین جام لطیف. این کوزه گری که هرچی ساخته کاسه و کوزۀ گِلی بوده، خر و اسب و قورباغه ساخته، حالا یه موجودی مثل انسان ساخته ، اشرف مخلوقات... می سازد و باز بر زمین می زندنش... و چقدر موزیکش عالیه.
جامی است که عقـــــــــــــل آفرین می زندش(عقل را کشیده می خواند)
اگه بگین جامی است که دانش آفرین می زندش ، خراب می شه .نقطه ثقل عقله.
جامی است که عقل افرین می زندش
صد بوسۀ مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
واقعا حیف که نه، گناهه آدم از این امکانات زبان فارسی استفاده نکنه .
عظیمی: هنوز از مستی این نکته های باریکتر از مو هشیار نشده ام که سایه می گوید:
شما اون رباعیات خیام که شجریان خونده شنیده اید ؟ اسمش شب نیشابور بود.
عظیمی: شنیدن که بله ... ولی تا با شما نشنویم می شه گفت نشنیدیم!
سایه: خیلی کار درخشانی بود . در نیشابور ، تو آرامگاه خیام، این کارو اجرا کردیم.
عظیمی : رباعیاتو شما باید انتخاب کرده باشین ، چون خیلی دقیق و منظم انتخاب شده.
سایه: آره... طوری تنظیم کردم که از «آمد سحری ندا ز میخانۀ ما» شروع شد تا رسید به «از من رمقی به سعی ساقی مانده ست»... یه مسیره، یه عمره ، طوری مرتب شده که انگار پشت سر هم ساخته شده این رباعی ها ... بعد اینو دادم به پایور که انصافا آهنگ خوبی روش گذاشت و بعدش هم که شجریان محشر خوند؛ نمی دونید اون شبی که این کار تو نیشابور اجرا شد چقدر عجیب و غریب خوند. اصلا دیوانه شده بودم نمی دونستم چی کار بکنم ...
چند لحظه سکوت می کند و آهسته و در حالی که سرش را تکان می دهد، زمزمه می کند:
بر خیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانۀ ما
سایه بر می خیزد و نوار را می گذارد... استاد شجریان می خواند:
این غافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
سایه به گریه می افتد...
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینۀ صبح
از عمر شبی گذشت و تو بی خبری
سایه: خیلی قشنگه! وای... عاطفه خانم ! شما به آذین رو ندیدن و نمی شناسین... آدم خیلی خوددار و سفت و سختی بود( هر کدام از این صفات را موکد و با مکث می گوید) البته این ظاهرش بود ولی در باطن خیلی ویران بود بیچاره... یه روز به آذین و شجریان خونۀ ما بودن، شجریان چند تا رباعی خیامو خوند. تا این رباعی «هنگام سپیده دم...» رو خوند ،به آذین یه کار خیلی عجیب کرد ( چشمان سایه گرد شده است)... عاطفه خانوم! به آذین پا شد، دست شجریانو گرفت، بوسید... اصلا من چی بگم مثل اینه که خدا از آسمون بیاد پایین و دست یکی را ببوسه.این قدر این کارش عجیب بود... یعنی از زیبایی رباعی خیام و خوندن شجریان این مرد خوددار چنان به هیجان و غلیان اومد که این کار عجیبو کرد. طفلک شجریان سرخ شد. خیلی کار عجیبی بود.
استاد شجریان می خواند:
بر خیز و مخور غم جهان گذران
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو نیامدی از دگران
سایه در آسمانهای دگر ، غیر این هفت آسمان مشهور سیر می کند:
سایه: این چندتا رباعی خیام اصلا حیرت انگیزه، لفظ ومعنا، بهترین نمونۀ «لفظ» در شعر فارسیه؛ یعنی از سعدی و فردوسی و حافظ نه تنها چیزی کم نداره بلکه سره از اونها. عجیبه که سعدی و حافظ رباعی هاشون آبروریزیه ولی رباعی های خیام و رباعی های منسوب به ابو سعید و منسوب به مولانا و رباعی آدمهای گمنام فوق العاده است...
رباعی مشکل ترین فرم شعر فارسیه؛ بجنبی خراب می شه... این رباعی های خیام رو، یه کلمه نمی شه کم و زیاد کرد... انگار یه تکه وجود داشته ... در فشردگی و خلاصگی و استحکام و زیبایی بی نظیره.
به دیوار خیره شده و به آواز شجریان گوش می دهد:
از من رمقی به سعی ساقی مانده ست
وز صحبت خلق بی وفایی مانده ست
از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده ست
شب سرشاری بود!
منبع :کتاب پیر پرنیان اندیش ص 817
از لینک گوش کنید