شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آستان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شدستاره ی صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرورفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گوهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
کجاست آن که دگر ره صلای عشق زند
که جان ماست گروگان آن نوا و نوید
بیا که طبع جهان ناگزیر این عشق است
به جادویی نتوان کشت آتش جاوید
روان سایه که ایینه دار خورشید است
ببین که از شب عمرش سپیده ای ندمید
صد ره به رخ تو در گشودم من
بر تو دل خویش را نمودم من
چندان که تو کاستی، فزودم من
امروز نگاه کن که دودم من
وانگه که تو آمدی، نبودم من

واعظی بر منبر می گفت هر که نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد، شیطان بدان خانه درنیاید.
رندی از پای منبر برخاست و گفت:
ای شیخ، شیطان در بهشت در جوار خداوند به نزد خود آدم و حوا رفت و آنها را بفریفت، چگونه میشود که در خانه ما از اسم آدم و حوا پرهیز کند؟
عبید زاکانی
_x4dh.jpg)
مولوی
ای ریاکاری که مانند گربه ، موشی پیر را صید می کنی . اگر از بادۀ الهی بنوشی بدان که شیر شکار خواهی کرد . ( شیر گیر = دلاور ، کسی که شیر شکار می کند ) [ «گربه» در این بیت تمثیل عابدان ریاکار است که دین را وسیلۀ نیل به حُطامِ دنیوی می کنند و معارف را در حدِ حفظ کردن الفاظ می دانند . حضرت مولانا می فرماید : اگر از بادۀ الهی مست شوی به جای صیدِ حقیر و بیمقدار ، حقایقِ بالایِ ربّانی را شکار خواهی کرد . زیرا مستانِ بادۀ الهی با مستانِ بادۀ دنیایی خیلی تفاوت دارند . شوریدگانِ عشق الهی ، مقصودِ برین دارند و شیفتگانِ دنیا ، مقصودِ نازل و فرودین . ]

به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
گفتگوهاست درین راه که جان بگدازد
هر کسی عربده یی این که مبین آن که مپرس
حافظ

جز با خون ، پاکیزه نمی گردد خون ( ملکالشعرا بهار)
در فرهنگ روستایی تمثیلی بین بُز و میش هست که :
میش ها که از فراز جوی جستند دنبه هاشان به حرکت در آمد و شرمگاه شان آشکار شد .
بزها به پایکوبی برخاستند هوارکشیدن و رسوائی کنان که :
: دیدیم دیدیم
میش ها گفتند : ما عمری است مال شما را می بینیم .
بزها گفتند ما چیزی برای پنهان کردن نداریم ، اما شما که سالها سعی در پنهان کردن دارید ، دیده شد.
این حکایت روس ها با اروپائیان و امریکا است . روس ها از قبل هم شرمگاه " آزادیخواهان غربی " را دیده بودند ، اما غربی ها که سعی در پنهان کردن شرمگاه آزادی خواهی شان بودند با جنگ اوکراین هویدا شد . فقط کمی به عقب برگرددیم ، جنگ امریکا و اروپا در لیبی و افغانستان و یمن و هائیتی و سوریه و سالها جنگ اعراب و اسرائیل و... به کنار ؛ فقط آخرین حمله اسرائیل به غزه را در نظر بگیرید ، در آن جنگ نه فیسبوک و نه توئیتر بر علیه اسرائیل اقدامی انجام دادند نه سازمانهای ورزشی بین المللی از تحریم و اخراج ورزشکارن اسرائیلی حرفی زدند ،نه فنلاند و نروژ از بیطرفی خارج شدند و نه ذره ای از انواع و اقسام کمک های مادی و معنوی که اینروزها تقدیم اوکراین می کنند در غزه دیده و شنیده نشد .
شعار عوام فریب شان در ایجاد فیسبوک و متاورس و... گردش آزاد اطلاعات بود اما کشتی این شعار " آزادیخواهی " در اوکراین به گِل نشسته
بقول مولوی:
ای صلح تو با بنده همه جنگ آمیز
تا کی بود؟ این دوستی ننگآمیز

نوشته جدی و مقالات سردبیر محترم روزنامه سازندگی جناب اقای محمد قوچانی (اینجا) از اینگونه ادبیات است .این تصویر روزنامه شرق مورد عینی تعریف ادبیات گروتسک می باشد.

گفت را چون بر دهانش ره نبود
از دهانش هر گفت، آگه نبود
عطار
دهانش (دختر ترسا ) چنان کوچک بود که سخن نیز بدان راه نداشت و از ان نمی توانست بیرون بیاید پس هر کس از دهان وی سخن گفته ، نااگاه و خام سخنی گفته بود .
حکایتی هست که یکی از عشایر برای خرید بافور تریاک به بازار رفته بود به فروشنده می گوید این وافور سوراخش تنگ است . فروشنده می گوید نگران نباش از این سوراخ تنگ هزاران گاو و گوسفند به قطار و براحتی رد می شوند . حالا حکایت تنگ دهانی دختر ترسا شیخ صنعان عطار است .
عرصه ی سخن، بس تنگ است!
عرصه ی معنی فراخ است!
از سخن، پیش تر آ
تا فراخی بینی و،
عرصه بینی!
شمس تبریزی

بت های ذهنی و خاطره ازلی
فرانسیس بیکن ( اینجا ) نویسنده انگلیسی ، بت های ذهنی را به چهار دسته تقسیم می کند:
1- بتهای قبیله شامل آن معتقداتی است که در ذهن انسان موجود است و در قومیت او خفته ، در نتیجه ذهن به مانند آیینه ای ناهموار ، برداشتهای خود را به اشیا و افکار دیگران نسبت می دهد .
2- بتهای غار آن معتقداتی است که فرد تعلق دارد . چون انسان قطع نظر از تعصبات و خطاهای جمعی که از طریق تعلقش به قبیله ای خاص به او منتقل می شود خود نیز از تعصبات فردی بر کنار نیست . این تعصبات به علت تمایلات شخصی و سنن آموزشی و مراجعی که انسان از آنها الهام می گیرد بوجود می آید.
3- بتهای بازار که از معاشرت و ارتباط افراد با یکدیگر و بیشتر از زبان و کلام ناشی می شوند. زیرا کلام را جانشین فکر و اندیشه می کنیم و کلام با منحرف ساختن فهم انسان او را به سوی تناقضات بسیار و خطاهای فاحش سوق می دهد. مثلا شعارهای زیبایی مانند " دولت تاجر خوبی نیست" که اکثریت حتی باسواد جامعه هم تکرار می کنند اما نتیجه عکس عاید مردم می شود مثل گرانی و بی کیفیتی اجناس
4- بتهای نمایش شامل سیستم های بزرگ فلسفی گذشته است . جمیع مشارب فکری و فلسفی که تا حال پدید آمده اند، در حکم بازیهای گوناگون بر روی صحنۀ تاریخ قد علم می کنند . مثل فلسفه ارسطویی ، فیثاغورثی و افلاطونی ، مکتب مدرسی (اینجا) و غیره .
منبع : کتاب بتهای ذهنی و خاطره ازلی نوشته داریوش شایگان
