پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی

گوش سخن شنو کجا دیده اعتبارکو(حافظ)

شنیدن دریافت امواج صوتی است که به گوش ما می رسد اما گوش دادن ،تلاش برای درک معنی چیزهایی است که به گوش مان رسیده ؛ حتی کلماتی که گفته نشده است. 

کلید حل مشکلات ، گوش دادن و مدارا است. وقتی کسی چیزی به شما می گوید، « بدون هیچ حالت تدافعی گوش کنید» . گوش دادن دو مرحله دارد. مرحله اول گوش دادن برای فهمیدن منظور گوینده است ،برای رفع سوء تفاهم می توانیم بگوئیم «جالب است بیشتر برایم بگو. می توانی کمی دقیق تر توضیح بدهی؟» مرحله دوم گوش دادن ، این است که تصمیم بگیرید که آیا راجع به چیزی که شنیدید کاری انجام بدهید یا نه؟ شما باید این مرحله را از مرحله فهمیدن در طی گوش دادن جدا کنید و این خیلی مهم است که متوجه باشید مجبور نیستید بلافاصله پس از درک آنچه شخص گفته تصمیم بگیرید یا واکنش نشان دهید. می توانید این کار را بعد انجام دهید ، سر فرصت دربارۀ آن فکر کنید یا با دیگران مشورت کنید،تا کمتر تدافعی برخورد کنید.

مادری با پسر هشت نه ساله خود راه می رفتند . همین که جلو فروشگاه ورزشی رسیدند ،پسر دوچرخۀ قرمز رنگ زیبایی را دید که بیرون مغازه گذاشته بودند. ایستاد و به مادرش گفت: «پسر، چقدر دوست داشتم همچین دوچرخه ای داشته باشم». مادرش که نزدیک بود از خشم منفجر شود فریاد کشید: « باورم نمی شود! تازه همین عید گذشته یک دوچرخۀ نو برایت خریدم! حالا فقط دو ماه گذشته و دوباره یک دوچرخۀ دیگر می خواهی! خیال ندارم دوباره خرجت کنم!»

متاسفانه مادر بین «گوش دادن برای فهمیدن» و « گوش دادن برای تصمیم گرفتن» تمایز قائل نمی شود. اگر به فرزندش گفته بود: «عزیزم چه چیزی در این دوچرخه توجه تو را جلب کرده؟» پسر ممکن بود بگوید:«آیا آن پرچم های رنگی را که از فرمان دوچرخه آویزانند می بینی؟ من خیلی آن ها را دوست دارم.» آنگاه أن پرچم ها می توانست یک هدیه تولد ارزان قیمت باشد.»

منبع: کتاب رهبری در سطح برتر کنت بلانچارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۰۲

ارسطو می گوید همه چیز، بارها و بارها کشف شده و از یاد رفته است. او به ما اطمینان خاطر می دهد که پیشرفت ، یک توهم است ؛ امور انسان مانند دریاست که در سطح خود هزاران حرکت و آشفتگی دارد و چنین به نظر می رسد که به سوی جایی پیش می رود ، در حالی که در تهِ خود بالنسبه بی تغییر و آرام است . آنچه ما آن را پیشرفت می خوانیم شاید فقط تغییرات سطحی محض باشد: توالی از سبک ها و مُدها در لباس ، حمل ونقل ، حکومت، روان شناسی و دین . علم مسیحی ، رفتارگرایی ،دموکراسی، اتومبیل و شلوار پیشرفت نیستند، آنها تغییرند؛ آن ها راه های جدیدی در انجام کارهای قدیمی اند، خطاهایی جدید در کوشش بیهوده برای فهم اسرار ابدی و ازلی. در زیر این پدیده های متنوع ، گوهر  و ذات امور یکسان می ماند ؛ آدمی که از بیل مکانیکی و مته برقی ، تراکتور و تانک ، ماشین حساب و مسلسل و هواپیما و بمب استفاده می کند ، همان نوع آدمی است که از خیش های چوبی ، تیغه های سنگی ، چرخ های کُنده ای، تیر و کمان و نیزه های سَر سمّی استفاده می کرد . ابزار متفاوت شده ، ولی هدف یکسان است. مقیاس وسیع تر است ، اما هدف ها همان قدر ناپخته و خودخواهانه ، همان قدر احمقانه و متناقض ، همان قدر سبعانه و ویرانگر است که در ایام ما قبل تاریخ یا باستان بود. همه چیز پیشرفت کرده است مگر انسان .  

از کتاب درباره معنی زندگی نوشته ویل دورانت ترجمه شهاب الدین عباسی ص 38

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۴:۵۷

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها (حافظ)

زیباشناسی

این بیت نمونه ای است درخشان از ترفندی ادبی که آن را استعارۀ آمیغی (ترکیبی) می نامیم. حافظ که شب هنگام ، آرمیده در جایی، نیک در اندیشه فرو رفته بوده  و به رنجها و دشواریهای گیتی می اندیشیده است حال ِ خویش را به حال توفان زده ای هراسان و دل از جان شسته مانند کرده است که تنها در دل دریایی توفنده و شبی تاریک؛ با مرگ در می آویزد و می ستیزد. سبکبار کنایه ای است ایما از آسوده و آرمیده دل.

باور شناسی

خواجه ، در این بیت ، به شیوه ای شگرف و نیک دلاویز و نیک پندار خیز ، آنچه را رهروان ِ دوست ، در شیب و فرازها و  گرُم (رنج) و گذازهای راه را می آزمایند و بر می تابند، باز نموده است و پرده از توفانهایی سترگ و سهمگین برگرفته است که در دل و درون و نهاد و نهان آنان را برمی آشوبد و درهم می کوبد. بسته به اینکه سبکباران ساحلها را بر کدامین کرانۀ دریا بدانیم : کرانۀ پسین که توفانزده از دریا درآمده است یا کرانۀ پیشین که اگر از دریا برهد و جان به در ببرد بدان باز خواهد رسید ، دو گزارش دیگرسان یا حتی ناساز از آن می توانیم کرد؛ بر پایۀ گزینه نخستین ، سبکباران ساحلها خفتگان ِ مرده اند و سنگ آیینان ِ فرومانده در خویش و افسرده ، آن پوسیدگان پوست که یکسره از درد دوست بیگانه اند و دمی سر از آخور گیتی برنمی دارند که به پیرامون خود بنگرند و از مینوی بَرین() یاد آرند. این بی دردان دمسرد همه ستوروار  بار می برند و در هر جای که بتواند می چرند و هیچشان یاد از یار دلدار نیست، سبکبار، در کرانه نخستین آرمیده اند.

بر پایۀ گزینه دوم ، سبکباران ساحلها پیرانی هُژیرند() و گزیدگانی به آرامش رسیده که از آن پیش، رنجها و شکنجه های دریا را آزموده اند و آنچنان در کار پایدار و استوار بوده اند که تازش توفانها و تندبادها را برتافته اند و گردابها را تاب آورده اند و توانسته اند به کرانۀ دوم که آرامش و رستگاری است برسند.آنچه دو گروهِ کرانه نشینان را از یگدیگر جدا می دارد و باز می شناساند ، آن است که گروه نخست به یکبارگی از آنچه بر توفانزده می گذرد ، گسسته و ناآگاهند و سبکباری و آرمششان از بی دردی است ؛ لیک گروه دوم دریا و توفان و هول و هراس آن را آزموده و از سر گذرانیده اند و آرامش و سبکباریشان از درد اشنایی است و آسودگیشان از آزمودگی ؛ با این همه ، این آموزدگان دردآشنا نیز حال دیگر توفانزده را به درستی در نمی توانند یافت؛ زیرا آگاهی و آشنایشان از توقان و دریا ، برآمده از رنجها و آزمونهایی است که آنان خود بر تافته اند و آزمون و رنج هر رهرو ویژه خود اوست و دیگری ، در آن با وی هنباز (شریک) و همراز نمی تواند باشد . این غیر قابل انتقال بودن  راز و تجربه رهرو( هر کسی) به دیگری را سمش تبریزی بیان می کند که:

من گنگ خواب دیده و عالم همه مست

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدن

از کتاب بر آستان جانان دکتر میرجلال الدین کزازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۳:۴۵

غزلی مولوی‌وار از امیر_هوشنگ_ابتهاج ( ه ا سایه)
(همراه با توضیحاتی درباره‌ی این غزل برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت #سایه)
1- سایه: تو همین دیوان‌های شمس که اینجاست نگاه کنین. اون چیزهایی که من زیرش خط کشیدم چیزهای فوق‌العاده شاعرانه و فکرهای فوق‌العاده باریکه. از این دیدگاه با دقت تک‌تک بیت‌ها رو خوندم و خوندم. سی چهــــل بار این کتابو خوندم. به شیوه‌ی خودم هم خوندم. تأثیر هم داشت؛ «نامدگان و رفتگان» از کجا اومده؟... هر چی بیشتر می‌خوندم، بیشتر حیرت می‌کردم. (پیر پرنیان‌اندیش، ص ۸۲۷)
2- ه ا سایه: پریشب جایی مهمون بودیم. #شفیعی حرف عجیبی زد. گفت: من با نهایت اشراف که بر سرتاسر شعر عرفانی ایران دارم این حرفو می‌زنم. در سرتاسر شعر عرفانی ایران، معادل این غزل پیدا نمی‌شه!
توضیح عظیمی: برق شادی در چشم سایه می‌درخشد...
ه ا سایه: خیلی حرف عجیبی زد. اگه این حرفو بنویسه فکر کنم کله‌شو می‌شکنن.
توضیح عظیمی: غش‌غش می‌خندد و من این غزل تابناک را در ذهنم مرور می‌کنم... (پیر پرنیان اندیش، ص ۶۵۷)

همیشه در میان

نامدگان و رفتگان،از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند، هان ای تو همیشه در میان
 
در چمنِ تو می چرد آهویِ دشتِ آسمان
گِردِ سرِ تو می پرد بازِ سپیدِ کهکشان
 
هر چه به گِردِ خویشتن می نگرم درین چمن
آینه ی ضمیرِ من جز تو نمی دهد نشان
 
ای گُلِ بوستانسرا از پسِ پرده ها درآ
بویِ تو می کَشد مرا وقتِ سحر به بوستان
 
ای که نهان نشسته ای باغِ درون هسته ای
هسته فروشکسته ای کاین همه باغ شد روان
 
مستِ نیازِ من شدی، پرده ی ناز پس زدی
از دلِ خود بر آمدی: آمدنِ تو شد جهان
 
آه که می زند برون از سر و سینه موجِ خون
من چه کُنم که از درون دستِ تو می کشد کمان
 
پیشِ وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کز نفسِ تو دم به دم می شنویم بویِ جان
 
پیشِ تو ، جامه در بَرم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان

https://www.aparat.com/v/uE8LS/%D8%AA%D8%B5%D9%86%DB%8C%D9%81_%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D8%B1%D9%81%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86_-_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

 
هوشنگ_ابتهاج(ه_ا_سایه) بهار ۱۳۵۵

آهنگساز و سرپرستِ گروه: زنده یاد استاد محمدرضا_لطفی گروه:  شیدا
خواننده : استاد  محمدرضا_شجریان از آلبوم :  چاووش_۹  دستگاه :  سه_گاه تیرماه ۱۳۶۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۸ ، ۲۲:۰۶

گفت « خیز تا به نماز ِ جنازۀ فلان رویم !»

آن ساعت ، صوفی زا پَروای ِ آن نبود . گفت « خداش بیامرزد ! نماز ِ جنازه این است که خداش بیامرزد. اصل این است »

اصل را آن که نداند، در فرع شروع کند ، البتّه باژگونه و غلط گوید.

همان حکایت است که شخصی صفت ِ ماهی می گفت و بزرگی او . کسی او را گفت « خاموش ! تو چه دانی که ماهی چه باشد ؟»

گفت « من ندانم؟ - که چندین سفر دریا کرده ام.»

گفت « اگر می دانی، نشانی ِ ماهی بگو چیست؟.»

گفت « نشانی ماهی آن است که دو شاخ دارد همچو اشتر.»

گفت « من خود می دانستم که تو از ماهی خبر نداری ، اما به این شرح که کردی چیزی دگرم معلوم شد: که تو گاو را از شتر واز نمی شناسی.»

فرع بگرفته اصل افکنده

جان(زنده) بداده گرفته مرداری (مولوی)

مقالات شمس تبریزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۱۹

1- مولوی گرچه اول مثنوی جای بحث را می بندد و  می گوید :

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

اما بعدا  توضیح می دهد که :

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست

همدلی از همزبانی بهترست

غیرنطق و غیر ایما و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

2- ه ا سایه ( امیرهوشنگ ابتهاج) شاعر معاصر در

مصاحبه ( از لینک گوش کنید) می گوید که موفق ترین انسان ها کمتر از 20 درصد موفق می شوند تا منظور خود را از طریق جملات بیان کنند . بقیه برداشت ، حدس و گمان  خواننده و شنونده است ، نه منظور اصلی گوبنده . بیت زیر از غزل سعدی را  به عنوان نمونه اشاره می کند که :

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

3- سوال اینکه :

منظور سعدی چه نوع خبری (خوب یا بد ) بوده که جراحت جدایی را بدتر کرده؟

آیا خیال (سراب ) آب روشن تشنه را سیراب کرده یا تشنه تر؟

نتیجه :

وقتی در جملات ساده ای مثل غزل بالا اینقدر پیچیدگی است ، تکلیف متون کهن چیست ؟

https://www.aparat.com/v/W97kj/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88_%D8%A8%D8%A7_%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF_%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%87%D8%A7%D8%AC_%28%D9%87._%D8%A7_%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87%29%D8%8C_%D8%BA%D8%B2%D9%84_%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۱۲

فرهنگ‌سازی یا فرهنگ‌سوزی؟

بسیار از من می‌پرسند که نظرم در بارۀ کارهای مسیح علی‌نژاد چیست. از آنجا که امکانی برای پیگیری کارهای او ندارم، پاسخم معمولاً "نمی‌دانم" است! با این همه، می‌پنداشتم که او لابد مشغول پروژه‌ای در جهت کمک به فرهنگ "حجاب انتخابی" است که طبعاً مشکلات و دردسرهای ویژۀ خود را به دنبال دارد.
اخیراً اما از سر تصادف به برنامه‌ای از او برخوردم که دلم

لرزید! مسیح علی‌نژاد فیلمی را نمایش داده بود که پیرمرد معممی به خانمی می‌گفت؛ "من در خدمتم"! او این جمله را حمل بر فسق و فجور پیرمرد بینوا کرده و با نمایش گفتگوی سخیفی بین افرادی دیگر، ماجرا را پی گرفته بود!
به واقع، بیش از هر چیز دلم به حال پیرمرد معمم ریش شد. او به هر حال همسر و فرزند و خانواده و دوستان و آشنایانی دارد. آنها وقتی چهرۀ مشخص او را در فیلم خانم علی‌نژاد ببینند، چه دیدی نسبت به پیرمرد پیدا می‌کنند؟ آیا او از این پس زندگی عادی دارد؟ تازه جرمش چیست؟ به خانمی گفته "ما در خدمتیم" که می‌تواند دهها معنای خنثی یا مثبت داشته باشد!
من نمی‌دانم این کار با چه انگیزه‌ای صورت می‌گیرد و هدف نهایی‌اش چیست؟
در ایران دهها و شاید صدها هزار آخوند وجود دارد که مثل اعضای سایر صنوف هر کدام اخلاق و رفتار و عقاید و گرایش‌های خاص خود را دارند و دو نفرشان هم کاملاً شبیه هم نیستند! اینکه دوربینی رفتار یکی از آنها را اصطلاحاً شکار کند و بعد مسیح علی‌نژاد آن را به عنوان فسق و فجور "قشرِ آخوند" از تریبونی به نمایش عمومی درآورد، آیا برای جامعۀ ما فرهنگ‌ساز است یا فرهنگ‌سوز؟
جامعه‌ای که روز به روز تحمل و مدارا و تساهل در آن رنگ می‌بازد و همۀ افراد و گروه‌های سیاسی رنگارنگ در آن، خود را مظهر تمام‌عیار حق و همۀ آن دیگران را ، منشأ شر و خیانت کامل می‌دانند، آیا نیاز به فرهنگِ انصاف و تسامح و احترام دارد یا پرده‌دری‌ها و هتاکی‌های فزاینده‌ای که گویی حد یقفی هم نمی‌شناسد؟
روزی که رسانه‌های جمهوری اسلامی، داستانی را علیه مسیح علی‌نژاد ساز کردند، دل‌های بسیاری به حال او  و حال سیاست در ایران لرزید. حال مسیح که خود این تجربۀ تلخ و وحشت‌آور را از سرگذرانده است، با کدام منطق انسانی و اخلاقی به خود اجازه می‌دهد که با استفاده از تریبونی مفت و مجانی و رها از هرگونه مسئولیت و پاسخگویی، با آبروی دیگران و فرهنگ این سرزمین به این راحتی بازی کند؟
از من به مسیح نصیحت که این کارها هنر نیست ،افتخار و عاقبتی هم ندارد!
احمد_زیدآبادی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۲۰

زن را اجباراً محصور کردن ، به مصلحت نیست

زن چه باشد؟! عالَم چه باشد؟! اگر گویی و اگر نگویی، او خود همان است و کار ِ خود نخواهد رها کردن ، بلکه به گفتن اثر نکند و بتر شود. مثلا نانی را بگیر زیر بغل کن و از مردم منع کن و می گو که : البته این را به کس نخواهم دادن، چه جای دادن؟! که نخواهم نمودن! اگر چه آن بر درها افتاده است و سگان نمی خورند، از بسیاری نان و ارزانی ! اما چون چنین منع آغاز کردی همه خلق رغبت کنند و در بند ِ آن نان گردند و در شفاعت و شَناعت (زشتی) آیند که : « البته خواهیم که آن نان را که منع می کنی ببینیم !» علی الخصوص که آن نان را سالی در آستین کنی و مبالغه و تاکید می کنی در نا دادن و نانمودن ، رغبت شان در آن نان از حد و اندازه بگذرد که : اَلاِنسانُ حَریصٌ مامُنِعَ (حدیت نبوی)

هر چند که زن را امر کنی که : « پنهان شو! » وَرا دغدغه

خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن ِ او رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته ای و رغبت را از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی ! آن خود عین فساد است! اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعل ِ بد کند، اگر منع کنی و اگر نکنی ، او بر آن طبع ِ نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور (نگران مباش) و اگر به عکس ِ این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع ، جز رغبت را افزودن نمی کند عَلَی الْحَقیقَة   

منبع : شرح کامل فیه ما فیه مولوی ؛ کریم زمانی ص 254 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۶

در واقع نادر از شگفتی های بی مانند تاریخ ایران است.
 گاهی فکر می‌کنم جادوگری فسونکار به قدرت و عظمت شکسپیر لازم است تا تراژدی حیات او را بنویسد. هیچ لازم نیست این شخصیت تاریخی را از عالم واقعیات به سپهر خیال انتقال دهیم تا رنگ و بوی تراژدی پیدا کند، او خود از لوازم و مشخصات یک قهرمان تراژدی چیزی کم ندارد.
 آنچه کم داریم، روایتگری سخت‌کوش و پژوهشگر و هوشمند است که چهره او را از پس پرده مات غبار گرفته و زنگار آلودِ متون تاریخی بیرون بکشد و در معرض دید تماشاگران بگذارد.
 نادر برای تاریخ ایران هم رحمت و برکت بود و هم بلا و نقمت؛ عطیه آسمانی بود هم آغوش فاجعه و مصیبت. پیراهنی بود که تار و پود آن را از برکت و نفرین تنیده بودند. او در میدان جنگ فرماندهی بی نظیر و شجاع است و در مقام  حکومت حاکمی جابر و سرکوبگر؛ و در عین حال موجودی است سخت نگون بخت و تیره روز، مُسخّر و محکوم یک نیروی جادویی مرموز که قربانی خود را بی‌قرارانه و لاعلاج به آب و  آتش می‌کشد و شما را در کشاکش دو احساس متناقض ترحّم و تنفر شگفت زده می گذارد.

نکته سوم

بدگمانی است نسبت به همه کس و همه چیز  که حکومت سرکوبگر گرفتار آن است و به بی رحمانه ترین وجه واکنش نشان می دهد.
نادر حتی در مورد فرزند دلبندش رضاقلی که در معرض سوء ظن توطئه بر ضد او قرار گرفته بود، نمی تواند تحمل کند و دستور می‌دهد چشم‌های فرزند را کور کنند.
در واقع اول از همه خود ِسرکوبگر است که چشم عقلش کور می‌شود و خواه و ناخواه در دام مداحان و مجیز گویان می‌افتد‌‌.
 میرزا مهدی خان از مثلث شوم یاد می‌کند که بر گرد نادر حلقه زده بودند و هر چه او می گفت ،فورا تصدیق و تحسین می‌کردند و سخن او را مصداق وحی آسمانی قلمداد می نمودند.
 میرزا مهدی خان از این مثلث شوم به "سه نفر از خدا بی خبر" تعبیر می کند، ولی متاسفانه معلومات بیشتری درباره نام و نشان نمی‌دهد.
ویل دورانت در جایی این سوال را مطرح می کند که آیا درست است که گذشته تکرار ملالت بار خطاهایی است تا آینده نیز محکوم به ارتکاب آن در مقیاسی بزرگتر است؟

 یاد گذشته و اندیشه آینده
دکتر محمدعلی  موحد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۸

دو جنبه شاعرانگی و عرفانی مولانا

مساله دیگری که امروز می‌خواهم توجه دوستان را جلب بکنم بر اینکه، مولانا دو جنبه دارد: یک جنبه «شاعرانگی» و یک جنبه «عرفانی». خیلی کم به جنبه شاعرانگی مولانا توجه شده است. مولانا در قله قاف شعر فارسی قرار دارد. تازه این پژوهش‌های جدید به این نکات و ظرایف و پیچیدگی‌ها و رموز شاعرانگی مولانا پرداخته‌اند، مخصوصا با توجه به معیارهای نقد ادبی مدرن، در مثنوی (این شاعرانگی‌ها را) کشف می‌کنند و از این لحاظ خیلی جالب، خوب و مبارک است، به شرط اینکه مولانا را فقط به شاعرانگی تقلیل ندهیم. یادمان باشد او همانگونه که در قله قاف شعر قرار دارد، در اوج آسمانِ عرفان هم هست. گاهی فقط به جنبه عرفان مولانا توجه می‌کنیم و به جنبه شاعرانگی وی کم محلی بروز می‌دهیم. ولی گاهی (از این طرف) افراط می‌کنیم و به جنبه شاعرانگی وی توجه بیش از حد می‌کنیم. به نظرم هر دو مهم است. وقتی مولانا از عشق می‌گوید، زیبایی خیره‌کننده تصاویری که ترسیم می‌کند، واقعا نفسِ آدم را بند می‌آورد. اصلا فوق‌العاده است. شاعرانگی مولانا به جادوگری نزدیک می‌شود:
 
عشقش دلِ پر درد را بر کف نهد بو می‌کند
چون خوش نباشد آن دلی کو هست دستنبوی او!


 
از نظر شاعرانگی خوب نگاه کنید و دوستانی که اینجا در باب شعر کار کرده‌اند، توجه‌ داشته‌ باشند چه عرض می‌کنم: 
ز قدِّ پر خم من در ره عشق
بر آب چشم من پل می‌توان کرد
ز اشک خون همچون اطلس من
 بُراق عشق را زین می‌توان کرد 
ز هر حلقه از آن زلفین پر بند
پی گردنکشان غُل می‌توان کرد 
تو دریایی و من یک قطره ای جان
 ولیکن جزو را کل می‌توان کرد
تو قاف قندی و من لام لب تلخ
ز قاف و لام ما قُل می‌توان کرد 
رهی دور است و جان من پیاده
ولی دل را چو دُلدُل می‌توان کرد
خمش کن چون که بی‌گفتِ زبانی
جهان پربانگ و غُلغُل می‌توان کرد

(درسگفتارهای مثنوی، استاد محمدعلی موحد)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۵۰