پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

روزی فرشته ای به کنار تخت مردی آمد و او را بیدار کرد و گفت :« با من بیا تا تفاوت بهشت و جهنم را نشانت دهم» آن مرد فرصت جالبی به دست آورده بود ، آنرا از دست نداد و با فرشته همراه شد. وقتی به جهنم رسیدند، فرشته او را به تالار بزرگی برد که میزی در وسط آن قرار داشت و روی میز انواع غذاهای لذیذ ، نوشابه های گوارا و شیرینی های خوشمزه انباشته بود ؛ اما در انتهای تالار همه ناله می کردند و می گریستند.وقتی به آنها نزدیک شد ،دریافت که همۀ آن افراد بندی بر روی بازوان خود دارند که مانع خم شدن دست های آنان است در نتیجه نمی توانند حتی لقمه ای در دهان خود بگذارند.

سپس فرشته مرد را به بهشت و به

تالار و میز غذای مشابه آنچه در جهنم دیده بود برد . اما در بهشت بر خلاف جهنم مردم می خندیدند و اوقات خوشی را در کنار هم می گذراندند. مرد وقتی به آنها نزدیک شد ، دریافت که همان قید و زنجیر را دارند و دستشان خم نمی شود تا بتوانند غذا در دهان خود بگذارند. اما تفاوت اینان با آنان که در جهنم بودند ، در این بود که بهشتی ها غذا را برمی داشتند و در دهان یکدیگر می نهادند و به این روش به کمک همدیگر از خوردنی ها و آشامیدنی ها لذیذ بهره می بردند. شاید این تنها تفاوت بهشت و جهنم نباشد،اما به راستی با دوری از دیگران و در لاک خود فرو رفتن و کاری برای کسی انجام ندادن چه جهنمی به وجود می آید ؛ و با همکاری و کمک به دیگران و مشارکت با آنان چه بهشتی می توانیم بسازیم .

بند بر پا نیست ، بر جان و دل است 

مشکل اندر مشکل اندر مشکل است

اقبال لاهوری مذهب غلامان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۱:۱۳

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود (مولوی)

هنگامی که برادر آلفرد نوبل ( بنیانگذار جایزۀ صلح نوبل ) از دنیا رفت ، او در شهر استکهلم روزنامه ای  خرید تا از چاپ آگهی  درگذشت برادرش در روزنامه اطلاع حاصل کند . اما دریافت که روزنامه نگاران او را با برادرش اشتباه گرفته اند .او فرصتی یافت تا آگهی درگذشت خود را در روزنامه بخواند و از نظر دیگران نسبت به خود آگاه شود. همان طور که می دانید الفرد نوبل پیش از آنکه بنیان جایزۀ نوبل را بگذارد، دینامیت را اختراع کرده بود. فکر می کنید که او در

روزنامه ، چگونه مطالبی را دربارۀ خود خواند؟ در خبر درگذشت ، او را مخترع دینامیت که عامل تخریب و انهدام شمرده می شد، معرفی کرده بودند. این نظرات سراسیمه و برافروخته اش کرد. او انتظار نداشت که پس از مرگ با چنین توصیفی بشناسندش. از ان پس کوشید تا خود را اصلاح کند.  او تمام دوستان و نزدیکانش را گرد آورد و از آنان خواست تا چیزی را که با تخریب و ویرانگری متضاد است ، بیابند.

آنان به اتفاق صلح و آشتی را نقطه مقابل ویرانگری دانستند. چنین شد که او در فلسفه زندگی خود تجدید نظر کرد و کوشید تا چیزی را به وجود آورد که بتواند رو در روی تخریب قرار گیرد و به نام نیک او پس از مرگ بینجامد. او با پایه گذاری جایزه صلح نوبل به خواسته خود رسید.

بد نیست ما هم آگهی در گذشت خود را آن طور که میل داریم بنویسیم.

از کتاب سیری در کمال فردی نوشته کنت بلانچارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۸ ، ۲۳:۲۴

معیار و روش های  اجرایی به مدیران و کارمندان کمک می کند که بهتر مورد ارزیابی قرار گیرند . این که یک سازمان یا اداره معیار اجرایی روشن دارد یا نه ، می تواند با پرسش از کارکنان معلوم  شود . سوال « ایا کارتان را بخوبی انجام می دهید » اغلب یکی از دو پاسخ است که : « نمی دانم» یا « بله ، بنظرم همینطور است» .  سوال بعدی می تواند همه چیز را آشکار کند این خواهد بود: « از کجا می دانید»پاسخ به نوعی به این شکل است : « تازگی ها مدیرم سرم خراب نشده است» یا « بی خبری خوش خبری است» . چنین پاسخ هایی به صورت تلویحی اشاره دارد به اینکه کارکنان تا زمانی که اشتباه نکنند بازخورد اندکی از بابت عملکردشان می گیرند ( تشویقی در کار نیست) . بروز این حالت در روابط کاری اسف بار است. . این عادت مدیریتی شبیه است به : « تنها رهایش کنید سپس بکُشیدش.» به این سبک مدیریت می توان فقط این عبارت را اطلاق کرد : « مدیریت مرغ دریایی.» . وقتی اشتباهی صورت می گیرد، مدیران مرغ دریایی ، به درون آن بحران پرواز می کنند ، سر و صدای زیاد راه می اندازند ، روی سر همه از آن بالا .... و بعد پرواز می کنند و می روند.

از کتاب رهبری در سطح برتر ؛ کنت بلانچارد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۴:۳۲

حقیقت زیبا نیست ،زشت هم نیست چرا باید یکی از این ها باشد؟ حقیقت ، حقیقت است ، همان طور که عدد و رقم ،  عدد و رقم است. وقتی کسی می خواهد وضعیت دقیق کار و کسب خود را بسنجد ، از اعدد و ارقام استفاده می کند.اگر ارقام حاکی از وضع غم انگیز کسب او باشند، آن ها را محکوم نمی کند و نمی گوید آن ها نامطبوع اند و متهمشان نمی کند که او را از توهم درآورده اند. پس چرا حقیقت را محکوم کند وقتی حقیقت در امور زندگی فقط به او خدمت کرده همان طور که اعداد و ارقام در کارها تجاری به او خدمت کرده اند؟ رگۀ بت پرستی در طبیعت ما ، چهره ای از حقیقت را پیش خود مجسم می کند که جامه ای سلطنتی پوشیده ، و وقتی حقیقت به صورت متواضعانۀ خود و با لباس ساده بر ما ظاهر می شود ، فریاد  « سرخوردگی» می زنیم . عرف سنت باعث شده اند حقیقت را با اعتقادمان اشتباه بگیریم . عرف، سنت و نوع زندگی کردنمان ما را به آنجا سوق داده اند که باور کنیم نمی توانیم خوشبخت باشیم مگر تحت شرایط فیزیکئی خاصی که با آسودگی های خاصی همراه هستند. این حقیقت نیست، این اعتقاد و باور است. حقیقت به ما می گوید که خوشبختی ، حالتی از رضایتمندی ذهنی روانی است. رضایتمندی را می توان در جزیره ای دور افتاده، در شهری کوچک، یا در خانه های اجاره ای شهرهای بزرگ یافت. می توان آن را در کاخ های ثروتمندان یا کوخ های فقیران یافت.

گدایی که بر خاطرش بند نیست

به از پادشاهی که خرسند نیست

بخسبند خوش روستایی و جفت

به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت (سعدی)

منبع : از کتاب دربارۀ معنی زندگی از ویل دورانت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۲۱:۵۹

هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی

گوش سخن شنو کجا دیده اعتبارکو(حافظ)

شنیدن دریافت امواج صوتی است که به گوش ما می رسد اما گوش دادن ،تلاش برای درک معنی چیزهایی است که به گوش مان رسیده ؛ حتی کلماتی که گفته نشده است. 

کلید حل مشکلات ، گوش دادن و مدارا است. وقتی کسی چیزی به شما می گوید، « بدون هیچ حالت تدافعی گوش کنید» . گوش دادن دو مرحله دارد. مرحله اول گوش دادن برای فهمیدن منظور گوینده است ،برای رفع سوء تفاهم می توانیم بگوئیم «جالب است بیشتر برایم بگو. می توانی کمی دقیق تر توضیح بدهی؟» مرحله دوم گوش دادن ، این است که تصمیم بگیرید که آیا راجع به چیزی که شنیدید کاری انجام بدهید یا نه؟ شما باید این مرحله را از مرحله فهمیدن در طی گوش دادن جدا کنید و این خیلی مهم است که متوجه باشید مجبور نیستید بلافاصله پس از درک آنچه شخص گفته تصمیم بگیرید یا واکنش نشان دهید. می توانید این کار را بعد انجام دهید ، سر فرصت دربارۀ آن فکر کنید یا با دیگران مشورت کنید،تا کمتر تدافعی برخورد کنید.

مادری با پسر هشت نه ساله خود راه می رفتند . همین که جلو فروشگاه ورزشی رسیدند ،پسر دوچرخۀ قرمز رنگ زیبایی را دید که بیرون مغازه گذاشته بودند. ایستاد و به مادرش گفت: «پسر، چقدر دوست داشتم همچین دوچرخه ای داشته باشم». مادرش که نزدیک بود از خشم منفجر شود فریاد کشید: « باورم نمی شود! تازه همین عید گذشته یک دوچرخۀ نو برایت خریدم! حالا فقط دو ماه گذشته و دوباره یک دوچرخۀ دیگر می خواهی! خیال ندارم دوباره خرجت کنم!»

متاسفانه مادر بین «گوش دادن برای فهمیدن» و « گوش دادن برای تصمیم گرفتن» تمایز قائل نمی شود. اگر به فرزندش گفته بود: «عزیزم چه چیزی در این دوچرخه توجه تو را جلب کرده؟» پسر ممکن بود بگوید:«آیا آن پرچم های رنگی را که از فرمان دوچرخه آویزانند می بینی؟ من خیلی آن ها را دوست دارم.» آنگاه أن پرچم ها می توانست یک هدیه تولد ارزان قیمت باشد.»

منبع: کتاب رهبری در سطح برتر کنت بلانچارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۰۲

ارسطو می گوید همه چیز، بارها و بارها کشف شده و از یاد رفته است. او به ما اطمینان خاطر می دهد که پیشرفت ، یک توهم است ؛ امور انسان مانند دریاست که در سطح خود هزاران حرکت و آشفتگی دارد و چنین به نظر می رسد که به سوی جایی پیش می رود ، در حالی که در تهِ خود بالنسبه بی تغییر و آرام است . آنچه ما آن را پیشرفت می خوانیم شاید فقط تغییرات سطحی محض باشد: توالی از سبک ها و مُدها در لباس ، حمل ونقل ، حکومت، روان شناسی و دین . علم مسیحی ، رفتارگرایی ،دموکراسی، اتومبیل و شلوار پیشرفت نیستند، آنها تغییرند؛ آن ها راه های جدیدی در انجام کارهای قدیمی اند، خطاهایی جدید در کوشش بیهوده برای فهم اسرار ابدی و ازلی. در زیر این پدیده های متنوع ، گوهر  و ذات امور یکسان می ماند ؛ آدمی که از بیل مکانیکی و مته برقی ، تراکتور و تانک ، ماشین حساب و مسلسل و هواپیما و بمب استفاده می کند ، همان نوع آدمی است که از خیش های چوبی ، تیغه های سنگی ، چرخ های کُنده ای، تیر و کمان و نیزه های سَر سمّی استفاده می کرد . ابزار متفاوت شده ، ولی هدف یکسان است. مقیاس وسیع تر است ، اما هدف ها همان قدر ناپخته و خودخواهانه ، همان قدر احمقانه و متناقض ، همان قدر سبعانه و ویرانگر است که در ایام ما قبل تاریخ یا باستان بود. همه چیز پیشرفت کرده است مگر انسان .  

از کتاب درباره معنی زندگی نوشته ویل دورانت ترجمه شهاب الدین عباسی ص 38

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۴:۵۷

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها (حافظ)

زیباشناسی

این بیت نمونه ای است درخشان از ترفندی ادبی که آن را استعارۀ آمیغی (ترکیبی) می نامیم. حافظ که شب هنگام ، آرمیده در جایی، نیک در اندیشه فرو رفته بوده  و به رنجها و دشواریهای گیتی می اندیشیده است حال ِ خویش را به حال توفان زده ای هراسان و دل از جان شسته مانند کرده است که تنها در دل دریایی توفنده و شبی تاریک؛ با مرگ در می آویزد و می ستیزد. سبکبار کنایه ای است ایما از آسوده و آرمیده دل.

باور شناسی

خواجه ، در این بیت ، به شیوه ای شگرف و نیک دلاویز و نیک پندار خیز ، آنچه را رهروان ِ دوست ، در شیب و فرازها و  گرُم (رنج) و گذازهای راه را می آزمایند و بر می تابند، باز نموده است و پرده از توفانهایی سترگ و سهمگین برگرفته است که در دل و درون و نهاد و نهان آنان را برمی آشوبد و درهم می کوبد. بسته به اینکه سبکباران ساحلها را بر کدامین کرانۀ دریا بدانیم : کرانۀ پسین که توفانزده از دریا درآمده است یا کرانۀ پیشین که اگر از دریا برهد و جان به در ببرد بدان باز خواهد رسید ، دو گزارش دیگرسان یا حتی ناساز از آن می توانیم کرد؛ بر پایۀ گزینه نخستین ، سبکباران ساحلها خفتگان ِ مرده اند و سنگ آیینان ِ فرومانده در خویش و افسرده ، آن پوسیدگان پوست که یکسره از درد دوست بیگانه اند و دمی سر از آخور گیتی برنمی دارند که به پیرامون خود بنگرند و از مینوی بَرین() یاد آرند. این بی دردان دمسرد همه ستوروار  بار می برند و در هر جای که بتواند می چرند و هیچشان یاد از یار دلدار نیست، سبکبار، در کرانه نخستین آرمیده اند.

بر پایۀ گزینه دوم ، سبکباران ساحلها پیرانی هُژیرند() و گزیدگانی به آرامش رسیده که از آن پیش، رنجها و شکنجه های دریا را آزموده اند و آنچنان در کار پایدار و استوار بوده اند که تازش توفانها و تندبادها را برتافته اند و گردابها را تاب آورده اند و توانسته اند به کرانۀ دوم که آرامش و رستگاری است برسند.آنچه دو گروهِ کرانه نشینان را از یگدیگر جدا می دارد و باز می شناساند ، آن است که گروه نخست به یکبارگی از آنچه بر توفانزده می گذرد ، گسسته و ناآگاهند و سبکباری و آرمششان از بی دردی است ؛ لیک گروه دوم دریا و توفان و هول و هراس آن را آزموده و از سر گذرانیده اند و آرامش و سبکباریشان از درد اشنایی است و آسودگیشان از آزمودگی ؛ با این همه ، این آموزدگان دردآشنا نیز حال دیگر توفانزده را به درستی در نمی توانند یافت؛ زیرا آگاهی و آشنایشان از توقان و دریا ، برآمده از رنجها و آزمونهایی است که آنان خود بر تافته اند و آزمون و رنج هر رهرو ویژه خود اوست و دیگری ، در آن با وی هنباز (شریک) و همراز نمی تواند باشد . این غیر قابل انتقال بودن  راز و تجربه رهرو( هر کسی) به دیگری را سمش تبریزی بیان می کند که:

من گنگ خواب دیده و عالم همه مست

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدن

از کتاب بر آستان جانان دکتر میرجلال الدین کزازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۳:۴۵

غزلی مولوی‌وار از امیر_هوشنگ_ابتهاج ( ه ا سایه)
(همراه با توضیحاتی درباره‌ی این غزل برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت #سایه)
1- سایه: تو همین دیوان‌های شمس که اینجاست نگاه کنین. اون چیزهایی که من زیرش خط کشیدم چیزهای فوق‌العاده شاعرانه و فکرهای فوق‌العاده باریکه. از این دیدگاه با دقت تک‌تک بیت‌ها رو خوندم و خوندم. سی چهــــل بار این کتابو خوندم. به شیوه‌ی خودم هم خوندم. تأثیر هم داشت؛ «نامدگان و رفتگان» از کجا اومده؟... هر چی بیشتر می‌خوندم، بیشتر حیرت می‌کردم. (پیر پرنیان‌اندیش، ص ۸۲۷)
2- ه ا سایه: پریشب جایی مهمون بودیم. #شفیعی حرف عجیبی زد. گفت: من با نهایت اشراف که بر سرتاسر شعر عرفانی ایران دارم این حرفو می‌زنم. در سرتاسر شعر عرفانی ایران، معادل این غزل پیدا نمی‌شه!
توضیح عظیمی: برق شادی در چشم سایه می‌درخشد...
ه ا سایه: خیلی حرف عجیبی زد. اگه این حرفو بنویسه فکر کنم کله‌شو می‌شکنن.
توضیح عظیمی: غش‌غش می‌خندد و من این غزل تابناک را در ذهنم مرور می‌کنم... (پیر پرنیان اندیش، ص ۶۵۷)

همیشه در میان

نامدگان و رفتگان،از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند، هان ای تو همیشه در میان
 
در چمنِ تو می چرد آهویِ دشتِ آسمان
گِردِ سرِ تو می پرد بازِ سپیدِ کهکشان
 
هر چه به گِردِ خویشتن می نگرم درین چمن
آینه ی ضمیرِ من جز تو نمی دهد نشان
 
ای گُلِ بوستانسرا از پسِ پرده ها درآ
بویِ تو می کَشد مرا وقتِ سحر به بوستان
 
ای که نهان نشسته ای باغِ درون هسته ای
هسته فروشکسته ای کاین همه باغ شد روان
 
مستِ نیازِ من شدی، پرده ی ناز پس زدی
از دلِ خود بر آمدی: آمدنِ تو شد جهان
 
آه که می زند برون از سر و سینه موجِ خون
من چه کُنم که از درون دستِ تو می کشد کمان
 
پیشِ وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کز نفسِ تو دم به دم می شنویم بویِ جان
 
پیشِ تو ، جامه در بَرم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان

https://www.aparat.com/v/uE8LS/%D8%AA%D8%B5%D9%86%DB%8C%D9%81_%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D8%B1%D9%81%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86_-_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

 
هوشنگ_ابتهاج(ه_ا_سایه) بهار ۱۳۵۵

آهنگساز و سرپرستِ گروه: زنده یاد استاد محمدرضا_لطفی گروه:  شیدا
خواننده : استاد  محمدرضا_شجریان از آلبوم :  چاووش_۹  دستگاه :  سه_گاه تیرماه ۱۳۶۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۸ ، ۲۲:۰۶

گفت « خیز تا به نماز ِ جنازۀ فلان رویم !»

آن ساعت ، صوفی زا پَروای ِ آن نبود . گفت « خداش بیامرزد ! نماز ِ جنازه این است که خداش بیامرزد. اصل این است »

اصل را آن که نداند، در فرع شروع کند ، البتّه باژگونه و غلط گوید.

همان حکایت است که شخصی صفت ِ ماهی می گفت و بزرگی او . کسی او را گفت « خاموش ! تو چه دانی که ماهی چه باشد ؟»

گفت « من ندانم؟ - که چندین سفر دریا کرده ام.»

گفت « اگر می دانی، نشانی ِ ماهی بگو چیست؟.»

گفت « نشانی ماهی آن است که دو شاخ دارد همچو اشتر.»

گفت « من خود می دانستم که تو از ماهی خبر نداری ، اما به این شرح که کردی چیزی دگرم معلوم شد: که تو گاو را از شتر واز نمی شناسی.»

فرع بگرفته اصل افکنده

جان(زنده) بداده گرفته مرداری (مولوی)

مقالات شمس تبریزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۱۹

1- مولوی گرچه اول مثنوی جای بحث را می بندد و  می گوید :

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

اما بعدا  توضیح می دهد که :

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست

همدلی از همزبانی بهترست

غیرنطق و غیر ایما و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

2- ه ا سایه ( امیرهوشنگ ابتهاج) شاعر معاصر در

مصاحبه ( از لینک گوش کنید) می گوید که موفق ترین انسان ها کمتر از 20 درصد موفق می شوند تا منظور خود را از طریق جملات بیان کنند . بقیه برداشت ، حدس و گمان  خواننده و شنونده است ، نه منظور اصلی گوبنده . بیت زیر از غزل سعدی را  به عنوان نمونه اشاره می کند که :

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

3- سوال اینکه :

منظور سعدی چه نوع خبری (خوب یا بد ) بوده که جراحت جدایی را بدتر کرده؟

آیا خیال (سراب ) آب روشن تشنه را سیراب کرده یا تشنه تر؟

نتیجه :

وقتی در جملات ساده ای مثل غزل بالا اینقدر پیچیدگی است ، تکلیف متون کهن چیست ؟

https://www.aparat.com/v/W97kj/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88_%D8%A8%D8%A7_%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF_%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%87%D8%A7%D8%AC_%28%D9%87._%D8%A7_%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87%29%D8%8C_%D8%BA%D8%B2%D9%84_%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۱۲