میلاد عظیمی (مصاحبه کننده با ه ا سایه): حافظ می خواندیم . به این بیت رسیدیم:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
ه ا سایه : یک تکنیک بیانی مهم اینه که شما یک نکته ای رو توی نقل خودتون جا بدین که مخاطب بی اراده اونو می پذیره و واقعی می دونه مثل اون دو بیتی باباطاهر که می گه:
تو که با ما سر یاری نداری
چرا هر نیمه شب آیی به خوابم
یعنی یک ادعا رو چنان بیان می کنه که شما می پذیرین و دیگه متوجه نیستین که شاعر و نویسنده چه کلکی داره بهتون می زنه . تو همین دو بیتی باباطاهر شما هرگز از خودتون نمی پرسین که " هر شب؟ هر نیمه شب؟ یک شب در میان هم نه ؟ " ادعا اینه که من تورو هر شب به خواب می بینم؛ این یک ادعاست ولی اینو موکول کرده به یک امر دیگه ای . می گه :
تو که با ما سر یاری نداری
چرا هر نیمه شب آیی به خوابم
اینکه من هر نیمه شب تورو به خواب می بینم که مسلّمه و دیگه جای حرف نداره. یا اینکه به شما می گم که به آقای فلان بگین اون صد تومنه رو بده، من احتیاج دارم. یک عاطفه ای هم همراه این کلام می کنیم . شما می رین به آقای فلان می گین اون صد تومن سایه را بدین وضعش خرابه. وقتی آقای فلان می گه کدوم صد تومن، تازه شما به فکر می افتین که آیا من صد تومن دادم یا نه . اما اگه به شما بگم که من صد تومن به آقای فلان دادم برام وصول کن شما می گین رسیدی،مدرکی دارین.
این در بیان اصلاً یه شگرد فوق العاده است؛کسی که حرفی می زنه،قصه ای تعریف می کنه،شعری می گه اگه این تکنیکو بلد نباشه همیشه حرفش وله . برای اینکه چون و چرا و علامت سوال آفتِ هنره.
شما روی هر چی علامت سوال بذارین بی معنا می شه، کار هنر اقناعه؛ یعنی یک جور مسحور کردنه. برای همین در دوره های قدیم هنرمندانو در ردیف جادوگرا می شناختن؛ می گفتن این کار عادی نیست،جادو و چشم بندیه.
شما حرفتونو طوری مطرح می کنین که مخاطب شما حرفتونو بی چون و چرا می پذیره اگرچه مخالف میل یا عقیده اش باشه. گاهی موسیقی کلام این کارو می کنه گاهی ساخت عبارت این کارو می کنه. مثلاً این مصرع سعدی :
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
شما اول بی اراده می پذیرین این حرفو بعد اگه تونستین از قید و تائیر و جاذبه این مصراع خلاص بشین، می گین برو آقا ، کوششه که آدمو به منزل می رسونه . مینداز خود را چو روباه شل. ولی مصرع چنان ساخته شده که شمارو مسحور می کنه، جادو می کنه.
شما این علامت سوالو روی هر چه بذارین بی معنا می شه؛ حتی اگر روی زندگی بذارین،دیگه از زندگی بالاتر چیزی نداریم که . ما خیلی اه و ناله می کنیم که نمی میریم خلاص بشیم تا بدبختی و عذاب تموم بشه. بعد می گیم لطفا یه لیوان اب به من بده دارم از تشنگی می میرم ! معلوم شد نخیر چنان پابند زندگیه که یک لحظه تشنگی رو تحمل نمی کنه ولی اگه به این نتیجه برسین که این زندگی که چی؟ مثل صادق هدایت می شین. هدایت، یادتون هست دیگه رفته تو یه خونۀ پاریسی، خونه های پاریسی هنوز هم در و پیکر درست و حسابی ندارن؛ بعد نشسته، با حوصله ، با پارچه و پنبه همۀ رخنه ها و روزنه های در و پنجره و دیوارو پر کرده که هوا نره و نیاد. شما می دونین که کسانی که تصمیم به خودکشی می گیرن اگه طول بکشه و مانعی پیش بیاد منصرف می شن؛ یک لحظه است که اون میل و اون حسّ حبّ ذات و بقا مقهور یک چیزهای دیگه می شه ؛ لحظات خیلی استثائیه و خیلی سریع میل به زندگی سلطنت خودشو شروع می کنه.
به هر حال هدایت با حوصله نشسته درز و رخنه پنجره های پاریسی رو که اگه ده تا پرده هم بکشین باز هوا می اد تو اطاق ، پر کرده. حالا دو ساعت طول کشیده ،پنج ساعت طول کشیده، ده ساعت طول کشیده باشه نمی دونم، درز و رخنه ها رو پر کرده، بعد گازو باز کرد و رفت روی تخت دراز کشید. یعنی در این مدت پشیمون نشد چون به قطع و یقین می خواست این کارو بکنه. چرا؟ چون گفته بود که چی ؟ هی از سفره خانه به مستراح نقل مکان کنیم که چی بشه. حرف هدایت اینه دیگه. هی بخوریم و خالی بشیم که چی، چرا؟
این علامت سوالو روی هر چیزی بذارین بی معنا می شه حتی زندگی و یکی از کارهای هنر اینه که شمارو از چون و چرا بیرون بیاره.
میلا عظیمی: مذهب هم همین کارو می کنه؟
ه ا سایه : بله ، مذهب هم همین کارو می کنه . مذهب به کمک مسائلی مثل عذاب و عقاب و پاداش این کارو می کنه. اما هنر رشوه نمی ده. مسئله اینه . هنر اصلا شمارو تصرف می کنه.ما این همه شعرهای خوب می خونیم اگه شما به مضمون اونها برسین می بینین خیلی هاشون پرت و پلاست. حتی خیلی از شطح های بزرگان ما خنده داره. اون قضیۀ انگورو (حکایتی از کتاب دفتر روشنایی که در همین کتاب هم نقل شده است.) براتون گفتم دیگه. داستان آنقدر قشنگه که شما حتی طعم انگورو حس می کنید ولی وقتی مثل من به انکار نگاه کنید خنده داره، فکاهیه ولی زیبایی این بیانی که هست و شکلی که این قضیه رو مطرح کرده، شمارو مجذوب می کنه. مثل اون شعر شهریاره دیگه:
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
این " لطف شما زیاد" شما رو می بره به مجلس ترحیم، بعد اون عبارت عجیب:
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت
این حرفها برای تو مادر نمی شود.
اصلا معجزه است این بند . فوق العاده است اما همه اش زیر این " لطف شما زیاد"ه ؛ چنان فضا رو واقعی می کنه ، ملموس می کنه،محسوس می کنه که دیگه قضیه شعر منتفی می شه؛ شمارو عینا در اون مجلس ترحیم قرار می ده.