پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

حکایتی از شمس تبریزی

آن شخص به وعظ رفت در همدان که همه مشبهی (آنهایی که برای خدا قائل به تشبیه هستند ) باشند. واعظ شهر بر آمد بر سر تخت (منبر) ، و قاریان آیت هایی که به تشبیه تعلق دارد، آغاز کردند پیش تخت خواندن. واعظ نیز چون مشبهی بود، معنی آیت مشبهیانه می گفت، و احادیث روایت می کرد و می گفت:
- وای بر آن کس که خدای را بدین صفت تشبیه نکند، و بدین صورت نداند! عاقبت او دوزخ باشد، اگر عبادت کند؛ زیرا صورت حق را منکر باشد، طاعت او کی قبول شود؟
همۀ جمع را گرم کرد بر تشبهی و ترسانید از تنزیه (پاک داشتن خداوند از تشبه) به خانه ها رفتند با فرزندان و عیال حکایت کردند، و همه را وصیت کردند که “خدا را بر عرش دانید، به صورت خوب، دو پا فرو آویخته، بر کرسی نهاده، فرشتگان گرداگرد عرش! که واعظ شهر گفت: هرکه این صورت را نفی کند، ایمان او نفی است. وای بر مرگ او، وای بر گور او، وای بر عاقبت او!”
هفته دیگر واعظی سنی غریب رسید. مقریان آیت های تنزیه خواندند: “لیس کمثله شیء؛ لم یلد و لم یولد...” و آغاز کرد مشبه یان را پوستین کندن، که:
- هرکه تشبیه گوید، کافر شود. هرکه صورت گوید، هرگز از دوزخ نرهد. هرکه مکان گوید، وای بر دین او، وای بر گور او!
و آن آیت ها که به تشبیه ماند، همه را تأویل کرد و چندان و عید بگفت و دوزخ بگفت، که: “هرکه صورت گوید، طاعت او طاعت نیست، ایمان او ایمان نیست. خدای را محتاج مکان گوید، وای بر آن که این سخن بشنود!” مردم سخت ترسیدند و گریان و ترسان به خانه ها بازگشتند.
آن یکی به خانه آمد، افطار نکرد. به کنج خانه سر بر زانو نهاد. بر عادت، طفلان گرد او می گشتند. می راند هر یکی را، و بانگ بر می زد. همه ترسان بر مادر جمع شدند. عورت (زن) آمد پیش او نشست؛ گفت: “خواجه، خیر است! طعام سرد شد، نمی خوری؟ کودکان را زدی و راندی؛ همه گریانند”. گفت: “برخیز از پیشم که مرا سخن فراز نمی آید. آتشی در من افتاده است”. گفت: “بدان خدای که بدو امید داری، که در میان نهی که چه حال است؟ تو مرد صبوری، و تو را واقعه های صعب  بسیار پیش آمده، صبر کردی و سهل گرفتی، و توکل بر خدای کردی، و خدا آن را از تو گذرانید، و تو را خوشدل کرد. از بهر شُکر آنها را، این رنج را نیز به خدا حواله کن، و سهل گیر تا رحمت فرو آید” مرد را رقت آمد و گفت:
- چه کنم؟ ما را عاجز کردند، به جان آوردند. آن هفته آن عالم گفت: “خدای را بر عرش دانید. هرکه خدای را بر عرش نداند، کافر است و کافر میرد”. این هفته عالمی دیگر بر تخت رفت که: “هرکه خدای را بر عرش گوید، یا به خاطر بگذراند به قصد که بر عرش است یا بر آسمان است، عمل او قبول نیست، ایمان او قبول نیست، منزه است از مکان.” اکنون ما کدام گیریم؟ بر چه زییم؟ بر چه میریم؟ عاجز شدیم!؟
زن گفت: “ای مرد، هیچ عاجز مشو و سرگردانی میندیش. اگر بر عرش است و اگر بی عرش است، اگر در جای است و اگر بی جای است، هرجا که هست، عمرش دراز باد! دولتش پاینده باد! تو درویشی خویش کن و از درویشی خود اندیش!”

امام محمد غزالی در اواخر عمر از علم کلام دلزده شده بود و در اظهار نظری جالب توجه حرف استاد خود جوینی را تکرار می کند که خواهان بازگشت به «دین عجائز»  است

خرم آن کین عجز و حیرت قوت اوست

در دو عالم خفته اندر ظل دوست

هم در آخر عجز خود را او بدید

مرده شد دین عجایز را گزید (مولوی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۰۷

توجیه تلاش !

جان، سرباز ارتش آمریکا، به تازگی دورۀ چتربازی خود را به پایان رسانده. او بی صبرانه منتظر است مدال چتربازی خود را  دریافت کند. در نهایت افسر مافوقش آن قدر محکم سنجاق مدال را روی سینۀ جان فشار می دهد که گوشتش سوراخ می شود. از آن زمان، جان در هر موقعیتی دکمۀ پیراهن خود را باز می کند تا جای آن زخم را نشان بدهد. چند دهه بعد، او تمام خاطرات و یادگاری های خود را از زمان حضورش در ارتش دور انداخته، جز همان شنجاق کوچک که در یک قاب مخصوص در سالن خانه اش آویزان است.

مارک به تنهایی یک موتور هارلی دیویدسون ازکارافتاده را تعمیر کرد.  آخر هر هفته، سراغ موتور می رفت تا آن را راه بیندازد. در همین اثنا رابطه اش با همسرش رو به زوال بود. اوضاع سختی شده بود، اما بالاخره این وسیله ی ارزشمند مارک برای سواری آمده شد . دو سال بعد، مارک به شدت بی پول شد. تمام املاک و وسایل خود را فروخت – تلویزیون، ماشین و حتی خانه اش را – به جز موتورش. حتی وقتی یک مشتری دو برابر قیمت پیشنهاد داد، مارک آن را نفروخت!

مارک و جان قربانیان توجیه تلاش اند. وقتی توان بسیاری در یک کار صرف می کنی، تمایل داری نتیجه اش را بیش از مقدار واقعی ببینی. از آن جا که جان به خاطر سنجاق چتربازی درد کشیده بود، آن نشان برایش از تمام جوایز ارزشمندتر بود. چون موتور  وقت زیادی از مارک گرفته بود،آن قدر برای آن ارزش قایل بود که هیچ وقت حاضر به فروشش نشد.

توجیه تلاش یک نمونه ی خاص از ناهماهنگی شناختی است. ایجاد یک سوراخ در سینه به خاطر یک نشان افتخار ساده ، معمولی به نظر نمی رسد. مغز جان این نبود توازن را با دادن ارزش بیش از حد به سنجاق جبران می کند و ان را از یک چیز بی ارزش به یک جسم نیمه مقدس تبدیل می کند. تمام این اتفاقات ناخودآگاه اند و جلوگیری از آن ها مشکل است.

سازمان ها از توجیه تلاش برای جذب اعضای جدید استفاده می کنند. تحقیقات ثابت کرده اند هرچه پذیرفته شدن در «آزمون ورودی» دشوارتر باشد، اعضای گروه ارزش بیشتری برای عضویت خود قایل اند و بیشتر به آن افتخار می کنند. دانشکده های ام بی ای ، مدارس غیرانتفاعی با توجیه تلاش بازی می کنند؛ آن ها شب و روز از دانشجویان خود، بدون هیچ استراحتی کار می کشند تا آن ها را به مرز خستگی مفرط برسانند. فارغ از این که این برنامه تحصیلی مفید یا احمقانه بوده، زمانی که دانشجویان مدرک خود را به دست می آورند، این تلاش ها را برای آینده ی شغلی خود بسیار ضروری قلمداد می کنند، چرا که توان بسیاری را صرف کرده اند.

یک نمونۀ خفیف تر اینکه : اثاثیه ای که ما خودمان آن ها را سرهم بندی می کنیم، برایمان از هر وسیله ی گران قیمتی ارزشمندترند. این موضوع برای جوراب های دست بافت نیز صادق است و دور انداختن یک جوراب بافتنی، هرچند کهنه و ازمدافتاده کار سختی است.

مدیرانی که تلاش بسیاری صرف تدوین یک استراتژی می کنند، نمی توانند به طور منطقی کارآیی آن را تخمین بزنند. طراحان، سازندگان تبلیغات، سازندگان محصولات و هر شخص دیگری که دایماً با خلاقیت خود کار می کند، به این مشکل مبتلاست.

حالا که درباره ی توجیه تلاش آگاه شدی، می توانی پروژه های خود را منطقی تر ارزیابی کنی. این کار را امتحان کن: هر وقت زمان و تلاش بسیاری صرف کاری کردی، به آن نگاه کن و نتیجه اش را ارزیابی کن؛ فقط نتیجه ی آن را.

دختری که سال ها به دنبال او هستی، آیا واقعاً از دختر مجرد دیگری که بلافاصله به تو بله خواهد گفت بهتر است؟ (از کتاب هنر شفاف اندیشیدن، نوشته رولف دوبلی)

مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوشش آن حق گزاران یاد باد (حافظ)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۲۰