پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

پریروز با سایه ( ه ا سایه ؛ هوشنگ ابتهاج) حرف می‌زدم. دو نگرانی بزرگ داشت. می‌گفت می‌ترسم تباهی و تبعیض و آرزوهای ناکامیاب آیینه مهرآیین مردم را مکدر کند. می‌گفت می‌ترسم این پریشان‌احوالی‌ها باعث شود مردم یکدیگر را دوست نداشته باشند. کشور را دوست نداشته باشند. گذشت و بزرگواری را از خاطر ببرند. نگران بود مبادا مردم خُوی از ما بهتران را بگیرند. رنگ روزگار را بپذیرند. سرد و سنگ شوند و دلشان برای هم نتپد و نسوزد. می‌گفت نگرانم مبادا رشته‌های مهربانی و الفت میان مردم بگسلد. این گسیختگی چاره ندارد.

  دیگر اینکه نگران بود غم روزگار و نگرانی از آینده چنان فرو ببردمان که فرهنگ و هنر را فراموش کنیم. می‌گفت نگرانم آیا مردم با اینهمه تشویش و نکبت که از در و دیوار می‌بارد، رغبت و فرصت دارند که شعر سعدی بخوانند و آواز شجریان بشنوند؟ می‌گفت: فرهنگ و هنر پناهگاه انسانیت است. اگر پیوند مردم با هنر و فرهنگ بریده شود، آدمیت نزار و نحیف می‌شود. بی‌پناه می‌شود. مهربانی غروب می‌کند.

    امروز همه جا پر شده از حرمت و احتشام آقای بازیگر! این نشانه خوبی است. بر لب بحر فنا منتظریم و هنوز دل و دماغ داریم که هنر را دوست بداریم و به هنرمند یگانه احترام ‌کنیم. این نشانه خوبی است.

این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
 داغ محبت تو به دلها نگشت سرد

 بدرود آقای بازیگر! ثبت است بر جریده هستی دوام تو... مثل عشق! مثل زندگی! مثل هنری که از عشق و زندگی می‌جوشد...

 نور سیاه ؛ یادداشت های ایرانشناسی میلاد عظیمی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۶

میلاد عظیمی: ( خطاب به ه ا سایه)  استاد ! خیام می گه: گر آمدنم به من بُدی  نامدمی ... هیچ وقت با او هم عقیده شدید؟

ه ا سایه ( هوشنگ ابتهاج) : هیچ وقت ( خیلی قاطع می گوید) اگه نیامده بودیم که موسیقی نمی شنیدیم. با همۀ رنج و دردی که زندگی داره، زیبایی به زندگی ارزش زندگی کردن می ده. زیبایی یک قطره شبنم که رو برگ می افته، همون می ارزه به هزار سال رنج آدمی.

با این دریچه هایی که آدمی برای کشف و درک زیبایی داره؛ یعنی حواس ، همین چشم و گوش و لامسه و ذائقه و فلان ، واقعا زیر پای آدمی زیبایی ریخته شده. ما زندگی رو خراب کردیم ...

میلاد عظیمی: بیتی از غزل چاپ نشده خود را می خواند:

نقد عیش ای دل مجو از نسیه خواران بهشت

زاهدان گر زانکه بگذارند دنیا هم خوش است

به یاد بیتهای مشهور سایه می افتم:

زندگی زیباست ای زیباپسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند

آن چنان زیباست این بی بازگشت

کز برایش می توان از جان گذشت

از کتاب پیرپرنیان اندیش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۶

زنده باد حصر

(تحلیلی از نقش سرمایه‌های نمادین در توسعه: از دختران شین‌آباد تا رهبران جنبش سبز)

telegr

تنها یک کشته داد. یکی از غواصان که برای نجات بچه‌ها رفته بود در مسیر برگشت بی‌هوش شد و جان سپرد. اما ۱۲ نوجوان فوتبالیست و مربی آنها که دو هفته بود به‌خاطر وقوع سیل و انباشت آب در مسیر غار، در انتهای غار به دام افتاده بودند نجات یافتند. یک هفته بود فعالیت‌های نجات در غاری در کشور تایلند در صدر اخبار جهان بود؛ خبرگزاری‌های بزرگ جهانی لحظه‌به‌لحظه اخبار غار را پوشش می‌دادند. اکنون ظرف یک ‌هفته و با یک ‌حادثه‌ی ساده، نام این غار به شهرت جهانی رسیده است و چه فرصتی بهتر از این برای مقامات تایلند - که گردشگری یکی از مهم‌ترین منابع درآمدی کشورشان است – که بدونِ‌زحمت یک جاذبه‌ی گردشگری جدید با شهرت جهانی در کشورشان ایجاد کنند؟ آیا اکنون شما که این نوشته را می‌خوانید و دو هفته پیش اخبار به ‌دام ‌افتادن ۱۲ نوجوان فوتبالیست تایلندی را از خبرگزاری‌های مختلف شنیده بودید، نام این غار را به خاطر دارید؟ احتمالاً نه. آری در مورد غار «تام لوانگ نانگ نون» سخن می‌گویم. خوب چه اهمیتی دارد؟ حادثه‌ای بود در غاری که با نجات نوجوانان، تمام شد و رفت. اما اگر مقامات کشوری مسئله‌شان توسعه باشد و نگران ارتقاء‌ جایگاه اقتصاد ملی‌شان باشند از هیچ فرصتی برای کشف و ایجاد فرصت‌های توسعه در نمی‌گذرند.

آری تنها یک ‌روز، دقت کنید «تنها یک ‌روز» پس از پایان عملیات نجات، مسئولان دولت تایلند اعلام کردند که غار «تام لوانگ نانگ نون» به موزه تبدیل خواهد شد. خبر خیلی کوتاه بود، اما نشان از دید بلند و توسعه‌خواه سیاست‌گذاران آن کشور داشت. اکنون نام غار «تام لوانگ نانگ نون» در اذهان خواهد ماند. از همان فردای اعلام مقامات، هجوم گردشگران برای دیدن این غار آغاز شده است. خیلی ساده سیاست‌مداران تایلندی این هنر را داشتند که از فرصت پدیدار‌شده توسط یک ‌حادثه بهره ببرند و یک ‌غار گمنام در کشور خود را به یک مکان گردشگری جهانی تبدیل کنند و یک ‌منبع درآمدی جدید برای کل نسل‌های آیندة کشورشان ایجاد کنند که در ‌نتیجة آن صدها شغل مستقیم وغیر‌مستقیم برای کشور ایجاد خواهد شد. به همین سادگی. به این می‌گویند یک‌گام بلند به‌سوی توسعه، یعنی خلق یک‌ سرمایه نمادین از یک حادثه تصادفی. در‌واقع آنها یک غار ناشناخته و گمنام را به چیزی مثل یک چاه نفت بی‌پایان تبدیل کردند که تا صدها سال دیگر از طریق جذب گردشگر خارجی برای کشورشان درآمد تولید می‌کند.

سرمایه نمادین یکی از چهار سرمایه‌ای است که چهار ستون اصلی نظام اقتصادی و اجتماعی هر کشور را تشکیل می‌دهند: سرمایه اقتصادی، سرمایه انسانی، سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین. در تمام هفتاد سال فعالیت نظام برنامه‌ریزی کشور، ما بر سرمایه اقتصادی تأکید داشته‌ایم؛ یعنی صنعت بیاوریم، سد بزنیم،کارخانه بسازیم، پروژه‌های زیربنایی اجرا کنیم و همه حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی را با آوردن فناوری‌های جدید، نوسازی کنیم. بعد از انقلاب (در واقع بعد از جنگ) هم گرچه همچنان بر سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی متمرکز بودیم (مثلاً در‌حالی‌که بعد از انقلاب جمعیت‌مان دو برابر شده بود، ما سی‌برابر رژیمِ قبل سد ساخته بودیم!) ولی همزمان به سراغ تولید انبوه سرمایه انسانی هم رفتیم. سرمایه انسانی یعنی سرمایه‌گذاری برای پرورش نیروی‌های متخصص و تحصیل‌کرده. در این حوزه هم آن‌قدر پیش رفتیم که مثلاً تعداد مهندسان ساختمان ما بعد از انقلاب چهل‌برابر شده است؛ یا از نظر تعداد فارغ‌التحصیلان همه رشته‌های مهندسی از ژاپن و کره جنوبی هم جلو زده‌ایم. رشد دانش‌آموختگان رشته‌های علوم انسانی که بسیار چشم‌گیرتر است. اما با همة این تلاش‌ها، ما همچنان در شرایط ماقبل توسعه دست‌وپا می‌زنیم. رشد کرده‌ایم، در مواردی پیشرفت هم کرده‌ایم اما هنوز حتی وارد شرایط آستانه‌ای توسعه (یا سال صفر توسعه) هم نشده‌ایم.

چرا؟ چون ما دو سرمایه مهم دیگر را به‌دست فراموشی سپرده‌ایم یا تخریب کرده‌ایم و به‌همین علت نظام اقتصادی و اجتماعی ما نمی‌توانست روی دو‌پایه بایستد و راه برود، در‌حالی‌که انتظار ما این بود که پرش کند. در واقع سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین چیزی بود که ما اصلاً نفهمیدیم چیست و چقدر اهمیت دارد و چگونه باید از آنها محافظت کنیم. بدون این دو سرمایه نه‌تنها توسعه شکل نمی‌گیرد، بلکه حتی اقتصاد هم دیگر درست و کم‌هزینه کار نمی‌کند. مگر کشور ما اکنون انباشته از سرمایه‌های اقتصادی و انسانی نیست؟ پس چرا اقتصادمان بحرانی است؟ دقیقاً به‌همین علت که ذخایر سرمایه‌های اجتماعی و نمادین ما ته کشیده است. این چیزی است که در تمام برنامه‌های توسعه قبل و بعد از انقلاب نادیده گرفته شده است. شما در هیچ‌کدام از آن برنامه‌ها ردِ‌پایی از بحث سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین نمی‌بینید. در برنامه چهارم هم که به همت مرحوم دکتر حسین عظیمی (اقتصاددان) یک بند در مورد سرمایه اجتماعی وارد برنامه‌ شد، هیچگاه جدی گرفته نشد و اصلاً کسی نپرسید سرنوشت آن بند چه شد؟

سرمایه اجتماعی یعنی اعتماد مردم به همدیگر، اعتماد مردم به حکومت، اعتماد حکومت به مردم، احترام به قانون توسط حاکمان، رعایت قانون توسط مردم، همکاری و مشارکت عقلانی و مستمر مردم در فعالیت‌های اجتماعی، همدلی و شفقت مردم نسبت به یکدیگر در زندگی اجتماعی، امید به آینده در میان جوانان، رفتارهای پر از شادی و نشاط در میان مردم، و هرچیزی از این دست که وقتی همه با هم داریم، زندگی‌مان در همة حوزه‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، کم تنش‌تر، آرام‌تر، امن‌تر، کم‌هزینه‌‌تر و شادمانه‌تر جریان می‌یابد. وقتی به هم اعتماد داریم راحت‌تر معامله می‌کنیم و راحت‌تر با هم شریک می‌شویم و سرمایه‌گذاری مشترک می‌کنیم؛ وقتی نسبت به هم شفقت داریم، کمتر بوق می‌زنیم و کمتر استرس وارد می‌کنیم؛ وقتی همه قانون را رعایت می‌کنیم دیگر نیازی نیست شهرداری از خودمان عوارض بگیرد تا در خیابان سرعت‌گیر نصب کند و حال خودمان را هنگام رانندگی بگیرد؛ وقتی امید اجتماعی بالاست، جدی‌تر با هم برای فعالیت در یک نهاد مدنی یا یک حزب سیاسی همکاری می‌کنیم؛ و نظایر اینها. اینها دقیقاً همان چیزهایی است که دستِ‌کم تا پایان جنگ، حجم عظیمی از آنها را داشتیم و بعد کم‌کم تولیدشان متوقف شد و در دو دهة اخیر با گسترش رقابت مخرب سیاست‌مداران و بی‌ثباتی‌های سیاسی و فشارهای ناشی از تلاطمات اقتصادی، به‌سرعت تخریب‌شان کرده‌ایم. امروز خیلی بی‌صبریم، خیلی شتاب‌زده‌ایم،‌ خیلی ناامیدیم، خیلی نگران آینده‌ایم، خیلی نسبت به هم بی‌اعتمادیم، خیلی به هم استرس وارد می‌کنیم، خیلی حق یکدیگر را پایمال می‌کنیم، خیلی دروغ می‌گوییم، خیلی برای سیاست‌مداران‌مان جوک می‌سازیم و ...؛ اینها همه یعنی سرمایه اجتماعی در جامعه ما ته کشیده است.

پس، سرمایه‌های اقتصادی از قبل از انقلاب مورد توجه جدی دولت‌ها بودند. البته سرمایه‌های انسانی هم پیش از انقلاب مورد توجه بودند اما نه به‌اندازه سرمایه‌های اقتصادی. سرمایه‌های انسانی بعد از جنگ تحمیلی بود که به‌طور‌جدی مورد توجه دولت‌های بعد از انقلاب قرار گرفت. ولی سرمایه‌های اجتماعی‌مان که از همان قبل از انقلاب نسبتاً خوب بود و با انقلاب بالاتر رفت و در جنگ تحمیلی هم به اوج رسید، متأسفانه از اواخر دهه هفتاد شمسی، به علل متعدد، شروع به تنزل کرد و بعد در دولت نهم و دهم تخریب جدی آن آغاز و حالا هم همچنان دارد تخریب می‌شود. مگر می‌شود رئیس یک قوه به رئیس قوه دیگر بگوید دزد و این یکی به آن یکی بگوید قاتل، و این آن را افشا کند و آن این را، و بعد سرمایه اجتماعی تخریب نشود؟ افسوس که از روی نادانی یا خباثت، کردند آنچه نباید می‌کردند.

اما نکته مهم این‌جاست که سرمایه‌های نمادین را از همان روز اول پیروزی انقلاب تخریب کردیم و اصلاً نفهمیدیم که چیستند و چگونه می‌شود از آنها محافظت کرد و همچنان داریم تخریب می‌کنیم؛ همه‌ی ما باهم. پیشترها حکومت با صدا و سیمایش و این روزها مردم با تلگرام‌شان دست‌به‌دست هم داده‌اند تا تتمه سرمایه‌های نمادین‌مان را تخریب کنند.

سرمایه نمادین چیست؟ هر چیزی که قبلاً سرمایه بوده (از نوع اقتصادی یا انسانی یا اجتماعی یا طبیعی یا فرهنگی و ...) و حالا به شهرت رسیده و مردم برای آن احترام قائل هستند یا مورد توجه کثیری از مردم است و مردم دلشان می‌خواهد آن را ببینند و با آن عکس بگیرند، سرمایه نمادین است. گاهی یک سرمایه اقتصادی مثل یک خانه مسکونی به مرز شهرت و افتخار می‌رسد و تبدیل به سرمایه نمادین می‌شود (مثل خانه بروجردی‌ها در کاشان)؛ گاهی یک انسان که دارای ارزش یا توانمندی ویژه‌ای است یعنی دارای سرمایه انسانی است تبدیل به سرمایه نمادین می‌شود، مثل یک فوتبالیست یا هنرمند یا کنشگر مدنی یا سیاست‌مدار یا دانشمند یا حتی یک فرد عادی که به علت یک حادثه به شهرت رسیده است. مرتضی پاشایی قبلش از مرگش تنها یک آلبوم رسمی منتشر کرده بود؛ اما هجوم مردم از هر قشر و گروهی در مراسم تشییع این هنرمند نشان ‌داد که او به علت آنکه در اوج بیماری سرطان و هنگامی که در‌‌حالِ شیمی درمانی بود، دست از خواندن برای مردم برنداشت و کنسرت برگزار کرد و هنرنمایی‌‌اش را تعطیل نکرد و از زندگی ناامید نشد، برای مردم به سرمایه نمادین تبدیل شده بود.

گاهی کنش جمعی و مشارکت عمومی که نشانه نوعی سرمایه اجتماعی است (مثل عزاداری عاشورا یا مراسم نوروز) تبدیل به یک سرمایه نمادین برای جامعه می‌شود. سایر دارایی‌های یک ملت مثل سرمایه‌های طبیعی (کوهها، رودها و ...) یا سرمایه‌های فرهنگی (شاهنامه، مثنوی، موسیقی سنتی، رقص محلی، لباس محلی و ...) یا سرمایه‌‌های تاریخی (مثل پل خواجو، میدان نقش جهان یا تخت جمشید) هم ممکن است تبدیل به سرمایه نمادین شوند.

اما این سرمایه‌های نمادین به چه‌کار می‌آیند؟ آنها حلقه‌های اتصال جامعه به یکدیگرند. در واقع آنها ستون‌ها و لنگرهای اجتماعی هستند که عناصر اجتماعی و اعضای جامعه حول آنها مجتمع می‌شوند و پیرامون آنها با هم همکاری و مشارکت و کنشگری و تحول‌آفرینی می‌کنند. تشکل‌یابی اجتماعی و هویت‌گیری جمعی، به اتکاء‌ همین سرمایه‌های نمادین است. جامعه فاقد سرمایه‌های نمادین جامعه‌ای ژله‌ای است که در حوادث به‌راحتی به لرزش می‌افتد و خطا می‌کند. در جامعه فاقد سرمایه‌های نمادین امکان فریب‌کاری در سیاست، احتمال خشونت در جامعه، و امکان تلاطم در اقتصاد بالا می‌رود.

وقتی ساختمانی سرمایه نمادین می‌شود همه می‌کوشند در اطراف آن سرمایه‌گذاری کنند و یا ساختمانی شبیه آن بسازند. وقتی فردی سرمایه نمادین می‌شوند همه می‌کوشند اطراف او جمع شوند و با او همکاری کنند. مثلاً وقتی یک پزشک سرمایه نمادین می‌شود، خیلی‌ها می‌کوشند اطراف او جمع شوند و او را حمایت کنند تا بیمارستانی مدرن بسازد. وقتی یک مرجع تقلید سرمایه نمادین می‌شود، شهروندان زیادی می‌کوشند در اقدامات انسان‌دوستانه (مثل ساختن سرای سالمندان یا خانه کودکان بی‌سرپرست یا بیمارستان) با او همراهی کنند. وقتی یک فوتبالیست نمادین برای کمک به زلزله زدگان اقدام می‌کند، دهها هزار نفر با او همراهی و مشارکت می‌کنند و نظایر اینها.

در واقع سرمایه‌های نمادین امید می‌آفرینند و انسجام ایجاد می‌کنند؛ آنها الگو می‌شوند و الگو تولید می‌کنند؛ آنها در بی‌ثباتی عامل اتحاد، ثبات و همبستگی می‌شوند؛ آنها برای تحول‌خواهی و تغییر پیشقدم می‌شوند؛ آنها هر‌جا باشند دیگران سرمایه‌ها و توانمندی‌های‌شان را به همان‌جا می‌برند. در حالت خیلی عادی، سرمایه‌های نمادین جاذبه‌ی گردشگری هستند و موجب جذب سرمایه و درآمد می‌شوند، مثل غار «تام لوانگ نانگ نون» در تایلند که با یک حادثه،‌ نمادین شد و حالا یک جاذبه‌ی گردشگری است. این روزها خیلی از گردشگرانی که به اصفهان می‌آیند سراغ آواز‌خوانی گروهی زیرِ پل خواجو را می‌گیرند. یعنی پل خواجو که خودش در گذشته یک سرمایه اقتصادی بوده و بعداً سرمایه نمادین شده و شهرت جهانی پیدا کرده است، حالا باعث‌شده که آواز‌خوانی دسته‌جمعی اصفهانی‌ها که یک سرمایه اجتماعی محسوب می‌شود، در زیر این پل، تبدیل به سرمایه نمادین بشود و شهرت جهانی کسب کند (ای کاش نیروی انتظامی مفهوم سرمایه نمادین را می‌شناخت و مزاحم آواز‌خوانی مردم در زیر پل خواجو نمی‌شد. بگذریم).

مهم‌ترین سرمایه‌های نمادین یک جامعه، انسان‌های زنده‌ای هستند که به هر علتی (هنرشان، علم‌شان، شهامت‌شان، ثروتشان، سیاست‌مداری‌شان، ایثارشان و ...) سرمایه نمادین شده‌اند. سرمایه‌های نمادینی که مرده‌اند (مثل فردوسی) یا به‌صورت مکان و ساختمان هستند (مثل طاق بستان) بیشتر در شرایط باثبات کشور به کمک ما می‌آیند تا دور هم جمع شویم و خلاقیتی ایجاد کنیم (مثلاً جشنواره‌ای راه بیندازیم، سرمایه‌گذاری مشترکی بکنیم و ...). اما مزیت مهم سرمایه‌های نمادین زنده، این است که درشرایط بی‌ثباتی و بحران و تنش و نگرانی و ناامیدی، به کمک جامعه می‌آیند و شرایط را کنترل و مردم را آرام و امیدوار می‌کنند. در انقلاب هند وقتی مردم دست به خشونت بردند و برخی از انگلیسی‌ها را کشتند، گاندی روزه گرفت و خانه نشین شد و اعلام کرد که مردم هند هنوز آماده استقلال نیستند. همین باعث شد که خشونت‌ها متوقف شود. همچنین وقتی قبایل هندو با هم درگیر می‌شدند گاندی روزه می‌گرفت و آنگاه روسای قبایل می‌نشستند و با هم تفاهم می‌کردند. همین نقش را ماندلا در آفریقای جنوبی بازی کرد وقتی که پس از فروپاشی رژیم آپارتاید، سیاهان خواهان انتقام از سفیدپوست‌های نژادپرست بودند، او با مقاومت خود و با سخنرانی‌های خود مانع شکل‌گیری جنبش انتقام از سفیدان شد. در جریان نهضت ملی شدن نفت وقتی به خاطر تحریم کشورهای غربی، فروش نفت ایران به صفر رسید، مرحوم دکتر مصدق اعلام اقتصاد مقاومتی کرد و سپس دست به انتشار اوراق قرضه ملی زد. هجوم مردم برای خرید اوراق قرضه ملی بی‌سابقه بود و این اوراق چنان اعتبار پیدا کرده که به عنوان «پول مصدقی» مشهور شد و تجار در مبادلاتشان از این اوراق به عنوان پول استفاده می‌کردند. بنابراین رئیس‌جمهوری که می‌خواهد در سخنرانی‌اش اطمینان بدهد که مردم نگران بازار ارز نباشند و به بازارها هجوم نبرند، اول باید به سرمایه نمادین تبدیل شده باشد تا مردم باورش داشته باشند، بعد به کمک سرمایه نمادین خودش، به مردم اطمینان بدهد و نگرانی آنها را رفع کند.

آقای هاشمی رفسنجانی در عرصه سیاست، خیلی جابه‌جا شد و شِلتاق کرد (و با هر جابه‌جایی البته هزینه‌ای تحمیل کرد) تا کم‌کم فهمید چگونه باید حرکت کند تا بتواند نقش سرمایه نمادین را در کشور بازی کند. اینکه از هر طیف و جناح و از قشرهای مختلف جامعه، مذهبی و غیرمذهبی، مدرن و سنتی، حکومتی و غیرحکومتی،‌ خوش‌حجاب و چادری،‌ فقیر و غنی، بالا‌شهری و پایین‌شهری و ... در تشییع جنازه آقای هاشمی شرکت کردند نشان می‌دهد که ایشان در اواخر عمر خود واقعاً به یک سرمایه نمادین ملی تبدیل شده بود.

آقای احمدی‌نژاد به‌خاطر تصمیم‌های خطیری که به‌سرعت می‌گرفت و جدیتی که در اجرای آنها داشت (صرف‌نظر از درستی یا نادرستی آن تصمیم‌ها) داشت به مرز نمادین‌شدن نزدیک می‌شد اما نه خودش از سرمایه خودش محافظت کرد، نه جناحی که او را بر سرِ‌‌کار آورد حواس‌شان بود، و نه نسل جوانی که به فناوری اطلاعات مجهز شده بود اجازه داد و بنابراین همه دست‌به‌دست هم دادند تا این سرمایه نمادین شکل نگیرد. آقای خاتمی، اکنون یک سرمایه نمادین تمام‌عیار است. همین که با یک پیام ویدئویی در هنگام انتخابات، موجی از امید می‌آفریند به معنی این است که سرمایه نمادین است. اما متأسفانه اکنون که در کوران حوادثیم و نیاز به حضور جدی ایشان در عرصه سیاسی و اجتماعی داریم، از روی محافظه‌کاری و نگرانی اینکه مبادا سرمایه نمادینش آسیب ببیند، دست به هیچ‌کاری نمی‌زند. ظاهراً حکومت تحرک ایشان را منع کرده است، اما یادمان نرود که سرمایه نمادین منع‌شدنی نیست؛ سرمایه نمادین در زندان هم می‌تواند فعال باشد و نقش نمادین خود را بازی کند. خاتمی نقطه مقابل احمدی‌نژاد است. احمدی‌نژاد، با بی‌پروایی خودش را تخریب می‌کند و خاتمی با پروای زیاد سرمایه نمادینش را در زر‌وَرَق پیچیده است. آه آه که چه تنهاییم ما ملت ایران!

و تجربه افسوسناک جاری‌مان نیز تجربه روحانی است. او که پیش از انقلاب یک «فعال سیاسی» بود، بعد از انقلاب با گرفتن مسئولیت‌های سیاسی، به یک «شخصیت سیاسی» تبدیل شد. با انتخاب او به ریاست جمهوری، روحانی به یک «سرمایه سیاسی» تبدیل شد. وقتی برای دوره دوم ریاست جمهوری، دوباره ملت ایران به او رأی داد و با برخی قول‌وقرارهایی که در انتخابات گذاشت، همه‌چیز آماده بود تا روحانی به یک سرمایه نمادین تبدیل شود. اما متأسفانه نه خودش مراقبت کرد و نه رقبایش مجال دادند و نه نظام سیاسی تمایل داشت، و اکنون نیز جامعه تیشه را برداشته است تا الباقی آنچه نمادین‌شدنی بود را نیز تخریب کند. من در لحظه کنونی، تلاطم بازار ارز را و سقوط ارزش پول ملی را موضوعی اقتصادی نمی‌دانم. شکی نیست که سیاست‌گذاران اقتصادی ما در دولت‌های قبل و کنونی خطاهای بزرگی کرده‌اند، اما تلاطم بازار ارز در این یکی دو ماه، ریشه اقتصادی ندارد، بلکه ریشه اجتماعی دارد و ناشی از بی‌اعتمادی جامعه است. اینکه هرچه مقامات التماس می‌کنند که به جامعه بباورانند که اوضاع خوب است و نگران نباشند و جامعه باور نمی‌کند، به خاطر این است که هیچ سرمایه نمادینی در میان دولت‌مردان نداریم که با مردم صحبت کند و آنان سخنش را باور کنند.

و من همیشه از این بابت افسوس می‌خورم که چرا یک جامعه باید این همه هزینه کند تا شخصیتی را به مرز نمادین‌شدن برساند و بعد به‌سرعت او را تخریب کند؛ و این حکایت همیشگی جامعه ما بوده است. بزرگانی چون محمدعلی فروغی و قوام‌السلطنه قبل از انقلاب و سیاست‌مدارن بسیاری بعد از انقلاب داشتیم که تا مرز نمادین‌شدن رفتند و بعد سایر نخبگان یا حکومت یا مردم عادی آنها را تخریب کردند. در همین یکی دو سال اخیر کاوه مدنی داشت به یک سرمایه نمادین در حوزه محیط زیست تبدیل می‌شد که اگر شده بود می‌توانست عامل جذب صدها نخبه ایرانی از خارج از کشور بشود اما نگذاشتند؛ نمی‌دانم احمق بودند یا با این کشور عناد داشتند.

جامعه ما یک جامعه مثال‌زدنی در تخریب سرمایه‌های نمادینش است. هنوز نه حکومت ما می‌داند و نه مردم ما که وقتی یک مرجع تقلید را یا یک سیاست‌مدار برجسته را یا یک هنرمند را یا یک فوتبالیست را تخریب می‌کنند، مثل این است که دارند یکی از ستون‌های تخت جمشید را تخریب کنند.

ما متخصص تخریب سرمایه‌های نمادین یا جلوگیری از تشکیل آنها هستیم. فوتبالیست‌مان را به‌خاطر مدل مویش یا نحوة صحبت‌کردنش تخریب می‌کنیم؛ هنرمندمان را به‌خاطر مواضع سیاسی‌اش تخریب می‌کنیم؛ سیاست‌مدار ترازِ‌ جهانی‌مان را به خاطر آنکه دوستش نداریم تخریب می‌کنیم، شکارگاه خسرو‌پرویز در قلب کرمانشاه را که می‌توانست به یک جاذبه گردشگری تبدیل شود، به خاطر ناآگاهی‌مان به حوزه علمیه تبدیل می‌کنیم و قدرت جاذبه آن را برای میلیون‌ها فارسی‌زبان کشورهای همسایه نادیده می‌گیریم؛ پایه عظیم سیمانی دکل‌های تله کابین اصفهان را بر روی دیوارها و پی‌های باقی‌مانده از شاه دژ، قلعه نظامی عصر ساسانی، در کوه صفه نصب می‌کنیم؛ کاروان‌سرای تاریخی تحدید را در قلب اصفهان به برج سیمانی جهان‌نما تبدیل می‌کنیم؛ حمام خسرو‌آقا را در اصفهان برای کشیدن خیابان، شبانه تخریب می‌کنیم؛ جنازه رضا‌شاه را گم‌وگور می‌کنیم؛ وستا قادر را که می‌توانست نماد مظلومیت ایران در حملات شیمیایی در جنگ تحمیلی باشد، در گمنامی و بی‌کسی رها می‌کنیم؛ شهر بم را که می‌توانستیم به همان‌صورت تخریب‌شده پس از زلزله نگهداریم و به تنها «شهر- موزه» تاریخی جهانی برای زلزله تبدیل کنیم، شتاب‌زده و به‌صورت ناقواره و زشت بازسازی می‌کنیم؛ دختران سرخ‌چهره‌ی شین‌آبادی را که می‌توانستیم به عنوان نمادی برای توجه به ایمن‌سازی و نوسازی مدارس و به عنوان سفیران ایران برای جلب‌ همکاری جهانی برای نوسازی مدارس معرفی کنیم، فراموششان کردیم تا حالا مجبور شوند برای تکمیل درمان خود دست به تحصن بزنند؛ امیر‌انتظام را که ماه گذشته پس از عمری صبوری پر کشید به‌خاطر گذشت بزرگی که کرد و قاضی و زندانبان خود را بخشید به نماد عفو عمومی و آشتی ملی تبدیل نکردیم؛ مصلای بزرگ تهران را و صحن جامع رضوی را با آن همه هزینه‌های سنگین که برای‌شان کردیم به یک نماد معماری ملی که در جهان نمونه باشد تبدیل نکردیم؛ قدمگاه امام‌رضا در نیشابور را به یک مکانی برای برگزاری نمایش سالیانه عبور کاروان امام و جذب شیعیان از همه جهان تبدیل نکردیم؛ روستاهای ارمنی‌نشین در بویین‌‌و‌میاندشت را که دارای جاذبه‌های گردشگری هستند و می‌توانستند بسیاری از گردشگران مسیحی که وارد ایران می‌شوند را به‌سوی خود جلب کنند، رها کردیم و برایشان مدرسه نساختیم تا خانواده‌ها مجبور به ترک آنجا نشوند؛ قبر هارون‌الرشید را در مشهد بازسازی نکردیم تا به‌جاذبه‌ای گردشگری برای تمام جهان اسلام تبدیل شود؛ در بسیاری از حجره‌های اطراف میدان نقش جهان اصفهان، پادشاهان و شاهزادگان صفوی آرمیده‌اند که می‌توانستیم آنها را به زنجیره‌ای از جاذبه گردشگری تبدیل کنیم و نکردیم.

و بیش‌از‌همه جگرم برای مریم میرزا‌خانی داغ است که وقتی به‌عنوان نخستین زن و به‌عنوان نخستین ایرانی در سال ۲۰۱۴ بزرگترین جایزه جهانی ریاضیات (مدال فیلدز) را دریافت کرد، می‌توانست شخصیت نمادینی برای جوانان کشورمان تبدیل شود که ارزش آن از خیلی از آثار تاریخی کشورمان بیشتر بود؛ ولی فقط به‌خاطر نداشتن روسری او را مخفی کردیم و به جوانان کشورمان معرفی نکردیم و صداوسیمای‌مان لالمونی گرفت و هیچ دانشگاهی به کشور دعوتش نکرد و اجازه ندادیم در کشور شناخته شود؛ مثل اینکه کاخ چهل‌ستون را به‌خاطر تصاویر خانم‌‌های خوش‌حجاب روی دیوارهایش، تعطیل کنیم. یعنی دقیقاً همان‌کاری که قاجارها با دیوارهای کاخ چهل‌ستون کردند که روی نقاشی‌های عصر صفوی گچ کشیدند، ما داریم با آدم های زنده‌مان که می‌توانند نمادین شوند می‌کنیم. حالا تو بگو حق چنین جامعه‌ای نیست که لیدی گاگای آمریکایی الگوی دخترانش شود؟

ما در ساختن سرمایه‌های نمادین ناتوانیم. جامعه ما از تبدیل چهره‌های علمی و هنری و سیاسی و فرهنگی به سرمایه نمادین ناتوان است. متأسفانه حکومت ما هم عامدانه از شکل‌گیری سرمایه‌های نمادین غیرحکومتی در عرصه‌های دینی، سیاسی و هنری جلوگیری می‌کند. و البته چنین حکومتی حقش است که یک دختر بی‌باک بتواند با رقص زیبای خود در شبکه‌های مجازی به جاذبه و الگویی برای نسل نو تبدیل شود. آری حکومتی که از ساختن سرمایه‌های نمادین در حوزه سیاست ناتوان است و هر‌گاه یک سیاست‌مدار به مرز نمادین‌شدن برسد سعی می‌کند او را تخریب و از صحنه به‌ در‌ کند، حقش است که یک جوان فاقد تجربه سیاست‌ورزی، رهبری اعتراضات خیابانی دی‌ماه را بر‌عهده بگیرد. حکومت باید بداند اگر سیاست‌مداران با‌تجربه اما منتقد را به حاشیه براند و آنان را تخریب کند، آنگاه در اعتراضات بعدی چهره‌های گمنام اما هیجان‌زده‌ای رهبری اعتراضات را به‌دست می‌گیرند و سرمایه نمادین نسل جدید می‌شوند. چهره‌هایی که دیگر رفتارشان قابلِ‌پیش‌بینی نیست و احتمالاً قابل‌مذاکره نیز نخواهند بود. راستی حکومتی که سیاست‌مدار نجیبی چون خاتمی را تخریب و تضعیف و ممنوع می‌کند حقش نیست که یک شومن تلویزیونی رهبری مخالفان و منتقدانش را در دست بگیرد؟

برای هر حرکت بلندمدت عقلانی، و برای عبور به سلامت از بحران‌های اجتماعی و سیاسی، و برای جذب سرمایه‌های اقتصادی، و برای تشکیل جامعه‌ای خلاق و پویا، و برای حفظ ثبات و امنیت کشور، ما نیاز به تولید انبوه سرمایه‌های نمادین داریم. سوریه فروپاشید چون سرمایه نمادین ملی نداشت و بنابراین از هر محله جوانکی سر برآورد و رهبری اعتراضات را بر‌عهده گرفت و چنین شد که دهها گروه معارض در سوریه به جان حکومت و جامعه افتادند و شد آنچه نباید می‌شد. مخالفین دولت سوریه هنوز که هنوز است برای اجماع و همکاری جمعی بر سر یک رهبری واحد به توافق نرسیده‌اند. چرا؟ چون سوریه سیاست‌مداران نمادین برجسته نداشت و همه شخصیت‌ها در سایه حکومت اقتدارگرای اسدان پدر و پسر، یا کوتاه‌قد ماندند یا نابود شدند.

در میان رأ‌ی‌دهندگان به مهندس موسوی در سال ۸۸ شاید من تنها کسی بودم که وقتی در اسفند ۸۹ خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی به حصر افتادند بسیار خرسند شدم. چون می‌دانستم اگر آنها در بیرون بمانند، سرمایه سیاسی آنها مستهلک می‌شود. آنان اگر حصر نمی‌شدند قاعدتاً همچنان و البته با روندی نزولی به اعتراض خود ادامه می‌دادند. بنابراین به تدریج انرژی اجتماعی پشت سر خود را از دست می‌دادند؛ چون وقتی اعتراض آنها بی‌نتیجه می‌ماند هواداران آنها نا‌امید و منفعل می‌شدند و احتمالاً مخالفان‌شان هم تمام ناکامی‌های دولت دهم را به بی‌ثباتی حاصل از فعالیت‌های سیاسی آنها نسبت می‌دادند. اگر هم فعالیت اعتراضی خود را کاهش می‌دادند و از ادعای خود مبنی بر تقلب در انتخابات دست می‌کشیدند، به‌طور طبیعی به یک سیاست‌مدار سازش‌کار فاقد اصول و بی‌پرنسیب تبدیل می‌شدند و اعتبار خود را می‌باختند. اما محصور‌کردن آنها، آن سرمایه‌های سیاسی را به سرمایه نمادین ملی تبدیل کرد. اینکه مردم احساس کنند هنوز در این کشور سیاست‌مداری هست که صداقت دارد و بتوان به سخن او اعتماد کرد و او را باور داشت، سرمایه عظیمی است که باید برای مصالح آینده کشور حفظ شود.

بی‌گمان اکنون حفاظت از آنان بر عهده همه ما اعم از حکومت و جامعه است. ما آنان را برای روزهای مبادای این کشور - که شاید نزدیک باشد - نیاز داریم. اگر بحران‌های اقتصادی و اجتماعی و محیط زیستی ما به تنش‌های سیاسی بینجامد ما به کسانی نیاز داریم که مردم آنها را باور داشته باشند و حاضر باشند پشت آنها مجتمع شوند و در تعاملات سیاسی و اجتماعی آنان را نماینده خود بدانند. وگرنه خیلی ساده وارد دوران آشوب‌های فراگیر و شورش‌های کور و فاقد رهبری خواهیم شد.

یادمان باشد که در ایران نوینی که نسل دختران نوجوان و تحصیل‌کرده، پیشتاز و سردمدار تحولات اجتماعی آن شده‌اند ما به یک سرمایه نمادین زن، بسیار نیازمندیم. بی‌گمان آینده این کشور در دست زنان و دختران تحصیل‌کرده است (چه برای ساختن چه برای تخریب) و این حجم عظیم جمعیت بانوان دارای تحصیلات عالی، نیاز به شخصیت نمادین اعتماد‌بخش دارد، و اکنون برای نخستین بار در تاریخ ایران پس از مشروطیت یک شخصیت زن سیاسی، نه به‌خاطر در قدرت‌بودن بلکه به‌خاطر در قدرت‌نبودن، به موقعیت نمادین رسیده است و این موهبت کمی نیست. یعنی اکنون خانم رهنورد تنها سرمایه نمادین ملی و غیر‌حکومتی زن در جامعه ماست، جامعه‌ای که نیروی عظیم تحول‌آفرین آن در آینده، زنان خواهند بود. ما البته زنان بزرگ فراوانی در این کشور داریم که در تحولات کشور مشارکت کنند اما آنان در سطح کنشگر مدنی یا شخصیت سیاسی یا حتی سرمایه سیاسی یا مدنی فعالیت می‌کنند. تنها سرمایه نمادین ملی زن در این کشور که شاید بتواند هیجانات سیاسی و اجتماعی بانوان تحول‌خواه کشور را در آینده جهت ببخشد و به مسیری عقلانی ببرد، خانم رهنورد است.

آری داستان حصر سران جنبش سبز، تنها موردی است که حکومت ناخواسته موفق شده است سه سرمایه نمادین ملی برای کشور تولید کند. ما امروز سپاسگزاریم از هرکس که فرمان حصر را صادر کرده است. خدمتی که او ناخواسته به این کشور کرده است، بی‌نظیر است. در دورانی که تمام سرمایه‌های نمادین ملی ما یکی‌یکی تخریب شدند یا اعتبار خود را از دست دادند، جامعه ما اکنون سه سرمایه نمادین ذخیره‌شده در حصر دارد که برای گذار از بحران‌های پیشِ‌ رو می‌تواند به آنها اعتماد کند.

پس، زنده‌باد حصر. آی زندانبان‌های عزیز دست‌تان را می‌بوسیم. لطفاً مراقب سرمایه‌های نمادین ما در حصر باشید. لطفاً از آنها خوب مراقبت کنید. لطفاً به آنها غذاهای سالم بدهید. لطفاً به آنها بگویید هر روز ورزش کنند تا سرحال و قوی بمانند. لطفاً به آنها اجازه دسترسی به شبکه‌های مجازی را بدهید تا با زبان نسل جدید آشنا شوند. حرف‌هایی که در انتخابات ۸۸ می‌زدند حالا دیگر قدیمی شده است. آنها باید با زبان و واژگان و نیازهای نسل جوان آشنا شوند؛ باید چهره‌های جدید نسل جوان را بشناسند؛ و باید از عشق و نفرت‌های این نسل آگاه شوند تا در روز مبادا بتوانند به زبان همین نسل با آنان سخن بگویند.

پس مراقب سلامت سرمایه‌های نمادین محصور ما باشید. چون به‌زودی برای مهار و مدیریت انواع بحران های ملی به کنشگری و حضور اعتماد‌آفرین آنها نیازمند خواهیم شد. در این روزگار سختی که در پیش داریم، و برای مهار هیجانات نسلی که روزاروز بر خشم و کینه‌اش افزوده می‌شود، تخت جمشید به کارمان نمی‌آید، چاه‌های نفت هم دیگر از دست‌شان کاری ساخته نیست، چشم امید ما به همین چند سرمایه نمادینی است که هنوز بی‌اعتبار نشده‌اند. سلام ما را به آنها برسانید.

محسن رنانی   5 مرداد 1397

http://renani.net/index.php/texts/notes/708-2018-07-27-05-07-35

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۵۰

 میلاد: امروز  ه ا سایه (هوشنگ ابتهاج) این بیت حافظ را خواند و به گریه افتاد؛
 به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عـزیز نگـینی به دست اهـرمنی
سایه : بیت از این وطن پرستانه تر می شه، غزل از این سیاسی تر امکان داره....
دو یـار زیـرک و از بـادۀ کهـن دو منـی
فـراغتی و کتـابی و گـوشۀ چـمنی

من این مقـام بـه دنیـا و آخـرت ندهـم
اگرچـه در پِی امْ افتند هر دم انجمنی
دو سه بیت اول مقدمه است تا بیفته به حرف اصلیش... چه افسوسی تو این این غزل هست:
ببین در اینۀ جام نقشبندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی (روزگاری)

ز تُنـدْ بـادِ حـوادث نمـی تـوان دیـدن
درین چمن که گلی بوده است یـا سمنی

ازین سمـوم کـه برطرفِ بوستـان بگذشت
عجب که بوی گلی هَست و رنگ نسترنی

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عـزیز نگـینی به دست اهـرمنی

مـزاج دهـر تبـه شد دریـن بـلا حـافظ
کجاست فـکر حکیـمی و رایِ برهمنی؟

چند لحظه ای(سایه) سکوت می کند:
این غزل به پرداخت نهایی رسیده، کامل ِ کامله ، هیچ کار نمی شه کرد دیگه ... حافظ اینه... نه زنده بادی گفته نه مرده بادی گفته ولی این طوری دربارۀ وطن خودش حرف می زنه . با همۀ آزارهایی که دیده ... واقعاً هم این وطن عزیز " عزیز نگینه" . من بارها با خودم کلنجار می رم که مبادا تعصب ایرانی بودن منو به این قضاوت وادار می کنه ولی این طور نیست حقیقتاً " عزیز نگینه":
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عـزیز نگـینی به دست اهـرمنی

از کتاب پیر پرنیان اندیش (میلاد عظیمی و عاطفه طیّه در صحبت ه ا سایه)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۷ ، ۱۶:۴۵

 قاعده هیجدهم

تمام کائنات با همه لایه ها و با همه بغرنجی اش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است در درونِ خودمان. در خودت دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر که نَفْسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.

چهل قاعده را از لینک زیر بخوانید :

https://ideality.ir/1395/11/15/%D9%85%D9%84%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%9B-%DA%86%D9%87%D9%84-%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D9%85%D8%B3-%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%82%D9%84-%D8%A7%D8%B2/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۷ ، ۲۱:۳۶

 مرحوم محمد قاضی،
 مترجم پیشکسوت و بلندآوازه کشورمان
در کتاب خاطراتش روایت می کند :

 در پنجمین سالی که به به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.

ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه سوار بر دو قاطر به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم.

در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می کردند.

کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود ، گفت : آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنان را ندارد.چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند.

شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.

ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید.

به سادگی گفت : ماهی های
همان چشمه امامزاده هستند !!!

لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعه ای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشتزده نگاهش کردم.

حال مرا که دید قهقه ای سر داد و مفصل خندید و گفت : نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و اینها را باور کردید؟!!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.

در چهره کدخدا ، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می دیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت برنداشته بودند. حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه می گفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمی دانستند.

خاطرات یک مترجم -  محمد قاضی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۷:۳۲

بر آستان جانان

گزارش بیست غزل از نیمه نخستین دیوان حافظ

گامی در بیکران

گزارش بیست ویک غزل از نیمه دوم دیوان حافظ

از دکتر میرجلال الدین کزّازی

شرح کاملی از واژه شناسی ، زیباسی و باور شناسی غزلیات حافظ .

می توان گفت کاملترین شرح و بسط غزل های حافظ است که تاکنون منتشر شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۳۳

 ربّنا (1)

ماه رمضان است و دَم افطار، تلویزیون «ربّنا»ی استاد شجریان را پخش می کند. سایه از همان «ربّنا»  اول منقلب می شود. به خود می پیچد... اشک از چشمش می جوشد. بی تاب شده است...

آرامتر که می شود ، با چشم و چهره ای سرخ و صدایی که هنوز هیجانِ دلِ بی قرارش را بازتاب می دهد، می گوید:

ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﻧﯽ ﺩﺳت ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻭ ﺑﺒﺮﯼ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻋﺮﺑﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﮕﯽ، ﺍﮔﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯿﻦ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﻮﻧﯿﻦ … ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﻈﯿﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ!

ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺠﺮﯾﺎﻧﻪ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﺑﺨﻮﻧﻪ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ.

ﺣتی  ﺧﻮﺩ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ!

ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ. ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ … ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﺳﺘﻮﺩﯾﻮ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺨﻮﻧﯿﻦ، ﺿﺒﻂ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺭﺑّﻨﺎ … ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ ﻧﻮﺍﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﺑّﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﺪﺍﺭﻣﺶ. ﻣﻦ ﺍﻭﻝ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯿﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺣﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﻧﻪ …
ﭼﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺣﯿﺮﺕ ﺁﻭﺭﯼ ﺩﺍﺭﻩ!

ﺍﺻلا ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ.( ﺳﺮﺵﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ)

ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻩ، ﭼﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺳﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ" ﺭﺑّﻨﺎ "ها ﻫﺴﺖ(ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ)!

ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ، ﯾﮏ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺗﻮﺵ ﻫﺴﺖ.

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ، ﻫﻤﻪ ﯼ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺑﺸﺮﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍ ﻫﺴﺖ!

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎﯼ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﭼﻪﻣﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﺧﻮﻧﺪﯼ؟ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ …

ﻭﺍﻗﻌﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺷﻮﺭﻩ، ﺍﻓﺸﺎﺭﯾﻪ،چیه!

ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ!

 ربّنا ( 2 )

میلاد عظیمی : امروز هم جلسۀ حافظ خوانی ما طول کشید... سایه تدارک ِ افطار دیده بود .هنگام پخش «ربنا»ی استاد شجریان از تلویزیون گفت:
آقای عظیمی ! یه چیزی در درون ما هست که نمی شه ازش منصرف شد ، من با خودم خیلی رو راستم. از خودم سوال می کنم، چند درصد به خاطر زیبایی صدای شجریانه که وقتی «ربنا» می خونه ، تو خوشت می آد؟ چه درصدی ، اون توها در درون ِ تو یه چیز دیگه هست، که به تو لذت می ده؟ می فهمید چی می خوام بگم؟
من این قدر سهل انگار نیستم . همیشه دارم می کاوم خودمو. خیلی هم سختگیرم دربارۀ خودم . مغز من ( با دست سرش را نشان می دهد) می گه : « چو رفتی رفتی» اما این مال اینجاست (مغز) اما آدم همه چیزش تو مغزش نیست، تو منطقش نیست. دیروز دیدید که وقتی ربنّا رو گوش می کردم، داشتم دیونه می شدم. خُب این چیه؟... من خودمو گول نمی زنم و نمی گم فقط زیبایی و قدرت این صداست. بله این هست ولی همه این نیست.


یه نیازهای عمیق انسانی هست که مذهب بهش پاسخ می ده و واسه همین هم مذهب برقرار مونده. حتی آدمهایی که به این حرفها اعتقاد ندارن یه چیزهای دیگه رو جانشینن می کنن. وانگهی در درون آدمی یه چیزی هست که ته نشست شده از قرون و کار خودشو می کنه.
استاد شجریان می خواند: ـ ربّنا افرغ علینا صبراً...» و سایه باز به گریه می افتد.

منبع: کتاب پیر پرنیان اندیش

ربّنا را از لینک زیر گوش کنید

https://www.aparat.com/v/E59Xp

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۱۹
مصطفی تاج زاده در گفت‌وگو با فرارو:

شلتاق دولت پنهان!

فرارو- کیاوش حافظی: مصطفی تاج‌زاده را به جرات می‌توان سیاسی‌ترین چهره اصلاحات دانست. هم تحصیلاتش سیاسی بوده و هم در سیاسی‌ترین سمت سیاسی‌ترین وزارتخانه کشور در دوران اصلاحات قرار داشته است. زندگی‌اش با انتخابات در هم تنیده شده؛ چه بعد از دوم خرداد 76 که به وزارت کشور رفت، چه بعد از انتخابات مجلس ششم که از وزارت‌خانه انتخاباتی خداحافظی کرد و چه بعد از انتخابات 88 که وارد مرحله‌ای دیگر از زندگی شد. همه این‌ها باعث می‌شود تاج‌زاده مطلوب‌ترین فردی باشد که بتوان یک سال بعد از انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم در برابر او نشست و از وضعیت اصلاح‌طلبان در برهه کنونی پرسید؛ برهه‌ای که از بعضی زوایا می‌توان ناامیدی از اصلاح‌طلبان را مشاهده کرد. نمونه این ناامیدی در گفت و گوی پیش‌تر فرارو با احمد زیدآبادی دیده می‌شود. زیدآبادی به فرارو گفته بود اصلاح‌طلبان تاثیر معکوس گذاشته اند. تاج‌زاده نیز در بخش‌هایی از این گفتگو سعی می‌کند نگاه زیدآبادی را نقد کند. در ادامه متن این گفتگو را می‌خوانید. همچنین می‌توانید برای مشاهده گفت و گوی فرارو با زیدآبادی اینجا کلیک کنید.
آقای تاج‌زاده، بگذارید به عنوان مقدمه بحث به چند ماه قبل برگردیم. در شلوغی‌های دی ماه عده‌ای در برابر دانشگاه تهران شعار دادند «اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا.» بعضی از رسانه‌های خارج از ایران چنین شعاری را جدی تصور کردند. تمام بودن ماجرا برای اصلاح طلبان چقدر جدی است؟
تا وقتی که مردم از یک جریان حمایت کنند، زنده است. امروز اصلاحات همچنان از حمایت قشر‌هایی از مردم بهره‌مند است؛ بنابراین تمام شدن کار اصلاح طلبان حرف درستی نیست. به خصوص آنکه جامعه ما متکثر است و حداقل سه گرایش قوی مردمی داریم.
دسته اول طرفداران بقای جمهوری اسلامی هستند که خود به دو گروه اصولگرا و اصلاح طلب تقسیم می‌شوند. گروه سوم که نه اصولگراست و نه اصلاح‌طلب مخالف جمهوری اسلامی است. هیچ کدام از این سه دسته حق ندارد به دو جریان دیگر بگوید نمی‌توانید یا نباید در قلمرو سیاست کشور حضور داشته باشید. این رویکرد حذفی و انسدادی است و قابل قبول نیست.
اما اگر معنای آن شعار این است که از حالا به بعد اصولگرا و اصلاح طلب نباید به تنهایی در عرصه سیاست ملی نقش ایفا کنند و باید جا برای جریان سوم باز کنند، این شعار درست و حتی به نظر من واقع بینانه است. پس اگر منظور این باشد که جریان سومی ایجاد شده و طیف گسترده‌ای را هم شامل می‌شود، این سخن صحیحی است.
اصولا یکی از انتقاد‌های من به انتصابیون و به اصولگرایان همین است که چرا دایره را باز نمی‌کنید تا همه ایرانیان به صحنه بیایند، حزب و روزنامه راه بیندازند و در انتخابات کاندیدا معرفی کنند و بتوانند متناسب با پایگاه اجتماعی خود در حکومت حضور یابند.
خلاصه بگویم با قرائت دموکراتیک از این شعار، ملت ایران در اصلاح طلب و اصولگرا خلاصه نمی‌شود. پس لازم است برای کسانی که نه اصلاح طلبند و نه اصولگر، امکان رقابت و مشارکت سیاسی فراهم شود. اما اگر معنای این شعار این باشد که اصلاح طلبان و اصولگرایان باید بعد از این حذف شوند و دیگر در سیاست و حکومت ایران نقش نداشته باشند، این نگاه نه دموکراتیک و نه واقع بینانه است. آرزوی خامی است.
یعنی فکر می‌کنید کسانی که این شعار‌ها را سر داده اند جزء جریان سوم هستند نه جزء کسانی که در انتخابات شرکت کرده اند، بعد سرخورده شده اند و پس از سرخوردگی به خیابان آمده اند؟
من نمی‌دانم همه شعاردهندگان از کدام دسته هستند. ممکن است رای داده یا نداده باشند. به احتمال زیاد از هر دو دسته بوده اند. جامعه ما به لحاظ سیاسی کاملا شکل نگرفته است که اکثر شهروندان طرفدار یک حزب و مشی واحدی باشند و مستمرا از همان رویکرد دفاع کنند. ممکن است فردی رای دهد و بعد پشیمان شود که چرا رای دادم. در انتخابات‌های مختلف هم دیده‌ایم که کسانی پای صندوق رای آمده اند که قبلا رای نداده بودند؛ بنابراین تا یک کار تحقیقی و علمی نشود که این افراد چند نفر و از کدام قشر بوده اند و آیا در انتخابات شرکت کرده بودند یا نه، نمی‌توانیم دقیقا نظر بدهیم.
موافق بی‌سابقه بودن سرخوردگی بعد از انتخابات 96 که هستید؟
فکر نمی‌کنم که آن شعار را بتوانیم به اکثریت جامعه تعمیم دهیم اگرچه نمی‌توانم آن را فعلا با آمار و ارقامی اثبات کنم. باید صبر کنیم و ببینیم در انتخابات آتی چند درصد مردم شرکت می‌کنند و چقدر به اصلاح طلبان و دیگران رای می‌دهند. اما موافقم که این شعار بی‌سابقه بود. حتی نمی‌توان گفت: کم سابقه بود. چنین تظاهراتی شش هفت ماه بعد از انتخاباتی باشکوه کمی غیرمنتظره بود. اتفاقا به دلیل همین اتفاق و پیامدهایش معتقدم جمهوری اسلامی باید هرچه سریع‌تر اصلاحات اساسی و همه جانبه صورت دهد.
چه شد که این اتفاقات افتاد؟
به نظر من لجبازی با رای، با مطالبات و خواست مردم دلیل اصلی اعتراضات است. مردم در انتخابات رای می‌دهند که تغییری رخ دهد. اگر روش حکومت این باشد که شما هرچه رای دهید اتفاقی نمی‌افتد و همان سیاست‌ها و برنامه‌های قبلی که مسبب مشکلات فعلی است، ادامه پیدا می‌کند، بالاخره یک جا صدای قشر‌هایی از مردم در می‌آید و مثلا می‌گویند ما رای دادیم که سیاست خارجی کشور به دیپلمات‌ها واگذار شود. اما وقتی می‌بینند ماجراجویی‌ها کماکان ادامه میابد و هزینه‌های آن از جیب ملت پرداخت می‌شود و فشار اقتصادی خود را در ارز، تورم و بیکاری نشان می‌دهد، طبیعی است که اعتراض کنند و بگویند ما این وضع را رد کردیم و حرف‌های دیگری زدیم. قرار بود در منطقه حرکت جدیدی انجام دهیم و قرار بود دولت مثل چهار سال اول خود که شبح جنگ را از آسمان ایران دور کرد، در چهار سال دوم هم سایه شوم جنگ را از آسمان منطقه دور کند. برجام امضا شد که روابط ایران با دنیا عادی شود و ما بتوانیم از مزایای آن استفاده کنیم. نباید دولت پنهان همسو با نتانیاهو و جناح جنگ طلب امریکا کار‌هایی انجام دهد که برجام شکست بخورد. به این ترتیب مردم می‌بینند که به رای آن‌ها بی احترامی می‌شود و برای مطالباتشان گوش شنوایی نیست. مگر مردم شعار ندادند «پیام ما روشنه حصر باید بشکنه»؟ چرا به این شعار بی محلی می‌شود؟ گویی اصرار دارند که با مردم لجبازی کنند.
کدام ملتی اگر نتیجه انتخابات را در جهت تحقق منویات خود ببیند، سراغ تظاهرات می‌رود؟ مردم موقعی به تظاهرات رو می‌آورند که از دستیابی به حقوق خود با ساز و کار‌های انتخاباتی ناامید شوند. مادام که مردم به صندوق رای امید دارند، دنبال تظاهرات بویژه از نوع خشن آن نمی‌روند. به نظر من آنچه باعث اعتراضات دی ماه شد، در یک کلمه عبارت است از: بی محلی به خواست مردم و لج‌بازی با پیام آنها. ببینید کنسرت زمان احمدی نژاد آزاد بود. وقتی اصلاح طلبان یا موتلفین آن‌ها که سر کار می‌آیند، یادشان می‌افتد که کنسرت مهبط شیطان است و نباید برگزار شود. به همین ماجرای اخیر در مشهد نگاه کنید. ساختمانی افتتاح و در آن برنامه‌ای اجرا می‌شود. بعد از آن دادستان مشهد معاون مدیر کل و رئیس اداره ارشاد استان را بازداشت می‌کند. برای اینکه به دولت دهن کجی کنند و بگویند شما کاره‌ای نیستید.  او یکه تازی می‌کند و کسی حق کمترین انتقاد و اعتراضی به او را ندارد، زیرا از حمایت آقایان علم الهدی و رئیسی بهره‌مند است. کوتاه آنکه مردم در عرصه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و بین الملل آنچه را که می‌خواهند نمی‌بییند و آنچه را که می‌بینند نمی‌خواهند.
انگشت نشانه تان برای بسیاری از مشکلات کشور را به سمت جریان مقابل می‌گیرید. این از سوی یک فعال سیاسی طبیعی است. اما مردم عادی کمتر چنین تمایزاتی بین اصلاح‌طلب و اصولگرا قائل می‌شوند. آن‌ها فکر می‌کنند وقتی اصلاح طلبان رای آوردند و اتفاق مثبتی نیفتاده است اصلاح‌طلبان هم مقصرند.
بدون تردید همه جریان‌های سیاسی اعم از پوزیسیون و اوپوزیسیون در کشور ما نقایصی دارند. اما بحث این است که نقش اصلی در بروز مشکلات با چه کسانی است و ریشه به کجا برمی گردد؟ ممکن است جریانی ۱۰ درصد مقصر باشد و دیگری ۶۰ درصد. ۶۰ درصد کجا و ۱۰ درصد کجا؟ در کشور‌های دموکراتیک جناحی که در انتخابات رای نمی‌آورد از همان روز اول به سیستم و حزب حاکم انتقاد می‌کند. حتی دولت سایه تشکیل می‌دهد و می‌گوید اگر ما رای بیاوریم کابینه ما این است. این حق جناح اقلیت است. اما آنجا دولت پنهان وجود ندارد؛ یعنی شکست خوردگان برای تسویه حساب با دولت پشت قوای مسلح پنهان نمی‌شوند و با سوءاستفاده از قوای دیگر دولت منتخب را به چالش نمی‌کشند. رادیو و تلویزیون نقش اپوزیسیون غیرمسئول را ایفا نمی‌کند و کار‌های دولت را سیاه جلوه نمی‌دهد تا مردم را از آن ناامید کند. البته صدا و سیما خیال می‌کند که اگر مردم را از دولت ناامید کند نامزد آن‌ها رای می‌آورد یا می‌تواند کشور را اداره کند. نمی‌دانند در شرایط فعلی اگر مردم از دولت ناامید شوند، از کل سیستم ناامید می‌شوند و به این نتیجه می‌رسند که جمهوری اسلامی قادر به جوابگویی نیست و نظام توان اداره صحیح کشور را ندارد.
خوشبختانه اکثریت از نقش دولت پنهان آگاه شده اند. پیشنهاد می‌کنم سایت‌تان یک نظرسنجی کند و از مردم بپرسد چه کسانی در داخل کوشیدند برجام نافرجام شود و برای شکست آن برنامه ریختند؟ چه کسانی از روز اول تلاش کردند فضا دوباره علیه ایران امنیتی شود؟ مردم این‌ها را خوب می‌فهمند. اگر مشکل جامعه دولت بود که در تظاهرات دی فقط باید علیه دولت شعار می‌دادند. اما علیه کل سیستم شعار دادند. چون فکر می‌کردند دولت منتخب به تنهایی مقصر نیست. بلکه مقصر اصلی دولت پنهان است.
ریشه مشکلات هم به نظارت استصوابی برمی گردد که مانع انتخاب شایسته‌ترین چهره‌ها می‌شود. دولت پنهان نیز به دلیل آزاد نبودن انتخابات شکل گرفته و شلتاق می‌کند. خوشبختانه با رشد آگاهی عمومی امید به مهار دولت پنهان بالاست.
از مردم بپرسید کاوه مدنی را دولت قانونی تاراند یا دولت پنهان؟ نمونه دیگر اینکه بعد از سال‌ها یکی از پاکدست‌ترین مدیران کشورمان شهردار تهران شد. آیا مردم نمی‌دانند چه کسی شهردار تهران را به استعفا کشاند؟
یعنی استعفای آقای نجفی به خاطر بیماری نبود؟
اگر در جمهوری اسلامی بیماری مانع بود آقای جنتی باید سال‌ها پیش استعفا می‌داد. آقای هاشمی شاهرودی هم سخت بیمار است، اما حکم ریاست مجمع تشخیص خود را تازه گرفته. پس مساله اصلی بیماری نیست. این را گفتم تا یادآور شوم که اصلاح طلبان درمورد به کار گرفتن نیرو‌های توانا مشکل دارند. در انتخابات با نظارت استصوابی آن‌ها را حذف می‌کنند و ما مجبور می‌شویم که با تیم امیدمان وارد رقابت شویم نه با تیم ملی مان. در انتخاب مدیران نیز ببینید قوی‌ترین شهردار در شرایط فعلی برای تهران آقایان صفایی فراهانی و حسین مرعشی هستند. اما چرا شورای شهر نمی‌تواند به یکی از این دو نفر رای دهد؟ چون نمی‌گذارند! همین. مردم این را می‌فهمند. ما برای هر پستی توان معرفی چند نامزد شایسته را داریم. اما نمی‌شود.
21 سال از دوم خرداد می‌گذرد. نوزدانی که آن سال به دنیا آمدند امروز انسان‌های بالغی هستند. ما در این 21 سال از اصلاح طلبان مدام شنیده ایم که می‌گویند نمی‌گذارند کار کنیم. خب پس چه اصراری به ماندن در قدرت است؟ در این میان عده‌ای هم هستند که می‌گویند اصلاح‌طلبان به وضعیت کنونی دامن زده اند. مثلا آقای زیدآبادی هم در مصاحبه‌ای که با ما داشته‌اند می‌گویند: فعالیت‌های اصلاح‌طلبان تاثیرمعکوس داشته است. این عین جمله ایشان است که می‌گویند: «وقتی که یک سیستم حکومتی عیب و ایراداتی دارد اساسا بهتر است یک نیروی اصلاح طلب به جای حضور در سیستم، به عنوان یک نیروی مدنی خارج از عرصه قدرت عمل کند و آنقدر قوی شود که نهایتا بتواند به صورت مستقیم و غیرمستقیم در ساختار قدرت تاثیر بگذارد و آن را به نحوی وادار به اصلاحات کند.»
وقتی آقای خاتمی انتخاب شد و دولت تشکیل داد، هر ۹ روز یک بحران آفریدند. در مقابل آقای احمدی نژاد دست کم تا زمان قهر ۱۱ روزه از حمایت کامل ارکان حکومت برخوردار بود. کارنامه اقتصادی آن‌ها را با هم مقایسه کنید. طبق آنچه نقل کردید قاعدتا در دوره آقای خاتمی باید وضعیت خیلی بد باشد، چون نمی‌گذاشتند او کار کند. در جانب مقابل وضعیت دوره آقای احمدی نژاد باید خیلی خوب باشد، چون حکومت یکدست شده بود. اما دقیقا عکس این اتفاق افتاد. این را تنها اصلاح‌طلبان نمی‌گویند. آقای باهنر می‌گوید که درخشان‌ترین دوره اقتصادی جمهوری اسلامی دولت دوم آقای خاتمی بود. این تازه بعد از بحران‌هایی مثل حمله به کوی دانشگاه در تیر ۱۳۷۸، قتل‌های زنجیره‌ای و ... بود؛ بنابراین برخلاف این ادعا، زمانی که اصلاح طلبان دولت تشکیل می‌دهند، با وجود کارشکنی‌ها کار‌های بزرگ می‌کنند. در نقطه مقابل بخش عمده‌ای از مشکلات امروز میراث آقای احمدی نژاد است. اگر بعد از آقای خاتمی یک چهره اصلاح طلب انتخاب شده بود و اصلاحات ادامه پیدا می‌کرد، کشور به این وضعیت دچار نمی‌شد.
دوم آنکه در ایران که دولت مقتدر است و جامعه مدنی ضعیف، هر جریانی که بخواهد اصلاحی در جامعه صورت دهد، مجبور است در قوه مجریه مسئولیت بگیرد. این هم فقط مربوط به سال ۷۶ به بعد نیست. مهندس بازرگان هم هرجا دستش می‌رسید، مسئولیت اجرایی می‌پذیرفت. قبل از انقلاب هم همین طور بود. دکتر مصدق مسئولیت اجرایی نپذیرفت؟ طبق این استدلال، چون شاه و دربار کارشکنی می‌کردند، دکتر مصدق نیز نباید نخست وزیر می‌شد؟!
از مشروطه به این سو سنت این بود که برجسته‌ترین سیاستمداران کشور تا فضا آزاد می‌شد می‌گفتند ما انتخابات آزاد می‌خواهیم. برای آنکه بتوانند قوه مجریه و مجلس را در دست بگیرند و کار‌ها را سامان دهند. این سنت همچنان پابرجاست. همین الان اگر نهضت آزادی امکانش را داشته باشد برای ریاست جمهوری نامزد معرفی نمی‌کند؟ حتما می‌کند. خود ملی مذهبی‌ها که آقای زیدآبادی از این عزیزان بشمار میرود، مهندس سحابی را به عنوان نامزد ریاست جمهوری معرفی نکردند؟ خود مرحوم سحابی هم هروقت امکانش فراهم می‌شد نمی‌گفت: باید در انتخابات شرکت کنیم و مسئولیت بپذیریم؟
مهندس سحابی اساسا بلوغ کار سیاسی را در مدیریت اجرایی می‌خواند. آن مرحوم با اینکه هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب زندان رفته و هم مستمرا کار حزبی و تشکیلاتی کرده بود، بلوغ کار سیاسی را در مدیریت اجرایی می‌دانست. به نظر من هم آدمی که در این مملکت مدیریت نکرده باشد، بسیاری از حرف‌هایی که می‌زند، ذهنی است و غیرقابل اجرا. ولی اگر حتی یکی سال دو سال مدیریت کرده باشد، معمولا در مورد مسائل واقع بینانه نظر می‌دهد. انتقاد من به سیستم این است که چرا امثال دکتر سروش را مدتی رئیس دانشگاه نکرد. اگر دکتر سروش دو سال رئیس دانشگاه شده بود، خیلی از حرف‌ها و طرح هایش با آنچه امروز می‌زند و می‌دهد، متفاوت بود. مطلب بعدی این است که هر وقت اصلاح طلبان توانسته اند دولت تشکیل دهند، نهاد‌های مدنی تقویت شده اند.
آقای زیدآبادی هم می‌گوید اصلاح طلبان باید نهاد‌های مدنی را تقویت کنند ...
بله، ولی در زمان آقای احمدی نژاد NGO‌ها و احزاب و تشکل‌های علمی و صنفی و دانشگاهی بیشتر تقویت شدند یا در زمان آقای خاتمی؟ ما در دولت آقای خاتمی به احزاب یارانه پرداخت کردیم، اما وقتی اصلاح طلبان دولت را ترک کردند احزاب تضعیف و حتی منحل شدند. در زمان آقای احمدی نژاد NGO به معنای جاسوسی بود! زمان آقای احمدی نژاد این نگاه وجود داشت که هرکس NGO تشکیل می‌دهد قصد سوء دارد مگر آنکه خلافش ثابت شود.
به هر رو ما جزء آن دسته از جوامعی نیستیم که جامعه مدنی و نهاد‌های مدنی قوی دارند و از آن طریق می‌توانند به دولت فشار بیاورند. در فرانسه یک روز با اعتصاب فرودگاه‌های کشور را تعطیل می‌کنند. کارکنان یا کارگران از ساعت خاصی تا زمان تعیین شده دست از کار می‌کشند. خواسته هایشان نیز مشخص و معطوف به مثلا تقلیل ساعت کار، افزایش حداقل دستمزد یا تامین بیمه کامل است. اعتصاب سر از شعار‌های ساختارشکنانه در نمی‌آورد. به آشوب نمی‌کشد. کسی فکر نمی‌کند و نمی‌ترسد که نظام فرانسه فردا به خاطر تعطیلی فرودگاه ساقط می‌شود. اما حکومت در ایران تحمل و ظرفیت تظاهرات مخالفان را ندارد و احزاب و اتحادیه‌های قوی هم نداریم که بتوانند تظاهراتی را از ابتدا تا انتها اداره کنند. ما در حال حاضر متاسفانه جز افکار عمومی اهرمی برای فشار وارد کردن نداریم. افکار عمومی هم تا زمانی که در انتخابات بروز نیابد، قدرت عقب نشاندن حاکمیت را ندارد. در چنین جامعه‌ای تقویت جامعه مدنی منوط به این است که اصلاح طلبان در دولت حضور یابند.
دلیل دیگر حضور اصلاح طلبان در قدرت این است که نقد دولت و حکومت را ممکن می‌کند. امروز من و شما می‌توانیم حاکمیت را نقد کنیم، چون دولت آقای روحانی سر کار است و نقد می‌شود. همین گفتگو در زمان آقای احمدی نژاد ممکن نبود. اصلا یکی از دلایلی که به اصلاح طلبان و موتلفین‌شان رای می‌دهم همین است که می‌توانم به دولت انتقاد کنم. البته همزمان با دولت می‌توانم نهاد‌های انتصابی را هم نقد کنم. اما زمانی که دولت یکپارچه می‌شود امکان انتقاد به صفر میل می‌کند. در هشت سال دولت آقای احمدی نژاد صدا و سیما حتی یکبار بین موافقین و مخالفین سیاست‌های دیپلماتیک هسته‌ای مناظره برگزار نکرد. مطبوعات نیز جرات نقد سیاست‌های هسته‌ای کشور را نداشتند. اما در زمان آقای روحانی هفته‌ای نیست که مناظره هسته‌ای برگزار نکند. نشریات نیز هرچه دلشان بخواهد می‌نویسند. اگر دوره آقای احمدی‌نژاد بود کتاب زندگی نامه آقای زیدآبادی منتشر می‌شد؟ به احتمال زیاد نه. فعالیت سیاسی او که جای خود دارد.
اگر این صحبت‌های شما را بپذیریم، احتمالا سوال خیلی افراد این است که آیا اصلاح طلبان با حضور در قدرت توانسته اند به جریان مقابل خود که آن را اقتدارگرا می‌خوانند بقبولانند که باید در رفتار خود تغییر ایجاد کند؟
دموکراسی تمرین و استمرار می‌خواهد. ما در حقیقت با حضور در حکومت این امکان را فراهم می‌کنیم که با مخالفین و منتقدین خودمان رو در رو بنشینیم و درباره بخشی از مسائل گفتگو کنیم. اگر این استدلال را بپذیریم که برای اینکه تشتت ایجاد نشود، قوه مجریه را به اصولگرایان بدهیم که چهار تا کار انجام دهند، هم کشور را به قهقرا می‌برند و هم فرهنگ استبدادی را تثبیت و تقویت می‌کنند. در صورتی که برای رسیدن به دموکراسی و حتی برای دستیابی به توسعه اقتصادی راهبردمان باید این باشد که اصلاح طلبان دولت تشکیل دهند و دولت پنهان را عقب برانند. همزمان جناح سیاسی رقیب و نه حزب پادگانی را تشویق کنند که به جای دولت موازی و پنهان، دولت سایه تشکیل دهند. این همان چیزی است که در کشور‌های دموکراتیک دیده می‌شود. الان داریم در بخش‌هایی به نتیجه می‌رسیم و دولت پنهان در زمینه‌هایی مجبور به عقب نشینی شده است. رهبری می‌گوید نیاز به فعالیت سیاسی و انتخاباتی سپاه نیست و سپاه باید از کار‌های اقتصادی خارج شود. این به خاطر رای مردم و حضور آن‌ها در پای صندوق‌های رای است.
دستاورد بعدی شفاف سازی است. دولت چه زمانی هزینه‌های خود را در ماه مثلا فروردین شفاف می‌کند و قرارداد‌های شهرداری کی علنی و شفاف می‌شود؟ در زمان آقای احمدی نژاد پنهان کاری شد. سازمان برنامه و بودجه منحل شد که معلوم نشود کی به کی است و چه کسی در کجا خرج می‌کند. پس شفافیت هم با دولت اصلاحات ممکن می‌شود.
حدود ۲۵۰ سال می‌گذرد از زمانی که مونتسکیو گفت: Checks and Balances. البته مونتسکیو این نظریه را برای تفکیک قوا گفت، اما در بخش‌های دیگر سیستم هم جواب می‌دهد. شما وقتی دو جریان در درون حکومت داشته باشید، آن‌ها از ترس همدیگر کمتر به فساد دچار می‌شوند.
اگر فساد در دولت روحانی اتفاق بیفتد احتمال افشای آن بیشتر است یا در دولت احمدی نژاد؟ چرا اولی؟ به دلیل اینکه مخالفین و منتقدین منتظرند دولت یک خطا و ضعف مرتکب شود تا در صدا و سیما آن را خبر اول کنند. رادیو و تلویزیون خبر تخلفات ۵۲ هزار میلیارد تومانی قالیباف را پخش نمی‌کند، ولی از زمان نجفی خبر پخش می‌کند که سفره هفت سین ۱۴ میلیون تومانی انداخته اند که آن هم بعدا مشخص شد اصلا شهرداری و شورای شهر بابت آن پولی نپرداخته اند. این خبر را چند بار می‌گوید، چون درباره شهرداری و شورای شهر اصلاح طلبان است، اما نه تنها در دوره احمدی نژاد و قالیباف اخبار فساد شهرداری را نمی‌گفت: بلکه امروز هم که آقای نجفی پرونده تخلفات ۵۲ هزار میلیارد تومانی را برای رسیدگی به قوه قضاییه تقدیم کرده است، خبر آن را منعکس نمی‌کند.
خطای دیگر این نگرش آنست که گویی اگر اصلاح طلبان وارد دولت نشوند، حکومت یکپارچه باقی می‌ماند. حال آنکه در ایران وضعیت «تقسیم بر دو» حاکم است. حداکثر یکسال بعد از اینکه رقیب اصلی حذف و قدرت یکدست می‌شود، بین جناح حاکم اختلاف می‌افتد. این که فکر کنیم یک جناح به قدرت برسد که با انسجام مشکلات را حل کند توهم است. مگر از آقای احمدی نژاد همسوتر داشتیم؟ او می‌گفت: آمده ام تا تیر‌های طعنه به جای رهبری سراغ من بیاید. حال خود امروز در برابر کل سیستم قد علم کرده است. جالب اینکه ۴۳ نفر از وزرا و معاونینش از او اعلام برائت کردند! این سرنوشت حکومت یکدست است. چند وزیر آقایان هاشمی، خاتمی و موسوی از روسای خود برائت جسته اند؟ تقریبا هیچ کدام. چون مناسبات آن دولت‌ها تا حدی دموکراتیک و قانونی بود.
به دلایل فوق فکر می‌کنم که این نظریه که اصلاح طلبان نباید در دولت حاضر شوند، ایده درستی نیست. بگذریم از اینکه احزاب اساسا تشکیل می‌شوند که قوای مجریه و مقننه را در دست بگیرند و کشور را اداره کنند.
فکر می‌کنم اگر خود آقای زیدآبادی هم اینجا بودند همه حضور اصلاح‌طلبان در قدرت را رد نمی‌کردند. کما اینکه گفته اند اصلاح‌طلبان در فراکسیون‌هایی در مجلس یا شورای شهر فعالیت داشته باشند.
تناقض این استدلال این است که برویم مجلس را بگیریم، اما دولت را نگیریم. فرضا ما مجلس را گرفتیم و ادعا‌هایی و انتقاد‌هایی به بعضی سیاست‌های دولت داشتیم. آیا می‌توانیم دولت را استیضاح کنیم یا نه؟ اگر بخواهیم دولت را استیضاح کنیم می‌گویند گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن! مردم هم طبق این دیدگاه می‌گویند دوباره دعوا شد و اختلافات نمی‌گذارد کار پیش برود! در واقع ما همان تنش را به دولت و مجلس منتقل کرده ایم. اگر هم سکوت کنیم که حضورمان در مجلس بی‌فایده است و از آنجا هم باید بیرون بیاییم!
از یاد نبریم که دموکراسی یعنی همه باید در عرصه سیاست و حکومت حضور داشته باشند. اصولگرا، اصلاح طلب و کسانی که نه اصلاح طلب هستند و نه اصولگرا همه هم باید همدیگر را تحمل کنیم. حق مخالفت با هر انگیزه را نیز همه داریم چه اعتقادی باشد و چه از روی منافع. اما چارچوب باید قانون باشد. اگر همه جناح‌ها و همه گروه‌ها مسئولیت پذیر شوند به حاکمیت قانون می‌رسیم. اگر استدلال کنار کشیدن درست بود، اکثر قریب به اتفاق دانشمندان علم سیاست نمی‌گفتند دموکراسی موثرترین و کم هزینه‌ترین راه اداره کشور است. می‌گفتند یکدست و یکپارچه شدن قدرت اجرایی راه نجات کشور است همه آن‌ها به دموکراسی رو آورده اند. چرا؟ لابد جواب می‌دهند آن‌ها ظرفیت دارند. خب ما هم باید این ظرفیت را ایجاد کنیم. نه اینکه بگوییم، چون ظرفیت نداریم باید تسلیم شویم.
اتفاقا به نظر من ایرانیان این ظرفیت را دارند. دولت پنهان است که ظرفیت ندارد. نباید بگوییم، چون دولت غیر قانونی ظرفیت ندارد پس تسلیم می‌شویم و قدرت را وامی‌گذاریم. این یعنی ایران را به جنگ و تحریم کشاندن.
مگر در زمان آقای احمدی نژاد که دوره یکدست شدن قدرت بود، ضدقانون‌ترین و ضدعلم‌ترین و ضدبرنامه ای‌ترین دولت را در این ۴۰ سال نداشتیم؟ مشکل پیشنهاد دهنده کناره گیری اصلاح طلبان از دولت این است که فکر می‌کند نبود قدرت آمرانه در قوه مجریه مسبب مشکلات است، در صورتی که بزرگ‌ترین مشکل کشور سیاست‌های کلان اشتباه است. سپس نبود احزاب قدرتمند و سراسری با کادر‌هایی همراه و همدل که علی غم همه موانع بتوانند کشور را پیش ببرند. اختلاف بین احزاب و جناح‌ها در همه کشور‌ها وجود دارد و مختص ایران نیست.
در آمریکا علیه ترامپ پرونده درست شده و ممکن است به دلیل ارتباط با روسیه یا دروغ گفتن عزل شود، اما او کارش را می‌کند. قبل از او در زمان نیکسون و کلینتون هم این مسائل وجود داشت. هیچ کس هم نمی‌گوید به خاطر این اختلافات دموکراسی ناکارآمد است، چون دست دولت را می‌بندد و نمی‌تواند کار کند. بله انسداد و استبداد مزایایی دارد، اما معایبش آنقدر بزرگ و عمیق است که عقلای بشر را به این نتیجه رسانده که به سمت دموکراسی بروند. دموکراسی در یک کلمه می‌شود پذیرش تکثر نه کناره گیری.
بگذارید با یک مثال شخصی‌تر حرف بزنیم. در یکی از مصاحبه‌های قبلی تعریف می‌کردید که می‌خواستید بیانیه‌ای را منتشر کنید که چه در زندان باشید چه خارج از زندان این کار را خواهید کرد، اما اگر به عنوان یک زندانی این بیانیه را منتشر کنید برد بیشتری دارد. فکر می‌کنم بتوانیم صحبت آقای زیدآبادی را هم با این خاطره شما تشبیه کنیم. اگر اصلاح طلبان در قدرت نباشند با وجود اینکه سخت است، اما تلاش در جامعه مدنی می‌توتند بیشتر تاثیرگذار باشیم. نمونه امروز این مساله هم نگاه افکار عمومی به اصلاح طلبان است. در زمان احمدی نژاد به ویژه بعد از سال ۸۸ اصلاح طلبان محبوبیت بیشتری داشتند و حرفشان در جامعه تاثیرگذارتر به نظر می‌رسید. اما امروز به نظر می‌رسد اصلاح طلبان با مواضعی که می‌گیرند با هم مسابقه می‌دهند که زودتر و بیشتر از چشم مردم بیفتند.
من به بازجو‌ها پس از مرخصی اول گفتم که اگر مرا بگیرند باز هم حرف می‌زنم. با اینکه در زندان محدودتر هستم، اما حرفم برد بیشتری دارد. در بیرون آزادترم، اما سخنانم برد کمتری دارد. انتخاب با آنان. اما فکر می‌کنید انتخاب خودم چه بود؛ درزندان باشم؟ معلوم است که نه! می‌خواستم بیرون باشم. اصل بر این نیست سیاست ورز محبوب‌تر باشد یا نوشته هایش را بیشتر بخوانند. اصل بر این است که او موثرتر باشد و جامعه پیشرفت کند و مناسبات دموکراتیک جاری و ساری باشد. من نمی‌خواهم به قیمت اینکه استبداد در این جامعه حاکم شود، قهرمان شوم و برد نظریاتم بیشتر شود. اگر کسی زندان باشد برد سخنانش بیشتر است یا اگر بیرون باشد؟
احتمالا وقتی در زندان باشد.
پس چرا سیاست ورزان کاری نمی‌کنند که بگیرندشان؟ چون معیار در سپهر سیاسی این نیست که برد بیشتری داشته باشیم. باید تاثیر بیشتری بگذاریم. به علاوه همچنان که گفتم نهاد‌های مدنی در دولت اصلاحات بیشتر تقویت می‌شوند. اگر نهاد‌های مدنی قبل و بعد از اصلاحات بیشتر تقویت شده باشند، حرف من غلط است. از شما می‌پرسم که در این ۴۰ سال ملی مذهبی‌ها بیشتر در حکومت حضور داشتند یا اصلاح طلبان؟
اصلاح طلبان
آیا اکنون ملی مذهبی‌ها تشکل‌های قوی تری دارند یا اصلاح طلبان؟
اصلاح طلبان
چرا؟ مگر ما در حکومت نبودیم و آن‌ها در جامعه مدنی؟ با استدلال مزبور ما باید روز به روز ضعیفتر می‌شدیم و ملی مذهبی‌ها که در جامعه مدنی بودند قوی‌تر می‌شدند. پس چرا بر عکس شد؟ بنابراین اگر کسانی بیرون قدرت باشند دلیل نمی‌شود تشکل قوی تری داشته باشند. قدرت ساز و کار دیگری دارد که اشاره کردم. در جامعه ما در دولت مدافع حقوق شهروندی نهاد‌های مدنی بهتر می‌توانند رشد کنند. دولتی که اساسا حقوق شهروندی را غربی و غیراسلامی می‌داند اجازه تشکل یابی نمی‌دهد.
گذشته از این موارد، ما با حضورمان در قوه مجریه خطرات بزرگی را از کشور دفع کرده ایم. ببینید بعد از پیروزی باشکوه آقای خاتمی در انتخابات ۷۶، حمله آمریکا به ایران منتفی شد. آن‌ها می‌خواستند در عکس العمل به انفجار الخبر در عربستان که منجر به کشته شدن ۱۹ نظامی آمریکایی شده بود، به صورت محدود به ایران حمله کنند. پیروزی آقای خاتمی حمله را منتفی کرد. زمانی که آقای روحانی سر کار آمد سایه شوم جنگ بر سر کشور و تحریم‌های کمرشکن دامنگیر ملت بود. آن سایه و این تحریم را عملکرد دولت آقای احمدی نژاد با حمایت کامل حکومت به ارمغان آورده بود. پس از آن نیز آقای مهدی طائب، رئیس قرارگاه عمار روحانی را لعن کرد که نگذاشت ایران وارد جنگ یمن شود. یعنی اگر احمدی‌نژاد یا جلیلی رئیس جمهور بودند ما احتمالا در یمن درگیر جنگ می‌شدیم؛ این هم از نظر ایجاد امنیت!
اتفاقا وقتی حکومت متکثر می‌شود و دولت اصلاح طلب یا همسو با اصلاح طلبان بر سر کار می‌آید، جنگ خارجی منتفی می‌شود. یکی از دلایلی که در چند ماه اخیر رسانه‌های خارج از کشور به اصلاح طلبان حمله کردند این بود که تا وقتی اصلاح طلبان در ایران حضور موثر دارند، خارجی‌ها به ایران حمله نمی‌کنند، زیرا حمله به کشوری که رئیس جمهورش روحانی، وزیر خارجه اش ظریف و مدافع دولتش آقای خاتمی است توجیه ندارد. می‌گویند این کشور مثل عراق صدام، لیبی قذافی و سوریه بشار اسد نیست.
قطعا نمی‌توان منکر این شد که حضور اصلاح‌طلبان در قدرت بدون نتیجه نبوده است. اما سوال اینجاست که اگر اصلاح طلبان در سطح جامعه قرارمی گرفتند و بر روی نهاد‌های مدنی کار می‌کردند دستاورد‌های بیشتری نداشتند؟
اساسا در کشوری که در آن نهاد‌های مدنی و احزابش ضعیفند، ارتباط دانشگاه‌ها با سیستم اجرایی قطع است و علوم انسانی به رسمیت شناخته نمی‌شود، بهترین جایی که کادر تربیت می‌کند، مدیریت اجرایی است. هیچ آموزشگاهی و دانشگاهی به اندازه خود دولت کادر ساز نیست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۰

پائیز بود و سرخپوست ها از رئیس جدید قبیله پرسیدند که زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه. از آنجایی که رئیس جدید از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قدیمی سرخپوست ها چیزی نیاموخته بود. او با نگاه به آسمان نمی توانست تشخیص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراین برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کند به افراد قبیله گفت که زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان باید هیزم جمع کنند.

چند روز بعد ایده ای به نظرش رسید. به مرکز تلفن رفت و با اداره هواشناسی تماس گرفت و پرسید: «آیا زمستان امسال سرد خواهد بود؟»

کارشناس هواشناسی پاسخ داد: «به نظر می رسد این زمستان واقعاً سرد باشد.»

رئیس جدید به قبیله برگشت و به افرادش گفت که هیزم بیشتری انبار کنند. یک هفته بعد دوباره از مرکز هواشناسی پرسید: «آیا هنوز فکر می کنید که زمستان سردی پیش رو داریم؟»

کارشناس جواب داد: «بله، زمستان خیلی سردی خواهد بود.»

رئیس دوباره به قبیله برگشت و به افراد قبیله دستور داد که هر تکه هیزمی که می بینند جمع کنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسی پرسید: «آیا شما کاملاً مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سرد خواهد بود؟»

کارشناس جواب داد: «قطعاً و به نظر می رسد زمستان امسال یکی از سردترین زمستان هایی باشد که این منطقه به خود دیده است.»

رئیس قبیله پرسید: «شما چطور می توانید این قدر مطمئن باشید؟»

کارشناس هواشناسی جواب داد: «چون سرخپوست ها دیوانه وار در حال جمع آوری هیزم هستند.»

برخی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم. حالا بنظر شما خودرو، دلار، طلا، گوشت، مرغ و ... باز هم گران می شود!؟
 کمتر هیزم جمع کنیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۰