پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

بر آستان جانان

گزارش بیست غزل از نیمه نخستین دیوان حافظ

گامی در بیکران

گزارش بیست ویک غزل از نیمه دوم دیوان حافظ

از دکتر میرجلال الدین کزّازی

شرح کاملی از واژه شناسی ، زیباسی و باور شناسی غزلیات حافظ .

می توان گفت کاملترین شرح و بسط غزل های حافظ است که تاکنون منتشر شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۳۳

 ربّنا (1)

ماه رمضان است و دَم افطار، تلویزیون «ربّنا»ی استاد شجریان را پخش می کند. سایه از همان «ربّنا»  اول منقلب می شود. به خود می پیچد... اشک از چشمش می جوشد. بی تاب شده است...

آرامتر که می شود ، با چشم و چهره ای سرخ و صدایی که هنوز هیجانِ دلِ بی قرارش را بازتاب می دهد، می گوید:

ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﻧﯽ ﺩﺳت ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻭ ﺑﺒﺮﯼ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻋﺮﺑﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﮕﯽ، ﺍﮔﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯿﻦ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﻮﻧﯿﻦ … ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﻈﯿﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ!

ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺠﺮﯾﺎﻧﻪ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﺑﺨﻮﻧﻪ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ.

ﺣتی  ﺧﻮﺩ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ!

ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ. ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ … ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﺳﺘﻮﺩﯾﻮ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺨﻮﻧﯿﻦ، ﺿﺒﻂ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺭﺑّﻨﺎ … ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ ﻧﻮﺍﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﺑّﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﺪﺍﺭﻣﺶ. ﻣﻦ ﺍﻭﻝ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯿﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺣﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﻧﻪ …
ﭼﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺣﯿﺮﺕ ﺁﻭﺭﯼ ﺩﺍﺭﻩ!

ﺍﺻلا ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ.( ﺳﺮﺵﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ)

ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻩ، ﭼﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺳﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ" ﺭﺑّﻨﺎ "ها ﻫﺴﺖ(ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ)!

ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ، ﯾﮏ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺗﻮﺵ ﻫﺴﺖ.

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ، ﻫﻤﻪ ﯼ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺑﺸﺮﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍ ﻫﺴﺖ!

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎﯼ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﭼﻪﻣﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﺧﻮﻧﺪﯼ؟ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ …

ﻭﺍﻗﻌﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺷﻮﺭﻩ، ﺍﻓﺸﺎﺭﯾﻪ،چیه!

ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ!

 ربّنا ( 2 )

میلاد عظیمی : امروز هم جلسۀ حافظ خوانی ما طول کشید... سایه تدارک ِ افطار دیده بود .هنگام پخش «ربنا»ی استاد شجریان از تلویزیون گفت:
آقای عظیمی ! یه چیزی در درون ما هست که نمی شه ازش منصرف شد ، من با خودم خیلی رو راستم. از خودم سوال می کنم، چند درصد به خاطر زیبایی صدای شجریانه که وقتی «ربنا» می خونه ، تو خوشت می آد؟ چه درصدی ، اون توها در درون ِ تو یه چیز دیگه هست، که به تو لذت می ده؟ می فهمید چی می خوام بگم؟
من این قدر سهل انگار نیستم . همیشه دارم می کاوم خودمو. خیلی هم سختگیرم دربارۀ خودم . مغز من ( با دست سرش را نشان می دهد) می گه : « چو رفتی رفتی» اما این مال اینجاست (مغز) اما آدم همه چیزش تو مغزش نیست، تو منطقش نیست. دیروز دیدید که وقتی ربنّا رو گوش می کردم، داشتم دیونه می شدم. خُب این چیه؟... من خودمو گول نمی زنم و نمی گم فقط زیبایی و قدرت این صداست. بله این هست ولی همه این نیست.


یه نیازهای عمیق انسانی هست که مذهب بهش پاسخ می ده و واسه همین هم مذهب برقرار مونده. حتی آدمهایی که به این حرفها اعتقاد ندارن یه چیزهای دیگه رو جانشینن می کنن. وانگهی در درون آدمی یه چیزی هست که ته نشست شده از قرون و کار خودشو می کنه.
استاد شجریان می خواند: ـ ربّنا افرغ علینا صبراً...» و سایه باز به گریه می افتد.

منبع: کتاب پیر پرنیان اندیش

ربّنا را از لینک زیر گوش کنید

https://www.aparat.com/v/E59Xp

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۱۹
مصطفی تاج زاده در گفت‌وگو با فرارو:

شلتاق دولت پنهان!

فرارو- کیاوش حافظی: مصطفی تاج‌زاده را به جرات می‌توان سیاسی‌ترین چهره اصلاحات دانست. هم تحصیلاتش سیاسی بوده و هم در سیاسی‌ترین سمت سیاسی‌ترین وزارتخانه کشور در دوران اصلاحات قرار داشته است. زندگی‌اش با انتخابات در هم تنیده شده؛ چه بعد از دوم خرداد 76 که به وزارت کشور رفت، چه بعد از انتخابات مجلس ششم که از وزارت‌خانه انتخاباتی خداحافظی کرد و چه بعد از انتخابات 88 که وارد مرحله‌ای دیگر از زندگی شد. همه این‌ها باعث می‌شود تاج‌زاده مطلوب‌ترین فردی باشد که بتوان یک سال بعد از انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم در برابر او نشست و از وضعیت اصلاح‌طلبان در برهه کنونی پرسید؛ برهه‌ای که از بعضی زوایا می‌توان ناامیدی از اصلاح‌طلبان را مشاهده کرد. نمونه این ناامیدی در گفت و گوی پیش‌تر فرارو با احمد زیدآبادی دیده می‌شود. زیدآبادی به فرارو گفته بود اصلاح‌طلبان تاثیر معکوس گذاشته اند. تاج‌زاده نیز در بخش‌هایی از این گفتگو سعی می‌کند نگاه زیدآبادی را نقد کند. در ادامه متن این گفتگو را می‌خوانید. همچنین می‌توانید برای مشاهده گفت و گوی فرارو با زیدآبادی اینجا کلیک کنید.
آقای تاج‌زاده، بگذارید به عنوان مقدمه بحث به چند ماه قبل برگردیم. در شلوغی‌های دی ماه عده‌ای در برابر دانشگاه تهران شعار دادند «اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا.» بعضی از رسانه‌های خارج از ایران چنین شعاری را جدی تصور کردند. تمام بودن ماجرا برای اصلاح طلبان چقدر جدی است؟
تا وقتی که مردم از یک جریان حمایت کنند، زنده است. امروز اصلاحات همچنان از حمایت قشر‌هایی از مردم بهره‌مند است؛ بنابراین تمام شدن کار اصلاح طلبان حرف درستی نیست. به خصوص آنکه جامعه ما متکثر است و حداقل سه گرایش قوی مردمی داریم.
دسته اول طرفداران بقای جمهوری اسلامی هستند که خود به دو گروه اصولگرا و اصلاح طلب تقسیم می‌شوند. گروه سوم که نه اصولگراست و نه اصلاح‌طلب مخالف جمهوری اسلامی است. هیچ کدام از این سه دسته حق ندارد به دو جریان دیگر بگوید نمی‌توانید یا نباید در قلمرو سیاست کشور حضور داشته باشید. این رویکرد حذفی و انسدادی است و قابل قبول نیست.
اما اگر معنای آن شعار این است که از حالا به بعد اصولگرا و اصلاح طلب نباید به تنهایی در عرصه سیاست ملی نقش ایفا کنند و باید جا برای جریان سوم باز کنند، این شعار درست و حتی به نظر من واقع بینانه است. پس اگر منظور این باشد که جریان سومی ایجاد شده و طیف گسترده‌ای را هم شامل می‌شود، این سخن صحیحی است.
اصولا یکی از انتقاد‌های من به انتصابیون و به اصولگرایان همین است که چرا دایره را باز نمی‌کنید تا همه ایرانیان به صحنه بیایند، حزب و روزنامه راه بیندازند و در انتخابات کاندیدا معرفی کنند و بتوانند متناسب با پایگاه اجتماعی خود در حکومت حضور یابند.
خلاصه بگویم با قرائت دموکراتیک از این شعار، ملت ایران در اصلاح طلب و اصولگرا خلاصه نمی‌شود. پس لازم است برای کسانی که نه اصلاح طلبند و نه اصولگر، امکان رقابت و مشارکت سیاسی فراهم شود. اما اگر معنای این شعار این باشد که اصلاح طلبان و اصولگرایان باید بعد از این حذف شوند و دیگر در سیاست و حکومت ایران نقش نداشته باشند، این نگاه نه دموکراتیک و نه واقع بینانه است. آرزوی خامی است.
یعنی فکر می‌کنید کسانی که این شعار‌ها را سر داده اند جزء جریان سوم هستند نه جزء کسانی که در انتخابات شرکت کرده اند، بعد سرخورده شده اند و پس از سرخوردگی به خیابان آمده اند؟
من نمی‌دانم همه شعاردهندگان از کدام دسته هستند. ممکن است رای داده یا نداده باشند. به احتمال زیاد از هر دو دسته بوده اند. جامعه ما به لحاظ سیاسی کاملا شکل نگرفته است که اکثر شهروندان طرفدار یک حزب و مشی واحدی باشند و مستمرا از همان رویکرد دفاع کنند. ممکن است فردی رای دهد و بعد پشیمان شود که چرا رای دادم. در انتخابات‌های مختلف هم دیده‌ایم که کسانی پای صندوق رای آمده اند که قبلا رای نداده بودند؛ بنابراین تا یک کار تحقیقی و علمی نشود که این افراد چند نفر و از کدام قشر بوده اند و آیا در انتخابات شرکت کرده بودند یا نه، نمی‌توانیم دقیقا نظر بدهیم.
موافق بی‌سابقه بودن سرخوردگی بعد از انتخابات 96 که هستید؟
فکر نمی‌کنم که آن شعار را بتوانیم به اکثریت جامعه تعمیم دهیم اگرچه نمی‌توانم آن را فعلا با آمار و ارقامی اثبات کنم. باید صبر کنیم و ببینیم در انتخابات آتی چند درصد مردم شرکت می‌کنند و چقدر به اصلاح طلبان و دیگران رای می‌دهند. اما موافقم که این شعار بی‌سابقه بود. حتی نمی‌توان گفت: کم سابقه بود. چنین تظاهراتی شش هفت ماه بعد از انتخاباتی باشکوه کمی غیرمنتظره بود. اتفاقا به دلیل همین اتفاق و پیامدهایش معتقدم جمهوری اسلامی باید هرچه سریع‌تر اصلاحات اساسی و همه جانبه صورت دهد.
چه شد که این اتفاقات افتاد؟
به نظر من لجبازی با رای، با مطالبات و خواست مردم دلیل اصلی اعتراضات است. مردم در انتخابات رای می‌دهند که تغییری رخ دهد. اگر روش حکومت این باشد که شما هرچه رای دهید اتفاقی نمی‌افتد و همان سیاست‌ها و برنامه‌های قبلی که مسبب مشکلات فعلی است، ادامه پیدا می‌کند، بالاخره یک جا صدای قشر‌هایی از مردم در می‌آید و مثلا می‌گویند ما رای دادیم که سیاست خارجی کشور به دیپلمات‌ها واگذار شود. اما وقتی می‌بینند ماجراجویی‌ها کماکان ادامه میابد و هزینه‌های آن از جیب ملت پرداخت می‌شود و فشار اقتصادی خود را در ارز، تورم و بیکاری نشان می‌دهد، طبیعی است که اعتراض کنند و بگویند ما این وضع را رد کردیم و حرف‌های دیگری زدیم. قرار بود در منطقه حرکت جدیدی انجام دهیم و قرار بود دولت مثل چهار سال اول خود که شبح جنگ را از آسمان ایران دور کرد، در چهار سال دوم هم سایه شوم جنگ را از آسمان منطقه دور کند. برجام امضا شد که روابط ایران با دنیا عادی شود و ما بتوانیم از مزایای آن استفاده کنیم. نباید دولت پنهان همسو با نتانیاهو و جناح جنگ طلب امریکا کار‌هایی انجام دهد که برجام شکست بخورد. به این ترتیب مردم می‌بینند که به رای آن‌ها بی احترامی می‌شود و برای مطالباتشان گوش شنوایی نیست. مگر مردم شعار ندادند «پیام ما روشنه حصر باید بشکنه»؟ چرا به این شعار بی محلی می‌شود؟ گویی اصرار دارند که با مردم لجبازی کنند.
کدام ملتی اگر نتیجه انتخابات را در جهت تحقق منویات خود ببیند، سراغ تظاهرات می‌رود؟ مردم موقعی به تظاهرات رو می‌آورند که از دستیابی به حقوق خود با ساز و کار‌های انتخاباتی ناامید شوند. مادام که مردم به صندوق رای امید دارند، دنبال تظاهرات بویژه از نوع خشن آن نمی‌روند. به نظر من آنچه باعث اعتراضات دی ماه شد، در یک کلمه عبارت است از: بی محلی به خواست مردم و لج‌بازی با پیام آنها. ببینید کنسرت زمان احمدی نژاد آزاد بود. وقتی اصلاح طلبان یا موتلفین آن‌ها که سر کار می‌آیند، یادشان می‌افتد که کنسرت مهبط شیطان است و نباید برگزار شود. به همین ماجرای اخیر در مشهد نگاه کنید. ساختمانی افتتاح و در آن برنامه‌ای اجرا می‌شود. بعد از آن دادستان مشهد معاون مدیر کل و رئیس اداره ارشاد استان را بازداشت می‌کند. برای اینکه به دولت دهن کجی کنند و بگویند شما کاره‌ای نیستید.  او یکه تازی می‌کند و کسی حق کمترین انتقاد و اعتراضی به او را ندارد، زیرا از حمایت آقایان علم الهدی و رئیسی بهره‌مند است. کوتاه آنکه مردم در عرصه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و بین الملل آنچه را که می‌خواهند نمی‌بییند و آنچه را که می‌بینند نمی‌خواهند.
انگشت نشانه تان برای بسیاری از مشکلات کشور را به سمت جریان مقابل می‌گیرید. این از سوی یک فعال سیاسی طبیعی است. اما مردم عادی کمتر چنین تمایزاتی بین اصلاح‌طلب و اصولگرا قائل می‌شوند. آن‌ها فکر می‌کنند وقتی اصلاح طلبان رای آوردند و اتفاق مثبتی نیفتاده است اصلاح‌طلبان هم مقصرند.
بدون تردید همه جریان‌های سیاسی اعم از پوزیسیون و اوپوزیسیون در کشور ما نقایصی دارند. اما بحث این است که نقش اصلی در بروز مشکلات با چه کسانی است و ریشه به کجا برمی گردد؟ ممکن است جریانی ۱۰ درصد مقصر باشد و دیگری ۶۰ درصد. ۶۰ درصد کجا و ۱۰ درصد کجا؟ در کشور‌های دموکراتیک جناحی که در انتخابات رای نمی‌آورد از همان روز اول به سیستم و حزب حاکم انتقاد می‌کند. حتی دولت سایه تشکیل می‌دهد و می‌گوید اگر ما رای بیاوریم کابینه ما این است. این حق جناح اقلیت است. اما آنجا دولت پنهان وجود ندارد؛ یعنی شکست خوردگان برای تسویه حساب با دولت پشت قوای مسلح پنهان نمی‌شوند و با سوءاستفاده از قوای دیگر دولت منتخب را به چالش نمی‌کشند. رادیو و تلویزیون نقش اپوزیسیون غیرمسئول را ایفا نمی‌کند و کار‌های دولت را سیاه جلوه نمی‌دهد تا مردم را از آن ناامید کند. البته صدا و سیما خیال می‌کند که اگر مردم را از دولت ناامید کند نامزد آن‌ها رای می‌آورد یا می‌تواند کشور را اداره کند. نمی‌دانند در شرایط فعلی اگر مردم از دولت ناامید شوند، از کل سیستم ناامید می‌شوند و به این نتیجه می‌رسند که جمهوری اسلامی قادر به جوابگویی نیست و نظام توان اداره صحیح کشور را ندارد.
خوشبختانه اکثریت از نقش دولت پنهان آگاه شده اند. پیشنهاد می‌کنم سایت‌تان یک نظرسنجی کند و از مردم بپرسد چه کسانی در داخل کوشیدند برجام نافرجام شود و برای شکست آن برنامه ریختند؟ چه کسانی از روز اول تلاش کردند فضا دوباره علیه ایران امنیتی شود؟ مردم این‌ها را خوب می‌فهمند. اگر مشکل جامعه دولت بود که در تظاهرات دی فقط باید علیه دولت شعار می‌دادند. اما علیه کل سیستم شعار دادند. چون فکر می‌کردند دولت منتخب به تنهایی مقصر نیست. بلکه مقصر اصلی دولت پنهان است.
ریشه مشکلات هم به نظارت استصوابی برمی گردد که مانع انتخاب شایسته‌ترین چهره‌ها می‌شود. دولت پنهان نیز به دلیل آزاد نبودن انتخابات شکل گرفته و شلتاق می‌کند. خوشبختانه با رشد آگاهی عمومی امید به مهار دولت پنهان بالاست.
از مردم بپرسید کاوه مدنی را دولت قانونی تاراند یا دولت پنهان؟ نمونه دیگر اینکه بعد از سال‌ها یکی از پاکدست‌ترین مدیران کشورمان شهردار تهران شد. آیا مردم نمی‌دانند چه کسی شهردار تهران را به استعفا کشاند؟
یعنی استعفای آقای نجفی به خاطر بیماری نبود؟
اگر در جمهوری اسلامی بیماری مانع بود آقای جنتی باید سال‌ها پیش استعفا می‌داد. آقای هاشمی شاهرودی هم سخت بیمار است، اما حکم ریاست مجمع تشخیص خود را تازه گرفته. پس مساله اصلی بیماری نیست. این را گفتم تا یادآور شوم که اصلاح طلبان درمورد به کار گرفتن نیرو‌های توانا مشکل دارند. در انتخابات با نظارت استصوابی آن‌ها را حذف می‌کنند و ما مجبور می‌شویم که با تیم امیدمان وارد رقابت شویم نه با تیم ملی مان. در انتخاب مدیران نیز ببینید قوی‌ترین شهردار در شرایط فعلی برای تهران آقایان صفایی فراهانی و حسین مرعشی هستند. اما چرا شورای شهر نمی‌تواند به یکی از این دو نفر رای دهد؟ چون نمی‌گذارند! همین. مردم این را می‌فهمند. ما برای هر پستی توان معرفی چند نامزد شایسته را داریم. اما نمی‌شود.
21 سال از دوم خرداد می‌گذرد. نوزدانی که آن سال به دنیا آمدند امروز انسان‌های بالغی هستند. ما در این 21 سال از اصلاح طلبان مدام شنیده ایم که می‌گویند نمی‌گذارند کار کنیم. خب پس چه اصراری به ماندن در قدرت است؟ در این میان عده‌ای هم هستند که می‌گویند اصلاح‌طلبان به وضعیت کنونی دامن زده اند. مثلا آقای زیدآبادی هم در مصاحبه‌ای که با ما داشته‌اند می‌گویند: فعالیت‌های اصلاح‌طلبان تاثیرمعکوس داشته است. این عین جمله ایشان است که می‌گویند: «وقتی که یک سیستم حکومتی عیب و ایراداتی دارد اساسا بهتر است یک نیروی اصلاح طلب به جای حضور در سیستم، به عنوان یک نیروی مدنی خارج از عرصه قدرت عمل کند و آنقدر قوی شود که نهایتا بتواند به صورت مستقیم و غیرمستقیم در ساختار قدرت تاثیر بگذارد و آن را به نحوی وادار به اصلاحات کند.»
وقتی آقای خاتمی انتخاب شد و دولت تشکیل داد، هر ۹ روز یک بحران آفریدند. در مقابل آقای احمدی نژاد دست کم تا زمان قهر ۱۱ روزه از حمایت کامل ارکان حکومت برخوردار بود. کارنامه اقتصادی آن‌ها را با هم مقایسه کنید. طبق آنچه نقل کردید قاعدتا در دوره آقای خاتمی باید وضعیت خیلی بد باشد، چون نمی‌گذاشتند او کار کند. در جانب مقابل وضعیت دوره آقای احمدی نژاد باید خیلی خوب باشد، چون حکومت یکدست شده بود. اما دقیقا عکس این اتفاق افتاد. این را تنها اصلاح‌طلبان نمی‌گویند. آقای باهنر می‌گوید که درخشان‌ترین دوره اقتصادی جمهوری اسلامی دولت دوم آقای خاتمی بود. این تازه بعد از بحران‌هایی مثل حمله به کوی دانشگاه در تیر ۱۳۷۸، قتل‌های زنجیره‌ای و ... بود؛ بنابراین برخلاف این ادعا، زمانی که اصلاح طلبان دولت تشکیل می‌دهند، با وجود کارشکنی‌ها کار‌های بزرگ می‌کنند. در نقطه مقابل بخش عمده‌ای از مشکلات امروز میراث آقای احمدی نژاد است. اگر بعد از آقای خاتمی یک چهره اصلاح طلب انتخاب شده بود و اصلاحات ادامه پیدا می‌کرد، کشور به این وضعیت دچار نمی‌شد.
دوم آنکه در ایران که دولت مقتدر است و جامعه مدنی ضعیف، هر جریانی که بخواهد اصلاحی در جامعه صورت دهد، مجبور است در قوه مجریه مسئولیت بگیرد. این هم فقط مربوط به سال ۷۶ به بعد نیست. مهندس بازرگان هم هرجا دستش می‌رسید، مسئولیت اجرایی می‌پذیرفت. قبل از انقلاب هم همین طور بود. دکتر مصدق مسئولیت اجرایی نپذیرفت؟ طبق این استدلال، چون شاه و دربار کارشکنی می‌کردند، دکتر مصدق نیز نباید نخست وزیر می‌شد؟!
از مشروطه به این سو سنت این بود که برجسته‌ترین سیاستمداران کشور تا فضا آزاد می‌شد می‌گفتند ما انتخابات آزاد می‌خواهیم. برای آنکه بتوانند قوه مجریه و مجلس را در دست بگیرند و کار‌ها را سامان دهند. این سنت همچنان پابرجاست. همین الان اگر نهضت آزادی امکانش را داشته باشد برای ریاست جمهوری نامزد معرفی نمی‌کند؟ حتما می‌کند. خود ملی مذهبی‌ها که آقای زیدآبادی از این عزیزان بشمار میرود، مهندس سحابی را به عنوان نامزد ریاست جمهوری معرفی نکردند؟ خود مرحوم سحابی هم هروقت امکانش فراهم می‌شد نمی‌گفت: باید در انتخابات شرکت کنیم و مسئولیت بپذیریم؟
مهندس سحابی اساسا بلوغ کار سیاسی را در مدیریت اجرایی می‌خواند. آن مرحوم با اینکه هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب زندان رفته و هم مستمرا کار حزبی و تشکیلاتی کرده بود، بلوغ کار سیاسی را در مدیریت اجرایی می‌دانست. به نظر من هم آدمی که در این مملکت مدیریت نکرده باشد، بسیاری از حرف‌هایی که می‌زند، ذهنی است و غیرقابل اجرا. ولی اگر حتی یکی سال دو سال مدیریت کرده باشد، معمولا در مورد مسائل واقع بینانه نظر می‌دهد. انتقاد من به سیستم این است که چرا امثال دکتر سروش را مدتی رئیس دانشگاه نکرد. اگر دکتر سروش دو سال رئیس دانشگاه شده بود، خیلی از حرف‌ها و طرح هایش با آنچه امروز می‌زند و می‌دهد، متفاوت بود. مطلب بعدی این است که هر وقت اصلاح طلبان توانسته اند دولت تشکیل دهند، نهاد‌های مدنی تقویت شده اند.
آقای زیدآبادی هم می‌گوید اصلاح طلبان باید نهاد‌های مدنی را تقویت کنند ...
بله، ولی در زمان آقای احمدی نژاد NGO‌ها و احزاب و تشکل‌های علمی و صنفی و دانشگاهی بیشتر تقویت شدند یا در زمان آقای خاتمی؟ ما در دولت آقای خاتمی به احزاب یارانه پرداخت کردیم، اما وقتی اصلاح طلبان دولت را ترک کردند احزاب تضعیف و حتی منحل شدند. در زمان آقای احمدی نژاد NGO به معنای جاسوسی بود! زمان آقای احمدی نژاد این نگاه وجود داشت که هرکس NGO تشکیل می‌دهد قصد سوء دارد مگر آنکه خلافش ثابت شود.
به هر رو ما جزء آن دسته از جوامعی نیستیم که جامعه مدنی و نهاد‌های مدنی قوی دارند و از آن طریق می‌توانند به دولت فشار بیاورند. در فرانسه یک روز با اعتصاب فرودگاه‌های کشور را تعطیل می‌کنند. کارکنان یا کارگران از ساعت خاصی تا زمان تعیین شده دست از کار می‌کشند. خواسته هایشان نیز مشخص و معطوف به مثلا تقلیل ساعت کار، افزایش حداقل دستمزد یا تامین بیمه کامل است. اعتصاب سر از شعار‌های ساختارشکنانه در نمی‌آورد. به آشوب نمی‌کشد. کسی فکر نمی‌کند و نمی‌ترسد که نظام فرانسه فردا به خاطر تعطیلی فرودگاه ساقط می‌شود. اما حکومت در ایران تحمل و ظرفیت تظاهرات مخالفان را ندارد و احزاب و اتحادیه‌های قوی هم نداریم که بتوانند تظاهراتی را از ابتدا تا انتها اداره کنند. ما در حال حاضر متاسفانه جز افکار عمومی اهرمی برای فشار وارد کردن نداریم. افکار عمومی هم تا زمانی که در انتخابات بروز نیابد، قدرت عقب نشاندن حاکمیت را ندارد. در چنین جامعه‌ای تقویت جامعه مدنی منوط به این است که اصلاح طلبان در دولت حضور یابند.
دلیل دیگر حضور اصلاح طلبان در قدرت این است که نقد دولت و حکومت را ممکن می‌کند. امروز من و شما می‌توانیم حاکمیت را نقد کنیم، چون دولت آقای روحانی سر کار است و نقد می‌شود. همین گفتگو در زمان آقای احمدی نژاد ممکن نبود. اصلا یکی از دلایلی که به اصلاح طلبان و موتلفین‌شان رای می‌دهم همین است که می‌توانم به دولت انتقاد کنم. البته همزمان با دولت می‌توانم نهاد‌های انتصابی را هم نقد کنم. اما زمانی که دولت یکپارچه می‌شود امکان انتقاد به صفر میل می‌کند. در هشت سال دولت آقای احمدی نژاد صدا و سیما حتی یکبار بین موافقین و مخالفین سیاست‌های دیپلماتیک هسته‌ای مناظره برگزار نکرد. مطبوعات نیز جرات نقد سیاست‌های هسته‌ای کشور را نداشتند. اما در زمان آقای روحانی هفته‌ای نیست که مناظره هسته‌ای برگزار نکند. نشریات نیز هرچه دلشان بخواهد می‌نویسند. اگر دوره آقای احمدی‌نژاد بود کتاب زندگی نامه آقای زیدآبادی منتشر می‌شد؟ به احتمال زیاد نه. فعالیت سیاسی او که جای خود دارد.
اگر این صحبت‌های شما را بپذیریم، احتمالا سوال خیلی افراد این است که آیا اصلاح طلبان با حضور در قدرت توانسته اند به جریان مقابل خود که آن را اقتدارگرا می‌خوانند بقبولانند که باید در رفتار خود تغییر ایجاد کند؟
دموکراسی تمرین و استمرار می‌خواهد. ما در حقیقت با حضور در حکومت این امکان را فراهم می‌کنیم که با مخالفین و منتقدین خودمان رو در رو بنشینیم و درباره بخشی از مسائل گفتگو کنیم. اگر این استدلال را بپذیریم که برای اینکه تشتت ایجاد نشود، قوه مجریه را به اصولگرایان بدهیم که چهار تا کار انجام دهند، هم کشور را به قهقرا می‌برند و هم فرهنگ استبدادی را تثبیت و تقویت می‌کنند. در صورتی که برای رسیدن به دموکراسی و حتی برای دستیابی به توسعه اقتصادی راهبردمان باید این باشد که اصلاح طلبان دولت تشکیل دهند و دولت پنهان را عقب برانند. همزمان جناح سیاسی رقیب و نه حزب پادگانی را تشویق کنند که به جای دولت موازی و پنهان، دولت سایه تشکیل دهند. این همان چیزی است که در کشور‌های دموکراتیک دیده می‌شود. الان داریم در بخش‌هایی به نتیجه می‌رسیم و دولت پنهان در زمینه‌هایی مجبور به عقب نشینی شده است. رهبری می‌گوید نیاز به فعالیت سیاسی و انتخاباتی سپاه نیست و سپاه باید از کار‌های اقتصادی خارج شود. این به خاطر رای مردم و حضور آن‌ها در پای صندوق‌های رای است.
دستاورد بعدی شفاف سازی است. دولت چه زمانی هزینه‌های خود را در ماه مثلا فروردین شفاف می‌کند و قرارداد‌های شهرداری کی علنی و شفاف می‌شود؟ در زمان آقای احمدی نژاد پنهان کاری شد. سازمان برنامه و بودجه منحل شد که معلوم نشود کی به کی است و چه کسی در کجا خرج می‌کند. پس شفافیت هم با دولت اصلاحات ممکن می‌شود.
حدود ۲۵۰ سال می‌گذرد از زمانی که مونتسکیو گفت: Checks and Balances. البته مونتسکیو این نظریه را برای تفکیک قوا گفت، اما در بخش‌های دیگر سیستم هم جواب می‌دهد. شما وقتی دو جریان در درون حکومت داشته باشید، آن‌ها از ترس همدیگر کمتر به فساد دچار می‌شوند.
اگر فساد در دولت روحانی اتفاق بیفتد احتمال افشای آن بیشتر است یا در دولت احمدی نژاد؟ چرا اولی؟ به دلیل اینکه مخالفین و منتقدین منتظرند دولت یک خطا و ضعف مرتکب شود تا در صدا و سیما آن را خبر اول کنند. رادیو و تلویزیون خبر تخلفات ۵۲ هزار میلیارد تومانی قالیباف را پخش نمی‌کند، ولی از زمان نجفی خبر پخش می‌کند که سفره هفت سین ۱۴ میلیون تومانی انداخته اند که آن هم بعدا مشخص شد اصلا شهرداری و شورای شهر بابت آن پولی نپرداخته اند. این خبر را چند بار می‌گوید، چون درباره شهرداری و شورای شهر اصلاح طلبان است، اما نه تنها در دوره احمدی نژاد و قالیباف اخبار فساد شهرداری را نمی‌گفت: بلکه امروز هم که آقای نجفی پرونده تخلفات ۵۲ هزار میلیارد تومانی را برای رسیدگی به قوه قضاییه تقدیم کرده است، خبر آن را منعکس نمی‌کند.
خطای دیگر این نگرش آنست که گویی اگر اصلاح طلبان وارد دولت نشوند، حکومت یکپارچه باقی می‌ماند. حال آنکه در ایران وضعیت «تقسیم بر دو» حاکم است. حداکثر یکسال بعد از اینکه رقیب اصلی حذف و قدرت یکدست می‌شود، بین جناح حاکم اختلاف می‌افتد. این که فکر کنیم یک جناح به قدرت برسد که با انسجام مشکلات را حل کند توهم است. مگر از آقای احمدی نژاد همسوتر داشتیم؟ او می‌گفت: آمده ام تا تیر‌های طعنه به جای رهبری سراغ من بیاید. حال خود امروز در برابر کل سیستم قد علم کرده است. جالب اینکه ۴۳ نفر از وزرا و معاونینش از او اعلام برائت کردند! این سرنوشت حکومت یکدست است. چند وزیر آقایان هاشمی، خاتمی و موسوی از روسای خود برائت جسته اند؟ تقریبا هیچ کدام. چون مناسبات آن دولت‌ها تا حدی دموکراتیک و قانونی بود.
به دلایل فوق فکر می‌کنم که این نظریه که اصلاح طلبان نباید در دولت حاضر شوند، ایده درستی نیست. بگذریم از اینکه احزاب اساسا تشکیل می‌شوند که قوای مجریه و مقننه را در دست بگیرند و کشور را اداره کنند.
فکر می‌کنم اگر خود آقای زیدآبادی هم اینجا بودند همه حضور اصلاح‌طلبان در قدرت را رد نمی‌کردند. کما اینکه گفته اند اصلاح‌طلبان در فراکسیون‌هایی در مجلس یا شورای شهر فعالیت داشته باشند.
تناقض این استدلال این است که برویم مجلس را بگیریم، اما دولت را نگیریم. فرضا ما مجلس را گرفتیم و ادعا‌هایی و انتقاد‌هایی به بعضی سیاست‌های دولت داشتیم. آیا می‌توانیم دولت را استیضاح کنیم یا نه؟ اگر بخواهیم دولت را استیضاح کنیم می‌گویند گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن! مردم هم طبق این دیدگاه می‌گویند دوباره دعوا شد و اختلافات نمی‌گذارد کار پیش برود! در واقع ما همان تنش را به دولت و مجلس منتقل کرده ایم. اگر هم سکوت کنیم که حضورمان در مجلس بی‌فایده است و از آنجا هم باید بیرون بیاییم!
از یاد نبریم که دموکراسی یعنی همه باید در عرصه سیاست و حکومت حضور داشته باشند. اصولگرا، اصلاح طلب و کسانی که نه اصلاح طلب هستند و نه اصولگرا همه هم باید همدیگر را تحمل کنیم. حق مخالفت با هر انگیزه را نیز همه داریم چه اعتقادی باشد و چه از روی منافع. اما چارچوب باید قانون باشد. اگر همه جناح‌ها و همه گروه‌ها مسئولیت پذیر شوند به حاکمیت قانون می‌رسیم. اگر استدلال کنار کشیدن درست بود، اکثر قریب به اتفاق دانشمندان علم سیاست نمی‌گفتند دموکراسی موثرترین و کم هزینه‌ترین راه اداره کشور است. می‌گفتند یکدست و یکپارچه شدن قدرت اجرایی راه نجات کشور است همه آن‌ها به دموکراسی رو آورده اند. چرا؟ لابد جواب می‌دهند آن‌ها ظرفیت دارند. خب ما هم باید این ظرفیت را ایجاد کنیم. نه اینکه بگوییم، چون ظرفیت نداریم باید تسلیم شویم.
اتفاقا به نظر من ایرانیان این ظرفیت را دارند. دولت پنهان است که ظرفیت ندارد. نباید بگوییم، چون دولت غیر قانونی ظرفیت ندارد پس تسلیم می‌شویم و قدرت را وامی‌گذاریم. این یعنی ایران را به جنگ و تحریم کشاندن.
مگر در زمان آقای احمدی نژاد که دوره یکدست شدن قدرت بود، ضدقانون‌ترین و ضدعلم‌ترین و ضدبرنامه ای‌ترین دولت را در این ۴۰ سال نداشتیم؟ مشکل پیشنهاد دهنده کناره گیری اصلاح طلبان از دولت این است که فکر می‌کند نبود قدرت آمرانه در قوه مجریه مسبب مشکلات است، در صورتی که بزرگ‌ترین مشکل کشور سیاست‌های کلان اشتباه است. سپس نبود احزاب قدرتمند و سراسری با کادر‌هایی همراه و همدل که علی غم همه موانع بتوانند کشور را پیش ببرند. اختلاف بین احزاب و جناح‌ها در همه کشور‌ها وجود دارد و مختص ایران نیست.
در آمریکا علیه ترامپ پرونده درست شده و ممکن است به دلیل ارتباط با روسیه یا دروغ گفتن عزل شود، اما او کارش را می‌کند. قبل از او در زمان نیکسون و کلینتون هم این مسائل وجود داشت. هیچ کس هم نمی‌گوید به خاطر این اختلافات دموکراسی ناکارآمد است، چون دست دولت را می‌بندد و نمی‌تواند کار کند. بله انسداد و استبداد مزایایی دارد، اما معایبش آنقدر بزرگ و عمیق است که عقلای بشر را به این نتیجه رسانده که به سمت دموکراسی بروند. دموکراسی در یک کلمه می‌شود پذیرش تکثر نه کناره گیری.
بگذارید با یک مثال شخصی‌تر حرف بزنیم. در یکی از مصاحبه‌های قبلی تعریف می‌کردید که می‌خواستید بیانیه‌ای را منتشر کنید که چه در زندان باشید چه خارج از زندان این کار را خواهید کرد، اما اگر به عنوان یک زندانی این بیانیه را منتشر کنید برد بیشتری دارد. فکر می‌کنم بتوانیم صحبت آقای زیدآبادی را هم با این خاطره شما تشبیه کنیم. اگر اصلاح طلبان در قدرت نباشند با وجود اینکه سخت است، اما تلاش در جامعه مدنی می‌توتند بیشتر تاثیرگذار باشیم. نمونه امروز این مساله هم نگاه افکار عمومی به اصلاح طلبان است. در زمان احمدی نژاد به ویژه بعد از سال ۸۸ اصلاح طلبان محبوبیت بیشتری داشتند و حرفشان در جامعه تاثیرگذارتر به نظر می‌رسید. اما امروز به نظر می‌رسد اصلاح طلبان با مواضعی که می‌گیرند با هم مسابقه می‌دهند که زودتر و بیشتر از چشم مردم بیفتند.
من به بازجو‌ها پس از مرخصی اول گفتم که اگر مرا بگیرند باز هم حرف می‌زنم. با اینکه در زندان محدودتر هستم، اما حرفم برد بیشتری دارد. در بیرون آزادترم، اما سخنانم برد کمتری دارد. انتخاب با آنان. اما فکر می‌کنید انتخاب خودم چه بود؛ درزندان باشم؟ معلوم است که نه! می‌خواستم بیرون باشم. اصل بر این نیست سیاست ورز محبوب‌تر باشد یا نوشته هایش را بیشتر بخوانند. اصل بر این است که او موثرتر باشد و جامعه پیشرفت کند و مناسبات دموکراتیک جاری و ساری باشد. من نمی‌خواهم به قیمت اینکه استبداد در این جامعه حاکم شود، قهرمان شوم و برد نظریاتم بیشتر شود. اگر کسی زندان باشد برد سخنانش بیشتر است یا اگر بیرون باشد؟
احتمالا وقتی در زندان باشد.
پس چرا سیاست ورزان کاری نمی‌کنند که بگیرندشان؟ چون معیار در سپهر سیاسی این نیست که برد بیشتری داشته باشیم. باید تاثیر بیشتری بگذاریم. به علاوه همچنان که گفتم نهاد‌های مدنی در دولت اصلاحات بیشتر تقویت می‌شوند. اگر نهاد‌های مدنی قبل و بعد از اصلاحات بیشتر تقویت شده باشند، حرف من غلط است. از شما می‌پرسم که در این ۴۰ سال ملی مذهبی‌ها بیشتر در حکومت حضور داشتند یا اصلاح طلبان؟
اصلاح طلبان
آیا اکنون ملی مذهبی‌ها تشکل‌های قوی تری دارند یا اصلاح طلبان؟
اصلاح طلبان
چرا؟ مگر ما در حکومت نبودیم و آن‌ها در جامعه مدنی؟ با استدلال مزبور ما باید روز به روز ضعیفتر می‌شدیم و ملی مذهبی‌ها که در جامعه مدنی بودند قوی‌تر می‌شدند. پس چرا بر عکس شد؟ بنابراین اگر کسانی بیرون قدرت باشند دلیل نمی‌شود تشکل قوی تری داشته باشند. قدرت ساز و کار دیگری دارد که اشاره کردم. در جامعه ما در دولت مدافع حقوق شهروندی نهاد‌های مدنی بهتر می‌توانند رشد کنند. دولتی که اساسا حقوق شهروندی را غربی و غیراسلامی می‌داند اجازه تشکل یابی نمی‌دهد.
گذشته از این موارد، ما با حضورمان در قوه مجریه خطرات بزرگی را از کشور دفع کرده ایم. ببینید بعد از پیروزی باشکوه آقای خاتمی در انتخابات ۷۶، حمله آمریکا به ایران منتفی شد. آن‌ها می‌خواستند در عکس العمل به انفجار الخبر در عربستان که منجر به کشته شدن ۱۹ نظامی آمریکایی شده بود، به صورت محدود به ایران حمله کنند. پیروزی آقای خاتمی حمله را منتفی کرد. زمانی که آقای روحانی سر کار آمد سایه شوم جنگ بر سر کشور و تحریم‌های کمرشکن دامنگیر ملت بود. آن سایه و این تحریم را عملکرد دولت آقای احمدی نژاد با حمایت کامل حکومت به ارمغان آورده بود. پس از آن نیز آقای مهدی طائب، رئیس قرارگاه عمار روحانی را لعن کرد که نگذاشت ایران وارد جنگ یمن شود. یعنی اگر احمدی‌نژاد یا جلیلی رئیس جمهور بودند ما احتمالا در یمن درگیر جنگ می‌شدیم؛ این هم از نظر ایجاد امنیت!
اتفاقا وقتی حکومت متکثر می‌شود و دولت اصلاح طلب یا همسو با اصلاح طلبان بر سر کار می‌آید، جنگ خارجی منتفی می‌شود. یکی از دلایلی که در چند ماه اخیر رسانه‌های خارج از کشور به اصلاح طلبان حمله کردند این بود که تا وقتی اصلاح طلبان در ایران حضور موثر دارند، خارجی‌ها به ایران حمله نمی‌کنند، زیرا حمله به کشوری که رئیس جمهورش روحانی، وزیر خارجه اش ظریف و مدافع دولتش آقای خاتمی است توجیه ندارد. می‌گویند این کشور مثل عراق صدام، لیبی قذافی و سوریه بشار اسد نیست.
قطعا نمی‌توان منکر این شد که حضور اصلاح‌طلبان در قدرت بدون نتیجه نبوده است. اما سوال اینجاست که اگر اصلاح طلبان در سطح جامعه قرارمی گرفتند و بر روی نهاد‌های مدنی کار می‌کردند دستاورد‌های بیشتری نداشتند؟
اساسا در کشوری که در آن نهاد‌های مدنی و احزابش ضعیفند، ارتباط دانشگاه‌ها با سیستم اجرایی قطع است و علوم انسانی به رسمیت شناخته نمی‌شود، بهترین جایی که کادر تربیت می‌کند، مدیریت اجرایی است. هیچ آموزشگاهی و دانشگاهی به اندازه خود دولت کادر ساز نیست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۰

پائیز بود و سرخپوست ها از رئیس جدید قبیله پرسیدند که زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه. از آنجایی که رئیس جدید از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قدیمی سرخپوست ها چیزی نیاموخته بود. او با نگاه به آسمان نمی توانست تشخیص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراین برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کند به افراد قبیله گفت که زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان باید هیزم جمع کنند.

چند روز بعد ایده ای به نظرش رسید. به مرکز تلفن رفت و با اداره هواشناسی تماس گرفت و پرسید: «آیا زمستان امسال سرد خواهد بود؟»

کارشناس هواشناسی پاسخ داد: «به نظر می رسد این زمستان واقعاً سرد باشد.»

رئیس جدید به قبیله برگشت و به افرادش گفت که هیزم بیشتری انبار کنند. یک هفته بعد دوباره از مرکز هواشناسی پرسید: «آیا هنوز فکر می کنید که زمستان سردی پیش رو داریم؟»

کارشناس جواب داد: «بله، زمستان خیلی سردی خواهد بود.»

رئیس دوباره به قبیله برگشت و به افراد قبیله دستور داد که هر تکه هیزمی که می بینند جمع کنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسی پرسید: «آیا شما کاملاً مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سرد خواهد بود؟»

کارشناس جواب داد: «قطعاً و به نظر می رسد زمستان امسال یکی از سردترین زمستان هایی باشد که این منطقه به خود دیده است.»

رئیس قبیله پرسید: «شما چطور می توانید این قدر مطمئن باشید؟»

کارشناس هواشناسی جواب داد: «چون سرخپوست ها دیوانه وار در حال جمع آوری هیزم هستند.»

برخی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم. حالا بنظر شما خودرو، دلار، طلا، گوشت، مرغ و ... باز هم گران می شود!؟
 کمتر هیزم جمع کنیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۰

نقدی بر پوپولیسم موعودگرا (سعید حجاریان)

مکرر شنیده‌ایم عده‌ای در چند سال اخیر در نقد جریان اصلاحات می‌گویند: «چرا تحلیلگران اصلاح‌طلب پس از گذشت چند سال از عمر دولت روحانی، هنوز از مسائل و مصائب دولت‌های نهم و دهم سخن می‌گویند و از عملکرد دولتی که از آن حمایت‌ کرده‌اند، کارنامه‌ای ارائه نمی‌دهند؟» حتی بعضی به آیه «تلک أُمّة قد خلت لها ما کسبت و لکم مّا کسبتم و لاتسئلون عمّا کانوا یعملون» (بقره: ١٣٤) تمسک جسته و می‌‌گویند: «شما را چه به گذشتگان؟ آنها هرچه کردند در پیشگاه خداوند جواب‌گو هستند؛ شما مسئول اعمال خودتان هستید».
من منکر خطا‌های‌ دولت‌های یازدهم و دوازدهم نبوده و نیستم و در چندین مقاله و گفت‌و‌گو مواردی را مطرح کرده‌ام؛ ولی معتقدم خطای دولت‌ محمود احمدی‌نژاد به‌قدری بوده است که تا سال‌های سال گریبان کشور را رها نخواهد کرد و ملت ایران تاوان آن را پس خواهند داد. در اینجا لازم به ذکر است که هدف این مقاله، نه پرداختن به اشخاص بلکه کالبدشکافی یک تفکر سیاسی است تا کمک شود جامعه مجددا در دام آن نیفتد. پس مباحث از جنس حملات امروز راست سنتی به یار پیشین‌شان نیست؛ چنان‌که معتقدم یاران رئیس‌جمهور سابق اگر در چارچوب قانون اساسی خواستار حقوقی ازجمله دادگاه علنی هستند،‌ باید خواسته‌ آنها اجابت شود.
پرسش محوری این است که چگونه می‌شود همه اسباب بزرگی آماده باشد، اما کسی نتواند از آن بهره‌ای ببرد؟ به قول حافظ «اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی». حدفاصل سال‌های (١٣٨٤-٩٢) دریچه جمعیت جوان به روی ما باز بود و سرمایه فراوانی نیز از قِبل فروش نفت به دست آوردیم، اما دریغ از ایجاد شغل. متأسفانه «پوپولیسم موعود‌گرا» همه‌چیزمان را بر باد داد؛ سرمایه‌ ملی، سرمایه مادی و سرمایه معنوی‌مان را. پوپولیسم گونه‌های مختلفی دارد که خطرناک‌ترین‌ آنها «پوپولیسم موعودگرا» است که آثار دیرپایی از خود بر جای می‌گذارد.
پوپولیسم چیست؟
پوپولیسم سرمایه‌ آتی یک کشور را به‌روز کرده و در زمان حال، بی‌آنکه مسئولیت تعهدات، وعده‌ها و چک‌های بلامحل خود را بر عهده بگیرد، منابع را به قصد کسب پایگاه مردمی و جلب محبوبیت خرج می‌کند و از آنجایی که ذاتا ضدالیت است، در راستای تحکیم گفتمان خود، «یقه‌‌آبی» را علیه «یقه‌سفید» می‌شوراند و به‌طور مستمر از تمایزات میان خواص و عوام سخن می‌گوید.
فرد پوپولیست برای مثال به منطقه‌ای بی‌آب می‌رود و دستور حفر چاه صادر می‌کند و در واقع با اتکا به برق ارزان، ذخایر آب را از میان می‌برد؛ در این قبیل فرایندها، رضایت مردم حاصل می‌شود، اما به قیمت تاراج منابع. یا می‌بینیم فرد پوپولیست نزد مردم بی‌مسکن می‌رود و در حالی که بسترها فراهم نیست، در بیابان پروژه مسکن انبوه را کلید می‌زند؛ در اینجا نیز مردم عاجلا‌ راضی می‌شوند، اما نمی‌دانند مسکن مهر قابلیت سکونت ندارد و مآلا بر سرشان آوار می‌شود. بر همین سیاق، به همه دهک‌ها یارانه می‌دهد و آن را پول امام زمان می‌خواند و قس‌علی‌هذا. بنابراین می‌توان گفت فرد پوپولیست دنبال مردم راه می‌افتد و منافع زودگذرشان را اجابت می‌کند. او برای تحقق وعده‌های انباشته، رفقایش را استخدام می‌کند و در نتیجه دولت را فربه و ثروت ملی را حیف‌و‌میل می‌کند.‌ لازم به توضیح  است که واژگان «حیف» و «میل» به ترتیب به «ناکارآمدی» و «فساد» راجع هستند و لزوما برگرفته از ادبیات رایج نیستند. برای تقریب به ذهن،‌ «حیف»‌ها شامل به‌باد‌دادن درآمد نفتی، بی‌کفایتی در ایجاد شغل،‌ رشد منفی و همچنین تورم نزدیک به ٤٠ درصد و «میل»‌ها شامل انواع انگل‌هایی می‌شود که مدت‌ها از بدن دولت ارتزاق کرده و سال‌ها زمان می‌برد تا دستگاه‌ قضائی [اگر بخواهد و بتواند] ردشان را بگیرد و آنها به سزای اعمالشان برساند.
پوپولیسم موعودگرا چیست؟
پوپولیسم موعودگرا چنان‌که ذکر شد، خطرناک‌ترین گونه‌ پوپولیسم است؛ زیرا برای خود رسالت الهی نیز قائل است؛ پوپولیست‌های موعودگرا خود را مسیحایی قلمداد می‌کنند که از طرف خدا مأمور به رهانیدن مردم از آلام و رنج‌ها شده‌اند.
تصویر مرتبط
این نوع پوپولیسم حوزه‌های گسترده‌ای مانند تفکر، زندگی، اخلاق، سیاست و... را در بر می‌گیرد. برای شناخت بهتر آن می‌توان به نارودنیسم اشاره کرد. نارودنیک‌ها در سال‌های دهه ١٨٧٠ برای بسیج مردم علیه «الیت» حاکم در جامعه روسیه به میدان آمدند؛ ایده نارودنیسم بر الغای مالکیت فئودالی، حمایت از دهقانان و ایجاد جامعه کمونیستی بنا شده بود، اما در زمان تبلیغ چندان محل استقبال خلق روس قرار نگرفت. تئوریسین‌های نارودنیسم معتقد بودند روشنفکر باید خود را به لحاظ اخلاقی با خلق همراه و آرمان‌شهری اخلاقی بنا کند. این سنخ عبارات و دنباله‌روی نارودنیک‌ها از خواسته‌های عاجل خلق، باعث شد لنین که حزب را پیشاهنگ توده‌ها می‌دانست، درباره آنها به کنایه بگوید: «اینان اسب را ‌دنبال ارابه می‌بندند». در ادامه راه، تضادی اساسی میان این پوپولیست‌های روس به‌ وجود آمد و در میان‌ آنها این پرسش مطرح شد که باید بر مبارزه سیاسی تأکید بیشتری بگذارند یا بر تبلیغات سیاسی؟ لشک کولاکوفسکی در کتاب «جریان‌های اصلی در مارکسیسم»، این دوگانگی را این‌گونه شرح داده است: «مشی نخست [مبارزه سیاسی] عملا به این معنی بود که آنها می‌بایست برای آزادی‌های قانونی و برای لیبرال‌شدن روسیه، بر طبق الگوی تجربی، مبارزه می‌کردند. ولی معضل پوپولیست‌ها این بود که چنین مشی‌ای با آرمان‌های سوسیالیستی‌شان دست‌کم در ظاهر تضاد داشت. اگر روسیه را نظامی لیبرالی و پارلمانی دربر می‌گرفت، آنگاه چشم‌انداز نیل به سوسیالیسم هم به آینده‌ای نامعلوم [موکول] می‌شد؛ زیرا بعید به نظر می‌رسید که سوسیالیسم بتواند از راه انتخاب و نمایندگی عمومی به قدرت برسد. منادیان ایدئولوژی سنتی پوپولیستی ناگزیر سیاست تبلیغات و آموزش انقلابی را ترجیح می‌دادند و در عین حال، هم با فکر وحدت با لیبرال‌ها (که در آن زمان شمارشان اندک بود) مخالفت می‌کردند و هم با فکر تسخیر قهرآمیز قدرت.» (١:٣٦٧-٣٦٨) دوگانگی پدیدآمده منتج به آن شد که این پوپولیست‌ها به دو گروه تقسیم‌ شوند؛ گروهی با محور فعالیت تبلیغی و گروه با محور فعالیت تروریستی.
با وجود تعاریف و مصادیق در دو حوزه تاریخ و اندیشه به‌زعم برخی نمی‌توان تعریفی دقیق از پوپولیسم موعودگرا به دست داد. برای نمونه فدوتوف، فیلسوف و الهی‌دان اهل روسیه، پوپولیسم موعودگرا را این‌چنین تعریف کرده است؛ «همه چیز از خلق، همه چیز برای خلق». وی توضیح می‌دهد: «در روسیه «همه چیز برای خلق» به‌ معنی قربانی‌کردن همه ارزش‌های فرهنگی در راه رفاه خلق است و «همه چیز از خلق» به این معناست که خلق خود را منشأ همه منابع تصور کنند،‌ به‌خصوص ارزش‌های اخلاقی.» (٢:٢٧) ولی همین نویسنده تعریف‌ خود را تا حدودی گمراه‌کننده ‌خوانده و آن را مشابه تعریف کلاسیک از مفهوم دموکراسی می‌داند.
باری، با غور در دیگر تعاریف می‌توان این‌گونه گفت که در پوپولیسم موعودگرا مردم قدسی تلقی شده و در جایگاه خدایی می‌نشینند. اساسا بذر پوپولیسم در کشورهایی با فرهنگ دینی و در غیاب احزاب سیاسی جوانه می‌زند؛‌ به‌نحوی که شخصیتی کاریزماتیک در زمانه‌ای که شکاف‌های اجتماعی به حداکثر خود رسیده‌اند، در قامت منجی در میان مردمِ رهاشده و مأیوس ظاهر شده و آنها را هدایت  می‌کند. پوپولیسم موعودگرا با اصول و شعارهای ثابت، در لباس‌های‌ گوناگون و در کشورهای مختلف ظهور کرده است. چاوزیسم در میان موج سوم پوپولیسم آمریکای لاتین یکی از نمونه‌های آشنا برای مردم ایران است. هوگو چاوز با اتکا بر درآمد نفتی ونزوئلا و با هدف جلب رضایت فقرا، سیاست بازتوزیع ثروت را تحت عنوان «اقتصاد اجتماعی» در پیش گرفت. «این سیاست‌ها شامل بازتوزیع ثروت،‌ اصلاحات ارضی، دموکراتیک‌سازی محل کار و ایجاد تعاونی‌هایی بود که مالکانش، کارکنانش بودند و چاوز عنوان «مأموریت بولیوار[ی]» را برای آنها برگزیده بود... هزینه‌هایی که او پیوسته در امور اجتماعی می‌کرد موجب شد پولی برای آینده باقی نماند.» (٣:٣٤٦) چاوز خود را نه‌تنها منجی ونزوئلا و آمریکای لاتین بلکه نجات‌دهنده یک جغرافیا معرفی می‌کرد و بر اساس ثروت ملی و گرایشی که ذکر آن رفت، بر آن بود، غرب، کشورهای سرمایه‌داری و جهان را تحت نفوذ خود در آورد. از این رو آمریکا را دشمن اصلی خود قلمداد می‌کرد و مدام در شیپور دشمن خارجی می‌دمید و با ساختن دوگانه‌های «خدا و شیطان»، «حق و باطل» و... تنش‌های داخلی و بین‌المللی را افزون می‌کرد. در نمونه‌ای دیگر می‌توان به نمونه رومانی و به‌طور مشخص انتخابات سال ٢٠٠٤ این کشور اشاره کرد. در آن انتخابات چه در شعارهای رئیس‌جمهور منتخب و چه در شعارهای دیگر کاندیداها گرایش به پوپولیسم موعودگرا مشاهده می‌شود. برای نمونه می‌توان به شعارهای کمپین انتخاباتی جیجی بکالی اشاره کرد که در آن از برگزیدگی مذهبی و رسالت الهی سخن گفته و حول شعار‌هایی مانند «قسم به خداوند، رومانی را خواهیم ساخت همانند خورشید در آسمان» یا «من [بکالی] رومانی را آن‌گونه که خداوند می‌پسندد، تغییر می‌دهم» مانور تبلیغاتی داده می‌شد. باسسکو پیروز آن انتخابات نیز برای خود چنین رسالتی قائل بود و در قامت مسیح، خود را منجی مردم رومانی معرفی می‌کرد. همچنین می‌توان به نمونه‌هایی دیگر از جنبش‌های پوپولیستی موعودگرا مانند عثمان دن فودیو و محمد احمد المهدی نیز اشاره کرد؛ شخصیت‌های متمهدی که یا از سوی مردم «مهدی» خوانده می‌شدند  یا شخصا خود را «مهدی» معرفی می‌کردند.
پوپولیسم موعودگرایِ وطنی
برای آنکه نشان دهیم پوپولیسم موعودگرا چه آثار ماندگاری از خود به‌جای می‌گذارد، به نمونه‌ای وطنی در عصر مشروطه اشاره می‌کنیم. در ایران، از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی مناسبات زمین‌داری و روابط زمین‌دار-دهقان بالاخص در مناطق شمالی کشور دستخوش تحولاتی شد و تاجران و سرمایه‌گذاران خارجی رغبت بیشتری برای تجارت در کشاورزی، ماهیگیری و... نشان ‌دادند. این امر، ورود شرکت‌های خارجی، انعقاد قراردادهای طویل‌المدت جهت برداشت و صادرات محصولاتی همچون چای، زیتون، ماهی، ابریشم و... را در پی داشت. مناسبات حاکم میان کارگر و کارفرما در این برهه، چندین اعتصاب و شورش را به‌همراه داشت. این شورش‌ها نخست از سمّاکان گیلان آغاز شد، سپس به دیگر اصناف سرایت کرد تا اینکه دست آخر دهقانان منطقه، علیه زمین‌‌داران و اربابان شوریدند و یک‌صدا گفتند دیگر به اربابان اجاره نمی‌پردازیم. در این هنگام انجمن رشت به موضوع ورود و در بیانیه‌ای دستور پرداخت اجاره‌بهای عقب‌افتاده اراضی را صادر کرد؛ مجلس شورای ملی نیز اقدام دهقانان را محکوم و دستوری مشابه انجمن رشت صادر کرد. در این هنگام جمال شهرآشوب و رحیم شیشه‌بر، دو نفر از صنعتگران انجمن رشت بر خلاف نظر انجمن متبوع‌شان به میدان آمده و از دهقانان جانبداری می‌کنند و نهایتا از انجمن اخراج می‌شوند اما در مقابل، مورد حمایت دهقانان و صنعتگران گیلان قرار می‌گیرند. ژانت آفاری، پژوهشگر ایرانی-آمریکایی در این‌باره می‌نویسد: «...در خرداد ١٢٨٦، شهرآشوب برای تشکیل انجمن محلی به منطقه لشت‌نشا فرستاده و در آنجا به‌عنوان حامی دهقانان ظاهر شد؛ ٤هزار گونی از برنج‌های ارباب را میان آنان توزیع کرد و اجاره‌بها و مالیات هفت‌سال گذشته را ‌بخشید. وی نهایتا خود را سیدجلال‌الدین‌شاه ‌نامید و توده‌ دو-سه هزارنفری را گرد خود جمع ‌کرد.» (٤:١٥١) دهخدا نیز ماجرای فوق را در صوراسرافیل ذیل یادداشتی با عنوان «ظهور جدید» این‌گونه روایت می‌کند: «اگر به یک مسلمان ایرانی بگویند مؤمن آب دماغت را بگیر، مقدس چرک گوشَت را پاک کن، دشمن معاویه! ساق جورابت را بالا بکش کار به این اختصار برای این بیچاره مشقت و مصیبت بزرگی است! اما اگر بگویی آقا، پیغمبر شو، جناب، ادعای امامت کن، حضرت نایب امام باش، فورا مخدومی چشم‌ها را با حالت بهت به دَوران می‌اندازد، چهره را حالت حُزن می‌دهد، صدایش خفیف می‌شود و بالاخره سینه‌اش را سپر تیر شماتت محجوبین، منافقین و ناقضین عصر می‌سازد، یعنی تمام ذرات وجود آقا برای نزول وحی و الهام حاضر می‌گردد، منتها در روزهای اول صدایی مثل دَبیبِ نَمْل یا طنین نَحْل به گوش آقا رسیده، بعد از چند روز جبرئیل را در کمال ملکوتی‌اش به چشم سر می‌بیند... عجب است، با اینکه امروز مزایای دین حنیف اسلام بر همه دنیا مثل آفتاب روشن‌ شده، با اینکه آن همه آیات محکمه و اخبار ظاهره در امر خاتمیت و انقطاع وحی بعد از حضرت رسالت پناهی وارد گردیده، با اینکه اعتقاد به تمام این مراتب از ضروریات دین ماست، باز تمام این پیغمبران دروغی و نواب کاذبه همه دنیا را می‌گذارند و در همین قطعه خاک کوچک، که مرکز دین مبین اسلام است، نزول اجلال می‌فرمایند. یک نقطه اولی، یک جمال قدم، یک صبح ازل، یک من یظهره الله و یک رکن رابع در هیچ یک از کوهستان‌های فرنگستان و در هیچ یک از دهات آمریکا به امر قانون و به حکم عمومیت معارف، قدرت ابراز یکی از این لاطائلات را ندارد و اگر هزار دفعه جبرئیل برای اظهار بعثت امر صریح بیاورد از روی ناچاری جواب صریح می‌گوید. اما ماشاءالله خاک پربرکت ایران در هر ساعت یک پیغمبر تازه،  بلکه نعوذ بالله یک خدای جدید تولید می‌نماید و عجیب‌تر آنکه هم به‌زودی پیش می‌رود و هم معرکه گرم می‌شود! ... برای اثبات همه این مراتب دلیلی واضح‌تر از این مکتوب نیست که از رشت رسیده و هر مسلمان صاحب غیرت را دچار حیرت می‌کند: سیدجلال وکیل معروف به شهرآشوب که چندی‌قبل در رشت به واسطه ارتکاب خلافی در حبس حکومت بود، زن و اطفالش با قرآن به انجمن ملی رشت آمده و خلاصی او را خواستگار شدند. وکلای انجمن برای ترحم به اطفال صغیر او محبوس را از حکومت خواسته و پس از اثبات تقصیر به مجازات خودش رسانده مرخصش کردند. سید استدعا کرد حالا که انجمن ملی مرا از حبس رهایی داده، باید در تمام عمر در خدمت همین انجمن باشم. وکلا هم اجازه داده سید مدتی مشغول خدمات انجمن رشت بود تا اینکه در لشت‌نشای جناب امین‌الدوله، رعایا به واسطه فقر و فلاکت به شورش و هیجان مجبور شدند. از طهران تلگرامی برای سد جلو بی‌نظمی به انجمن رشت و جناب حاجی میرزا محمدرضا که طرف اطمینان انجمن‌اند و قبولیت عامه دارند، به رفع غائله مأمور شدند و سیدجلال وکیل مزبور را نیز همراه بردند. پس از آنکه اندک سر و صورتی به کارهای آنجا دادند، حاجی میرزا محمدرضا به رشت مراجعت کردند و سیدجلال برای اینکه از امنیت آنجا کاملا مطمئن شود، در لشت‌نشا ماند که بعد از چند روز مراجعت کند. همین که حاجی میرزا محمدرضا مراجعت کردند، سید شهرآشوب خوابی می‌بیند که امام علیه‌السلام فرموده‌اند تو نایب من هستی و در مدت هفت سال که هنوز از غیبت من باقی است، از جانب من رئیس و پیشوای امتی، قول تو قول من، کرده تو کرده من است... کاغذ خیلی مفصل است ولی خلاصه مطالب این است که سید در مدت چند روز دوازده هزار مرید و معتقد پیدا کرده و مالیات هفت‌ساله را به اهالی آنجا بخشیده و وعده داده است که عن‌قریب خود حضرت ظهور می‌کند و آن وقت دیگر هر چه فرمودند همان‌طور رفتار خواهید کرد. چندین دفعه از انجمن رشت کاغذهای سخت به شهرآشوب نوشته‌اند، در جواب گفته آن کاغذها معنی ندارد و به اطمینان حمقا دلگرم است و هر دفعه هم امر کرده است که پنج تومان به حامل رقعه بدهند و عجب آنکه به محض فرمودن این یک کلمه صد نفر هر یک با پنج تومان حاضر می‌شوند که به حامل کاغذ بپردازند و بر یکدیگر در اطاعت امر آقا مسابقت بورزند». بنا به دیگر روایات، شهرآشوب در مدت حضور در منطقه لشت‌نشا بخشی از اراضی خاندان امین‌الدوله را نیز میان دهقانان و ساکنان منطقه تقسیم کرده است. از جنبش جنگل تا دوره پهلوی با نقش‌آفرینی افرادی چون خانم فخرالدوله و... مالکیت اراضی مذکور دچار تحولات زیادی شد اما تا چندین دهه عوارض حاتم‌بخشی شهرآشوب پابرجا ماند تا آنجا که حتی ردپای موضوع به دعاوی پس از انقلاب نیز کشیده شد. چنانکه می‌بینیم وقایع مورد بحث در مدتی محدود و در یک شهر کوچک رخ داد ولی آثار آن تا مدت‌ها گریبان دولت مرکزی را گرفت. حال با کمی تأمل می‌بایست این پرسش را مطرح کنیم که آثار فعالیت هشت‌ساله دولت احمدی‌نژاد، که نه‌تنها در یک کشور بلکه در سطح جهان صورت گرفت، چه زمان از میان خواهد رفت؟
رئیس‌ دولت نهم، در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ١٣٨٤، از ساده‌زیستی، عدالت‌خواهی و احقاق حق مردم سخن گفت و به زعم آقای مصباح یزدی با «دعاهای خاصی که به وجود مقدس حضرت ولی عصر (عج) شد» نهایتا در قامت منجی مردم بی‌پناه به پاستور ورود کرد. البته این گرایش و شیوه تبلیغی وی محدود به دوره تبلیغات انتخابات نبود؛ چنانکه فی‌المثل پس از انتخاب‌شدن اظهار داشت، نمی‌خواهد به کاخ ریاست‌جمهوری برود [و کاخ‌نشین شود] هر چند مدتی بعد اظهار داشت، الزامات امنیتی و پاره‌ای از مسائل وی را به عهدشکنی واداشته است. وی سپس مانند نارودنیک‌ها، استراتژی «به میان مردم رفتن» را پیش گرفت و سفرهای استانی را کلید زد. شعار «همراه‌مردم‌بودن» احمدی‌نژاد کارگر افتاد! آنگونه که وی در اجلاس شکرانه اتحاد دولت، قوه قضائیه و مجلس گفت: «امسال که گذشت به نیویورک رفتیم، سال قبلش سفیر ما گفت یکی از سناتورهای دموکرات می‌خواهد با شما ملاقات کند. آمد گفت فلانی ما در حزب‌مان تصمیم گرفتیم در انتخابات از همین شعارها و جهت‌گیری‌های ملت ایران استفاده کنیم، بعد اسم برد، ما می‌خواهیم شعار عدالت، تحول،‌ شعار همراه‌مردم‌بودن بدهیم. آیا شما حمایت می‌کنید؟ من به ایشان گفتم اینها حرف‌های خیلی خوبی است. اگر شما واقعا دنبال اینها باشی، طبیعی است که ملت ایران حمایت می‌کند. نمی‌خواهم وارد جزئیات بشویم. بالاخره از این اتفاقات زیاد می‌افتد، جلسات زیاد است. می‌خواهم تراز ملت ایران را ببینید. نگاه جهان به ایران امروز و انقلاب اسلامی کجاست».
احمدی‌نژاد در سیاست خارجی نیز شیوه‌‌های خاص خود را در پیش گرفت. چنان که یکی از نویسندگان می‌نویسد: «[احمدی‌نژاد] کوشید بیش از آنکه سوژه اخبار باشد، به تولیدکننده خبر بدل شود.» (٥:٩٦٧) عملکرد رئیس‌ دولت نهم استثنا و بی‌قاعده بود. او بنا به ‌تعبیری استراتژی «شطرنج در مقابل کاسپاروف» را به کار بست و در مناسبات جهانی خلاف قواعد بازی و پیش‌بینی‌ناپذیر عمل کرد؛ هولوکاست را افسانه نامید، از محو قریب‌الوقوع اسرائیل سخن گفت و حتی به تقابلی بزرگ در عرصه بین‌المللی نیز اشاره کرد؛ تقابلی که مقدمه ظهور حضرت قائم است.
احمدی‌نژاد ما را رها نمی‌کند
البته باید اشاره کرد در گفتار و سخنرانی رئیس دولت معجزه هزاره سوم کاربرد کلماتی مانند ظهور صغری، موعود، مسیح، مهدی و عباراتی مانند الهامات الهی و هدایت اولیا فراوان است؛ از سخنرانی در جمع علما و روحانیون آذربایجان غربی که از دیدار با علمای بزرگ مسیحی! و موعودیت در مسیحیت و اسلام پرده برداشته شد تا صدور پیام تسلیت برای مرگ هوگو چاوز که احمدی‌نژاد بازگشت چاوز به‌ همراه مسیح را بشارت داد! بنابراین نمی‌توان اطلاق عنوان مزبور و تبلیغات متعاقب آن را ناآگاهانه و تصادفی قلمداد کرد.
رئیس‌ دولت‌ نهم در اقدامات زمینی خود نیز تلاش کرد حمایت سه گروه اصلی حامی دولت اصلاحات،‌ جوانان و زنان و طبقه کارگر را به دست بیاورد. او به همین منظور از «وام ازدواج، ورود بانوان به استادیوم‌های فوتبال و...» سخن گفت و در ادامه برای تمدید حضور خود در پاستور به اقداماتی در حاشیه شهرها دست زد که بارها از آنها سخن به میان آمده است.
اکنون برای نشان‌دادن تبعات درازمدت اقدامات دولت‌های نهم و دهم به نمونه میلیاردر نفتی استشهاد می‌کنیم. فردی گمنام به‌ نام بابک زنجانی با پیشینه‌ای نامشخص به اقتصاد کلان کشور و معاملات نفتی وارد شد؛ حمایت چندین عضو کابینه را جلب کرد، بر پایه بانک‌های جدیدالتأسیس‌ و اغلب کاغذی‌اش و همچنین بهره‌گیری از دلال‌های چندملیتی پیشنهاد «دور‌زدن تحریم‌ها» را روی میز صاحبان تصمیم گذاشت. دولت روحانی از میزان بدهی، تعهدات و اموال زنجانی و همچنین امکان بازپرداخت بدهی او سخن گفته است؛ اما غرض از طرح این مثال آن است که فارغ از وصول‌شدن‌ یا نشدن بدهی نفتی، براساس تصمیمی برآمده از یک بوروکراسی فاسد، چهره نهاد دولت و وزارتخانه‌های درگیر در داخل [و نزد مردم] و با مطرح‌شدن نام افرادی مانند رضا ضراب [و مناسبات فرامرزی]، وجهه و روابط بین‌المللی جمهوری اسلامی فدای مدیریت جهانی شد؛ تا‌آنجا‌که پس از گذشت چند سال از آن رخداد هنوز شاهد کشف ابعاد جدید پرونده هستیم؛ بی‌آنکه اساس موضوع شفاف شده باشد.
مؤخره
نتیجه آنکه پس از دولت روحانی نیز همچنان با گزاره «دوره احمدی‌نژاد» مواجه‌ هستیم. چه سکان دولت در دست اصلاح‌طلبان باشد، چه در دست اصولگرایان. متأسفانه باید گفت ریشه‌های پوپولیسم موعودگرا با آن همه عوارض پیدا و پنهان هنوز خشک نشده است و افرادی از قشرهای مختلف در پی آبیاری آن هستند. چنان که شاهد بودیم، رئیس‌جمهور سابق پس از اتمام دوره ریاست‌جمهوری، در تجمع هوادارانش در نارمک به ملاقات خود با نایب امام زمان اشاره کرد و گفت: «باید به سمت امام برویم. (زمزمه جمعیت حاضر: ان‌شاءالله). عطر او پیچیده است. همه جای دنیا الان بحث امام است. اندیشمندان، صاحب‌نظران، حتی مردم عادی... یک زمان وقتی اسم امام می‌آمد، مقاومت می‌شد و انگ و برچسب می‌زدند. البته الان هم یک عده می‌زنند؛ ولی دیگر از اینها عبور کرده‌ایم. الان شاهد استقبال هستیم.» (خبرگزاری ایسنا، ١٤ مرداد ١٣٩٢) یکی دیگر از یاران بهاری نیز در همایش «خادم مظلوم» به صراحت اعلام کرد: «در آینده‌ای نزدیک احمدی‌نژاد که در تبعیت از نیابت امام عصر (عج) سنگ وفاداری را به طور کامل گذاشت و وفادارترین و هوشمندترین پیرو امام زمان بود و نیابت او را تبعیت می‌کرد، ان‌شاءالله در رجعتی دیگر همراه با امام عصر (عج) حکومت مطلوب را پیگیری خواهد کرد». (خبرگزاری فارس، ٣ تیر ١٣٩٢).
اکنون، خطر پیش‌رو آن است که مردمی که زیر خط فقر قرار دارند، به هر پیشنهادی آری بگویند. افزایش متقاضیان دریافت یارانه‌ نقدی در دولت یازدهم حاکی از آن است که مردم به چشم‌انداز نهاد دولت در ایران امیدی ندارند و تنها در امروز‌‌شان سیر می‌کنند. در این وضعیت با وجود آنکه جامعه تا حد زیادی به‌ لحاظ معرفتی آگاه شده‌؛ ولی ممکن است اسیر مسئله اقتصاد شود و به پوپولیسم که در پوشش حامی و منجی عرضه می‌شود، آری بگوید. چنان که لاکلائو نیز با تفکیک میان ادعا (claim) و درخواست (request) به‌عنوان دو سنخ متفاوت از مطالبه می‌گوید، زمانی که ساختار پاسخ‌گوی ادعاها نباشد، شکاف «ما» و «آنها» پدید آمده، میان مردم و حکومت فاصله می‌افتد و پوپولیسم ظهور می‌کند.
*پی‌نوشت‌ها در دفتر روزنامه موجود است.
منبع:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۴۳

نگاهی گذار به کتاب بی شعوری

کتاب بی شعوری نوشته خاویر کرمنت ترجمه محمود فرجامی

منبع قضاوت من چاپ نوبت اول است که اخیرا مطالعه نمودم. در شناسنامه و سایر قسمت های کتاب نامی از مترجم پیدا نمی کنید!؟ حتی در مقدمه ای که  نوشته  است .شناسنامه ، کتاب را سری (فروست) کتاب های روانشناسی و طنز با چهار موضوع معرفی می کند . موضوع خودشناسی ، شخصیت ، اختلالات شخصیتی - درمان ؛ رفتار - تغییر و تعدیل .

از طنز  خبری در کتاب نیست اگر هم بوده در متن اصلی بوده که مترجم نخواسته و یا نتوانسته انتقال دهد ، تنها طنز تلخ مترجم معرفی نویسنده کتاب متخصص جراح کولون ( مقعد) بعنوان مقعدشناس است که خواننده ناخودآگاه به یاد طلا و جواهر شناس می افتد . از روانشناسی و خودشناسی   خبری نیست . خواننده از مقدمه نویسنده بیشتر از کل کتاب گیج می شود در یک پاراگراف (ص 10 ) نمی فهمید از نظر او بیشعوری «بیماری» یا «کمبود شخصیت» یا « اعتیاد» است؟ مگر از نظر او اعتیاد و کمبود شخصیت بیماری بحساب نمی آیند؟   

ایراد دیگری که کتاب دارد مترجم برخی موارد مطلبی را در متن کتاب افزوده نه در پاورقی که مرسوم است .

کتاب به خواننده  احساس تحقیر را تلقین می کند ( مثلا در ص 1-50 با عنوان ، افراد و گروهای در معرض ابتلای شدید به بی شعوری از کسانی نام می برد که « این کتاب را جدی بگیرد» )  مشاغل مختلف بخصوص کارمندان و وکلا را بیشعور می نامند  . اما بجز خودش بعنوان دکتر که بیشعور درمان شده  بحساب آورده ، بیشتر بخاطر اینکه خواننده حذب شود . شغل پزشکی نه تنها بیشعوری وجود ندارد بلکه جامعه حق شکایت از بیمار  بیشعورش را از اطبا دریغ نموده است . مثلا در در فصل سیزدهم  ص 144 شکایت «بیشعور شاکی » علیه پزشکان بخاطر سوء معالجه می نویسد : «اگر عدالتی وجود می داشت ، دادگاه ها باید به پزشک ها هم اجازه می دادند علیه بیمارانی که در روند درمانشان اخلال ایجاد می کنند شکایت کنند ».

معجزه «درمانگر» و «درمان شده»  بیشعوری (نویسنده کتاب )در  بخش چهارم و فصل هیجدهم  وقتی به اوج خود می رسد که نسخه تبدیل آدم های سالم را به آدم بیشهور چنین می نویسد:

نخستین قاعده کار با بی شعورها به یادداشتن این نکته است که ظواهر برای آنها در حکم همه چیز است. تظاهر به علاقه ، همکاری ، مهربانی ، احترام حتی ترس از آنها معمولا برای راضی نگه داشتنشان و این که فکر کنند فوق العاده اند، کافی است . اما این تظاهرها باید با نهایت مهارت اعمال شود ...

دومین قاعده ، کوشش برای ارتباط مناسب است . ارتباط مناسب از نظر آدم بیشعور یعنی اینکه باید مورد توجه قرار گیرند ... بنابرین در گفتن چنین جملاتی به آنها اغراق کنید: « از شما متشکرم» « حق با شماست» « شما معجزه اید!... «معذرت می خواهم»

گام سوم در تعیین سیاست مناسب برای ارتباط کاری با آدم  بیشعور این است که مشخص کنید نوع ارتباط با شما دقیقا چگونه است . رییس تان است یا مرئوس یا همکارتان؟ با هرکدام باید طوری رفتار کرد (ص 9-178)

و این چنین ادعای درمان بیشعوری به باز تولید آن منجر می شود .

البته با توجه سی نوبت چاپ مجدد کتاب در طول یکسال ، باید گفت کتابی عامه پسند است مثل برخی کتابهایی مانند خواجه تاجدار، شوهر آهو خانم و بامداد خمار مدتی تبلیغ و مدل می شود و بعد بدست فراموشی سپرده می شود و چون مدل روز است کسی میل به مخالفت با آنرا ندارد ، بلکه حداقل بطور ضمنی مورد تائید قرار می گیرد

در ص 197 کتاب از قول مادری که بچه های بیشعور دارد از دست شان کلافه شده می نویسد برای بچه ها سختگیری کنید و اعتراض کردند بگوئید « همینه که هست » که نهضت جنجالی  به همین نام براه انداخته بود .

باید گفت کتاب ببشعوری « همینه که هست »  بقول همشهریان آذری زبان « بودی کی وار »

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۵۵

فصل دوازدهم  کتاب بیشعوری - بیشعور بیچاره

احتمالا بیشعور های از نوع بیچاره نسبت به سایر بیشعورها کمبودهای عاطفی بیشتری دارند. در وهله نخست شاید این افراد مثل بیشعورها به نظر نیایند و فقط آدم های ضعیف کم بنیه و بی عرضه ای به نظر برسند که نمی‌توانند روی پای خودشان بایستند. کسانی که همیشه به یکی احتیاج دارند که تکیه گاه شان باشد تر و خشکشان کند و امورات شان را اداره کند .البته این فقط فیلم شان است حقیقت آن است که این افراد واقعاً قوی و نیرومندند اما دریافته اند که با تظاهر به ضعیف بودن  میتوانند به آسانی قدرت زیادی به دست بیاورند.

قدرت ضعف می‌توانند  عظیم باشد.  بسیاری از بیشعور ها می‌دانند که چطور تا آخرین واحد انرژی را درهر موقعیتی استفاده کنند. اگر آن قدری که توقع دارند مورد توجه قرار نگیرند  دیگران را به بی تفاوتی در برابر نیازهای شان متهم میکنند. اگر به آن میزانی که کمک خواسته اند  به آنها کمک نشود عصیان می کنند. اگر به خواسته شان نرسند آنقدر تمارض می کنند تا دیگران مجبور شوند کارشان را رها کنند و به آنها توجه کنند.

بیماری منبع قدرت بزرگی برای بسیاری از این آدمهاست. سوزش ها دردها و حالت تهوع ها  به طرز معجزه آسایی  در مواقع لزوم ظاهر میشوند.

بیشعور بیچاره علاوه بر بسیاری از لوازم بیشعوری مانند نالیدن خلافکاری ترسیدن و ترساندن از یکسری ابزارها و روش های مخصوص به خود نیز بهره می‌برد که یکی از برجسته ترین آنها ” دیوانه سازی” نام دارد.

دیوانه سازی هنر دیوانه کردن مردم است. این کار با هوشمندی و استمرار در خواسته های غیر عقلانی، بلهوسی،  نالیدن مداوم  و اشکال گیری دائمی انجام می پذیرد. بی شعور بیچاره از شما گلایه می کند که هرگز برای او چندان کاری نکرده اید و هیچ گاه به قدر کافی دوستش نداشته اید.

گیج کردن افراد با پارادوکس های غیر ممکن هم یکی از مهارت های این افراد در دیوانه ساختن دیگران محسوب می شود. آنها از ما انتظار دارند که هیچگاه از  گله گزاری‌های دائمی یشان گله نکنیم و  به رغم انجام تمام خرده فرمایش هایشان همیشه برای استقلال و اتکای به نفس آنها احترام قائل باشیم. از آنجایی که قواعد را آنها تعیین می کنند ما هیچ شانسی برای برد در بازی آنها نداریم.

در موارد خانوادگی ، دیوانه ساز معمولا کسی است که وصله خانواده نیست. مثل مادرشوهر یا مادرزن که با خانواده یکی از فرزندانش زندگی می کند. در عالم تجارت دیوانه سازها معمولا جزء افرادی اند که خیلی بی سر و صدا توی دفترها کار می کنند. آن ها هر روز راهی پیدا می کنند تا کمتر و کمتر وظیفه شان را انجام دهند. وقتی هم این مسئله ره آن ها گوشزد شود.می گویند که عاشق خدمتند،اما حجم کاری که به آن ها محول می شود آنقدر زیاد است و روز به روز هم بیشتر می شود که انجام همه انها از عهده یک نفر خارج است. اگر کار به توبیخ و اخراج بکشد ناگهان داستان های زننده ای از تبعیض یا سوء استفاده های جنسی از خودشان در می آورند و تهدید می کنند که علیه کارفرماهایشان شکایت خواهند کرد .

در جامعه دیوانه ساز ، انگلی است حرفه ای که همیشه معترض است که دیگران حقش را خورده اند، در حالی که خود اوست که دائما به حق دیگران تعرض می کند.

همانند بیشعورهای پشت میز نشین بیشعور های بیچاره هم در سوء استفاده زمان استادند. می‌توانند آن چنان فس فس  کنند که حلزون در مقابلشان فانتوم به نظر برسد. در خانه همیشه آخرین فردی اند که خانواده می خواهند بیرون بروند ، حاضر می شوند. هربار که به دستشویی می رویند برای دیگران یک قرن به حساب می آید. مهمترین مهارت شان این است که همیشه گرفتار و مشغول به نظر بیایند در حالی که تقریبا هیچ کاری انجام نمی دهند.

این افراد یاد گرفته اند آنقدر سوزناک حرف بزنند و آنقدر آه  بکشند  که همیشه خسته و از پا افتاده به نظر آیند. آنها قادرند چنان زیرکانه به خستگی تظاهر کنند که همسایه شان به فکر بیفتد که نکند به بردگی گرفته شده اند. بی شعور بیچاره آنچنان نقش آدم مظلوم و فداکار را خوب بازی می کند که هیچ کدام از بازیگران برنده اسکار نمی توانند بهتر از او بازی کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۳۰

خاطره ای از سفر به ویتنام: آنها درباره آمریکا چگونه فکر می کنند؟

"آنچه بین ما و آمریکا گذشته، مربوط به گذشته بود؛ ما به آینده نگاه می کنیم."

روز قبل به جنگل های اطراف هوشی مین رفته بودم، جایی که جنگ های گسترده ارتش آمریکا و مردم ویتنام با شدت بیشتری در جریان بوده است. آمریکا در 20 سال حضور اشغالگرانه اش در ویتنام، از هیچ جنایتی علیه مردم این کشور فروگذار نکرده بود. در موزه جنگ ویتنام به ما گفتند که تعداد بمب هایی که آمریکا بر سر مردم ویتنام ریخت از تعداد کل بمب های استفاده شده در جنگ جهانی دوم بیشتر بود.
عصر ایران؛ جعفر محمدی - چندی پیش سفری کوتاه به ویتنام داشتم. در پرواز "هوشی مین" به "هانوی" که حدود 2 ساعت به طول انجامید، فرصتی دست داد تا با یکی از همسفران ویتنامی ام گفت و گو کنم.
نتیجه تصویری برای داوری و قضاوت
روز قبل به جنگل های اطراف هوشی مین رفته بودم، جایی که جنگ های گسترده ارتش آمریکا و مردم ویتنام با شدت بیشتری در جریان بوده است. آمریکا در 20 سال حضور اشغالگرانه اش در ویتنام، از هیچ جنایتی علیه مردم این کشور فروگذار نکرده بود. در موزه جنگ ویتنام به ما گفتند که تعداد بمب هایی که آمریکا بر سر مردم ویتنام ریخت از تعداد کل بمب هایی که متحدین و متفقین در جنگ جهانی دوم علیه هم استفاده کرده بودند، بیشتر بود.

آمریکایی ها همچنین از بمب های شیمیایی گوناگونی در این جنگ استفاده کردند و باعث شدند تا سه نسل از ویتنامی ها با مشکلاتی از قبیل جنین های نارس یا متولدین معلول مواجه باشند. در موزه جنگ ویتنام، چند نفر از این معلولان مادرزاد که قدی حدود 50 سانتی متر داشتند، با دست هایی کوتاه و صورت هایی دفرمه شده، صنایع دستی درست می کردند و به توریست ها می فروختند. آنها بخش زنده موزه بودند.
حجم حملات و وحشیگری های ارتش آمریکا به حدی بود که بخش زیادی از مردم ویتنام، ناگزیر بودند در هزاران کیلومتر تونلی که زیر جنگل ها کنده بودند زندگی کنند و حتی مدارس و بیمارستان هایشان را نیز به این تونل های زیر زمینی منتقل کنند. با این حال، آمریکایی ها آنان را در زیر زمین هم راحت نمی گذاشتند و با سم پاشی جنگل ها و نیز انداختن بمب هایی که اکسیژن هوا را می بلعید، آنان را در تونل هایشان نیز قتل عام می کردند.

با این حال، مقاومت 20 ساله مردم ویتنام که البته با کمک های شوروی سابق و چین همراه بود، آمریکا را ناگزیر به عقب نشینی از این کشور کرد و بدین ترتیب، یک شکست تاریخی برای ایالات متحده ثبت شد.
حجم جنایاتی که آمریکایی ها علیه مردم ویتنام انجام داده بودند در مقایسه با ستم های آمریکا علیه ایران، مانند مقایسه فیل و فنجان است. از این رو، برایم جالب بود که بدانم مردم ویتنام درباره آمریکا چگونه می اندیشند.
وقتی موضوع را با همسفرم در میان گذاشتم، اولین جمله اش این بود: "آنچه بین ما و آمریکا گذشته، مربوط به گذشته بود؛ ما به آینده نگاه می کنیم."
او که خودش را معلم معرفی کرد چنین ادامه داد: بین کشورها سه نوع رابطه می تواند وجود داشته باشد: "جنگ، فقدان ارتباط و صلح."
و سپس از من پرسید: کدامش بهتر و انسانی تر است؟ و بی آن که منتظر پاسخ من شود گفت: "معلوم است که صلح از همه چیز بهتر است و ما در رابطه مان با جهان و از جمله با آمریکا صلح را انتخاب کرده ایم."

به او  وقایع جنگ ویتنام و جنایت های آمریکا را یادآوری کردم و آقای معلم نیز گفت: "در آن جنگ آمریکا به ما آسیب های زیادی زد. آیا این دلیل خوبی است که ما همان آسیب ها را ادامه دهیم و به خودمان بیشتر صدمه بزنیم؟"
از او خواستم بیشتر توضیح دهد و او گفت: "اگر ما با آمریکا در همان حال جنگ یا قهر بودیم آیا همین هواپیمای بوئنیگ نو که الان سوارش هستیم را می توانستیم سوار شویم؟ آیا مردم ویتنام که آن همه از جنگ آسیب دیده اند باید بتوانند از تکنولوژی روز استفاده کنند یا این که چون سال ها قبل با آمریکا جنگیده اند، امروز هم خود را از مزایای تکنولوژی و اقتصاد محروم کنند؟!
بله! ما خاطره خوبی از آمریکا نداریم و راستش را بخواهی من که در آن زمان متولد نشده بودم، از آمریکا نفرت دارم ولی نفرت من از آمریکا نباید به ضرر خود من تمام شود و مرا در گذشته نگه دارد."
در ادامه سفر با افراد دیگری هم صحبت کردم و کما بیش همین نظر را داشتند. در هانوی، پایتخت ویتنام دستکم سه جوان را دیدم که پیراهن هایی بر تن داشتند که روی آنها پرچم آمریکا نقش بسته بود. برندهای آمریکایی مانند مک دونالد و کی اف سی در نقاط مختلف شهر شعبه داشتند. برغم هم مرز و هم ایدئولوژی بودن ویتنام با چین، خودروهای چنیی در خیابان های این کشور وجود نداشتند و در عوض، خودروهایی از آمریکا به ویژه فورد و شورلت (در رده های بعد از هیوندایی و تویوتا) در خیابان های این شهر تردد داشتند.
هم پیمان بزرگ آمریکا در شرق جهان، یعنی ژاپن هم در حال احداث متروی شهری در شهر هوشی مین بود.

ویتنامی ها جنگی که 43 سال تمام شده است را ایستگاهی برای توقف در گذشته نکرده اند بلکه دهه هاست که آن جنگ 20 ساله را منبعی برای درآمد زایی کرده اند. مثلاً تور جنگل برگزار می کنند و از گردشگران خارجی مبلغی پول می گیرند و تونل های زمان جنگ، ابزارآلات رزمی آن دوران، فیلم مستندی از شجاعت های ویت کنگ ها و ... را نشان شان می دهند و در جایی، به ازای هر تیر جنگی 2 دلار می گیرند و به توریست ها اجازه می دهند با سلاح های زمان جنگ، شلیک کنند.
در طول مسیر نیز انواع رستوران ها و فروشگاه ها رونق دارند و رانندگان و راهنمایان زیادی مشغول به کار شده اند. موزه جنگ شان نیز که همیشه مملو از گردشگرانی است که برای دیدن عکس های زمان جنگ و هواپیماها، تانک ها و تسلیحات به جا مانده از آن دوران بلیت می خرند.


اینک، هم آمریکا بدون جنگ و خونریزی و دشمنی با برندهایش در ویتنام حضور دارد و هم ویتنام در عین حفظ تاریخ و فرهنگش، خود را از عداوت و ستم آمریکا مصون داشته و از مزایای رابطه با بزرگ ترین اقتصاد جهان بهره مند است. به عنوان مثال، در فقدان تبلیغات سوء علیه ویتنام در رسانه های جهانی - که عمده ترین شان آمریکایی هستند - این کشور تبدیل به یک مقصد توریستی شده است و نیز بسیاری از برندهای جهان و از جمله برندهای آمریکایی در این کشور تولید می شوند تا هم تکنولوژی به این کشور منتقل شود و هم اشتغالزایی قابل توجهی در این کشور ایجاد شود.
در مسیر بازگشت از هانوی به تهران، به این می اندیشیدم که آن اندازه که ما ایرانی ها به پیروزی ویتنامی ها در جنگ با آمریکا می بالیم و درباره اش شعار می دهیم، خود ویتنامی ها ادعا ندارند و به قول آن معلم ویتنامی، آنها در گذشته نمانده اند و به آینده نگاه می کنند.

منبع :

http://www.asriran.com/fa/news/601656/خاطره-ای-از-سفر-به-ویتنام-آنها-درباره-آمریکا-چگونه-فکر-می-کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۶

زمین ( از لینک شعر را با صدای شاعر بشنوید)

زین پیش شاعران ثناخوان که چشم شان
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود
بس نکته های نغز و سخنهای پرنگار
گفتند در ستایش
این گنبد کبود


 اما زمین که بیشتر از هر چه در جهان
شایسته ستایش و تکریم آدمی ست
گمنام و ناشناخته و بی سپاس ماند
ای مادر ای زمین
امروز این منم که ستایشگر توام
از توست ریشه و رگ و خون و خروش من
فرزند حقگزار تو و شاکر توام
بس روزگار گشت و بهار و
خزان گذشت
تو ماندی وگشادگی بی کرانه ات
طوفان نوح هم نتوانست شعله کشت
از آتش گداخته جاودانه ات
هر پهلوان به خاک رسیده ست گرده اش
غیر از تو ای زمین که در این صحنه ستیز
ماندی به جای خویش
پیوسته زورمند و گرانسنگ و استوار
فرزند بدسگالی اگر چون
حرامیان
بی حرمت تو تاخت
هرگز تهی نشد دلت از مهر مادری
با جمله ناسپاسی فرزند شناخت
آری زمین ستایش و تکریم را سزاست
از اوست هر چه هست در این پهن بارگاه
پروردگان دامن و گهواره وی اند
سهراب پهلوان و سلیمان پادشاه
ای بس که تازیانه خونین برق و
باد
پیچیده دردناک
بر گرده زمین
ای بس که سیل کف به لب آورده عبوس
جوشیده سهمناک بر این خاک سهمگین
زان گونه مرگبار که پنداشتی دریغ
دیگر زمین همیشه تهی مانده از حیات
اما زمین همیشه همان گونه سخت پشت
بیرون کشیده تن
از زیر هر بلا
و آغوش بازکرده به لبخند آفتاب
زرین و پرسخاوت و سرسبز و دلگشا
بگذار چون زمین
من بگذرانم شب طوفان گرفته را
آنگه به نوش خند گهربار آفتاب
پیش تو گسترم همه گنج نهفته را
لینک صوتی 
http://s8.picofile.com/file/8322913168/H_Ebtehaj_هوشنگ_ابتهاج_زمین_با_صدای_شاعر.mp4.html
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۱۶

من نه آنچه را که نویسنده کتاب گفته بود بل آنچه را که خودم می خواستم بگویم می خواندم،- واژه هایی را می خواندم که اندیشه کودکانه خودم شکسته بسته می کوشید تا هجی کند. کتاب را هرگز کسی نمی خواند. در خلال کتابها ما خود را می خوانیم، خواه برای کشف و خواه برای بررسی خود. و آنان که دید عینی تری دارند بیشتر دچار پندارند. بزرگترین کتاب آن نیست که پیامش بسان تلگرامی روی نوار کاغذ، در مغز نقش می بندد، بل آنکه ضربه جانبخش وی زندگی های دیگری را بیدار کند و آتش خود را که از همه گون درخت مایه می گیرد از یکی به دیگری سرایت دهد و، پس از آنکه آتش سوزی درگرفت، از جنگلی به جنگل دیگر خیز بردارد

رومن رولان سفر دورنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۰۴