پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

سر به سنگی می زدم فریاد خوان
پاسخم  آمد  شکست ِ  استخوان
سنگ ِسنگین دل چه می داند که مرد
از چه سر بر سنگ می کوبد به درد
او همین سنگ است و از سرها سر است
سنگ روز ِ سر  شکستن گوهر است
تا چنین هنگامۀ سنگ است و سر
قیمت ِسنگ است از سر بیشتر !
روزگارا از توام منّت پذیر
گوهر ِما را کم از سنگی مگیر
هر که با سنگی ز سویی تاخته ست
سایه هم لعل ِدلی انداخته ست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۴

درباره شعر سایه (ه ا سایه امیرهوشنگ ابتهاج) که بخشی از حافظه تاریخی شعر فارسی است

اگر از بسیاری از مخاطبان شعر فارسی بپرسید که شعر «ای عاشقان، ‌ای عاشقان پیمانه‌ها پرخون کنید» (از لینک زیر بشنوید)  یا «مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا» از کیست؟ می‌گویند مولانا. اگر بپرسید که شاعر « نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید» یا «برسان باده که غم روی نمود ‌ای ساقی» کیست؟ می‌گویند حافظ. کسی گمان نمی‌کند که این شعرها را یکی از شاعران معاصر سروده باشد. در طول این سال‌ها بسیاری از شعرهای امیرهوشنگ ابتهاج (ه.ا.‌سایه) چنین جایگاهی پیدا کرده‌اند. کمتر کسی گمان می‌کند که سراینده مثنوی بلند «باز بانگی از نیستان می‌رسد» یا «با من بی‌کس تنها شده یارا تو بمان» سایه باشد. شعر سایه چنان به حافظه تاریخی شعر فارسی نفوذ کرده است که انگار متعلق به گذشته‌های دور شعر فارسی است. او چنان استادانه در اقتفای بزرگان شعر فارسی حافظ، مولانا و سعدی سروده است که بازشناسی شعرهای او از بزرگان شعر فارسی دشوار می‌نماید.

زمانی فکر می‌کردم چنین اشتباهی ممکن است از کسانی سر بزند که آشنایی‌شان با ادبیات کلاسیک اندک است و با ظرایف شعر بزرگان فارسی آشنا نیستند و ممکن است شعر سایه را گاه با شعر حافظ و گاه با شعر مولانا اشتباه بگیرند تا وقتی که کتاب حالات و مقامات «م امید»؛ مجموعه خاطرات محمدرضا شفیعی‌کدکنی از زنده‌یاد مهدی اخوان‌ثالث منتشر شد. شفیعی‌کدکنی در یکی از خاطراتش می‌گوید که روزی اخوان زنگ زد و پرسید که این بیت‌هایی که شجریان در بیات ترک خوانده است در کجای مثنوی است که دو، سه روز است هرچه می‌گردم، پیدایش نمی‌کنم. گفتم زنگ بزنم از تو که با این کتاب مأنوس‌تری بپرسم. منظور اخوان بیت‌هایی از مثنوی «بوی پیراهن» بود که محمدرضا شجریان در آلبوم «یوسف گمگشته» با آهنگسازی محمدرضا پایور خوانده بود.

باز شوق یوسفم دامن گرفت

پیر ما را بوی پیراهن گرفت

ای دریغا نازک‌آرای تنش

بوی خون می‌آید از پیراهنش

شفیعی‌کدکنی در پاسخ می‌گوید که امید جان، تو باید از نازک‌آرای تنش می‌فهمیدی که این شعر پس از نیما سروده شده است. این شعر از سایه است... اما سایه آنچنان استادانه این مثنوی را سروده است که توانسته است مهدی اخوان‌ثالث را که نه‌تنها بزرگ‌ترین شاعر نیمایی معاصر است بلکه کسی در استادی او در ادبیات کلاسیک فارسی تردید ندارد نیز به اشتباه بیندازد.

https://www.aparat.com/v/gjsyz/%D8%A7%DB%8C_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86_%3A_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

منبع : http://newspaper.hamshahri.org/id/8147/خوش-فریبی-است.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۱۳

هزار عمر دگر باید انتظار کشید

 از دریچه من ببین که این دریچه، جز دیدن، کار دیگری نمی‌تواند؛ دیدن و آنگاه بدل شدن به چیز دیگر. من فکر می‌کردم که این چیز دیگر، دریچه مرده، چشم کور شده و نگاه دوبین است. فکر می‌کردم که دیدن، آبروی بشر را می‌برد، خیره نگاه کردن را اما نمی‌دانستم. اگر امروز از دریچه من، از زاویه من نگاه کنی که در زاویه نشسته‌ام، دیدن، فرق پیدا کرده. من آن گوشه اتاق نشسته‌ام و منتظر که سایه بیاید، دل دل می‌زنم که نکند دیدار سایه هم درست مثل خیلی از نوابغ و هنرمندانی که با دیدارشان، از خاطره‌ها محو می‌شوند، محو و نیست شود. او می‌آید، چون مجسمه هرکول که ناباورانه به واکری چسبیده باشد، محض نیفتادن. وارد می‌شود در عنبیه‌ام و از خود می‌پرسم که او کیست؟ شاعری که اوج ناامیدی‌ام را با شعر «شبی رسید که در آرزوی صبح امید/هزار عمر دگر باید انتظار کشید»، گریسته‌ام و دریافته‌ام که از داشتن امید، همواره محروم و مجبور بوده‌ام؟ عضوی از یک حزب که دماغی حساس به بوی سیاست داشت اما زبانش، جز در شعر و جز برای شعر نچرخید؟ او کیست که این طور شبیه نام مستعارش شده است؛ به دست نیامدنی، غیرقابل تعریف، مواج و در آستانه 90 سالگی، چنین آمده محو شدن؟ شاید آن تفاوت بزرگی که میان هوشنگ ابتهاج و شاعران مهم شعر فارسی وجود دارد، در زبان ناصح و طبع فروتن او نسبت به روزگار و خویش باشد، چه توقع آدمیزاد از شاعری که می‌سراید «خون می‌چکد از دیده در این کنج صبوری/ این صبر که من می‌کنم افشردن جان است» این است که با بیت آخر، چنین جهانی را منفجر کند. در عوض می‌شنوی که در حال نصیحت کردن خود به پایمردی و زنده ماندن است با ادبیاتی کاملاً قدمایی:«از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود/گنجی‌ست که اندر قدم راهروان است.» تا سایه را از نزدیک ندیده باشی، صدای هن هن سینه‌اش را از پس سال‌ها زندان نشنیده باشی، محال است که باور کنی، سایه کیست و به کدام وجه شعر معاصر فارسی خمیده است قامت ایستاده خود را.
 دیداری اتفاق افتاده و حالا که نفسش را در خانه‌اش بو کرده‌ام، می‌گویم که ما در شعر سایه، با شاعری مواجه نیستیم که دوست دارد حافظ زمانه خود باشد، او شاعری برای سیاسی‌ترین فصل تاریخ معاصر ایران است که یاد گرفته به جای شعار و گریه در سوگ قیام جنگل، ذوق زدگی رفقا از پالس‌های مثبت حزب و...، صرفاً ببیند و نادیده‌ها و ناگفته‌ها را ثبت کند. او سراسر چشم بوده؛ در زندان، در میان حلقه رندان، در هنگام بازجویی، وقتی که چشم‌هایش بسته بوده، در لحظه کودتا، در لحظه تیرباران دوستانش، در لحظه مرگ زندانبانش، در بدرقه یارانش، در دوری و نزدیکی به ارغوانش، او سراسر چشم بوده؛ دیدنی که جهان را ثبت می‌کند تا شاهدی بر خشونت و نفرین‌زدگی آن باشد. حال راحت‌تر می‌گویم که او شاعری‌ست که نخواسته بمیرد، او غولی ست که خواسته زنده بماند برای روز مبادای شهادت دادن و اگر روزی چون طبع سایه وارش، ناپدید شد، این شعرهای او هستند که به نفع بشریت، به نفع آزادی، به نفع مرتضی، به نفع جنگل و رفاقت رفقای بی‌نظیرش در 90 دهه اخیر شهادت خواهند داد. حالا از صدقه سر این دیدار، من چشم شده‌ام، دیده‌ای که فقط می‌بیند بی‌ترس از نادیده گرفته شدن و ندیدن.

سعید برآبادی - روزنامه نگار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۸

آیا تاکنون کوشیده اید تا مطلبی را به زبان ساده و به روش خودتان برای کسی بیان کنید و در کارتان شکست خورده باشید؟

بسیار نومید کننده است ، به فردی گفته اید که چگونه کار کند و همه وسایل و مواد لازم را فراهم ساخته اید با این حال و با شگفتی عملکردش برعکس خواست های شماست.

آیا گوش نمی داده است ؟ موافق با شما نبوده؟ پس چرا نگفته و سوال نکرده است؟ چرا ناچارید تا چنین مواردی را بارها با وی تکرار نمائید؟

پاسخ روشن است : هیچکدام از وضعیتهای یاد شده درست نیست. خوب هم شنیده که چه گفتید ، فقط آن شخص نمی تواند از چشم  «شما » به جهان بنگرد . صافی مغز او اجازه نمی دهد «دنیای » شما را ببیند .

منبع : کتاب کشف توانمندی ها نوشته ماکوس باکینگهام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۴۹

جدی ترین سروده های مولوی درمثنوی هم رگه هایی از طنز را دارد . مطالب خنده دار شامل  طنز، هجو ، هزل و فکاهی تقسیم بندی می شوند. هزل  ( نازلترین مرتبه مطالب خنده دار ) یعنی شوخی رکیک به خاطر تفریح و نشاط بعضی از آدمها تعریف شده که متضاد با مطالب جدی می باشد . با این حال مولوی استفاده مفیدی از هزل می کند تا جایی که گفته :

هزل تعلیم است ، آن را جد شنو

تو مشو بر ظاهر هزلش گرو 

در حکایت به ظاهر جدی « ماجرای نحوی و کشتی بان » لایه های طنز بشرح زیر است :

آن یکی نحوی به کشتی در نشست

رو به کشتی بان نمود آن خودپرست

گفت:هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا

گفت:  نیم  عمر  تو  شد  در  فنا

دل شکسته گشت کشتی بان ز تاب 

لیک آن دم کرد خامش از جواب

باد، کشتی را به گردابی فکند

گفت: کشتی بان بدان نحوی بلند

هیج  دانی  آشنا کردن؟  بگو

گفت: نی ، ای خوش جواب خوبرو

گفت:کل عمرت ای نحوی فناست

زان که کشتی غرق این گرداب هاست

این داستان دربردارندۀ طنر پنهان ، طنز موقعیت و طنز عبارت است.

طنز پنهان : طنز تقابل ها و یا تضادها ، در اولین نظر خنده اور نیستند . در این نوع طنز، خواننده و مخاطب ناگزیر با مولف در بازسازی موقعیتهای متضاد و خنده ناشی از طنز پنهان مشارکت فعال دارد و خنده غالب ، خنده ای درونی است .خاصه در این داستان که به سبب برانگیختن عواطف متضاد نظیر ترس ( ترس از غرق شدن کشتی در گرداب ) ترحم ( ترحم بر سرنوشت نحوی و دیگران) و در همان حال خنده به جهت رودررویی ناگهانی نحوی با واقعیت را برمی انگیزد و در گروه ادبیات گروتسک ( هر چیز تحریف شده ، زشت و غیرعادی ، خیالی یا باورنکردنی یا تصاویر عجیب و غریب ) قرار می گیرد.

طنز موقعیت : موقعیت و جایگاه نحوی و خودپسندی او در تقابل با کشتی بان که به وضوح عامی مردی است که از نحو چیزی نمی داند. سپس ماجرا و موقعیت گرداب و خطر غرق شدن کشتی که باعث می شود ناگهان موقعیت ها و جایگاه ها- جایگاه برجسته و فروتر- عوض شوند. این تغییر ناگهانی موقعیت، باعث ایجاد شگفتی و حتی خنده - اما خنده درونی- می شود.

طنز عبارت ( بهره گیری از امکان زبان و واژه) : این نوع طنز  در آخرین جملۀ کشتی بان خطاب به نحوی بیان شده  :

«گفت: کل عمرت ای نحوی فناست

زآن که کشتی غرق این گرداب هاست»

شیوۀ داستان سرایی

قالب و فرم داستان به داستان های مشهور به مینی مال ( کوتاه و ساده نویسی) شباهت فراوان دارد. پیش برد داستان در شخصیت پردازی مبتنی بر گفتگوها است . نحوی، خودخواه و خودپسند است ، که احتمالا چون در آن کشتی به غیر او دانشمندی نبوده است . کشتی بان ، آدمی است عادی که چون از طریق بحث حریف نحوی نمی شود. سکوت می کند اما « دل شکسته» شده است. توصیف محیط و فضای داستان به ایجاز طرح شده : « باد کشتی را به گردابی فکند» در داستان های جدید مینی مال نیز ، یکی از عناصر داستانی برجسته است و از دیگر عناصر صرف نظر می شود و یا در حاشیه قرار می گیرند.

لایه های پنهانی داستان 

تخیل پرده از واقعیتی برمی دارد که در پس اشیاء مشهود و از دیده ها پنهان مانده است. دنیایی که می شناسیم سرنخ هایی از واقعیت به دست می دهد که باید دنبال شوند.

در این داستان ، اشیا و اشخاص و ماجراهای مشهود، همان نحوی ، کشتی بان و دریا و گرداب هاست. واقعیت های پنهان که مولوی دنبال کرده به قرار زیر است :

« آب دریا مُرده را بر سر نهد

ور بود زنده ز دریا کی رهد؟

چون بمُردی تو ز اوصاف بشر 

بحر اسرارت نهد بر فرق سر

ای که خلقان را تو خر می خوانده ای

این زمان چون خر ، بر این یخ مانده ای 

گر تو علامۀ زمانی در جهان 

نک ، فنای این جهان بین و این زمان

مَرد نحوی را از آن در دوختیم

تا شما را نحو محو آموختیم

فقه ِ فقه و نحو و صرفِ صرف 

در کم آمد یابی ای یار شگرف

از کتاب طنز در مثنوی معنوی محمدعلی علومی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۵۴

عارفی گفت رفتم در گلخنی تادلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است دیدم . رئیس گلخن را شاگردی میان بسته بود کار میکرد و اوش میگفت که این بکن و آن بکن او چُست کار میکرد گلخنی تاب را خوش آمد از چستی او در فرمان برداری . گفت آری همچنین چست باش اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری مقام خود بتو دهم و ترا بجای خود بنشانم مرا خنده گرفت و عقدهٔ من بگشاد دیدم رئیسان این عالم را همه بدین صفتاند با چاکران خود.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۴۶

تجسم‌خلاق‌، روشی مهم برای رسیدن به آرامش

  • تجسم‌خلاق‌، روشی مهم برای رسیدن به آرامش

سالهاست که من، به معرفی شیوه‌ها و تکنیک‌هایی می‌پردازم که با انجام آنها می‌توان اثر استرس‌ها و تنش‌های ناشی‌از روزگار تکنولوژی و زندگی ماشینی را کاهش‌داد. این تکنیک‌ها اشخاص را یاری‌می‌دهند تا بتوانند به آرامش واقعی برسند. هنگامی‌که انسان بتواند آرامش را تجربه‌کند، می‌تواند به بصیرت و آگاهی‌های برتر بیاندیشد و به‌سوی خوشبختی و سعادت گام بردارد‌. چندی پیش، در مبحث تفکر‌مثبت نوشتم‌: «به برخی‌از واژه‌ها و جمله‌های زیر دقت بفرمایید‌:

چه‌ روز بدی! ما شانس نداریم! الهی بمیرم‌! نمیری الهی! ای بد نیستم‌! هستم! چقدر قیافه‌ات خسته است! سایه‌ات از سر بچه‌ها کم نشه‌! دستت درد‌‌نکنه‌! چرا سرحال نیستی! خدا بد‌نده! ای وای چرا رنگت پریده!   و عمرت مثل گل نباشه».

تردیدی نیست که این ‌جمله‌ها الفاظی منفی به‌شمار‌می‌آیند که ریشه در تفکر‌منفی(Negative Mind) دارند و متاسفانه هرروز در محاوره شنیده‌شده و در‌نتیجه بار‌منفی ایجاد‌می‌کنند.

وقتی شخص در پاسخ احوال‌پرسی با ناله و اندوه می‌گوید‌‌: ای هستیم! هم خود را ضعیف و ناتوان حس‌می‌کنید و هم به‌سوی مخاطبتان انرژی‌منفی ارسال‌می‌نماید. در‌حالی‌که اگر فرد بگوید خیلی خوبم، خدا را شکر، هم نتیجه‌ای مثبت برای خودش دارد و هم مخاطب خود را خوشحال‌می‌‌سازد. انسان به‌جای  این‌که بگوید نمیری الهی! که بار منفی دارد‌، می‌تواند بگوید زنده و پاینده باشی.

بدون‌تردید تفکر‌مثبت، از نفوذ فشارها و ایجاد تنیدگی‌ها می‌کاهد و با این نگرش فرد می‌تواند با آرامش زندگی‌کند. در‌مقابل‌، شخصی که تفکر‌منفی دارد‌، با نگاه منفی خود‌، حتی  بیش‌از اثر واقعی استرس، به غمگینی و اضطراب و افسردگی خود می‌افزاید. در ذهن و نگاه‌منفی، خوش‌بینی و اراده و تمرکز و اعتمادبه‌نفس کاهش‌می‌یابد. در‌حالی‌که با تفکر‌مثبت‌، ظرفیت و توانایی فرد برای مقابله با فشارهای روانی افزایش‌یافته و با افزایش نیروی سازگاری از پیامدهای تنیدگی کاسته‌می‌شود. با ریشه‌گرفتن تفکر‌مثبت در فرد، درجه اعتماد‌به‌نفس او افزایش‌می‌یابد و شخص می‌تواند با خونسردی و آرامش واقعیت‌های منفی خود را نیز بپذیرد و برای مشکلات زندگی چاره‌جویی نماید و به‌اصلاح حالت‌های ناپسند و منفی خود بپردازد. شاید این عبارت صادق باشد که انسان همان است که فکرمی‌کند و درست‌تر این که‌:

ای برادر تو همان اندیشه‌ای
ما‌بقی تو استخوان و ریشه‌ای
گر گُلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بُود خاری تو هیمهٔ گلخنی
گر گلابی، بر‌سر جیبت زنند
ور تو چون بولی، برونت افکنند

انسان با تجسم‌خلاق می‌تواند از نیروی تخیل و خلاقیت خود برای ایجاد تغییرات مثبت در زندگی خویش استفاده‌کند و به‌جای متأثر‌شدن از تنیدگی، به‌سوی آرامش گام بردارد. تجسم‌خلاق وسیله باارزش و نیرومندی است که با تمرین مستمر آن می‌توان در زندگی عصر ماشینی تحول ایجاد‌نمود و آرمان‌ها و رویاهای خود را محقق‌کرد. البته در تجسم‌خلاق بهتراست که فرد اندیشه اصیل را برگزیند. اندیشه اصیل، راهنما و راهبر است و انسان را به‌سوی آرامش واقعی هدایت‌می‌کند‌. انسان در‌این‌مسیر، حاکم و سازنده اندیشه‌می‌شود و گرفتار اندیشه نمی‌گردد و می‌تواند بگوید: چه جرأت دارد اندیشه که گرد شهر من گردد (مولوی). اگر ذهن آدمی گرفتار اندیشه‌های چه‌کنم، چه‌‌نکنم گردد، فرد به منفی‌نگری و ضعف و حقارت گرفتار‌می‌شود. پیش‌از‌این درگذشته اشاره‌کردم که بسیاری‌از مردم می‌دانند که نباید به پیروی از هوای‌نفس، اندیشه‌اصیل را رها‌کنند و در دام خطاهای ناشی‌از وسوسه نفس بیافتند، متأسفانه بسیاری‌از افراد  به‌دلایلی همواره به اندیشه‌ای انحرافی کشیده‌شده و با خود‌پسندی و غرور و خود‌بزرگ‌بینی و ریاکاری، به بد‌کنشی می‌پردازند‌. با نگاهی گذرا به حوادثی که هر‌روز در شهرها رخ‌می‌دهد، می‌توان به رفتارهای نابهنجار و اعمالی آگاهی یافت که در‌نتیجه عدم بلوغ‌شخصیت آدمی انجام‌می‌گردند‌. اگر فردی با‌دقت به خبری که  در یکی‌از روزنامه‌های این هفته منتشرشده بود توجه‌کرده باشد، در‌می‌یابد که آدمی ممکن‌است  تا چه حد از اندیشه اصیل انسانی فاصله بگیرد و با انگیزه‌های انحرافی به ماجراجویی‌هایی بپردازد که هرگز او‌را به آرامش نمی‌رسانند‌.

در‌این خبر آمده بود: «‌زنی پس‌از تماس با پلیس اظهار‌داشت همسرش را با چاقو کشته و اینک کنار جسد مقتول نشسته است. زن جوان که کودک 3‌ساله‌ای نیز دارد، در دادگاه تعریف‌کرد که مدتی بود همسرم اینترنت گوشی‌ خود را فعال ساخته و تمامی زندگی‌اش گوشی و اینترنت‌شده بود. بالاخره من به او مشکوک‌شدم و در شب حادثه خواستم گوشی او را کنترل‌کنم‌. او متوجه‌شد و بر‌سر این موضوع با‌ یکدیگر به ستیزه و درگیری پرداختیم و او مرا کتک‌زد‌. من نیز چاقویی را از آشپزخانه برداشتم و در‌حالی‌که او پشت به من بود، چاقو به او اصابت‌کرد و کشته‌شد»!

بدون آنکه لازم باشد چگونگی موضوع و جنبه‌های حقوقی و جزایی این حادثه مورد بررسی و موشکافی قرار‌گیرد‌، با همین شکلی که گزارش شده‌است و رویدادهای مشابهی از‌آن نیز در جامعه دیده‌می‌شود، می‌توان به‌این‌نتیجه رسید که عدم آموزش هنر زندگی‌کردن به کودکان و عدم رشد و تکامل و بلوغ شخصیت آدمی سبب‌می‌شود تا فرد  دست به اعمالی بزند که در چارچوب رفتار سالم و بهنجار آدمی قرارنمی‌گیرند. من نمی‌دانم پیش‌از‌این کسی به این زن جوان و همسرش گفته بود که انسان می‌تواند همواره به منبع روحانی درون خود متکی باشد و آیا  کسی به آنها آموزش‌داده بود که بتوانند میان خودشان و ضمیر خردمندشان ارتباطی درست بر‌قرار‌نمایند و دریابند که می‌توان با شکیبایی و خردمندی جریان رودخانه زندگی را منظم‌‌کرد‌. اگر در کودکی به آنها آموزش می‌دادند که‌:

خوی ملکی بگزین‌، بر دیو امیری کن
گاو تو چو‌شد قربان، پا بر‌سر گردون نه

شاید چنین مصیبتی برای چندین انسان بی‌گناه و باگناه پیش‌نمی‌آمد‌.

ذهن نیرومند انسان می‌تواند تصاویری مثبت،  سازنده و به‌دور از استرس و اضطراب را خلق‌‌کرده و برای رسیدن به آرامش از‌این تکنیک استفاده‌نماید. تجسم موجب ایجاد عقاید و نگرش‌های ذهنی درست‌می‌شود و فرد را یاری‌می‌دهد تا بتواند کارهای لازم برای رسیدن به اهداف‌ مورد‌نظر را انجام‌دهد. به‌عبارت‌دیگر تجسم‌خلاق سبب ایجاد تصاویر و اندیشه‌ها و نگرش‌های ذهنی درستی می‌شود که فرد را برای رسیدن به هدف‌های خود آماده‌‌ساخته و او را از تنگنای فکری نجات‌می‌دهد. تجسم موفقیت، به انسان اعتماد‌به‌نفس و انرژی‌می‌دهد و در‌نتیجه فرد را برای تلاش بیشتر و نتیجه مطلوب مجهز می‌نماید‌. اگر فرد بیاموزد که با تمرکز و حضور ذهن به امری بیاندیشد، می‌تواند به نتایج چشمگیری نائل‌گردد‌. حتی تمرکز روی یک شاخه‌گل یا یک تابلو و یا یک شمع نیز فکر آدمی را پرورش‌می‌دهد و اندیشه او را اسیر جزئیات و محدودیت‌ها نمی‌کند.

روزی یک شاخه‌گل رز قرمز بسیار زیبا و شاداب را به شخصی دادم که در مقطعی از زندگی موفقیتی کسب‌کرده بود. او گل را گرفت‌، به زیربینی خود برد و بدون آنکه بوی آن را دریابد آن را روی میز گذاشت و اندکی بعد پوشه‌ای روی آن نهاد! به او گفتم اگر می‌توانستید روی این شاخه‌گل تمرکز‌کنید و شادابی آن‌را حس نموده و از بوی آن لذت ببرید و آن را در گلدانی یا لیوانی از آب قرار‌دهید، این‌چنین آشفته و سراسیمه نبودید. البته تجسم‌خلاق بیش‌از اینها به انسان کمک‌می‌کند. با تجسم خلاق انسان می‌تواند انرژی کیهانی را بگیرد و با سرزندگی و شادابی و نشاط، آرامش را تجربه‌نماید و بتواند با تمام جهان هماهنگ گردد‌. تجسم‌خلاق، تکنیک نیرومندی است که به کمک آن می‌توان با قدرت تخیل و تصور، تغییرات مثبت و سازنده‌ای در زندگی ایجاد‌کرد که بتواند به آرمان‌های انسان تحقق بخشد و آرامش و سعادت را در‌پی داشته باشد‌. انسان در تجسم هدایت‌شده (Guided Imagery) که پس‌از مراقبه هدایت‌شده (Guided Meditation) صورت‌می‌گیرد، می‌تواند با استفاده از ذهن خود از اضطراب و استرس بکاهد و به آرامش واقعی برسد و برای رسدن به اهداف انسانی موفق‌تر باشد‌.

در‌حقیقت انسان روی هر‌موضوعی که اندیشه و تمرکز‌کند، تبدیل به آن می‌شود‌. انسان می‌تواند با اندیشه و تمرکز چکاد باشد‌، دریا باشد‌، کوه باشد‌،  آبشار باشد‌، گل‌سرخ باشد، نیرومند باشد و با استفاده از نیروی خلاقیت اندیشه‌ها، بهترین نتیجه را عاید خود سازد. اگر انسان بیاموزد که به‌درستی از تکنیک تجسم‌خلاق استفاده‌کند، می‌تواند در شرایط مناسبی قرارگیرد که به رویاهای خود جامه عمل پوشانده و به آرامش و خوشبختی دست‌یابد‌. تردیدی نیست که نباید توهم را با تجسم‌خلاق اشتباه‌کرد. توهم  و خیال ممکن‌است نتیجه ذهن‌های بیمار نیز باشند که نتیجه‌اش سرگردانی و محکومیت است‌؛ در‌حالی‌که با تجسم‌خلاق می‌توان تغییر ایجاد‌کرد، متحول‌شد و ضمیر‌ناخود‌آگاه را برای رسیدن به هدف‌های مورد‌نظر آماده‌نمود.

البته در تجسم نیز  انسان از نیروی تخیل خود برای ایجاد تغییرات استفاده‌می‌کند. اما در‌این کار تغییرات مثبت زندگی مورد‌نظر است که می‌تواند با متحول‌کردن زندگی، آرامش را در‌پی‌داشته باشد و به رویاهای فرد تحقق بخشد‌. در تجسم‌خلاق فرد پس‌از انجام مراقبه با رهاسازی ذهن و آزاد‌کردن آن، ذهنی آرام و خلاق را تجربه‌می‌کند و به تعادل‌می‌رسد. انسان می‌تواند با تجسم‌خلاق احساسات انسانی خود را درمسیر درست هدایت‌کند‌. تجسم‌خلاق روی سیستم‌اعصاب و دستگاه‌ایمنی انسان نیز اثر‌می‌گذارد. تجسم  با اثر بر شبکه‌های عصبی و دستگاه ایمنی و ذهن ناخودآگاه می‌تواند به‌عنوان وسیله‌ای برای کاهش اختلالات خود‌ایمنی نیز مفید واقع‌شود و از شدت دردها بکاهد. اگر‌چه‌، انسان می‌تواند در‌هر‌ساعت از شبانه‌روز به تجسم بپردازد اما همانطور‌که پیش‌از‌این  در‌مورد روش‌های مراقبه و مدیتیشن نوشته‌ام، بهتراست روزی دوبار، یکی در بامداد پس‌از بیدار‌شدن  و دیگری در شامگاه پیش‌از خوابیدن به تجسم بپردازد. پرداختن به تجسم هدایت‌شده در‌این زمان‌ها با نتایج مثبت‌تری همراه می‌باشد‌.
باید توجه‌داشت که تجسمِ درست برخی‌از اعمال و رفتارها و موفقیت‌ها سبب‌می‌شود تا زمانی‌که آن اعمال واقعاً تحقق پیدا‌می‌کنند، فرد با آنها آشنایی داشته باشد. تجسم‌خلاق یک حالت خودآگاهی است که موجب می‌گردد انسان با درک‌درست، به تحول و ساختن خودش بپردازد و باور داشته باشد که خود می‌تواند از عهده کار بر‌آید و به هدف خویش برسد‌.

بنابر‌این در تجسم‌خلاق باید به خود و هدفی که مورد‌نظر است اعتقاد و اعتماد وجود داشته باشد. دراین راه رهاکردن خود از امتیاز ویژه‌ای بر‌خوردار می‌باشد که باید همواره مد‌نظر باشد‌. داستان زیر درک رها‌کردن خود را آسان‌می‌سازد:

روزی کنفوسیوس (حکیم و فرزانه چینی که حدود ۵۵۰ سال پیش‌از میلاد به‌دنیا آمد)، آبشار لولیانگ را تماشا‌می‌کرد. آبشار از ارتفاع دویست قدمی سقوط می‌کرد و جریان تند و کف حاصل از‌آن که تا فرسنگ‌ها دورتر می‌رسید، به هیچ جانور فلس‌داری اجازه ورود به آب را نمی‌داد. در چنین‌حالی کنفوسیوس مرد پیری را دید که بدون پروا وارد آب شد. کنفوسیوس گمان‌کرد مرد پیر به بیماری علاج ناپذیری مبتلاست و می‌خواهد به زندگی خود پایان‌دهد. از‌این‌رو به یکی‌از شاگردانش دستور‌داد از کناره رود بدود و سعی‌‌کند تا او را نجات‌دهد. اما مرد پیر حدود صد قدم پایین تراز جریان تند آب بیرون‌آمد و در کناره رود به راه افتاد.  کنفوسیوس خود را به پیر‌مرد رسانید و گفت‌:‌ «ای مرد آزاده! من ابتدا گمان‌می‌کردم شما روح هستید ولی حالا می‌بینم شما نیز انسان هستید. از شما خواهش‌می‌کنم به من بگویید آیا راهی هست که انسان بتواند با آب چنین کند‌؟» پیر‌مرد گفت‌: «‌نه! من راهی را نمی‌شناسم فقط با پیچ آب فرو‌می‌روم و با تاب آن بیرون‌می‌آیم. من خود را با آب سازش می‌دهم نه آب را با‌خود»‌.۱

در مقاله‌ای دیگر، به چگونگی تکنیک  تجسم‌خلاق و جزئیات آن پرداخته‌می‌شود.

۱ ـ  نوری مهدی، سرطان،  مؤسسه خیریه حمایت‌از کودکان مبتلا به سرطان تهران، ۱۳۸۲ ص.۱۷۴ ـ  اندیشه‌های آرامش‌بخش.

منبع : http://pezeshkyemrooz.com/Site/News/Detail.aspx?id=20113616490322

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۶

 

هر روز که می گذرد حواشی جدیدی بر حواشی قبلی افزوده می شود و ملک و ملت درگیر چیزهایی می شوند که اساساً در دنیای امروز، مسأله نیستند و اگر اهالی دنیا بدانند که ما بر سر چه چیزهایی با یکدیگر سر و کله می زنیم، حتماً بر ما خواهند خندید!

 عصر ایران؛ جعفر محمدی* - نگاهی از سر دردمندی به آنچه در جامعه امروز ایران می گذرد این گزاره را به وجود می آورد که گویا عده ای تعمداً می خواهند مردم را به امور حاشیه ای مشغول کنند تا انرژی جامعه و رسانه ها به جای آن که در مسیر توسعه کشور و نقادی امور اصلی صرف شود، در حواشی به هدر رود.

به موضوعاتی که در چند وقت اخیر در کشور ایران به "مسأله" تبدیل شده اند نگاه کنید:
- ما نمی گذاریم زنان به استادیوم های ورزشی بروند.
- در استان ما اساساً حق ندارید کنسرت برگزار کنید.
- در استان ما می توانید کنسرت برگزار کنید اما زنان حق ندارند نوازندگی کنند.
- این که قلیان در قهوه خانه ها عرضه شود یا نشود محل دعواست.
- چرا آموزش و پرورش بچه های پیش دبستانی و اول و دوم ابتدایی را به مزار شهدا نمی برد؟
- اجازه نمی دهیم فلان فیلم اکران شود.
- فلان بازیگر امروز ممنوع الفعالیت می شود و چند وقت دیگر او آزاد می شود و دیگری ممنوع التصویر.
- دعوا می کنیم و حتی کار را به نماز جمعه می کشیم که نام فلان تیم فوتبال باید بشود مشکی پوشان دیار خراسان!
- فلان رستوران یا بستنی فروشی حق ندارد از فلان نام یا حتی از نام برند خارجی اش استفاده کند.
- فلان شبکه اجتماعی را ببندیم یا باز کنیم؟
- ...

این ها تنها مشتی نمونه خروار هستند و هر روز که می گذرد حواشی جدیدی بر حواشی قبلی افزوده می شود و ملک و ملت درگیر چیزهایی می شوند که اساساً در دنیای امروز، مسأله نیستند و اگر اهالی دنیا بدانند که ما بر سر چه چیزهایی با یکدیگر سر و کله می زنیم، حتماً بر ما خواهند خندید!

طراحان این استراتژی، بازی شان را خیلی هوشمندانه ای چیده اند؛ اگر مردم و رسانه ها توجهی به این موضوعات مطرح شده نکنند، آنها گام به گام جلوتر می آیند و محدودیت های جدیدی را بر جامعه تحمیل می کنند و اگر هم توجه کنند که از امور مهم غافل می مانند یا کمتر بدان می پردازند.
ایران، سرزمین جدال بر سر حاشیه ها: تباهی همگانی در انتظار ماست؟!

البته بازیکنان این پروژه، الزاماً همان طراحان نیستند. ای بسا افرادی ساده دل که اتفاقاً دغدغه های مقدسی هم دارند ناخواسته در مسیر این استراتژی حرکت می کنند و هزینه های افکار عمومی اش را نیز می پردازند.

حضرت علی علیه السلام آفت حکومت ها را 4 چیز می شمارند که یکی از آنها این است: تضییع الاصول و التمسک بالفروع (ضایع کردن امور اصلی و پرداختن به امور فرعی)
حال کمی اندیشه کنیم که آیا کشور ما به طور آشکاری درگیر امور فرعی نیست؟ آیا این درگیری اتفاقی و موردی است یا به یک اصل دائمی تبدیل شده است؟ و اگر تبدیل به یک رویه شده، آیا نمی توان نتیجه گرفت که اراده ای ضد ملّی یا دستکم رویه ای منحرف در کار است که کشور را درگیر حواشی کند؟

ایران امروز ما درگیر مصائب بزرگی است که بعضاً حتی موجودیت سرزمینی مان را نیز تهدید می کنند؛ از بحران بسیار بسیار جدی آب گرفته تا کاهش سرمایه اجتماعی و از گره های هزارتوی اقتصادی تا مشکلات سلامت و ... .
در یک جامعه طبیعی، هنگام مواجهه با چنین وضعیتی، همه توش و توان مردم و حکومت صرف مباحثه، عارضه یابی، پیدا کردن راه حل و تمرکز عملیاتی بر روی برون رفت از مشکل و نهایتاً پیشرفت می شود.
در ایران اما، آنچه درباره مشکلات اصلی بیان می شود، در حد شعار و فرافکنی و خالی نبودن عریضه است و در مقابل، حواشی چنان مهم می شوند که نه تنها به مسأله اصلی کشور بدل می شوند که به اجرا هم می رسند!

تعارفی در کار نیست: با این دست فرمانی که می رویم، مقصدی جز تباهی همگانی نخواهیم داشت مگر آن که "اصول" و "فروع" به جایگاه های خود بازگردند و "تمسک بالاصول" اصل دائمی مردم و حکومت باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۵۳

منتقدان سینما، فیلم قیصر را سرفصل نوینی در فیلمفارسی تلقی کرده و بر همین مبنا سینمای ایران را به ماقبل و مابعد قیصر تقسیم می‌کنند. این نگاه متعاقبا در جامعه نیز وجود داشته است، چنانکه دیدیم پس از اکران فیلم، تیپ قیصری شامل مدل مو، کفش پاشنه‌خواب و... میان بعضی جوانان تبدیل به مد روز شد. 
من این فیلم را چندان قابل تمییز با سایر فیلمفارسی‌ها نمی‌بینم اما معتقدم آقای کیمیایی نویسنده و کارگردان قیصر، در اثر خود بصیرت‌هایی به انسان داده است که مایلم درباره آنها نکاتی را ذکر کنم. 


صاحب این اثر سعی داشته فیلم را در بستری از فرهنگ جاهلی و عیاری تهیه کند. فرهنگی که برای مردم ما ملموس است. گذر لوطی صالح، عیار، زورخانه، خالکوبی، حمام عمومی، قهوه‌خانه، آب‌ توبه، نشانده، تیزی، طوق-پاتوق، نخل-پانخل، علامت‌کشی و بسیاری از مفاهیم دیگر در فرهنگ ما وجود داشته و کیمیایی از این سمبل‌ها استفاده کرده است و برای تأثیر بیشتر از موسیقی همراه با زنگ و تنبک زورخانه اسفندیار منفردزاده کمک گرفته تا بیننده جامعه آن روز ایران را هرچه بیشتر با فیلم مأنوس کند. 
اما به نظر من نکته مهم این فیلم نشان‌دادن تغییر نسلی است که در میان لوطی‌ها رخ داده است. کیمیایی تلاش کرده است سه نسل از لوطی‌ها را به بیننده معرفی کند. نسل‌ اول، «خان‌دایی» با بازی جمشید مشایخی ا‌ست که در زمره عیاران به‌شمار می‌رود. وی به‌کلی غلاف کرده است و در گوشه خانه روزگار سپری می‌کند؛ شاهنامه می‌خواند و دیگران را به فتوت و جوانمردی نصیحت می‌کند. وی زمانی سردمدار محله بوده و به قول خود آجر را از داخل دیوار بیرون می‌کشیده اما با تغییر رویکرد، سال‌هاست که به‌عنوان محتشمی در محله شناخته می‌شود و به امر خیر و رتق‌ و فتق امور مردم می‌پردازد. شاید بتوان گفت مثال اعلای او پوریای ولی است که همه این صفات را در خود جمع کرده است. البته کتاب داش‌آکل صادق هدایت نیز همین تصویر را از این نسل از لوطی‌ها نمایش می‌دهد. 
نسل بعدی، «فرمان» با بازی ناصر ملک‌‌مطیعی است. وی قصاب محله است. فرمان به زیارت خانه خدا رفته و عهد کرده است که دیگر دست به چاقو نبرد اما هنوز رگ انتقام‌جویی در وجودش هست و سعی دارد با روش‌های منصفانه اما غیرقانونی حق خود را بستاند. البته محیط آنها نیز به‌گونه‌ای نیست که قانون‌بردار باشد؛ زیرِ گذر جایی است که پلیس در آنجا نقشی ندارد و اگر دارد سیستم قضائی به‌حدی فاسد است که امیدی به آن نمی‌رود و هرکس به خود حق می‌دهد رأسا داد خود را بستاند بنابراین هرکس برای خود قاضی، دادستان و مأمور اجرای حکم است. نمونه این وضعیت را در شیکاگو دهه ٢٠ میلادی، سیسیل پیش از جنگ دوم جهانی یا بعضی کشورهای آمریکای لاتین و آسیایی امروز مشاهده می‌کنیم. فرمان در فیلم با افرادی مواجه می‌شود که مقید به هیچ قراردادی ولو نانوشته نیستند و او که می‌خواهد منصفانه و با اصول جدید خود با آنها دربیفتد، بدل به قربانی فیلم می‌شود. 
نسل سوم، «قیصر» با بازی بهروز وثوقی است که دیگر نمی‌توان به او لوطی گفت. وی مرزهای لوطی‌گری را رد کرده و عملا لاشخور شده است. وی به هیچ ادبی پایبند نیست و همه ملاهی و مناهی را مرتکب می‌شود ،عملا با خان‌دایی نیز در می‌افتد و متلک‌بارانش می‌کند و شاید هم در گوشه ذهنش او را بی‌غیرت، بزدل و ترسو می‌داند. 

قیصر به پیگیری قانونی قتل خواهر و برادرش تن نمی‌دهد و خود رأسا دست به کار شده و با چاقو مرتکب سه قتل می‌شود و دشمنان خانوادگی را به طرز فجیعی از پای درمی‌آورد که عبرت سایرین شود. 
غرض از ذکر این نکات این است که در تاریخ معاصر ایران با انواعی از این تیپ‌‌‌ها سروکار داشته‌ایم که برای نمونه می‌توان از هفت‌کچلان، طیب، رمضان یخی، شعبان جعفری و بسیاری دیگر که لازم نیست به نام ‌آنها اشاره شود، یاد کرد. بعضی‌ از اینها به نسل اول تعلق داشتند، بعضی به نسل دوم و بعضی به نسل سوم. 
در میان گروه‌های سیاسی نیز می‌توان نوعی دسته‌بندی را سراغ گرفت؛ نسل اول که فتوت و مروت داشته‌اند، شاید بهترین نمونه آنها حاج‌مهدی عراقی باشد که سعی داشت گروه‌های دوم و سوم را نیز به راه بیاورد، به‌گونه‌ای که آنها را سیاسی کند و در خدمت نهضت قرار دهد. ملاقات وی با طیب حاج رضایی که بعدها به یکی از یاران امام تبدیل شده و به دست شاه تیرباران شد، نمونه‌ای از فعالیت‌های وی است. خاطرات وی نیز که با عنوان «ناگفته‌ها» منتشر شده، بسیار صادقانه و بی‌پیرایه نوشته شده است و یکی از منابع تاریخی در این زمینه به شمار می‌رود. 
گمان نرود جریان‌های سیاسی در ایران فقط نسل اول را پرورش داده است. متأسفانه این جریان نسل دوم و سوم نیز داشته است. هنوز بعضی از آنها دروغ‌بستن به رقبا را فریضه دانسته و حتی بهتان و تهمت را نیز سرلوحه کار خود قرار می‌دهند و ادله شرعی برای عمل‌شان اقامه می‌کنند. نسل سوم آنها، همین گروه‌های خودسر هستند که در عمل و کلام به هیچ‌‌چیز پایبند نیستند. لازم به ذکر است لوطی‌گری در جنس مذکر خلاصه نمی‌شود و می‌توان به نمونه‌هایی از زنان نیز اشاره کرد. برای مثال، در دادگاه دکتر مصدق شاهد هستیم ملکه اعتضادی را که فردی معلوم‌الحال بود، به دادگاه می‌آورند. وی که همراه کودتاچیان بوده است، مصدق را هدف جملاتی تند قرار می‌دهد و می‌گوید: «یک پیرمرد سیاسی که مملکت را به پرتگاه سقوط کشانده، نباید در دادگاهی که به خیانت‌های او رسیدگی می‌کند، بترسد و بلرزد». البته مصدق نیز پاسخی درخور به او می‌دهد و می‌گوید: «... خانم! منارجنبان اصفهان، قرن‌هاست می‌لرزد و هنوز پابرجاست».
اما چرا نسل اول فتیان نتوانست بر نسل‌های بعدی اثر بگذارد؟ دراین‌باره می‌توان چند علت را برشمرد. اولین آنها رشد بی‌رویه جمعیت است. حد فاصل سال‌های منتهی به انقلاب، جمعیت افزایش یافت و این موضوع باعث شد انتقال تجربه به‌خوبی صورت نگیرد. اساسا یکی از دلایل شکاف نسلی عدم ارتباط نسل قبلی با نسل بعدی است که یکی از عواملش تکثیر اولاد است. یعنی پدران فرصت ندارند تجربه زیسته خود را به فرزندان منتقل کنند. دومین علت را می‌توان در ضعف دستگاه مسئول رسیدگی و پلیس سراغ گرفت که هرکس ناامید از دستگاه رسمی است، به خود اجازه می‌دهد سرخود عمل کند و شخصا دست‌به‌کار شود. سومین دلیل به برخی فتاوای شاذ بازمی‌گردد.
امروز این پدیده گسترش یافته و لات‌ها لزوما سیاسی نیستند. جامعه ما با مسائلی همچون بحران فروپاشی خانواده و مواد مخدر توهم‌زا و حاشیه‌نشینی روبه‌روست و شاهد هستیم در مناطقی که این عناصر با یکدیگر پیوند خورده‌اند، پلیس امکان ورود و کنترل ندارد. از این گذشته اسیدپاشی و انتقام‌جویی رواج گسترده یافته که گاه اخبار آن به جامعه منتقل می‌شود. این‌ موارد و نمونه‌هایی دیگر باعث رواج هولیگانیسم و وندالیسم شده‌ و بر مشکلات جامعه افزوده‌اند. راه شکستن این فضا، اصلاح و مقیدشدن کلام و عمل نیروهای دست بالا است که اگر چنین شود، لات‌بازی و خودسری در پایین از میان می‌رود.

منبع روزنامه شرق  http://www.sharghdaily.ir/News/150557/فتیان،-لوطی‌ها-و-خودسرها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۶ ، ۱۷:۰۸

آشنایی لطفی و سایه
 [میلاد عظیمی]: در خدمت سایه و لطفی هستیم. از استاد لطفی می‌پرسم:
استاد! با استاد سایه چطور آشنا شدید؟
لطفی: لطفا به من استاد نگید! بگید محمدرضا یا لطفی! دلم برای اسم خودم تنگ شده! هیچ کس منو به اسم خودم صدا نمی‌کنه!
بله استاد!
سایه و لطفی می‌زنند به خنده.
لطفی: من، سال سوم دانشکده، درسی داشتم با آقای جواد معروفی، درس آشنایی با فرم‌های موسیقی ایرانی. این واحد رو می‌بایست می‌گذروندیم. من هم، به خاطر موسی معروفی علاقه باطنی خاصی به جواد معروفی داشتم و برای من خیلی محترم بود. روزی که رفتیم سرکلاس، چهار پنج نفر بیشتر هم نبودیم. آقای معروفی گفت: کسی از شما هست که ذوقی داشته باشه و آهنگسازی کرده باشه؟ من گفتم که من یه چند تا آهنگ ساختم. گفت: پس شما دفعه دیگه که می‌آین کلاس آهنگ خودتون رو بیارین، رو همون‌ها کار می‌کنیم. من هم دفعه بعدش، آهنگ «بمیرید، بمیرید» ( آهنگ را از لینک زیر بشنوید) رو که نت‌نویسی کرده بودم و خیلی دقیق و مرتب و پاکیزه بود، براش بردم. ایشون آهنگ رو گذاشت رو پیانو و شروع کردن زدن و من هم همین‌طور که ایشون می‌زد شروع کردم شعر رو با ایشون خوندن. معروفی آدم احساساتی بود. وسط‌های آهنگ حالش منقلب شد.
سایه: خیلی آدم خوبی بود، یه آدم بی‌هیچ خبثی.
لطفی: بله آقا... معروفی یه دفعه دستش رو از روی پیانو برداشت و گفت این خیلی خوبه، این رو من حقا باید برای ارکستر گلها تنظیم کنم. دیگه دانشجو و معلم شدیم رفیق! (می‌خندد) بعد که آروم شد و دوباره آهنگ رو زد، گفتم آقا نظری ندارین؟ گفت: نه نظری ندارم ولی این‌جا که مقدمه نوشتی، بهتره فلان کار رو هم بکنی و برای تنظیم ارکستر قشنگتره. یه تیکه هم زد و دیدم نه واقعا راست می‌گه. اون تیکه رو هم که او راهنمایی کرد به آهنگ اضافه کردم و هفته بعدش به من گفت با آقای ابتهاج، مسئول موسیقی گلها صحبت کردم و ایشون گفتن یه روز بیاین و ببینمتون. من هم برام خیلی سخت بود رادیو رفتن به خاطر این‌که رادیو مرکز تباهی و فساد موسیقی بود. برای ما که بیرون بودیم این جوری بود. از یه طرف گلها رو خیلی دوست داشتیم و از طرف دیگه با محیط رادیو خوب آشنایی داشتیم دیگه. خلاصه من محیط رادیو رو دوست نداشتم، مثلا اگر به من می‌گفتن که برین سیمان تهران آقای سایه رو ببینید، خیلی راحت می‌رفتم اما محیط رادیو بد بود.
بالاخره رفتیم. رفتیم دفتر آقای سایه و ایشون پشت میزشون بودن و تو اتاقشون یه پیانو بود. اون روز فریدون شهبازیان هم تو اتاق آقای سایه نشسته بود. آقای سایه همیشه به کسانی که وارد اتاقشون می‌شدن احترام زیادی می‌ذاشتن و از جاشون پا می‌شدن و مهم نبود براشون که این آدم کی هست و کی نیست.
من تقریبا دو متر اومدم تو اتاق و همین طور سیخ وایستادم (سایه می‌زند به خنده.) آقای شهبازیان هم نُتو گذاشته بودن رو پیانو و یه چند تا نت با این ملودی زدن و یه صحبتی کردن و بعد آقای سایه گفتن که این شعری که شما انتخاب کردین این شعر رو از کدوم دیوان انتخاب کردین؟
سایه: لطفی گذاشته بود «در این عشق چو میرید همه روح پذیرید». در صورتی که شعر تو دیوان شمس هست «در این عشق چو مردید».
لطفی: من گفتم «که مردید» بار موسیقی نداره و قشنگ نیست.

سایه: لطفی وقتی اومد دیدم یه آدم درازی وارد شده (غش غش خنده استاد لطفی) و واقعا مثل طلبکارها یا یه مامور، همین‌طوری اخمو ایستاده! (اخم استاد لطفی را تقلید می‌کند!) گفت من همونم که آقای جواد معروفی گفته بود به شما. گفتم:‌بله بله. بد شعر رو خوندم. با توجه به فضای اجتماعی اون روز ایران، این شعر خاصی بود و من هم حواسم جمع!... غزل رو خوندم:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

 از چهره سایه برمی‌آید که از انتخاب این شعر حیرت کرده بوده است...
سایه: بعد یه مصرعی تو روایت لطفی بود که من تو هیچ نسخه‌ای ندیده بودم: (خنده استاد لطفی)
خموشید خموشید خموشی دم مرگ است
همه زندگی آن است که خاموش نمیرید
گفتم: خیلی خب من با آقای معروفی صحبت می‌کنم و مولانا هم به این وزن و قافیه شعرهای زیادی داره. گفت: من برای این شعر آهنگ ساختم.
لحن خشک و قاطع استاد لطفی را تقلید می‌کند، استاد لطفی با لبخند مهربانی به سایه نگاه می‌کند...
سایه: خلاصه رفتیم و اجرا کردیم. لطفی گفت:‌ آوازش رو می‌خوام مرضیه بخونه. غم عالم به دلم نشست. آخه مرضیه آواز نمی‌تونست بخونه همه‌ش خارج می‌خوند.
رفتیم تو استودیو تا لطفی شروع کرد به ساز زدن، شهبازیان با تعجب گفت: إ... عجب سازیه! تا اون موقع چنین سازی شنیده نشده بود دیگه، خلاصه از اون روز گرفتاری ما شروع شد و تا حالا گرفتار آقای لطفی هستیم!

بخشی از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت سایه دربارۀ نحوۀ آشنایی لطفی و سایه، به مناسبت هفدهم دی ماه، زادروز استاد محمدرضا لطفی:

http://dl.muzicir.com/files/mp3/Mohammad_Reza_Lotfi-Dar_In_Eshgh_Bemirid-(SONG95.I.mp3

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۰۹:۵۱