پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

http://uupload.ir/view/uoa0_samae_dard_-_sayeh,_parisa_amp_alizadeh.mp3/

از لینک بالا بشنوید

موسیقی ما، روایت است. قصه است. حکایت است. اساساً هر موسیقی‌ای از همین جنس است. آدمیان در موسیقی خودشان را می‌بینند و باز می‌شناسند. موسیقی مثل آینه می‌ماند. کسی که جلوی آینه می‌ایستد اگر مایه‌ای از فراست و معرفت داشته باشد، می‌تواند به قصه گفتن بنشیند و شرح جمال بگوید یا حکایت فراق. گمان من این است که کسانی که با موسیقی نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند – یا با یک موسیقی خاص نمی‌توانند ارتباط داشته باشند – دقیقاً از همین روست که در آن قصه‌ای و داستانی دلربا نمی‌بینند و نمی‌شنوند. گوشِ قصه‌شنو و جانِ حکایت‌پذیر آدمی اگر گشوده شود به روی معانی مترنم موسیقی، دیگر جدایی از آن برای آدمی میسر نیست. آدمی خودش را با موسیقی هم معنا می‌کند هم تماشا.

یک نمونه‌ی درخشان و دلربا از این جنس حکایت‌ها، روایتی است که سایه روی اجرای نوای پریسا گذاشته است. در این اجرا، حسین علیزاده سرپرستی گروه را به عهده دارد و تار می‌زند. پرویز مشکاتیان سنتور می‌نوازد و آهنگ آن ترانه‌ی مشهور «پیر فرزانه» محصول مشترک دوره‌ی جوانی این دو است. علی اکبر شکارچی کمانچه، محمد علی کیانی‌نژاد نی و مرتضی اعیان تنبک می‌نوازد. کل این برنامه را پیش‌تر، این‌جا، در ملکوت آورده‌ام. آن‌چه در زیر می‌شنوید داستان سازها، نوازندگان، اشعار و قصه‌ای است که ساز و نوا در آن تنیده شده است، با صدای شاعر و از زبانِ اوست. شاید هم این قصه‌ی سایه است که در خلال نغمه‌ها و زخمه‌ها و ابیات مختلف منعکس شده است. هر چه هست، یکی از بهترین نمونه‌های روایتِ خودِ آدمی و آیینه‌گی موسیقی است برای شرح این حکایت. بشنوید به تأمل و حال.

منبع : http://blog.malakut.org/?p=739

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۴۵

تقصیر من نبود

تا به حال گزارش های سالیانه را خوانده ای ؟ گزارش هایی که توجه خاصی به نظرات مدیر عامل دارد؟ حیف شد، چرا که در این صورت می توانستی نمونه های بی شماری از این خطا را، که همۀ ما در یک برهه از زندگی گرفتار آن می شویم، مشاهده کنی مثلا وقتی یک شرکت سال فوق العاده ای را پشت سرگذاشته،مدیر عامل نمونه هایی از مشارکت ضروری خود را در فعالیت ها نام می برد،تصمیم های استثنایی،تلاش خستگی ناپذیر و به کار گیری یک فرهنگ کاری پویا. اما وقتی شرکت سال ناامید کننده ای را گذرنده، ما بیشتر دربارۀ دیگر عوامل اثرگذار خواهیم خواند؛ بداقبالی در تغییر ارزش پول،مداخلۀ دولتی، فعالیت های مخرب چینی ها،تعرفه نامشخص،کاهش اعتماد مشتریان و... به بیان مختصر، موفقیت را به خود نسبت می دهیم و شکست را به عوامل بیرونی. این همان «خطای خدمت به خود است».

حتی اگر تا به حال این عبارت را نشینده باشی هم قطعاً از دوره دبیرستان با خطای خدمت به خود آشنا شده ای .وقتی نمره عالی می گرفتی، تنها عامل آن خودت بودی. این نمرۀ خوب نشان دهندۀ هوش،پشتکار و مهارت تو بود. اگر خراب می کردی چطور؟ آن موقع مشکل از امتحان و معلم بود.

در حال حاضر احتمالا بازار بورس جای نمره را گرفته. اگر سود کنی خودت را تشویق می کنی ولی اگر تراز مالی منفی شود، مشکل فقط و فقط از «بازار» یا حتی یک مشاور اقتصادی کم عقل است. نویسنده ها هم بعضی وقت ها کاملا تحت تاثیر خطای خدمت به خود هستند، اگر رمان جدیدش مثل موشک به صدر جدول پرفروش برسد برای خود دست می زند. قطعا این بهترین کتابی است که نوشته ! اما اگر تحت الشعاع دیگر کتاب ها تازه قرار بگیرد به این خاطر بوده که خوانندگان قدر ِ ادبیات خوب را نمی دانند و آن را نمی فهمند.اگر منتقدان رمان را بکوبند، صرفاً از روی حسادت است.

محققان برای بررسی این خطا یک آزمون شخصیت شناسی طراحی کردند و بعد به صورت اتفاقی به شرکت کنندگان نمرات خوب و بد دادند. کسانی که نمرۀ بالایی گرفته بودند این آزمون را معقول و منطقی ارزیابی کردند و کسانی که امتیاز پائینی داشتندمی گفتند این امتحان کاملا بی ارزش بوده. ولی چرا ما موفقیت را به مهارت های خود نسبت می دهیم و شکست را به عوامل دیگر ؟ نظریه های بسیاری در این باره وجود دارد. ساده ترین توضیح احتمالا همین است ؛ حس خوبی به ما دست می دهد. به علاوه ضرر عمده ای هم ندارد.چرا که اگر داشت، تکامل، آن را در طول صدها هزار سال گذشته از میان می برد.اما آگاه باش ! در دنیای جدید، خطای خدمت به خود، با ریسک های پنهانی که دارد، می تواند سریعاً منجر به فاجعه شود. ریچارد فولد که به خود لقب «ارباب جهان» را داده بود، احتمالاهمین خطا را می کرد . او مدیر عامل قدرتمند بنگاه سرمایه گذاری برادران لمن بود تا این که در سال 2008 ورشکست شد. اگر او هنوز خود را «ارباب جهان» صدا بزند و انفعال دولت را مسبب تعطیلی بانک خود بداند برای من تعجبی ندارد.

در ساختمانی که من زندگی می کنم ،پنج دانشجو در یک آپارتمان ساکن اند. هر از چندی ، انها را در اسانسور می بینم ، یکبار تصمیم گرفتم جداگانه از ان ها بپرسم هر کدام هر چند وقت یک بار زباله ها را بیرون می برد. یکی گفت از هر دو نوبت یک دفعه ، یکی دیگر گفت از هر سه نوبت یک بار . نفر سوم که داشت به خاطر پاره شدن کیسۀ زباله اش فحش می داد، فکر می کرد تقریباً تمام دفعات او زباله را بیرون می برد، مثلا نود درصد موارد.مجموع جواب این دانشجوها باید صددرصد می شد ولی آن ها به رقم شگفت انگیز 320درصد دست یافتند! هر پنج نفر ان ها نقش خود را بیش از مقدار واقعی تخمین می زدند. آن ها هیچ تفاوتی با اغلب ما ندارند. در بین زن و شوهرها نیز چنین اتفاقی می افتد، نشان داده شده که هم مردان و هم زنان نقش خود را در سلامت زندگی زناشویی بیش از حد تقریب می زنند. هر کدام تصور می کند نقشش بیش از پنجاه درصد است.

پس چگونه می توان از خطای خدمت به خود در امان بود ؟ ایا دوستانی داری که به تو حقیقت را بدون هیچ کم و کاستی بگویند؟ اگر چنین است بسیار خوش شانسی . اگر نه، حداقل یک دشمن داری؟ خوب است او را به یک قهوه دعوت کنی و نظر صادقانه اش دربارۀ نقاط قدرت و ضعف خود بپرسی . مطمئن باش همیشه از این کارت به نیکی یاد خواهی کرد.

منبع : کتا هنر شفاف اندیشیدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۵۷

رودکی نخستین شاعر فارسی سرای تمدن ایرانی در قصیده بی همتایی با عنوان « ای آن که غمگنی» به مهمترین پند و اندرز خود به خوانده در آخرین بیت  پرداخته است که:

 اندر بلای سخت پدید آید

فضل و بزرگمردی و سالاری

با ظرافت خاصی اشاره می کند :

هموار کرد خواهی گیتی را؟

گیتی‌ست، کی پذیرد همواری

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم

بر خویشتن ظفر ندهی باری!

می گویی که جهان را هموار خواهی کرد؟ اما حتی بر خودت هم تسلط و پیروزی نداری  چه برسد به گیتی و  دیگران .

شاعر معاصر ما امیر هوشنگ ابتهاج ( ه ا سایه) با اشاره به این قصیده رودکی سروده :

گفتم اگر پدر نتوانست یا نخواست
من
هموار کرد خواهم گیتی را
فرزند ِ من به عُجب ِ جوانی تو این مگوی
من خواستم ولی نتوانستم
تا خود چه خواهی و چه توانی ؟

ماخذ قصیده رودکی : https://ganjoor.net/roodaki/baghimande/sh117/

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم

بر خویشتن ظفر ندهی باری!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۰۶

حسین مکی * خطاب حائری : از سکوت شما روشنفکرهاست که ملتی بدبخت می شود.

حائری** به مکی : یا از حماقت یک مشت رجال خلق الساعه  خیال می کنند که واقعا رجولیت دارند، رجل هستند. اما فکر نمی کنند که این مردانگی آنها ، یا شهرت انها به مردانگی در اثر جریانات دیگری است نه در اثر لیاقت و صلاحیت خودشان . وقتی آن جریان سیاسی که فروکش کند مثل مَشکی (بادکنک) که درش را باز کنند فوراً بادش خالی می شود .

 * حسن مکی همراهی او با دکتر مصدق در نهضت ملی شدن نفت او را به شهرت رساند. بعد از سی تیر به مخالفت با دکتر مصدق پرداخت.

** مهدی حائری یزدی (زادهٔ فروردین ۱۳۰۲ در قم – درگذشتهٔ ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در تهران) فقیه و فیلسوف شیعه ایرانی، استاد حوزه علمیه قم، دانشگاه تهران و دانشگاه‌های کانادا و آمریکا، نماینده آیت‌الله بروجردی در آمریکا و اولین سفیر ایران در آمریکا پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود

منبع کتاب خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی (استاد فلسفه، فرزند بنیانگذار حوزه علمیه قم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۲

سر به سنگی می زدم فریاد خوان
پاسخم  آمد  شکست ِ  استخوان
سنگ ِسنگین دل چه می داند که مرد
از چه سر بر سنگ می کوبد به درد
او همین سنگ است و از سرها سر است
سنگ روز ِ سر  شکستن گوهر است
تا چنین هنگامۀ سنگ است و سر
قیمت ِسنگ است از سر بیشتر !
روزگارا از توام منّت پذیر
گوهر ِما را کم از سنگی مگیر
هر که با سنگی ز سویی تاخته ست
سایه هم لعل ِدلی انداخته ست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۴

درباره شعر سایه (ه ا سایه امیرهوشنگ ابتهاج) که بخشی از حافظه تاریخی شعر فارسی است

اگر از بسیاری از مخاطبان شعر فارسی بپرسید که شعر «ای عاشقان، ‌ای عاشقان پیمانه‌ها پرخون کنید» (از لینک زیر بشنوید)  یا «مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا» از کیست؟ می‌گویند مولانا. اگر بپرسید که شاعر « نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید» یا «برسان باده که غم روی نمود ‌ای ساقی» کیست؟ می‌گویند حافظ. کسی گمان نمی‌کند که این شعرها را یکی از شاعران معاصر سروده باشد. در طول این سال‌ها بسیاری از شعرهای امیرهوشنگ ابتهاج (ه.ا.‌سایه) چنین جایگاهی پیدا کرده‌اند. کمتر کسی گمان می‌کند که سراینده مثنوی بلند «باز بانگی از نیستان می‌رسد» یا «با من بی‌کس تنها شده یارا تو بمان» سایه باشد. شعر سایه چنان به حافظه تاریخی شعر فارسی نفوذ کرده است که انگار متعلق به گذشته‌های دور شعر فارسی است. او چنان استادانه در اقتفای بزرگان شعر فارسی حافظ، مولانا و سعدی سروده است که بازشناسی شعرهای او از بزرگان شعر فارسی دشوار می‌نماید.

زمانی فکر می‌کردم چنین اشتباهی ممکن است از کسانی سر بزند که آشنایی‌شان با ادبیات کلاسیک اندک است و با ظرایف شعر بزرگان فارسی آشنا نیستند و ممکن است شعر سایه را گاه با شعر حافظ و گاه با شعر مولانا اشتباه بگیرند تا وقتی که کتاب حالات و مقامات «م امید»؛ مجموعه خاطرات محمدرضا شفیعی‌کدکنی از زنده‌یاد مهدی اخوان‌ثالث منتشر شد. شفیعی‌کدکنی در یکی از خاطراتش می‌گوید که روزی اخوان زنگ زد و پرسید که این بیت‌هایی که شجریان در بیات ترک خوانده است در کجای مثنوی است که دو، سه روز است هرچه می‌گردم، پیدایش نمی‌کنم. گفتم زنگ بزنم از تو که با این کتاب مأنوس‌تری بپرسم. منظور اخوان بیت‌هایی از مثنوی «بوی پیراهن» بود که محمدرضا شجریان در آلبوم «یوسف گمگشته» با آهنگسازی محمدرضا پایور خوانده بود.

باز شوق یوسفم دامن گرفت

پیر ما را بوی پیراهن گرفت

ای دریغا نازک‌آرای تنش

بوی خون می‌آید از پیراهنش

شفیعی‌کدکنی در پاسخ می‌گوید که امید جان، تو باید از نازک‌آرای تنش می‌فهمیدی که این شعر پس از نیما سروده شده است. این شعر از سایه است... اما سایه آنچنان استادانه این مثنوی را سروده است که توانسته است مهدی اخوان‌ثالث را که نه‌تنها بزرگ‌ترین شاعر نیمایی معاصر است بلکه کسی در استادی او در ادبیات کلاسیک فارسی تردید ندارد نیز به اشتباه بیندازد.

https://www.aparat.com/v/gjsyz/%D8%A7%DB%8C_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86_%3A_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

منبع : http://newspaper.hamshahri.org/id/8147/خوش-فریبی-است.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۱۳

هزار عمر دگر باید انتظار کشید

 از دریچه من ببین که این دریچه، جز دیدن، کار دیگری نمی‌تواند؛ دیدن و آنگاه بدل شدن به چیز دیگر. من فکر می‌کردم که این چیز دیگر، دریچه مرده، چشم کور شده و نگاه دوبین است. فکر می‌کردم که دیدن، آبروی بشر را می‌برد، خیره نگاه کردن را اما نمی‌دانستم. اگر امروز از دریچه من، از زاویه من نگاه کنی که در زاویه نشسته‌ام، دیدن، فرق پیدا کرده. من آن گوشه اتاق نشسته‌ام و منتظر که سایه بیاید، دل دل می‌زنم که نکند دیدار سایه هم درست مثل خیلی از نوابغ و هنرمندانی که با دیدارشان، از خاطره‌ها محو می‌شوند، محو و نیست شود. او می‌آید، چون مجسمه هرکول که ناباورانه به واکری چسبیده باشد، محض نیفتادن. وارد می‌شود در عنبیه‌ام و از خود می‌پرسم که او کیست؟ شاعری که اوج ناامیدی‌ام را با شعر «شبی رسید که در آرزوی صبح امید/هزار عمر دگر باید انتظار کشید»، گریسته‌ام و دریافته‌ام که از داشتن امید، همواره محروم و مجبور بوده‌ام؟ عضوی از یک حزب که دماغی حساس به بوی سیاست داشت اما زبانش، جز در شعر و جز برای شعر نچرخید؟ او کیست که این طور شبیه نام مستعارش شده است؛ به دست نیامدنی، غیرقابل تعریف، مواج و در آستانه 90 سالگی، چنین آمده محو شدن؟ شاید آن تفاوت بزرگی که میان هوشنگ ابتهاج و شاعران مهم شعر فارسی وجود دارد، در زبان ناصح و طبع فروتن او نسبت به روزگار و خویش باشد، چه توقع آدمیزاد از شاعری که می‌سراید «خون می‌چکد از دیده در این کنج صبوری/ این صبر که من می‌کنم افشردن جان است» این است که با بیت آخر، چنین جهانی را منفجر کند. در عوض می‌شنوی که در حال نصیحت کردن خود به پایمردی و زنده ماندن است با ادبیاتی کاملاً قدمایی:«از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود/گنجی‌ست که اندر قدم راهروان است.» تا سایه را از نزدیک ندیده باشی، صدای هن هن سینه‌اش را از پس سال‌ها زندان نشنیده باشی، محال است که باور کنی، سایه کیست و به کدام وجه شعر معاصر فارسی خمیده است قامت ایستاده خود را.
 دیداری اتفاق افتاده و حالا که نفسش را در خانه‌اش بو کرده‌ام، می‌گویم که ما در شعر سایه، با شاعری مواجه نیستیم که دوست دارد حافظ زمانه خود باشد، او شاعری برای سیاسی‌ترین فصل تاریخ معاصر ایران است که یاد گرفته به جای شعار و گریه در سوگ قیام جنگل، ذوق زدگی رفقا از پالس‌های مثبت حزب و...، صرفاً ببیند و نادیده‌ها و ناگفته‌ها را ثبت کند. او سراسر چشم بوده؛ در زندان، در میان حلقه رندان، در هنگام بازجویی، وقتی که چشم‌هایش بسته بوده، در لحظه کودتا، در لحظه تیرباران دوستانش، در لحظه مرگ زندانبانش، در بدرقه یارانش، در دوری و نزدیکی به ارغوانش، او سراسر چشم بوده؛ دیدنی که جهان را ثبت می‌کند تا شاهدی بر خشونت و نفرین‌زدگی آن باشد. حال راحت‌تر می‌گویم که او شاعری‌ست که نخواسته بمیرد، او غولی ست که خواسته زنده بماند برای روز مبادای شهادت دادن و اگر روزی چون طبع سایه وارش، ناپدید شد، این شعرهای او هستند که به نفع بشریت، به نفع آزادی، به نفع مرتضی، به نفع جنگل و رفاقت رفقای بی‌نظیرش در 90 دهه اخیر شهادت خواهند داد. حالا از صدقه سر این دیدار، من چشم شده‌ام، دیده‌ای که فقط می‌بیند بی‌ترس از نادیده گرفته شدن و ندیدن.

سعید برآبادی - روزنامه نگار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۸

آیا تاکنون کوشیده اید تا مطلبی را به زبان ساده و به روش خودتان برای کسی بیان کنید و در کارتان شکست خورده باشید؟

بسیار نومید کننده است ، به فردی گفته اید که چگونه کار کند و همه وسایل و مواد لازم را فراهم ساخته اید با این حال و با شگفتی عملکردش برعکس خواست های شماست.

آیا گوش نمی داده است ؟ موافق با شما نبوده؟ پس چرا نگفته و سوال نکرده است؟ چرا ناچارید تا چنین مواردی را بارها با وی تکرار نمائید؟

پاسخ روشن است : هیچکدام از وضعیتهای یاد شده درست نیست. خوب هم شنیده که چه گفتید ، فقط آن شخص نمی تواند از چشم  «شما » به جهان بنگرد . صافی مغز او اجازه نمی دهد «دنیای » شما را ببیند .

منبع : کتاب کشف توانمندی ها نوشته ماکوس باکینگهام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۴۹

جدی ترین سروده های مولوی درمثنوی هم رگه هایی از طنز را دارد . مطالب خنده دار شامل  طنز، هجو ، هزل و فکاهی تقسیم بندی می شوند. هزل  ( نازلترین مرتبه مطالب خنده دار ) یعنی شوخی رکیک به خاطر تفریح و نشاط بعضی از آدمها تعریف شده که متضاد با مطالب جدی می باشد . با این حال مولوی استفاده مفیدی از هزل می کند تا جایی که گفته :

هزل تعلیم است ، آن را جد شنو

تو مشو بر ظاهر هزلش گرو 

در حکایت به ظاهر جدی « ماجرای نحوی و کشتی بان » لایه های طنز بشرح زیر است :

آن یکی نحوی به کشتی در نشست

رو به کشتی بان نمود آن خودپرست

گفت:هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا

گفت:  نیم  عمر  تو  شد  در  فنا

دل شکسته گشت کشتی بان ز تاب 

لیک آن دم کرد خامش از جواب

باد، کشتی را به گردابی فکند

گفت: کشتی بان بدان نحوی بلند

هیج  دانی  آشنا کردن؟  بگو

گفت: نی ، ای خوش جواب خوبرو

گفت:کل عمرت ای نحوی فناست

زان که کشتی غرق این گرداب هاست

این داستان دربردارندۀ طنر پنهان ، طنز موقعیت و طنز عبارت است.

طنز پنهان : طنز تقابل ها و یا تضادها ، در اولین نظر خنده اور نیستند . در این نوع طنز، خواننده و مخاطب ناگزیر با مولف در بازسازی موقعیتهای متضاد و خنده ناشی از طنز پنهان مشارکت فعال دارد و خنده غالب ، خنده ای درونی است .خاصه در این داستان که به سبب برانگیختن عواطف متضاد نظیر ترس ( ترس از غرق شدن کشتی در گرداب ) ترحم ( ترحم بر سرنوشت نحوی و دیگران) و در همان حال خنده به جهت رودررویی ناگهانی نحوی با واقعیت را برمی انگیزد و در گروه ادبیات گروتسک ( هر چیز تحریف شده ، زشت و غیرعادی ، خیالی یا باورنکردنی یا تصاویر عجیب و غریب ) قرار می گیرد.

طنز موقعیت : موقعیت و جایگاه نحوی و خودپسندی او در تقابل با کشتی بان که به وضوح عامی مردی است که از نحو چیزی نمی داند. سپس ماجرا و موقعیت گرداب و خطر غرق شدن کشتی که باعث می شود ناگهان موقعیت ها و جایگاه ها- جایگاه برجسته و فروتر- عوض شوند. این تغییر ناگهانی موقعیت، باعث ایجاد شگفتی و حتی خنده - اما خنده درونی- می شود.

طنز عبارت ( بهره گیری از امکان زبان و واژه) : این نوع طنز  در آخرین جملۀ کشتی بان خطاب به نحوی بیان شده  :

«گفت: کل عمرت ای نحوی فناست

زآن که کشتی غرق این گرداب هاست»

شیوۀ داستان سرایی

قالب و فرم داستان به داستان های مشهور به مینی مال ( کوتاه و ساده نویسی) شباهت فراوان دارد. پیش برد داستان در شخصیت پردازی مبتنی بر گفتگوها است . نحوی، خودخواه و خودپسند است ، که احتمالا چون در آن کشتی به غیر او دانشمندی نبوده است . کشتی بان ، آدمی است عادی که چون از طریق بحث حریف نحوی نمی شود. سکوت می کند اما « دل شکسته» شده است. توصیف محیط و فضای داستان به ایجاز طرح شده : « باد کشتی را به گردابی فکند» در داستان های جدید مینی مال نیز ، یکی از عناصر داستانی برجسته است و از دیگر عناصر صرف نظر می شود و یا در حاشیه قرار می گیرند.

لایه های پنهانی داستان 

تخیل پرده از واقعیتی برمی دارد که در پس اشیاء مشهود و از دیده ها پنهان مانده است. دنیایی که می شناسیم سرنخ هایی از واقعیت به دست می دهد که باید دنبال شوند.

در این داستان ، اشیا و اشخاص و ماجراهای مشهود، همان نحوی ، کشتی بان و دریا و گرداب هاست. واقعیت های پنهان که مولوی دنبال کرده به قرار زیر است :

« آب دریا مُرده را بر سر نهد

ور بود زنده ز دریا کی رهد؟

چون بمُردی تو ز اوصاف بشر 

بحر اسرارت نهد بر فرق سر

ای که خلقان را تو خر می خوانده ای

این زمان چون خر ، بر این یخ مانده ای 

گر تو علامۀ زمانی در جهان 

نک ، فنای این جهان بین و این زمان

مَرد نحوی را از آن در دوختیم

تا شما را نحو محو آموختیم

فقه ِ فقه و نحو و صرفِ صرف 

در کم آمد یابی ای یار شگرف

از کتاب طنز در مثنوی معنوی محمدعلی علومی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۵۴

عارفی گفت رفتم در گلخنی تادلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است دیدم . رئیس گلخن را شاگردی میان بسته بود کار میکرد و اوش میگفت که این بکن و آن بکن او چُست کار میکرد گلخنی تاب را خوش آمد از چستی او در فرمان برداری . گفت آری همچنین چست باش اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری مقام خود بتو دهم و ترا بجای خود بنشانم مرا خنده گرفت و عقدهٔ من بگشاد دیدم رئیسان این عالم را همه بدین صفتاند با چاکران خود.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۴۶