پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

 آشیروانلیلار ! (ای اهل شیروان) *

اشهد بالله العلی العظیم ( شهادت می دهم به بزرگی خداوند)

صاحب ایمانم، آ شیروانلیلار! ( ایمان دارم ای شیروانی ها)

یوخ یئنی بیر دینه یقینیم منیم (به دین دیگری- بجز قرآن -باور ندارم )

کهنه مسلمانم، آ شیروانلیلار! ( از قدیم مسلمان بودم ای شیروانی ها)

 شیعه‌یم، اما نه بو اشکالدن ( شیعه ام ، اما نه از تصورها)

سنی‌یم، اما نه بو امثالدن (سنی ام اما از این مثال ها )

صوفی‌یم، اما نه بو ابدالدن ( صوفی ام نه از این بَدلی ها)

حق سئون انسانم، آ شیروانلیلار! ( انسان حق دوستی هستم ای شیروانی ها)

 امت مرحومه و مغفورایله (همانند درگذشتگان و آمرزیده شده هم دینم)

امردهیم طاعت مزبورایله ( فرمانبردار الله العلی عظیم  هستم )

کفریمه حکم ائیلمه‌یین زورایله ( به زور به کافریم  فرمان ندهید)

قائل قرآنم، آ شیروانلیلار! ( تابع قرآن هستم ای شیروانیها )

*شیروان شهری در جمهوری آذربایجان فعلی ، ایران قبل از قاجاریه

 میرزا علی اکبر صابر( 1911- 1862 شماخی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۹

«اصلا کسی دنبال آدم نمی‌گردد. همه ما این‌طوریم. آدم‌ها غریب و بی‌پناه مانده‌اند. دارند در خودشان می‌پوسند.»

به گزارش ایسنا، گزیده گفت‌وگوی مجله چلچراغ با امیرهوشنگ ابتهاج را با هم می‌خوانیم:

- سال گذشته عده‌ای با من تماس گرفتند و گفتند با دختر شما برای دیدارتان هماهنگ کرده‌ایم. من هم دیدم چاره چیست؛ گفتم تشریف بیاورید. آمدند نزدیک ۱۷ نفر این‌جا. آقای دکتر جلالی، نماینده ما در یونسکو این‌جا بودند. یک چند دقیقه‌ای که گذشت، بهشان گفتند لااقل خودتان را معرفی کنید. همه یکی یکی خودشان را معرفی کردند. همه هم یا شعر می‌گفتند یا موسیقی کار می‌کردند. بعد از ۶۰، ۷۰ دقیقه تازه تماس گرفتند که ۱۴ نفر دیگر دارند می‌آیند. معلوم شد اصل کار آن ۱۴ نفر هستند. یک نفرشان آن پشت من نشسته بود که من اصلا نمی‌دیدمش. یکهو گفت که اگر اجازه بدهید، ما نفری یک شعر برای شما بخوانیم. من بی‌اراده گفتم: «نه، شما را به خدا!»

- حقیقت این است که این ملاقات‌ها عموما بی‌فایده است. این دیدارها دیگر دارد برای عده‌ای جنبه سیرک پیدا می‌کند. من زیادی عمر کرده‌ام. اگر با روند طبیعی ۱۵، ۲۰ سال پیش از دنیا رفته بودم، این ماجرا پیش نمی‌آمد. الان همه احساس می‌کنند یک آقایی هست که خیلی از چیزها را دیده است و با خیلی از آدم‌ها هم‌دوره بوده است، پس برویم با او حرف بزنیم. اخیرا هم که رسم شده است عکس سلفی بگیرند و بلافاصله هم در فضای مجازی منتشر کنند. می‌آیند این کارها را می‌کنند. خیلی زود هم فراموش می‌شود و به هیچ دردی هم نمی‌خورد.

- این سال‌های اخیر خیلی من را سر بازار برده‌اند. آن کتاب خاطرات من که چاپ شد، یا آن کتاب شعری که اخیرا بدون اجازه من درآمده بود، خیلی من را سر بازار برده است. اینترنت هم که آمده و شما می‌بینید عکس‌های یک نفر در حالات مختلف به فراوانی در فیسبوک و… منتشر می‌شود. این هیاهو خلاف فطرت من است. من هیچ‌وقت نمایشی نبوده‌ام. اصلا از نوجوانی اهل عکس و تفصیلات و این‌ها هم نبودم هیچ‌وقت. جوان‌تر که بودم هم همین‌ عادت را داشتم.

- ما چند نفری بودیم که شب و روز با هم بودیم. به آن اندازه که اگر یکی از ما را جایی دعوت می‌کردند، بقیه هم دعوت‌شده به حساب می‌آمدیم. وقتی جایی می‌رفتیم با این دوستان شاعرمان، معمولا حاضران اصرار می‌کردند که آقای نادرپور شما یک شعر بخوانید، آقای کسرایی، آقای مشیری، آقای اخوان، بعدترها فروغ و بقیه هم همین‌طور. اما به من نمی‌گفتند. خوشبختانه خیلی‌ها که اصلا نمی‌دانستند این هوشنگ ابتهاج همان ه.ا.سایه است و پیش می‌آمد که در حضور من از سایه انتقاد یا تعریف می‌کردند؛ من هم خوب گوش می‌دادم. آن‌هایی هم که می‌دانستند من همان سایه هستم، متوجه بودند که من این کار را نمی‌کنم و به من اصرار نمی‌کردند که شعر بخوانم. گاهی کسی که نمی‌دانست، فکر می‌کرد این نوعی توهین به من است که از من نمی‌خواهند شعر بخوانم اما این خواسته خود من بود. من می‌گفتم من که صفحه گرامافون نیستم. من فقط وقتی احساس نیاز کنم، شعر می‌خوانم.

- مدت‌هاست در جواب این دعوت‌ها یک کلمه می‌گویم. سال‌ها پیش کشف کردم این عبارت خیلی مفید است. می‌گویم «ان‌شاءالله!» این یعنی دست من نیست. یکی دیگر باید اراده کند. اگر نشد، از چشم من نبینید. چند تا از این جمله‌ها هست. یکی هم این است که وقتی می‌پرسند حالتان چطور است؟ می‌گویم «بهتر از این نمی‌شود.» همه فکر می‌کنند این یعنی همه چیز در بهترین حالت است اما یک معنی دیگری هم دارد، که یعنی دیگر هیچ امید بهبودی نیست.

- سردبیر یکی از مطبوعاتی که چند سال قبل مصاحبه من را چاپ کردند و روی جلد هم یک تیتر جنجالی دروغ زدند، آمده بود این‌جا. من از آن اتاق آمدم بیرون، دیدم بلند شدند ایستادند. گفتم: «نه بفرمایید بنشینید. من باید جلوی پای شما بلند شوم.» خیلی تعجب کردند از این حرف. گفتم: «من باید جلوی پای شما بلند شوم که شما با این جرات دروغ می‌نویسید.» گفتم این جمله «من هنوز سوسیالیستم» را که شما تیتر جلدتان کرده‌اید، چه‌ کسی در زندگی از من شنیده؟ من که خودم یادم نمی‌آید پیش خودم همچین ادعایی کرده باشم. من این‌ قدر می‌فهمم که بدانم برای داشتن همچین ادعایی چقدر باید خواند و کار کرد. همان‌طور که نمی‌گویم من شاعر فلانی هستم، این را هم نمی‌گویم. گفتم فکر کرده‌اید با این کار به کجا می‌رسید... خود این آقا به من گفت با این تیتر و طرح جلد تیراژ ما دو برابر شد. با همین قبیل کارها. حالا این را هم بگویم. خیلی‌ها بعد از آن تیتر دروغ به من می‌گویند آفرین! تو چه جسارتی به خرج دادی که این حرف را زدی؟ الان این جزو افتخارات من شده. من هی می‌گویم من اصلا این را نگفته‌ام.

- بعد از بیرون آمدن کتاب خاطرات «پیر پرنیان‌اندیش»، وقتی که هنوز خیلی‌ها کتاب را نخوانده بودند، زنگ زده بودند به این و آن که فلانی درباره تو بهمان چیز را گفته است، بیا در مجله ما جواب بده. به حسین علیزاده گفته بودند، ابتهاج به تو توهین کرده است. خودش نوشته است که «گفتم کجا؟ کتاب را بیاورید من بخوانم. کتاب را آوردند، دیدم دقیقا بر عکس است. اگر من به حرف این‌ها گوش داده بودم و جواب داده بودم، تا آخر عمر شرمنده بودم.»

- الان من را خیلی‌ها می‌شناسند. در کوچه به من سلام می‌کنند، سر کرایه تاکسی یا پول سبزی با من تعارف می‌کنند که فلانی شاعر است و فلان است. اما آیا این‌ها امتیاز است؟ این‌ها که فضیلت نیست. بین آدم‌های تحصیل‌نکرده دور و بر ما انسان‌های فوق‌العاده‌ای هستند. حیف که ما یاد نگرفته‌ایم دنبال آدم بگردیم. داریم دنبال مدرک دانشگاهی یا شغل فلان می‌گردیم. دوستی داشتیم که از ابتدایی با هم همکلاس بودیم. در کنکور در سراسر ایران نفر ششم شد، بعد هم شد کارمند عالی‌رتبه شرکت نفت. خب مثل بقیه آدم‌ها مرد. در بهشت زهرا یک نفر آمد بر جنازه‌اش نماز میت خواند و رفت. اصلا کسی نبود جنازه‌اش را از زمین بلند کند، بگذارد داخل آمبولانس. من مطمئنم دیگر هیچکس سر خاکش نرفته است. دو هفته بعدش داشتم از در خانه‌اش رد می‌شدم، دیدم چراغش روشن است. یعنی وارث بلافاصله رسیده بود! این رفتاری است که دارد با آدمیزاد می‌شود. این آدم فوق‌العاده بود. بی‌نظیر بود. اما اصلا کسی دنبال آدم نمی‌گردد. همه ما این‌طوریم. آدم‌ها غریب و بی‌پناه مانده‌اند. دارند در خودشان می‌پوسند.

- چند نفر از این آدم‌ها که به من می‌گویند آرمان‌گرا، خودشان پی آرمانی هستند؟ نه آرمان من؛ که هر آرمانی. انگار ماجرا این است که مثلا می‌گویند یک همچین آدمی هست! ببینید چقدر سماجت دارد سر آرمانش. هنوز می‌گوید مرغ یک پا دارد! این برایشان همان‌ قدر که ستودنی است، مسخره کردنی هم هست. می‌شود این‌طور درباره‌اش فکر کرد که فلانی هنوز هم در جهل مرکب است . هنوز خیال می‌کند می‌شود دنیا را درست کرد.

- همین دیروز دختر جوانی این‌جا بود. بسیار هم بااستعداد، اما به‌ کلی ناامید از همه چیز. هر دو اتفاق نظر داشتیم که دنیا دیوانه‌خانه است اما او معتقد بود اصلا درستش همین است. همیشه همین بوده و هیچ کاری‌اش هم نمی‌شود کرد. او در دلش دارد مرا مسخره می‌کند. با خودش می‌گوید این بابا هم آدم مرتجع دگمی است که هنوز روی حرفش مانده است. شما می‌بینید که امروز ایدئولوژی داشتن اصلا یک ویژگی منفی است. اصلا اخ است! این را دارند جا می‌اندازند. من می‌گویم آخر مگر می‌شود آدم بدون ایدئولوژی باشد. به‌ هر حال هر کسی به یک چیزی باور دارد. حالا یا یک دینی است یا یک باور سیاسی است یا یک سنت خانوادگی است یا هر چیز دیگر…

- دوستی داشتیم که بیمار بود. من می‌دانستم که بیمار است اما خودش نمی‌دانست. الان هم مرحوم شده است. آدم بی‌ادعایی بود که زندگی ساده‌ای داشت و دکانی! آشنای دیگری داشتیم که این‌ها با هم این‌جا ملاقات کردند. این آشنای ما می‌گفت: «من آرزویم این است که یک اینترنت بدون فیلتر داشته باشم، بروم دانشگاه درسم را بدهم و…» این دوست مرحوم ما گفت: «آقای فلان! همین؟ ما در سن شما بودیم می‌خواستیم دنیا را عوض کنیم. حالا شما فقط می‌خواهید امور داخل خانه‌تان حل شود؟ این‌که آرزو نشد واقعا!» ما به این‌جا رسیده‌ایم.

- با همه خوش‌بینی که من به جوان‌ها دارم، روند کار طوری است که بشر دارد به یک سمت و سوی خاصی کشیده می‌شود. درکل جهان دارد به‌ عمد و حساب‌شده کوشش می‌شود که مردم به زندگی روزمره و آب و علف خودشان قانع شوند و اصلا عادت کنند. هر چه جلف‌تر بهتر! آنها که قدرت را به دست دارند، خوب فهمیده‌اند که مشکل از اندیشه کردن انسان‌هاست. باید اندیشه کردن را از آنها گرفت. انسان باید مشغول همین آب و علفی باشد که با قطره‌چکان به او می‌دهند، مبادا که یک لحظه دراز بکشد و با خودش اندیشه کند. تمام انقلاب‌ها و تحولات از همین یک لحظه اندیشه کردن‌ها آغاز می‌شود. دارند علاج واقعه را قبل از وقوع می‌کنند. از مد گرفته تا زندگی روزمره، سعی می‌کنند تمام مدت ذهن آدم‌ها را مشغول کنند. بدتر از همه کاری کرده‌اند که برای داشتن حداقل‌های یک زندگی باید صبح تا شب دوید. اصلا یک دوره‌ای است که یک بردگی خودخواسته‌ای شروع شده. سابق باید یک نفر را به‌ زور به بردگی می‌گرفتند. الان ما داوطلبانه خودمان را برده می‌کنیم. خودمان را به مراکز قدرت و نان نزدیک می‌کنیم و التماس می‌کنیم که یک تکه نان هم جلوی ما بیندازند. الان هنرمندها را هم به استخدام خودشان درآورده‌اند.

- البته من مطمئنم کسانی هستند که ما از کنارشان رد می‌شویم. گاهی به من زنگ می‌زنند با اصرار بسیار زیاد. گاهی چند ماه چند سال تماس می‌گیرند. من هم بالاخره زیر بار می‌روم و می‌گویم بیایند. آدم می‌بیند اولا این‌ها چقدر خوب خوانده‌اند. این را منی می‌گویم که از ۹ سالگی روزی۴۰۰، ۵۰۰ صفحه کتاب خوانده‌ام؛ درباره همه چیز، از تعمیر رادیو و بیماری صرع تا کتاب فلسفی. با این همه یک جوان می‌آید با من صحبت می‌کند. من گاهی تا چهار برابر سن او عمر دارم؛ سه برابر عمرش سابقه شعری دارم اما سر یک موضوعی با جسارت به من می‌گوید نه، این‌طور نیست که تو می‌گویی! ببینید، اصلا مهم نیست که من درست می‌گویم یا او. همین که به من جواب رد می‌دهد، یعنی این آدم مرعوب من نیست. این عالی است. حالا خیلی وقت‌ها هم هست که واقعا هم دارد درست می‌گوید. هستند این جوان‌ها خوش‌بختانه. ما نمی‌بینیمشان. یا مثلا وضعیت زنان. در همین لحظه اگر رادیو را باز کنید و بگوید کابینه کشور تماما عوض شده و یک کابینه با زن‌ها تشکیل شده است، من می‌پذیرم، چون لایقش هستند. الان نیمی از رشته‌های فنی این مملکت را دارند دختران درس می‌خوانند.

- خانم لوینسون آمریکایی که برنامه گل‌ها را جمع‌آوری کرده و روی اینترنت آرشیو کرده است، آمده‌ بود این‌جا که یکی از برنامه‌های بنان را که خودش نداشت، از من بگیرد. گفت: «ئه! شما با کامپیوتر کار می‌کنید؟» اصلا انتظار نداشت یک پیرمرد با کامپیوتر کار کند ولی شما ببینید، مثلا به واسطه وجود کامپیوتر، خواسته یا ناخواسته، زبان انگلیسی دارد در همه جا گسترده می‌شود. البته قابلیت‌های خود زبان هم هست اما همین الان نگاه کنید ببینید در زبان من و شما واژه‌های انگلیسی مربوط به کامپیوتر دارند چه می‌کنند. من نگرانی‌ام این است که ۱۰۰ سال دیگر مثلا فقط یک‌ سری متخصص باشند که زبان فارسی را بلد باشند. اصلا این زبان دیگر وجود نداشته باشد. یک چندتایی متخصص باشند که ما مثلا یک کتاب ببریم پیششان بگویند بله، این کتابی است مال خواجه حافظ شیرازی که قبلا شب چله از تویش فال می‌گرفتند. آن متخصص کتاب را بخواند و با زبان آن زمان برای ما تعریف کند. یا مثلا چیز خطرناک دیگر این زیرنویس‌ فیلم‌هاست که به زبان عامیانه انجام می‌شود. این دارد پدر زبان فارسی را درمی‌آورد. آرام‌آرام دارد اصلا شکل کلمه‌ها عوض می‌شود. من اصلا گاهی نمی‌توانم این‌ها را دنبال کنم. خیلی از آنها را تا می‌خواهم متوجه شوم، گذشته است. نوشته بودند «میان»، من باید با خودم فکر می‌کردم این میان یعنی وسط یا یعنی می‌آیند. من آدم بدبینی نیستم اما گاهی فکر می‌کنم این حساب‌شده است. یعنی یک هدفی پشتش است. این‌ طور هم که نباشد، به‌ هر حال نتیجه همان است، فرقی ندارد.

- من آن سال‌های قبل از انقلاب برنامه‌ای داشتم به نام گلچین هفته. در آن روزهایی که جامعه آشوب بود و هیچ کاری نمی‌شد کرد، من با آن برنامه حرفم را با استفاده از ادبیات کهن می‌زدم. الان هم معتقدم لازم است هر روزنامه و نشریه‌ای یک صفحه‌هایی برای این کار داشته باشد.

- این‌جایی که من زندگی می‌کنم، ۱۰ خانوار هستند، ۱۰ تا مالک دارد. آمده‌اند پلاک بزنند که این‌جا خانه فلانی است (کاشی چهره ماندگار). من داد زدم سرشان چه کار دارید می‌کنید؟ چی را می‌خواهید جبران کنید؟ این‌جا مالک دارد. ما اسممان را روی زنگ نمی‌نویسیم که اسباب زحمت همسایه‌ها نشود، تو می‌خواهی پلاک بزنی این‌جا خانه من است؟

- یک‌سری چیزها را نمی‌شود به زبان آورد، چون در به زبان آوردنش نوعی تقاضاست. من از این خیلی پرهیز دارم. الان هم که با شما حرف می‌زنم، به این خاطر است که می‌دانم دستتان به جایی بند نیست که حرف زدن من را نوعی تقاضا حساب کنند. اگر شما یک سمت شبه‌دولتی داشتید، من این حرف را نمی‌زدم.

- در یک مراسم رسمی یک مقام رسمی خیلی مفصل حرف‌هایش را زد و خیلی درباره شعر من تعریف کرد. من گفتم من باید امروز حرف بزنم. دوستان می‌دانند من پروا نمی‌کنم. این واقعا یک کار حداقلی است. رفتم پشت تریبون و بلاهایی را که به سر خود من آورده بودند، به کنایه گفتم. حالا بعدش من کار دیگری هم کردم. رفتم کنارش گفتم شما عامل اصلی توقیف فلان کتاب من هستید. من در آن کتاب فقط کارهایی را که شما کرده‌اید، توصیف کرده‌ام. یک کلمه غیر از توصیف کارهای شما در آن نیست. اگر بد است، معنی‌اش این است که کارهایی که شده، بد است. گفتم لازم نیست شما بروید در رادیو و تلویزیون استغفار کنید. همین‌جا که ایستاده‌اید، بین همین آدم‌های دوروبرتان بگویید ببینم من اشتباه می‌کنم؟ مثلا شما با موسیقی مخالفت نکردید؟ من در آن کتاب گفته‌ام: به محض آمدن «گیسوی چنگ و گلوی نی برید»ند. شما جلوی موسیقی را نگرفتید؟ شما جوانانی را که ساز حمل می‌کردند، دستگیر نکردید؟ اگر نکردید، جلوی همین جمع بگویید، تا من هم بگویم غلط کردم آن شعرها را گفتم. گفتند که بالاخره کنسرت که هست در کشور. گفتم بله هست اما شما می‌خواهید که باشد؟ مردم می‌خواهند باشد، به شما فشار می‌آورند تا بالاخره از هر ۱۰ تا یکی را به حال خودش می‌گذارید. این حرف‌ها چیزی نیست. گفتنش افتخاری نیست. این‌ها را باید گفت! مگر من را چه‌ کار می‌توانند بکنند؟

- شما با خواجه حافظ شیرازی درددل می‌کنید. قسمش می‌دهید به شاخ نباتش. هم‌دم تنهایی‌های شماست. اما با او چه کردید؟ حافظ می‌سراید «بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب/ که رفت موسم و حافظ هنوز می‌ نچشید». این دادگسترا را دارد به کسی می‌‌گوید که گردن چند هزار نفر را زده است. خب چه‌ کسی قرار است این رنج حافظ را جواب بدهد؟ حکیم ابوالقاسم فردوسی یک نسخه از شاهنامه را زیر بغل گرفت و از طوس فرار کرد. امروز ما یادمان رفته با فردوسی چه کردیم. هی از این می‌گوییم که فردوسی فرهنگ ما را نجات داد و چنین کرد و چنان. این‌هایی که این کار را با فردوسی کردند، پدران و اجداد ما بودند. این خط را بگیرید و بیایید تا امروز.»

https://www.isna.ir/news/96101005458/%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7-%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%84-%D8%A2%D8%AF%D9%85-%D9%86%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%AF

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۴

میان شاگردان استاد سیبویه مردی بود به نام "اخفش". با این که درس اخفش خوب بود و استادش هم او را دوست داشت اما کسی حاضر نبود دوست و هم کلام اخفش شود و ساعت ها با او دربارۀ درس هر روزشان بحث و گفت و گو کند. چون اخفش آدم متفاوتی بود. اولا ظاهری زشت داشت و مهم تر از آن کسی را می خواست که شب و روز نشناسد و استراحت و خواب را کنار بگذارد و همیشه با او دربارۀ درس بحث کند.

اخفش از نظر سنی از استاد سیبویه بزرگ تر بود. می دانست که اگر بخواهد به جایی برسد باید بیشتر ازبقیه تلاش کند.اخفش با هر که دوست می شد دوستی اش ادامه پیدا نمی کرد.هرکس فقط می توانست دو سه روزی برنامه های درسی سنگین و طولانی اخفش را تحمل کند. این بود که عطایش را به لقایش می بخشیدند و می رفتند دنبال کس دیگری که مثل اخفش یک دنده و با پشت کار نباشد.

اخفش که می دید تنها شده و کسی را برای گفت و گو ندارد، فکر جالبی کرد . او بزغاله ای خرید و بزغاله را طوری تربیت کرد که هر وقت اخفش حرف می زد ، سرش را بالا یا پایین تکان دهد.

صبح تا شب و شب تا دیر وقت رو به روی بزش می نشست و درباره ی درسی که آن روز یاد گرفته بود، حرف می زد.بز تربیت شده هم یک جا سرش را بالا می گرفت و یک جا سرش را تکان می داد و پایین می انداخت، اخفش فکر می کرد بزش حرف های او را فهمیده و قبول دارد.

شاگردان دیگر به اخفش و بزش می خندیدند، اما اخفش از این که یک موجود زنده پیدا کرده که اعتراض نمی کند و حاضر است ساعت های زیادی به حرف های او گوش کند، راضی و خوشحال بود.

اخفش با پشتکاری که داشت و با کمک بزی که هم درس او شده بود، توانست از بهترین شاگردان استاد سیبویه بشود.

از شاگردان دیگر او چیز زیادی به یادگار نمانده اما اخفش کتابهای زیادی نوشت و خودش استاد شاگردان بسیاری شد.

از آن به بعد ، به کسی که بدون فکر حرف های دیگران را تایید کند یا هر چه می شنود فقط سرش راتکان بدهد، می گویند "بز اخفش".
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۹

 به معنای نهایت بدشانسی و بدبیاری ست.لابد شنیده اید: زپلشک آید و زن زاید و مهمان برسد!!


اما اصل و ریشه این اصطلاح شاید برای خیلی ها روشن نباشد . اصل آن سه پلشت بوده که اشتباها سه پلشک و یا زپلشک شده و تلفظ می شود هنگامی به کار می رود که گرفتاریها و دشواریها یکی پس از دیگری به سراغ آدمی بیاید و عرصه را تنگ کند در این صورت گفته می شود : سه پلشت آمد و یا به شکل دیگر :« سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی برسد.
ریشه آن باز می رسد به سه قاپ باز (نوعی قمار قدیمی) در بازی سه قاپ هر کسی می تواند به دلخواه خود مبلغی بخواند یعنی شرط بندی کند و آن گاه سه قاپ انداخته می شود . اگر دو اسب بیاید قاپ انداز دو سر می برد.
اگر دو خر بیاید دو سر می بازد. اگر هر سه قاپ به شکل اسب یا خر سر پا بنشیند آن را نقش می گویند و قاپ انداز سه برابرآنچه را که طرف مقابل خوانده است می برد. (همان نقش خرکی یا شانس خرکی که قبلا گفتیم)
موضوع مورد بحث ما این است که اگر قاپها دو اسب و یک خر و یا دو خر و یک اسب بنشیند آنکه قاپها را انداخته سه سر به حریفان می بازد که قسم اخیر در واقع منتهای بد شانسی قاپ انداز است و آن را در اصطلاح قاپ بازها سه پلشت می گویند که به علت اهمیت موضوع در تعریف بد شانسی و توصیف بد اقبال رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده و موارد مشابه مورد استفاده و استناد قرار گرفته است.
(حیف است با وجود طولانی شدن مطلب متن کامل شعر معروف را برایتان نیاورم)
این هم اصل شعر :
سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد
عمه از قم آید و خاله ز کاشان برسد
خبر مرگ عموغلی برسد از تبریز
نامه ی رحلت دائی ز خراسان برسد
صاحب خانه و بقال محل از دو طرف
این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد
طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج
به سراغش زن همسایه شتابان برسد
هر بلائی به زمین می رسد از دور سپهر
بهر ماتم زده ی بی سر و سامان برسد
اکبر از مدرسه با دیده ی گریان آید
وز پی اش فاطمه با ناله و افغان برسد
این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم
آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد
کرده تعقیب زهر سوی طلبکار مرا
ترسم آخر که از این غم بلبم جان برسد
گاه از آن محکمه آید پی جلبم مامور
گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد
من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب
وسط معرکه چون غول بیابان برسد
پول خواهند زمن من که ندارم یک غاز
هرکه خواهد برسد این برسد آن برسد
من گرفتار دو صد ماتم و “روحانی” گفت
سه پلشت آید وزن زاید و مهمان برسد

شاعر غلامرضا روحانی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۶:۲۲

یادداشت حمیدرضا جلالی پور استاد دانشگاه تهران

«حمیدرضا جلایی‌پور»، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران و فعال سیاسی اصلاح طلب، در یادداشتی تلگرامی با عنوان «ماهیت اعتراض مشهد (در ۸/۱۰/۹۶) و سه تحلیل» نوشت:

شرح واقعه

بر اساس شواهدی که تا حالا از اعتراض مردمی شهر مشهد در فضای آن لاین آمده به نظر می‌رسد:

این اعتراض‌ها ابتدا خود جوش و مردمی نبوده و سازماندهی شده به راه افتاده است.

دو سوم خانم‌ها چادری بودند. معمولاً خانم‌های چادری در تظاهرات رسمی که از صدا و سیما اعلام می‌شود شرکت می‌کنند- مثل تظاهرات بعد از نماز جمعه، روز قدس، روز ۲۲ بهمن. لذا احتمالاً این خانم‌ها از مراکزی دعوت شده بودند.

بعد عده‌ای از مالباختگان و ناراضیان هم به آنها پیوسته بودند و یک مقدار کنترل از دست سازمان دهندگان اولیه خارج شد.

و کل جمعیت هم چند صد نفر (و حدود هزار نفر) بودند.

فیلمبرداری خیلی پخته انجام گرفته بود تا مورد پسند سایت بی بی سی هم قرار بگیرد! صورت کسی را هم نمی‌شد تشخیص داد. گویا باید جوری وانمود می‌شد که واقعاً مردم از «دولت روحانی» ناراحتند. در صورتیکه در اعتراضات خودجوش معمولاً شعارها بیشتر علیه «حاکمیت» هست نه «دولت».

یک سؤال کلیدی

اگر در روزهای بعد باز این نوع اعتراضات ادامه پیدا کند لذا این سؤال پیش می‌آید:

هدف از این اعتراضات چیست؟ الان که انتخابات نداریم.

حامیان این اعتراضات دنبال چه اهدافی هستند؟ آیا دنبال هدفی بیش از ضربه زدن به روحانی هستند؟

ارائه چند تحلیل

۱- عده‌ای این اعتراضات را به هوادران احمدی‌نژاد مربوط کردند. به نظر می رسد جریان احمدی نژاد تا وقتی وزنی داشت که زیر سایه‌ی حمایت دولت موازی بود. اگر احمدی نژاد می‌توانست جریان خودجوش مردمی راه بیاندازد، لااقل باید می‌توانست صد نفر را در هنگام بست نشینی به شاه عبدالعظیم می‌آورد! به نظر من جریان احمدی نژاد یک جریان «جنبشی» نبوده و نیست و این جریان دارد کوچک می‌شود و سیر «فرقه‌ای» شدن را طی می‌کند. تا حالا شواهد نشان می‌دهد این اعتراضات در روزهای اخیر با چراغ سبز اولیه‌ی بلوک‌هایی از دولت موازی علیه روحانی انجام شده است.

۲- مصطفی درایتی روحانی برجسته‌ی اصلاح‌طلب و شاهد عینی در مشهد چنین گفت: فراخوان این تجمعات از چند روز قبل در میان مردم دست به دست می‌شد. نخست این فراخوان از طریق پوسترهایی که در کانال‌های تلگرامی با طراحی خاص منتشر شده بود رویت و سپس به صورت عام بی آنکه مشخص باشد متعلق به کدام گروه و جریان است، پخش شد. و در مقابل، فرمانداری نیز اعلام کرد که هیچ درخواست تجمعی از سوی هیچ گروه و جریانی داده نشده و این تجمع قانونی نیست. محل سکونت من نزدیک به محل تجمع است، آنجا مکان خلوتی است که به صورت سنتی و عادی مردم جمع نمی‌شوند. یعنی جایی نیست که رفت و آمد زیادی صورت بگیرد که منجر به تجمع شود. نخست این طور به ذهن می‌رسید که عده‌ای می‌خواهند برای دولت مساله ایجاد کنند، خصوصاً که فراخوان نام و نشان نیز نداشت. اما پس از اینکه گروه‌های اولیه حضور پیدا کردند، تجمع عملاً از دست برگزار کنندگان بیرون آمد و شعارها از سمت و سوی نارضایتی اقتصادی و علیه دولت روحانی به سمت و سوی دیگری کشانده شد. نهایتاً پس از تند شدن فضا پلیس مجبور شد تا دخالت کند و گاز اشک آور شلیک شد و عده‌ای دستگیر شدند. تلقی این است اگر می‌خواستند از تجمع غیر قانونی جلوگیری کنند، بدون دردسر این امر امکان پذیر بود اما آن طور که به نظر می‌آید این تجمع نخست هدایت شده بوده که حضور مردم و شرکت آنان باعث برهم خوردن برنامه‌ها شده است.

۳- سعید شریعتی تحلیل‌گر اصلاح‌طلب می‌گوید: باید مؤکدا در نظر داشت نارضایتی از وضع موجود (یعنی از دولت روحانی) به مراتب کمتر از نارضایتی از «وضع حاکم» است. محور اصلی مطالبات ناراضیان اقتصادی «افزایش قدرت خرید» است. این گروه سطح گسترده‌ای از جامعه را تشکیل می‌دهند. بیش از ۴۰ میلیون نفر بر اساس برآوردهای وزارت رفاه نیازمند دریافت یارانه‌ی نقدی یا اعانه‌های دولتند. این را باید در کنار میلیون‌ها بیکار دید که نیروی اصلی اعتراض‌های اقتصادی خواهند بود. سطح دوم ناراضیان اجتماعی هستند که محور مطالباتشان آزادی در انتخاب سبک زندگی است. می‌توان تخمین زد که حداقل ۶۰ درصد جامعه از سبک تحمیلی زندگی از سوی حکومت ناراضیند. سطح سوم ناراضیان، ناراضیان فرهنگی‌اند که محور مطالباتشان آزادی بیان و رفع ممیزی و سانسور است. و سطح کوچکتر ناراضیان منتقدان سیاسی است که محور اصلی مطالباتشان انتخابات آزاد است. طبیعی است که این سطوح در هم تنیده و دارای همپوشانی است. اگر جریان‌های مخالف دولت روحانی به تحریک گسل ناراضیان اقتصادی مبادرت کنند و بخواهند دولت را تحت فشار قرار دهند به اندک زمانی لایه‌های دیگر ناراضیان از وضع حاکم به میدان می‌پیوندند و به وسعت اعتراض‌ها علیه وضع حاکم دامن می‌زنند. اگر ناراضیان فرهنگی و ناراضیان سیاسی از اعتراضات اقتصادی و اجتماعی فاصله بگیرند اعتراضات تبدیل به جنبش‌های پایدار و اثربخش منجر نخواهد شد و با خیابانی شدن بلافاصله نظامیان میدان‌دار خیابان می‌شوند و سرکوب محتوم خواهد بود. ما اصلاح‌طلبان باید تلاش کنیم که سیاست خیابانی نشود و حتی الامکان از خیابانی شدن یا خیابانی کردن سیاست بپرهیزیم.

اعتراضات امروز توسط جوانان ستادهای کاندیداهای شکست‌خورده انتخابات و به اصطلاح هوالمطلوبی‌های حاشیه‌ی مشهد علیه گرانی و دولت برنامه ریزی و ساماندهی شده بود اما با پیوستن مالباختگان شاندیز و مردم عادی به آن گره خوردند و شعارها به سمت شعارهای تند ساختار شکن تغییر کردند و از دست سازماندهندگان در رفت. می‌توان حدس زد به سرعت خودشان بساط پهن کرده را جمع کنند چون نتیجه نامطلوب را دربادی امر حس کردند.

جمعبندی

همۀ اصلاح‌جویان و ایران دوستان (در ایران در آغوش خطر) شایسته است چهار چشمی اعتراضات از نوع مشهد را به دقت رصد کنند و غیر مستند تحلیل نکنند. ایران بیش از همیشه در خاورمیانه‌ی لغزنده به سیاست‌ورزی مبتنی بر «دولت- ملت شهروندی» نیازمند است. متاسفانه شواهد نشان می‌دهد پشت سازماندهی این اعتراضات یک انقلابی‌گری عقیم و ایران بربادده قرار دارد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۱:۲۱

بعد از سلام چه می گویید (What Do You Say After You Say Hello)، آخرین کتاب اریک برن، بنیانگذار تحلیل رفتار متقابل، می باشد که دو سال پس از مرگ وی منتشر گردید. این اثر در کنار کتاب بازی ها (Games People Play) شناخته شده ترین آثار او محسوب می شوند که با استقبال عمومی بسیاری روبرو شده اند.

 دکتر برن، در کتاب بعد از سلام چه می گویید به تحلیل تبادل اطلاعات میان انسان ها پرداخته،و ررسی آنرا با توجه به نحوه بیان سلام در آغاز یک رابطه مورد ارزیابی قرار داده است. چنانچه در پشت   جلد کتاب نیز عنوان می نماید: سلام گفتن، یعنی دیدن دیگری، یعنی شناختن او به عنوان یک  پدیده، یعنی برای او واقع شدن و آماده بودن برای او تا به شما واقع شود.

 سپس در ادامه وی با مطرح نمودن چهار سوال اساسی و یافتن پاسخی برای آنها، به بررسی و تحلیل   کامل روابط متقابل پرداخته است.

 چگونه سلام می گویید؟

 چگونه به سلام جواب می دهید؟

 پس از سلام چه می گویید؟

  افراد به جای سلام گفتن چه می کنند؟

اریک برن، در بعد از سلام چه می گویید پس از جمع بندی کلی از مفاهیم و مباحث مطرح در تحلیل رفتار متقابل، مفهوم جدید دیگری با عنوان نمایشنامه (Scripts)، را معرفی نموده و به اهمیت نقش آن در زندگی هر فردی می پردازد.

 وی در تعریف نمابشنامه بیان می نماید: طرح زندگی که در دوران کودکی ریخته شده، به وسیله والدین    تقویت شده و با حوادث بعدی توجیه شده است و بالاترین نمود آن در انتخاب های است که شخص در    زندگی به عمل می آورد.

 وی معتقد است، افراد در دوران زندگی به گونه ای به تفسیر و تحلیل رویدادها می پردازند که طرح  نمایشنامه آنها نه تنها دچار خدشه نشود، بلکه بیشتر مورد تایید قرار گیرد.

 برخی افراد برای خود نمایشنامه برنده و برخی دیگر نمایشنامه بازنده را انتخاب می نمایند، و گروهی    دیگر نمایشنامه یک فرد معمولی را. در واقع، تنها آگاهی یافتن از نمایشنامه زندگی است، که به هر فردی این توانایی را می دهد تا به اجبار در مسیر آن گام برندارد و شرایط را مطابق خواسته خود تغییر دهد.

کتاب بازی ها روانشناسی روابط انسانی بعد از سلام چه می گویید

نخستین بار، عبارت بازی در روانشناسی توسط دکتر برن مطرح گردید. وی این واژه را با هدف بیان یک رشته تبادل پنهانی میان دو نفر، که علاوه بر سطح اجتماعی، از سطح روانی برخوردار باشد و پیام روانشناختی خاصی را به مخاطب خود انتقال دهد، مورد استفاده قرار داد.

در واقع، آغاز یک بازی روانی در روابط انسانی، با ایجاد یک رابطه متقابل دو سطحی شکل می گیرد. سطح اجتماعی آن با هدفی کاملا منطقی و مقبول بوده، اما سطح روانی آن با نیت انتقال احساسی به صورت پنهان می باشد.

دکتر برن در کتاب بازی ها عنوان می نماید، بازی ها در خانواده ها به صورت موروثی می باشند، بدین معنا که هر خانواده ای الگوی بازی روانی منحصر به فرد خود را دارا بوده، که به صورت نسل به نسل از طریق یادگیری منتقل می گردد.

سپس وی بازی های روانی را با توجه به درجه شدت آنها به سه دسته تقسیم بندی می نماید، که هر فرد با توجه به الگوی آموخته از خانواده خود یکی از آنها را انتخاب می نماید.

بازی های درجه یک، دارای مقداری مشکلات میان فردی می باشند، شدت مشکلات در بازی های دجه دو افزایش یافته و در نهایت بازی های درجه سه شامل مشکلات جدی و قانونی خواهند بود که به قتل یا زندان ختم می گردد.

انواع بازی ها در روانشناسی روابط انسان ها

این اثر، در هفت سطح متفاوت به بررسی هر یک از بازی های با توجه به موقعیت آنها پرداخته است. سطوح معرفی شده در آن عبارتند از :

بازی های زندگی: به آن دسته می پردازد که باعث ایجاد تغییر در مسیر زندگی و سر نوشت افراد بی گناه و غیر در گیر در آن می شود، از جمله شناخته شده ترین آنها می توان به بازی الکلی، بدهکار، یک اردنگی به من بزن و ببین مجبورم کردی چه کار کنم اشاره نمود.

بازی های ازدواج: به آن دسته می پردازد که در چهارچوبی برای زندگی زناشویی یا زندگی خانوادگی می باشد، از جمله شناخته شده ترین آنها عبارتند از: قهر، دادگاه، اگر به خاطر تو نبود و مظلوم اشاره نمود.

بازی های مهمانی: این دسته از بازی ها در مهمانی ها بعد از آنکه آشنایی ها شکل گرفت آغاز می شود، برخی از آنها عبارتند از: وحشتناک نیست، عزیزم، چرا فلان کار را نمی کنی اشاره نمود.

بازی های روابط نزدیک: به آن دسته می پردازند که برای فرار یا بهره گیری از غرایز ذاتی هستند، برخی از شناخته شده ترین آنها عبارتند از: سرسام، انحراف، جوراب و یالا باهم دعوا کنید

بازی های دنیای تبهکاری: آن دسته از بازی های که در دنیای مخفی تبهکاری، چه در زندان و چه در خارج از زندان رواج دارند اشاره می نماید. برخی از شناخته شده ترین آنها عبارتند از: دزد و پلیس و چه جوری از اینجا در بریم

بازی های اتاق مشاوره:‌ به آن دسته از بازی های می پردازند که در اتاق مشاوره قابل مشاهده می باشد. برخی از آنها عبارتند از: گلخانه، من فقط دارم کمک می کنم، روانپزشکی و بی بضاعت

بازی های خوب: آن دسته از بازی ها که مزایای اجتماعی اش از پیچیدگی انگیزشی اش بیشتر می باشند اشاره می نماید. برخی از آنها عبارتند از : خوشحال می شم کمک کنم، تعطیلی راننده اتوبوس و فرزانه فروتن .

منبع : http://parhizkar.com/fa/%d8%a8%d8%b9%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85-%da%86%d9%87-%d9%85%db%8c-%da%af%d9%88%db%8c%db%8c%d8%af/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۶ ، ۱۸:۰۳

 رهایی از اختلال خود زشت انگاری

مادر می‌گفت:  

«دخترم عقلش را ازدست‌داده، سال آخر دبیرستان است، به‌جای درس‌خواندن، مرتب در آیینه دماغش را نگاه‌می‌کند و با خودش حرف‌می‌زند، گاهی‌هم گریه می‌کند. از ما می‌خواد ببریمش نزد جراح دماغش را درست‌کند! اما ...!

دختر را نگاه می‌کنم، نه‌تنها بینی او زشت نیست‌، بلکه طرح بینی‌اش با چهره او همخوانی دارد و زیبا نیز به‌نظر‌می‌رسد. اما دختر می‌گوید:

«مادرم انگار صورت من را نمی‌بیند، دماغم به‌صورتم نمی‌آید! از بچه‌ها خجالت‌می‌کشم که با این دماغ و این قوز بزرگش به‌مدرسه بروم!.... توی مدرسه همه به‌دماغ من نگاه‌می‌کنند! وقتی بچه‌ها جوک تعریف می‌کنند من با این بینی حتی نمی‌توانم لبخند بزنم. دوستم یک ذره دماغش بزرگ بود، پدر و مادرش او را بردند دکتر و جراحی‌شد و حالا دیگه غمی‌ندارد! من بدبخت با این دماغ چطور زندگی‌کنم؟ دختر با ادای این جمله‌ها، عکس هنرپیشه‌ای ‌را (که من او را نمی‌شناختم) از کیف خود بیرون‌می‌آورد و می‌گوید فقط به این عکس نگاه‌کنید! و دماغش را با بینی من مقایسه‌کنید!

مادر می‌گوید: « مگر صورت همان دوستت را نگاه نمی‌کنی؟ مگر چشمت نمی‌بیند؟ سوراخ‌های بینی‌اش که رو به آسمان‌شده و با همدیگر هماهنگ نیستند.  قوز بینی‌اش هم که هنوز وجود دارد. تیغه بینی‌اش هم که به‌سمت راست کج است‌. اصلاً تو چه می‌خواهی دختر؟! چرا صورت خودت را با عکس این هنرپیشه مقایسه می‌کنی؟».

بیماری خودزشت‌انگاری یا اختلال بد‌شکلی بدن (Body Dysmorphic Disorder:BDD)، اختلالی است که درطی آن ذهن فرد از وجود نقصی خیالی به‌شدت مشغول و در رنج است و یا احتمالاً با بزرگ‌نمایی یک نقص کوچک به اضطراب دچارمی‌شود. به‌عبارت‌دیگر  فردی‌که گرفتار اختلال بدریخت‌انگاری یا به اختصار BDD شده‌است، به‌طور افراطی از نقصی ‌کوچک یا عیبی‌خیالی رنج می‌برد. دربیشتر موارد، این نقص‌ها چنان کوچک و بی‌اهمیت ‌هستندکه معمولاً موردتوجه دیگران قرار‌نمی‌گیرند. این بیماران با این تصور افراطی خود، از حضور در محافل‌عمومی اجتناب‌می‌کنند و سرانجام نیز اگر بتوانند، تسلیم جراحی زیبایی می‌شوند و احتمالاً دور معیوبی را آغازمی‌نمایند. در‌واقع درمان این اختلال، جراحی‌زیبایی نیست‌، زیرا ممکن‌است پس‌از عمل‌جراحی موفق نیز تمرکز ذهنی فرد به‌سمت نقطه‌ای دیگر و یا به اندک عارضه جراحی معطوف‌گردد.

دیسمورفی(Dysmorphia) واژه‌ای یونانی است که معنی و مفهوم آن بدشکلی یا ناهنجاری یا بی‌قوارگی و زشتی می‌باشد. هرودوت، تاریخ‌نگار یونانی این واژه را در افسانه دختر‌زشت اسپارتی به‌کاربرده است. پدر و مادر این دختر‌زشت و بی‌قواره به پرستارش دستور داده ‌بودند که دخترشان را به کسی نشان‌ندهد. پرستار هر روز دیسمورفی را به معبد هلن می‌برد و می‌خواست که هلن، دیسمورفی را شفادهد. هلن (زیباترین زن روی زمین) سرانجام این درخواست او را می‌پذیرد و دیسمورفی را زیباترین دختر اسپارت می‌سازد.

پیش‌از‌این، در همین نشریه به وسواس‌فکری اشاره‌کرده‌ام. اختلال بدشکلی بدن با اختلال وسواس‌فکری‌عملی، می‌تواند وجه‌اشتراکی داشته‌باشد. درواقع فرد مبتلا به این اختلال همواره نگران وجود عیبی در‌ بخشی‌از بدن خود می‌باشد. همانطورکه وسواس را می‌توان تـکرار بــدون‌اراده افـــکار ناخوشایند دانست که ذهن را مشغول‌می‌سازد، بیماری Body dysmorphic را می‌توان یک اختلال روانی دانست ‌که با ایده وسواس‌فکری مشخص‌می‌شود و طی آن ذهن فرد به‌شدت گرفتار جنبه‌های غیرواقعی نقص ‌خودشده و روزانه چندین ساعت از وقت خود را برای پنهان‌کردن و یا ترمیم آن عیب صرف‌می‌کند. این بیماران همواره به ‌مقایسه خود با دیگران به‌ویژه هنرپیشه‌ها و اشخاصی‌ می‌پردازند که به‌عنوان مدل خدمت می‌کنند و با این مقایسه درصدد مخفی‌کردن نقص موردنظرخود برمی‌آیند و البته موفق نمی‌شوند. خودزشت‌انگار، تلاش‌می‌کند تا در جمع افراد حاضر‌نشود و معمولاً درحضور جمع اعتمادبه‌نفس خود را از‌دست‌می‌دهد. البته باید به‌این‌نکته توجه‌داشت که افراد مبتلا به اختلال خودزشت‌انگاری اصولاً اعتمادبه‌نفس پایینی دارند، به‌ویژه که این‌گونه افراد برای حضور در محیط‌اجتماعی به آرایشی افراطی و غیرمعمول برای پوشاندن‌نقص خود می‌پردازند و وضع را برای خود بدتر‌می‌کنند‌. بررسی‌ها نشان‌می‌دهند که نزدیک به نیمی ‌از‌این افراد وسواسی، واقعاً نقص مهمی ندارند و زشت نیستند. اگر نقص کوچکی نیز در آنها وجود داشته‌باشد، این افراد آن‌را بیش‌از اندازه بزرگ‌می‌کنند. بیشتر این افراد زمان زیادی را برای دیدن و وارسی خود در آیینه صرف‌می‌کنند. جالب است که این افراد تلاش‌می‌کنند تا دیگران از‌این دغدغه فکری آنها آگاه‌نشوند. آمارهای متعددی نشان‌داده‌اند ا‌فرادی‌که مبتلا به اختلال خودزشت‌انگاری هستند به‌ندرت پس‌از انجام جراحی زیبایی احساس رضایت‌می‌کنند.

مدتی پیش در رسانه‌ها از دختر جوانی به‌نام آلانا(Alana) نام‌برده‌شد. آلانا دختر زیبایی بود، اما به‌رغم چهره زیبایش، از اختلال خودزشت‌انگاری رنج‌می‌برد. البته سرانجام آلانا با کمک پدر و مادرش بهبودیافت و بدون‌دغدغه‌خاطر به زندگی عادی خود پرداخت. پیش‌از‌این ذهن آلانا با اختلال خودزشت‌انگاری پرشده ‌بود و با بزرگ‌نمایی نقصی‌خیالی، گرفتار وسواس آزار‌دهنده‌ای بود. مادر آلانا نیز مانند مادری که در ابتدای مقاله به گفته‌هایش اشاره‌شد، به آلانا می‌گفت که من نقصی درصورت تو نمی‌بینم و آلانا همانطور که خودش نوشته در پاسخ، مادرش را متهم‌می‌کرد که چرا چهره‌زشت او‌را نمی‌بیند. آلانا به مادرش می‌گفت بینی من بزرگ است و انحراف دارد، پوستم نیز زشت است و چشمانم ریز هستند و تو می‌گویی نقصی درصورت نداری!؟

البته مادر آلانا به‌درستی عقیده‌داشت که دخترش نه‌تنها زشت نیست بلکه زیبایی چشمگیری نیز دارد (تصویر مندرج درمقاله). اما آلانا که از BDD رنج‌می‌برد، زشتی‌ چهره خود را (که خیالی بود) در آیینه می‌دید و برای چاره‌سازی مرتب در آیینه نگاه‌می‌کرد. به‌گفته خود آلانا، او روزانه 4ساعت از زمانش را با آیینه و آرایش‌کردن برای پوشاندن‌نقص (نقص موهوم) خود می‌گذارند و سرانجام نیز با این ذهنیت خجالت می‌کشید که از خانه خارج شود.

 مشکل وسواسی آلانا از سن ۱۴سالگی او شروع ‌شد. او باوسواس«خودزشت‌انگاری»درمدرسه بارها به اطراف خود نگاه‌می‌کرد که ببیند دیگران به او توجه دارند و به او نگاه‌می‌کنند یا خیر. آلانامی‌گوید: می‌خواستم ببینم کسی به من می‌خندد یا در‌مورد من حرف‌می‌زند؟ او گفت: مدرسه ما پنجره‌های بزرگی داشت و من مرتب به شیشه‌های آنها نگاه‌می‌کردم تا چهره‌ام را وارسی‌نمایم.

آلانا با این تصور ذهنی خود در سن 15سالگی تصمیم‌می‌گیرد که دیگر به مدرسه نرود. با آنکه آلانا به ادامه‌تحصیل اشتیاق داشت اما از رفتن به مدرسه ابا کرد. وقتی مادرش او را با اتومبیل شخصی خود به مدرسه برد، آنقدر از زشت‌بودن خود خجالت‌کشید که ‌از اتومبیل پیاده‌نشد و ناگزیر به خانه برگشتند. جالب است که پس‌از برگشت، آلانا خود را آماده‌می‌کرد تا این‌بار از اتومبیل پیاده‌شود و به مدرسه برود، اما هنگامی‌که مادرش دوباره او را تا مدرسه می‌برد، بازهم آلانا از خودرو پیاده نمی‌شد و بارها این کار را تکرار می‌کردند. به‌این‌ترتیب آلانا خود را گوشه‌گیر و منزوی نموده و از فرط خجالت از حضور در اجتماع خودداری می‌کرد.

مادر آلانا می‌گوید: نمی‌دانم چه اتفاقی سبب‌شد که آلانا تا این‌حد خود را زشت تصورکرد. آلانا پیش‌از‌این دختری سرزنده، بشاش و دارای اعتماد‌به‌نفس عالی بود. اما ناگهان به مسیری رفت که حتی مایل نبود برای رفتن به مدرسه، در خودرو را بازکند و پیاده‌شود. او دختر زیبایی بود که دراین سن احساس‌‌کرد زشت است و ‌بتدریج از رفتن به مدرسه خودداری‌ نموده و به رختخواب پناه‌برد.

مشغولیت ذهنی آلانا آنقدر شدیدشد که حتی اجازه‌نمی‌داد کسی از او عکس بگیرد و یا عکس او را نیز ببیند و مادرش نیز حق‌نداشت عکس آلانا را به کسی نشان‌دهد.

سرانجام مادر آلانا دخترش را راضی‌کرد تا وجود بیماری زشت‌انگاری را درخود بپذیرد. البته در ابتدا پزشکانی اختلال آلانا را به اشتباه نوعی اضطراب اجتماعی تشخیص‌دادند.

ولی پس‌از تشخیص درست‌بیماری، آلانا را به‌مدت ۵ماه در یک بیمارستان روانپزشکی در لندن بستری‌کردند و سپس با جلسات رفتاردرمانی‌ادراکی تصور او را تغییردادند.

آلانا پس‌از درمان، اعتماد به‌نفس کافی‌یافت و برخلاف دوران بیماری خود که اجازه نمی‌داد  از او عکس‌بگیرند، شجاعت نشان‌داده و دربرابر دوربین حاضر‌شد. او حتی دربرنامه «هیچ‌کس کامل نیست» (No Bodyʼs Perfect) درBBC4 به‌همراه یکی‌از عکاسان مشهور به‌نام رانکین(Rankin)، خود را آماده‌کرد تا درمورد اختلال خودزشت‌انگاری به افراد مشابه کمک‌ نماید و افراد را از وجود چنین اختلالی آگاه‌سازد. آلانا، ضمن‌اشاره به سوابق خود گفت: البته تشخیص خودزشت‌انگاری مشکل است، زیرا هم مردم آگاهی اندکی درمورد این اختلال دارند و هم ‌اینکه مبتلایان به BDD به‌علت خجالت به‌راحتی حرف‌نمی‌زنند و برای درمان تمایلی نشان‌نمی‌دهند.

مادر آلانا پس‌از اینکه رانکین از دخترش عکس‌گرفت، هنوز تصور‌می‌کرد که آلانا اجازه انتشار عکس‌ها را ندهد. اما نتیجه درمان چنان خوب بود که آلانا اجازه‌داد تا فرد دیگری او را آرایش‌نموده و از او عکس گرفته‌شود و البته پس‌از کمی بدبینی و مخالفت، آن عکس را قاب‌کرده در منزل به نمایش بگذارند. آلانا با شور ‌و ‌‌شعف به ‌دانشگاه رفت و با این امیدکه پس‌از اتمام تحصیلات خود در دوره دکترا  به خودزشت‌انگاران کمک‌کند، در رشته روانشناسی به تحصیل پرداخت.

سرگذشت آلانا نشان‌می‌دهد که اولاً خودزشت‌انگاری یک اختلال‌ذهنی و وسواسی است که باواقعیت همراه نیست و ثانیاً این اختلال قابل درمان بوده و اعتماد از دست‌رفته را باز می‌گرداند. در‌واقع فردی که با این اختلال بیشتر وقت خود را جلوی آیینه می‌گذراند و فکر می‌کند نقص‌دارد و زشت است، با راهنمایی درست و مثبت‌اندیشی مربیان می‌تواند زندگی عادی و رضایت‌بخش خود را ازسرگیرد.

اختلال خودزشت‌انگاری نشانه‌هایی دارد که می‌تواند نگاه روانشناس را به خود جلب‌نماید. برخی‌از این نشانه‌ها را می‌توان چنین خلاصه‌کرد:

* اشتغال ذهنی و فکری شدید فرد نسبت به‌وجود یک نقص بدنی.

* یقین حاصل‌کردن فرد از وجود اختلال‌بدنی (موهوم) خود.

* اعتقاد به این که دیگران نیز  متوجه زشتی  موردنظرشده و نسبت به آن دیدگاه منفی دارند.

* قرارگرفتن درازمدت جلوی آینیه برای وارسی نقص مورد نظر.  البته درمواردی نیز فردی‌که اختلال BDD دارد، از روبروشدن با خود درآیینه اجتناب‌می‌کند.

* استفاده افراطی و مکرر از لوازم آرایشی و آرایش بیش‌از اندازه برای پنهان‌کردن نقص و البته عدم‌رضایت از نتیجه‌کار.

* خلوت‌گزینی و احساس‌نیاز به‌ماندن درخانه و عدم‌تمایل برای مراجعه به‌پزشک (به‌علت خجالت).

* مقایسه مداوم ظاهر خود با دیگران و اجتناب از حضور در عکس‌برداری گروهی.

*کاهش‌اعتماد به‌نفس و احتمالاً بروز اضطراب و افسردگی و اختلال در اشتها و غذاخوردن.

به‌نظر‌می‌رسد که اگر به درمان‌جو کمک‌شود تا وجود اختلال خودزشت‌انگاری را در خودبپذیرد و با افزایش اعتمادبه‌نفس آماده دریافت شیوه‌درمانی مناسب‌گردد، می‌توان امیدوار بود که مشکل کاملاً حل خواهدشد و شخص خواهد توانست تا بدون تفکر‌وسواسی، زندگی عادی خود را از‌سرگیرد. پیش‌از‌این به‌روش‌های مناسب ایجاد تفکر‌مثبت و افزایش اعتمادبه‌نفس اشاره‌کرده‌ام‌.

هنوز به‌طورخاص مشخص ‌نیست که چه عاملی سبب بروز اختلال خودزشت‌انگاری می‌شود. شاید لازم باشد تا ترکیبی از عوامل مختلف مانند استعداد وراثتی اثر ژن یا ژن‌ها‌، پایه و اساس بیولوژیکی و عملکرد نادرست برخی‌از سلول‌های مغزی، وجود زمینه ‌اختلالاتی مانند اضطراب و افسردگی و وسواس، تأثیرمحیط و وجود تجربه‌های نامطلوب در دوره‌کودکی، وجود ارتباط ضعیف عاطفی بین مادر و کودک به‌ویژه در ‌۳سال اول زندگی، آسیب و آزارهای دوره کودکی و احتمالاً عوامل دیگری وجود داشته‌باشند تا این نقص به‌وجود آید که درآینده به آنها و نیز به روش‌های پیشنهادی روان‌درمانی و رفتاردرمانی پرداخته‌می‌شود.

منبع :دکتر مهدی نوری  http://pezeshkyemrooz.com/Site/News/Detail.aspx?id=20113616490291

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۲

 Mmotahariمحمد مطهری، فرزند شهید مطهری، در یادداشتی تلگرامی با عنوان «تهران «گشت ویژه برای مقابله با اراذل» نمی‌خواهد، قاطعیت قضایی می‌خواهد!» نوشت:

در میان دوستان تهرانی، کمتر کسی را می‌شناسم که دست کم یکی از اعضای فامیل، دوستان و یا همکارانش مورد زورگیری، کیف‌قاپی و یا موبایل‌قاپی قرار نگرفته باشد. در طول چند سال اخیر، نیروی انتظامی لااقل سی مانور برگزار کرده و هزاران نفر زورگیر، سارق، مزاحم نوامیس و متجاوز را دستگیر کرده است. اما دریغ از یک بار اطلاع‌رسانی قضایی از سرنوشت دستگیرشدگان در یک مانور، که به تصریح پلیس در میان آنان شروران خطرناک و بسیار خطرناک وجود داشته‌اند.

این دستگیریها وقتی «مجازات همراه با اطلاع رسانی وسیع قضایی» به دنبال نداشته باشد، ترسی در دل مجرمان فعلی و بعدی ایجاد نمی‌کند. پس همان بهتر که انجام نشود و یا لااقل به جای «عملیات دستگیری شروران» نامی مانند «آشنایی با تتوهای جدید» و یا «گپی با اراذل و اوباش» برای آن انتخاب شود. چه تعقیب و گریزهای خطرناک و چه جانفشانی‌هایی که نیروی انتظامی برای دستگیری آنان نمی‌کند و شهید هم می‌دهد ولی متأسفانه گاهی شرور زودتر از مأمور به منزل می‌رسد! در این شرایط، به راه انداختن گشت جدید برای مبارزه با سارقان و اراذل، چه مشکلی را حل می‌کند؟

 آیا این قمه‌های دهشتناک کشف‌شده، برای قاچ‌کردن میوه و باز کردن کنسرو استفاده می شده، یا ترساندن و اخافۀ مردم؟ مگر در قانون مجازات اسلامی برای «اخافۀ مردم با سلاح سرد» مجازات اعدام پیش‌بینی نشده است؟ اعدام به کنار؛ کاش لااقل مجازات مختصری در مورد آنان اعلام می‌شد که بفهمند این شهر بی‌صاحب نیست!

قرائن متعددی برای بی‌صاحب دانستن کشور و هیبت نداشتن قوه قضائیه نزد مجرمان خشن - و شاید نزد تمام‌ مجرمان غیرسیاسی - وجود دارد که پیش پا افتاده‌ترین آنها در مصاحبه‌های سارقان و شروران پس از دستگیری، هویداست.

خبرنگار از سارقی با چهار سابقه دستگیری که بار آخر به اتهام 200 فقره دزدی بازداشت شده می‌پرسد: اگر آزاد شوی چه می‌کنی؟ آقای دزد بدون رودربایستی و نگرانی می گوید: دوباره دزدی می کنم! (ایلنا ۹۶/۹/۱۶). (برخی از دزدها به تصریح خودشان اصلا مشکل مالی ندارند و برای تفنن دزدی می کنند).

جالبتر، دلیل اعتراض یکی از اوباش دستگیر شده است. فردی به نام علی که در جریان مانور نیروی انتظامی به جرم شرارت دستگیر شده، به خبرنگار می‌گوید: در پارک قیطریه فقط نوازندگی می‌کردم و به خاطر خالکوبیهایم به اشتباه دستگیر شده‌ام. در این هنگام یکی از اراذل که به جرم قمه‌کشی دستگیر شده میان کلام او می‌پرد و می‌گوید: «برای ما افت دارد که این پسربچه نوازنده در میان ما باشد!» (میزان ۹۶/۹/۱۶).

بله،‌ دغدغه یک قمه‌کش پس از دستگیری، به جای ترس از مجازات، پایین نیامدن «کلاس و پرستیژ اوباشگری» او و رفقاست.

اینکه قوه قضاییه نیروی خود را صرف رصد کامنت و توئیت انتقادی - حتی تخریبی - و پاسخ به آنها، و احضار و دادگاهی کردن این و آن کند، بی‌تردید به ضرر خودش تمام ‌می‌شود. به جای آن، دستگاه قضایی باید اقتدار خود را - بدون ملاحظه هیچ ارتباط و انتساب و انتصابی - بر برخورد قاطع با غارتگران، متجاوزان، زمین‌خواران، مفسدان اخلاقی، قاضی‌های فاسد، شاهدان دروغین، قاچاقچیان، کلاهبرداران و همه کسانی که دمار از روزگار مردم درآورده‌اند متمرکز کند.

البته اگر همچون‌ گذشته قرار نیست پس از صدور حکم، مجرمان دانه‌درشت معرفی شوند، اوضاع کنونی هیچ تغییری نخواهد کرد. اجرای عدالت همراه با معرفی مجرمین همیشه قلبها را جذب می‌کند و در این صورت هیچ نیروی منفی تبلیغاتی نخواهد توانست ذره ای به آبروی قوه قضاییه نزد مردم آسیبی برساند. لازم به ذکر نیست که لزوم برخورد قاطعانه با جرائم، نه نافی کوتاهیهای شدید برخی دستگاههای دیگر در این زمینه مثل رسانه ملی است و نه نفی‌کننده نگاه همه‌جانبه و ریشه‌ای به موضوع اراذل و اوباش و از جمله مقوله پیشگیری است.

در میان دهها میلیون پیام روزانه، اینکه چند فرد سیاسی در این توئیت و آن کانال علیه یا له قوه قضاییه چه بنویسند اهمیت چندانی ندارد، مهم‌تر میلیونها توئیت نامرئی است که هر روز به نفع یا علیه قوه قضاییه در ذهنهای مردم نقش می‌بندد که محتوای آن را عملکرد خود دستگاه قضایی تعیین می‌کند و بس.

https://www.jamaran.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-182/810355-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%B0%D9%84-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D9%82%D8%A7%D8%B7%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%D9%82%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۱۷:۲۰

 امنیت غذایی یکی از موضوعاتی است که بشر همواره با آن مواجه بوده است. این مساله به عوامل مهمی بستگی دارد که یکی از این موارد فرهنگ و ثبات جامعه است. شاخص جهانی امنیت غذایی دارای سه زیرمجموعه است؛ کیفیت غذا، توان خرید غذا و در دسترس‌بودن غذا. ایرانیان دارای سرانه بالایی در مصرف غذا هستند و هزینه بیشتری را در این زمینه می‌پردازند. مردم در ایران دارای ذائقه خوشی هستند و تنوع غذایی بسیار بالایی دارند. ایرانی‌ها در مصرف مواد غذایی مغذی رکورد بسیار پایینی را در دنیا دارند و در اسراف غذا پیشتاز هستند. فرهنگ مهمان‌نوازی در ایران و نیز وجود تشریفات غذایی بسیار بالا در کشور باعث شده غذای زیادی از مردم ایران در بزم‌های شادی و نیز مراسم عزاداری و همچنین مهمانی‌های خانگی دور ریخته شود. آمار نشان می‌دهد که سالانه غذای ۱۵‌میلیون ایرانی در کشور دور ریخته می‌شود.

نقش الگوی صحیح مصرف غذایی در حفظ سلامت انسان و پیشگیری از بیماری‌های مزمن مانند بیماری‌های قلبی-عروقی، دیابت، افزایش فشارخون، افزایش چربی خون و انواع سرطان‌ها به اثبات رسیده است. اطلاعات موجود حاکی از آن است که به‌دلیل تغییرات الگوی مصرف غذا این بیماری‌ها در کشورمان روند رو به گسترشی را طی می‌کند. بررسی وضعیت موجود غذا و تغذیه در کشور حاکی از آن است که از یک طرف، سوء‌تغذیه پروتئین انرژی در کودکان زیر پنج سال و کمبود ریزمغذی‌ها به‌ویژه آهن، روی، کلسیم، ویتامین‌های Aو Dسلامت جامعه را به مخاطره انداخته است. از سوی دیگر، بیماری‌های مزمن و متابولیک از جمله چاقی، دیابت، بیماری‌های قلبی-عروقی و انواع سرطان‌ها روند رو به گسترش را طی می‌کند. آمار حاکی از آن است که مصرف سرانه چربی بیشتر از مقدار توصیه‌شده است. مصرف نمک در ایران بیش از دو برابر میزان مجاز است. حدود دوسوم نمک دریافتی مردم ایران در نتیجه مصرف غذاهای آماده و کنسروی و تنقلات شور مانند پفک، چیپس و... است. نوشابه‌های گازدار یکی از عوامل مصرف زیاد مواد قندی است. هر بطری معمولی 300میلی‌لیتری نوشابه حدود 28 گرم قند دارد. مصرف بی‌رویه نوشابه‌ها یکی از عوامل عمده در بروز چاقی است و چاقی زمینه‌ساز دیابت، بیماری‌های قلبی و عروقی و افزایش چربی خون، افزایش فشارخون و انواع سرطان‌هاست. مصرف سرانه شیر و لبنیات در کشور ما در مقایسه با مقادیر توصیه‌شده کمتر است.

ایرانی‌ها 6برابر آمار جهانی نان می‌خورند

میزان مصرف نان در ایران رقم خیره‌کننده‌ای دارد. سرانه مصرف نان هر ایرانی در سال در حالی 160کیلوگرم است که این آمار در جهان تنها 25کیلوگرم است. در واقع ایرانی‌ها شش برابر آمار جهانی نان می‌خورند و از این لحاظ در صدر جهان قرار دارند. سرانه مصرف برنج در کشور ما 40کیلوگرم اعلام شده و این درحالی است که در سه دهه گذشته، این میزان 15 تا 20 کیلوگرم بوده است. لازم به ذکر است این مقدار نسبت به میانگین جهانی 25کیلوگرم هم پایین‌تر است. سازمان جهانی خوار‌وبار و کشاورزی (فائو) در دسامبر 2012 سرانه مصرف گوشت قرمز و سفید در جهان را 41کیلوگرم اعلام کرد. این در حالی است که ایرانی‌ها سالانه حدود 36کیلوگرم گوشت مصرف می‌کنند. این میزان از آمار جهانی کمتر و از میانگین آسیا بالاتر است. همچنین ایران از لحاظ مصرف گوشت بین 196کشور جهان در رتبه 98 قرار دارد. سرانه مصرف شکر ایرانی‌ها بین 21 تا 24کیلوگرم است، درحالی که میانگین جهانی آن فقط پنج کیلوگرم است؛ یعنی ایرانی‌ها پنج برابر مردم جهان از شکر استفاده می‌کنند. سرانه مصرف روغن در کشور 21 کیلوگرم است و سالانه سه کیلوگرم روغن به سرانه مصرف ایرانی‌ها اضافه می‌شود. سرانه مصرف تخم‌مرغ در ایران 190 عدد است. این درحالی است که میانگین جهانی، 250 عدد تخم‌مرغ است و ایرانی‌ها سالانه 60 تخم‌مرغ کمتر از میانگین جهانی می‌خورند. ایرانی‌ها در نوشیدن مضرترین نوشیدنی جهان نیز با اقتدار در صدر ایستاده‌اند. مصرف سرانه نوشابه در کشور ما 42 لیتر است، درحالی که مردم جهان به زور 10 لیتر نوشابه در سال می‌خورند. سرانه مصرف شیر در ایران 70 کیلوگرم اعلام شده است، اما طبق آمار جهانی متوسط مصرف شیر در جهان 190 کیلوگرم و در کشورهای اروپایی بین 300 تا 450 کیلوگرم اعلام شده است. این آمار در کشورهای توسعه‌یافته جهان به 500 کیلوگرم هم می‌رسد.

غذا به سمت صنعتی‌شدن پیش رفت

به موازات صنعتی‌شدن جوامع بشری و تحولاتی که رخ داد آرام آرام کشورها و جوامع به سمت صنعتی‌شدن رفتند و بیماری‌هایی نیز در کشورها گسترش یافت که از جمله آنها بیماری‌های عفونی، فشار خون، چربی خون و قند است. به‌مرور و با گذشت زمان بشر از کار کشاورزی خارج شد و به سمت صنعتی‌شدن آمد و راهکارهای تطبیق الگوی تغذیه با عصر جدید را فراگرفت. بشر از غذاهایی که دارای روغن، نمک و شکر است، بیشتر استفاده کرده و به سمت استفاده از غذاهای فراوری‌شده رفت. این گذر اپیدمی‌لوژیک و تغذیه‌ای با شتاب بالایی رخ داد و آرام‌آرام الگوی زندگی و سبک زندگی کشورها تغییر کرد و مشکلی مانند بیماری‌ها در عصر صنعتی‌شدن نیز به وجود آمد.

هزینه غذای ایرانی ها بیشتر از آمریکایی ها

در محاسبه شاخص امنیت غذایی، متوسط میزان مصرف غذا در نظر گرفته شده است. از این‌رو بالا‌بودن سهم خوراکی در هزینه کل خانوار، تنها به‌دلیل بالا‌بودن قیمت کالاهای غذایی است. درست است که ایرانیان سرانه مصرف غذایی بالایی دارند، اما به‌طور میانگین هزینه بیشتری نیز برای خوراکی می‌پردازند. این آمار در آمریکا 6/6‌درصد است. در واقع ایرانی‌ها چهاربرابر آمریکایی‌ها برای مواد خوراکی‌شان هزینه می‌کنند. به هر حال سهم مواد غذایی در هزینه خانواده‌های ایرانی نسبت به میانگین خاورمیانه و کشورهای منطقه عدد بالایی است که نشان‌دهنده گران‌بودن مواد غذایی در کشور ماست. از حیث شاخص‌هایی که فائو بررسی می‌کند نیز امنیت غذایی کشور در خطر است. می‌توان گفت اگر امنیت غذایی کشور را به‌صورت منطقی و با شاخص‌های بین‌المللی بررسی کنیم، شرایط مناسبی ندارد.

اسراف غذا در ایران رکورددار است

طبق آمار فائو به ازای هر فرد در ایران سالانه 375کیلوگرم غذا به هدر می‌رود. بر اساس گزارش فائو 870‌میلیون نفر معادل یک‌هشتم جمعیت جهان غذای کافی برای خوردن ندارند. بر اساس گزارش همین سازمان هر سال در خاورمیانه 290کیلوگرم مواد غذایی به ازای هر نفر به هدر می‌رود. این آمار در ایران به ازای هر نفر معادل 375کیلوگرم مواد غذایی در سال است. البته مسئولان فعال در حوزه تغذیه و مواد غذایی آمار دقیقی از دورریز غذا در کشور ندارند. در این حوزه تنها می‌توان به آمارهای سازمان‌های جهانی تکیه کرد. اگرچه آن‌طور که کارشناسان می‌گویند، بخش عمده‌ای از دورریز غذا در کشور در زنجیره تولید تا مصرف، یعنی مزرعه تا سفره، به هدر می‌رود. شکل تولید، شیوه برداشت و مکانیسم توزیع و حمل مواد غذایی در میزان دورریز غذا در کشور موثر است. نمی‌توان از فرهنگ نادرست حاکم بر خانواده در خصوص شیوه مصرف مواد غذایی نیز غافل شد؛ مصرف نادرست و اسراف‌گرایانه‌ای که از فرهنگ اشتباه حاکم بر خانواده‌ها و جامعه نشات گرفته و سبب شده است تا تجمل‌گرایی‌هایی ناشی از چشم و همچشمی نیز سهم ‌بسزایی در دورریز و هدررفت غذا در جامعه داشته باشد. کارشناسان علوم کشاورزی و تغذیه، چرخه غیرعلمی تولید محصولات کشاورزی، توزیع و حمل‌و‌نقل سنتی و غیراصولی و همچنین قیمت‌های غیرواقعی مواد غذایی در کشور را از عواملی می‌دانند که دست‌به‌دست هم داده‌اند تا بیش از یک‌سوم مواد غذایی تولیدی در کشور دور ریخته شوند.

منبع: http://www.armandaily.ir/fa/news/detail/65573/دور-ریختن-غذای-۱۵‌میلیون-نفر-در-سال- 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۱:۴۳

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن ( حافظ)

پرفسور حسابی می گفت: ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ‌‌ی ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ، ﺩﺭ ﻳک ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭهی ﺑﺎ یک دﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎیی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ نمی‌شناختمش ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ. ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ  می‌شناسی؟ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎی ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻗﺸﻨگی  ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ میشینه. گفتم: ﻧﻤﻴ‌ﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ میگی. ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻴکی ﺗﻨﺶ می‌کنه. ﮔﻔﺘﻢ: بازم نفهمیدم ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭ ﻛﻔﺸﺶ رو ﻫﻤﻴﺸﻪ با هم ﺳﺖ می‌کنه. ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ کی ﺑﻮﺩ! ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ تن ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮنی ﻛﻪ ﺭﻭی ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ می‌شینه. ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻪ ﻭلی ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎﻭﺭی ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ. ﺁﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﻳﮋگی‌های منفیﻧﻘﺺﻫﺎ ﭼﺸﻢﭘوشی ﻛﻨﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻳﺪﻥ. با خودم گفتم، ﺍﮔﺮ ﻛﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻓﻴﻠﻴﭗ می‌پرﺳﻴﺪ چی می‌گفتم؟ ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺮﻳﻊ می‌گفتم: ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ. ﻭقتی ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪگاه ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﺮﺩﻡ، ﺧیلی ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻛﺸﻴﺪﻡ. حالا ما چه دیدگاهی نسبت به اطرافیانمون داریم؟ مثبت یا منفی؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۱:۳۸