دکتر فرانکل پس از اتمام جنگ جهانی دوم و آزادی از اسارت، روانشناس متبحری شد و مدتی در آلمان به عنوان مدیر مدرسه فعالیت کرد. او در آغاز هر سال تحصیلی برای معلمان این نامه را می فرستاد:
"کسی هستم که از اردوگاه اسیران جان سالم به در برده. چشمانم چیز هایی دیده که چشم هیچ انسانی نباید می دید، اتاقهای گازی را دیدم که توسط بهترین و ماهرترین مهندسین ساختمان ساخته شده بودند. متخصص ترین پزشکانی را دیدم که کودکان را به شکل ماهرانه ای مسموم میکردند. نوزادانی که توسط آمپولهای بهـترین پرستاران مردند، انسانهایی که توسط فارغ التحصیلان دبیرستانهاودانشگاه ها سوزانده شدند.
* به این آموزش مَشکوکم*
چیزی که از شما می خواهم این است که:
برای "انسان" شدن دانش آموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت "جانورانِ دانشمند" و "بیماران روانیِ ماهر" نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا می کند که به انسان شدن کودکان کمک کنید.
پزشک، مهندس و متخصص شدن، کار سختی نیست و می شود با چند سال درس خوندن به آن رسید اما بزرگترین ثروت ما، انسانیت و اخلاق است که با هـیچ مدرکی قابل مقایسه نیست. برای بدست آوردن آن تلاش کنیم که پس از مرگ هم جاودانه خواهد بود"
یکی از افرادی که روی بهبود این تکنیک کار کرده، استادی به نام «پل پاولوس» از دانشگاه تگزاس است. بر اساس نتایج تحقیقات و آزمایشهای او، در توفان فکری نباید تنها یک ایده خشکوخالی را طرح کنیم، بلکه باید تلاش کنیم تا جایی که میشود ایدهمان را شرح داده و توضیح دهیم. با همین نکته ساده ادعا میکند که تا چنددهبرابر، ایدههای بهتر و متفاوتتری به دست میآید، اما آنچه از این هم جالبتر است، نتیجه آزمایشهای استادی از دانشگاه نورث وسترن و همکارانش است که بهتازگی (اکتبر ٢٠١٧) منتشر شده. آنها میگویند اگر قبل از شروع جلسه توفان فکری، هر یک از افراد، یک خاطره از خودشان تعریف کنند که آن اتفاق یا موقعیت، موجب شرمندگی یا خجالتشان بوده است، تا ٢٦ درصد ایدههای بیشتر و تا ١٥ درصد ایدههای متنوعتر به دست میآید! نتایج اینگونه به دست آمد که افرادی را به آزمایش دعوت و آنها را به دو گروه تقسیم کردند و به گروه اول گفتند قبل از شروع جلسه توفان فکری، یک خاطره خجالتآور را که در شش ماه گذشته برایتان پیش آمده تعریف کنید و به گروه دوم گفتند که یک خاطره غرورآفرین را که در شش ماه گذشته برایتان پیش آمده تعریف کنید و بعد جلسه توفان فکری را برای کاربردهای جدید یک گیره کاغذ شروع کردند! آزمایش را برای گروههای دیگر و با موضوعات دیگر تکرار کردند. در آزمایش، دو شاخص تعداد ایدهها و تنوع ایدهها را سنجیدند. نتیجه جالبی که به دست آمد این بود که وقتی افراد قبل از شروع جلسه توفان فکری، بهجای اینکه بادی در غبغب بیندازند و از افتخارات خود بگویند، از اشتباهات یا سوتیهای خود بگویند، ایدههای بسیار خلاقانهتر و بیشتری به ذهنشان میرسد!
ما هم در بسیاری از جلسات یا دورهمیهای شخصی، سازمانی یا کشورداریمان از این تکنیک بهره میبریم. اگر هم تابهحال استفاده نکردهایم، از امروز میتوانیم آن را تجربه کنیم. میتوانیم از تصمیمگیریهای خانوادگیمان؛ مثل حل مشکلات زندگیمان، تغییرات در خانهمان، تحقق آرزوهایمان یا تصمیم ایجاد یک کسبوکار جدید شروع کنیم. خواه اینکه تابهحال بارها از این تکنیک استفاده کرده باشیم یا اینکه دوست داریم برای اولینبار امتحانش کنیم، بهتر است چند نکته را برای بهبود بیشتر این روش در نظر بگیریم و در حد امکان آنها را اجرا کنیم. مخصوصا این نکته آخر را حتما امتحان کنیم و ببینیم آنچه میگویند درست است یا خیر؟! آیا خجالت و خلاقیت، این رابطه عجیب و جالب را دارند یا نه؟!
وحید شامخی. مشاور مدیریت استراتژیک
http://www.sharghdaily.ir/News/143935/%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D9%87-%D8%B9%D8%AC%DB%8C%D8%A8-%D8%AE%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D9%88-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%DB%8C%D8%AA!-
«بتهوون چون به وین رسید شهری را دید پر از موسیقیدانانی که با یکدیگر در رقابت هستند و به شخص تازهوارد چپچپ نگاهمیکنند؛ و در جوانِ از بُن آمده اثری از لطف و مهربانی نمیبینند. بتهوون کوتاهقد (۱۶۲سانتیمتر)، چاق، سیهچرده و آبلهرو بود؛ دندانهای پیشین بالاییاش دندانهای پایینی اورا میپوشاند؛ بینی او پهن و مسطح بود و چشمانی عمیق و مبارزجو داشت. کلّهگِرد بود و کلاهگیس میگذاشت. قیافه وی طوری نبود که باعث محبوبیت او نزد مردم یا رقیبان شود... چهرهاش گیرا و مطبوعنبود.
روزی فریادزد خدایا! کسیکه قیافه نحسی مثل من دارد چه عذابی میکشد!
... بتهوون درسال۱۸۰۹میلادی کنسرتو پیانوی شماره۵ (Piano Concerto No. 5) را ساخت. درمیان آثار او این اثر از همه محبوبتر است و زیبایی پایداری دارد که ازآن هرگز خستهنمیشویم، هرقدر هم زیاد آنرا شنیده باشیم. بهطور وصفناپذیری تحتتأثیر شادابی پرجوش، ابتکار نشاطانگیز، سرچشمههای فناناپذیر احساسات و نشاط آن قرارمیگیریم. دراین کنسرتو، مردی که پیروزمندانه از مصیبتی آشکار برخاسته قصیدهای در ستایش شادی میسراید که بهمراتب تسکیندهندهتر از همه صداهای بلند همسرایان سمفونی نهم است». (جلد یازدهم تاریخ تمدن ویلدورانت).
این مطلب را ازاین جهت در ابتدای این مقاله آوردم که جوانان عزیز بدانند مردی با این سیما و صفات ظاهری و نیز ضعف حسشنوایی، در اندک مدتی آثار با عظمتی خلقکرد که در دنیای موسیقی کم نظیرند. دراینصورت روا نیست جوان برومند ما، با ادعای اینکه چند جوش جوانی یا آکنه اعصابش را بههمریخته، اعتمادبهنفسش را ازدست بدهد و بهجای تقویت مهارتهای اجتماعی و تفکر مثبت، ازتوجه به بیرون از خود و مطالعه و کارکردن گریزان شود. درهرشرایط میتوان این اندرز سعدی را پذیرفت که:
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیـــرت زیــبا بیـــار
آدمـی را عقــل بایـد در بــدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار
ذهن انسان یک راز است. ذهن همهچیز را کنترلمیکند. اما انسان میتواند با روشهای کنترلذهن زندگی خود را دگرگون سازد. متأسفانه گاهی به فعالیت عالی ذهن توجه نمیشود و فرد از خلاقیتهای هنری بازمیماند. بهعقیده ویلیامجیمز (William James، ۱۸۴۲تا۱۹۱۰) فیلسوف، پزشک و روانپزشک آمریکایی و بنیانگذار مکتب پراگماتیسم، مغزانسان یک دینام هزار ولتی است که متأسفانه بیشتراز یک چراغموشی ازآن استفادهنمیکنند. انسان میتواند با تغییر ذهنیت خود، زندگی خود را تغییردهد.
پیش ازاین در مقالههایی به اثر موسیقی کلاسیک بر ذهن و روان انسان اشارهکردهام. موسیقی میتواند انگیزهای برای تقویت روحیه و اعتمادبهنفس فرد باشد. حتی صدای نی چوپانان گوسفندان را نیز آرام میسازد. مطالعه مستمر رفتار کسانیکه روزانه ۲۰دقیقه به موسیقی مناسب گوشدادهاند نشانداده است که پساز ۲ماه گوشدادن به موسیقی موردنظر از تنیدگی آنها کاستهشده و آرامش و اعتمادبهنفس چشمگیری کسبکردهاند. پژوهشهای متعدد روانشناسان مراکز دانشگاهی، مانند دانشگاه مکگیل (Mc gill) که یکیاز قدیمیترین دانشگاههای کانادا است و نیز چندین دانشگاه مشهور دیگر، نشانداده است که موسیقی مناسب بر جسم و روان انسان اثر مشخص میگذارد و میتواند در مواردی اثر شفابخشی داشته باشد. موسیقی مناسب میتواند با ایجاد تغییر در امواج مغزی، عملکرد سایر اعضای بدن را متعادل و هماهنگ سازد.
موسیقی میتواند سطح استرس و تنیدگی را کاهشدهد و با کاهش تنیدگی آرامش ایجادنماید. براساس این پژوهشها، موسیقی آرامبخش میتواند برای ایجاد آرامش پیشاز عملجراحی، حتی مؤثرتر از داروی دیازپام باشد. این بررسیها نشانداده است که انواعی از موسیقیکلاسیک میتواند سبب تولید و افزایش سطح سروتونین در مغز شود. براساس این یافتهها موسیقی مناسب میتواند با ایجاد نگرش مثبت در ذهن، از دلسردی و ناامیدی و اضطراب و افسردگی پیشگیری نماید. کمک به ایجاد خواب راحت و خوشبینی و ایجاد خلاقیت نیز میتواند از آثار موسیقی مناسب باشد. سروتونین (Serotonin)،بهعنوان یکیاز مهمترین انتقالدهندهها و تعدیلکنندههای عصبی، مولکولی در مغز است که به یاختههایعصبی کمک میکند تا با یکدیگر ارتباط شیمیایی برقرارکرده و اطلاعات خود را باهم مبادلهنمایند. این انتقالدهنده عصبی توسط نورونها ترشحمیشود و در دومرحله، به کمک آنزیم۵ هیدروکسیتریپتوفان دکربوکسیلاز Decarboxylase از ۲تا۵هیدروکسیتریپتوفان و آن نیز با عمل آنزیم هیدروکسیلاز(Hydroxylase) از تریپتوفان موجود در غذاها سنتزمیگردد و بهوسیله پلاکتهایخون به بافتهای مختلف بدن منتقلمیشود. سروتونین براعمال مختلف بدن اثر میگذارد و در خوشخلقی و بدخلقی، غموشادی، افسردگی و نشاط، خوابو بیخوابی، یادگیری و حافظه و آرامش و اضطراب و افسردگی نقشدارد. با کاهش سروتونین فرد خسته و افسرده میشود. بههمیندلیل در درمان افسردگی نیز داروهایی کاربرد دارد که عمل برخیاز آنها در مغز، مهار بازجذب سروتونین و نوراپینفرین، با بلوکنمودن عملکرد انتقالدهندههای سروتونین و نوراپینفرین است و سبب افزایش سطح مغزی سروتونین و نوراپینفرین میشوند.
دانشمندانی که درباره چاکراهای بدن و فلسفه یوگا و اثر موسیقی بر ذهن انسان مطالعهکردهاند معتقدند که برخیاز آثار موسیقیکلاسیک میتواند بر فعالیت چاکراها اثر مشخص و بارز بگذارد.
پیش ازاین در مقاله طبسنتی چین اشارهکردم که پرانا در پزشکی آیورودا (Ayurveda) مانند چی (Chi) در طبسنتی چین مایهزندگی، سلامتی و نشاط است و سطح آگاهی فرد به امواج این نیروها بستگی دارد. پرانا واژهای سانسکریت است که بهمعنای نیروی حیاتی میباشد. متخصصان یوگا براینباورند که پرانا یا همان انرژی حیاتی کیهانی که عامل هستی و بیداری انسان است ازطریق نادیها در بدن منتقلمیشود. در جریان انرژی پرانا، پنج عنصر اصلی یعنی خاک، آب، آتش، هوا و فضا دخالتدارند و کارکردهای بدن با این پنج نیرو کنترلمیشود. شبکه پرانیک بدن در مراکزی بهنام چاکرا شکلمیگیرند. چاکراها گردابهایی هستند که پرانای کیهانی را به گردش درمیآورند و توسط مجاری متعددی آنرا در بدن توزیعمیکنند. چاکرا نیز واژهای سانسگریت بهمعنای چرخ است. بهاینترتیب، چاکراها مراکزی از انرژی هستند که با حرکت چرخشی خود نیروی پرانا را درکالبدهای انرژی تنظیممیکنند. چاکراها، انرژی پرانایی را که از نادیها عبورمیکند جذبنموده و توزیع و انتقال آنرا تنظیممینمایند. جهت و نحوه چرخش این گردابها در سلامتی و بیماری فرد اهمیت دارد.
هفت چاکرای اصلی در بدن انسان شناختهشده است. باتوجه به اینکه دراینمقاله اثر کنسرتو پیانو شماره ۵ بتهوون برای تعدیل چاکرای پنجم مورد بحث است، ناگزیر باید بهنام چاکراهای اصلی اشارهشود. چاکراهای اصلی بدن، که انرژی و آگاهی را انتقالمیدهند عبارتنداز:
مولاداهارا(Muladhara)، سوادهیستانا (Swadhisthana)، مانیپورا(Manipura)، برآناهاتا(Anahata)، ویشودها(Vishuddha)، آجنا(Ajna) و چاکرای ساهاسرارا(Sahasrara) ازجمله ۷چاکرای اصلی بدن هستند. این چاکراها را به فارسی بهنام چاکراهایریشه(Root)، خاجی(Sacral)، شبکهخورشیدی(Solar plexus)، قلب(Heart)، گلو (Throat)، چشم سوم(Third eye) و تاج(Crown) میشناسند.
چاکراها را بهشکل گلنیلوفر (لوتوس) نشاندادهاند. تعداد گلبرگهای این گل درهر چاکرا متفاوت است، درواقع، وجود گلبرگهای متفاوت در گلهای نیلوفر (نماد چاکراها) و نیز رنگهای مختلف این مراکز انرژی، آنها را ازهم متمایز میکند. بهاینترتیب نماد چاکرای اول یا چاکرای مولاداهارا، گلنیلوفری با چهار گلبرگ میباشد. چون این چاکرا با عنصر خاک (زمین) ارتباط دارد رنگ آن قرمز روشن است. سمبول چاکرای دوم، گلنیلوفری با شش گلبرگ میباشد و عنصر آن آب است. این چاکرا در امتداد استخوان خاجی (قاعده اندام تناسلی) قراردارد و رنگ آن نارنجی یا شنگرفی است. مکان فیزیکی چاکرای مانیپورا، در بالاتنه مقابل ناف میباشد. رنگ این چاکرا، زرد است و سمبول آن گلنیلوفری با دهگلبرگ میباشد. عنصر چاکرای مانیپورا آتش است و ازاینرو مخزن گرما شناختهمیشود. نماد چاکرای قلب یا آناهاتا که مرکز عشق و عشق ورزیدن است، گل نیلوفری با دوازدهگلبرگ میباشد، عنصر این چاکرا هوا است و رنگ آنرا سبز دانستهاند. چاکرای پنجم، مرکز تصفیهکننده است و جای آن در قاعدهگردن میباشد. سمبول این چاکرا، گلنیلوفری با شانزدهگلبرگ است. عنصر چاکرای حلق فضا یا اتر میباشد. این چاکرا فعالیت غدّهتیروئید، ریه، گلو و تارهایصوتی را در کنترل خود دارد و رنگ آن آبی/نقرهای است. نماد چاکرای پیشانی، یا چاکرای آجنا، گلنیلوفری با نودوششگلبرگ است. این چاکرا بهعنوان چاکرای چشم سوم یا چاکرای گورو یا چاکرای رئیس نیز شناخته شدهاست، زیرا با غدّه هیپوفیز ارتباط دارد. این چاکرا با رنگهای نیلی/ ارغوانی مشخصمیشود. چاکرای تاج، یا چاکرای ساهاسرا را، جایگاه اشراق و آگاهی ناب و روح متعالی است. این چاکرا در فرقسر جای دارد و رنگ آن سفید و بنفش است. سمبول چاکرای تاجگل نیلوفری با هزارگلبرگ (۹۶۰ گلبرگ در تاج بیرونی) میباشد.
هفت چاکرای اصلی، یا هفت میدان انرژی هریک قابلیّت ویژهای دارد که بحث درباره آنها از حوصله این مقاله خارج است. البته علاوهبر هفت چاکرای اصلی، چاکراهای فرعی نیز شناختهشدهاند.
پیشازاین اشارهشد که ترس و اضطراب و نگرانی و تنیدگی تعادل دستگاههای بدن را مختلمینمایند. این عوامل سبب بستهشدن چاکراها میشوند و ذهن و تن فرد را با اختلالات مهمی روبرو میکنند. مطالعات انجامشده نشانداده است که انواعی از موسیقی کلاسیک و نیز موسیقی عصر جدید میتواند بر عملکرد تمام دستگاهها و سیستمهای بدن اثربگذارد و آنها را به شکل هماهنگتر فعال سازد. برایناساس دانشمندان، برای بازکردن چاکراهای بستهشده روشهایی را پیشنهادکردهاند. یکیازاین روشها برای بازکردن چاکرای مسدودشده استفادهاز اصوات مناسب میباشد. اصوات مناسب میتوانند با آزادکردن انرژی طبیعی، دوباره هماهنگی لازم بین ذهن و بدن را بهوجودآورند و سلامتی و آرامش را به فرد بازگردانند. دربین اصوات، موسیقی مناسب برای فعالکردن چاکراها نقش مهمی دارد. برای تنظیم فعالیت هرچاکرا و نیز بازکردن چاکرای مسدودشده موسیقی خاصی پیشنهاد شدهاست. دراینمقاله ارتباط بین چاکرای پنجم و کنسرتو پیانو شماره۵ بتهوون مطرح است. چاکرای پنجم یا چاکرای ویشودها، به مثابه پلیبین چاکراها پایینتر و چاکرای تاج میباشد. بستهشدن این چاکرا میتواند اختلالات مهمی در ذهن و بدن فرد ایجادنماید. قدرت بیان، ارتباط و الهام انسان به چاکرای گلو مربوطمیشود. با مسدودشدن انرژی این چاکرا ارتباط بین ذهن و بدن مختلمیگردد و تعادل احساسات و بیان آدمی بههم میخورد، ابراز وجود مشکلمیشود و عملکرد روحی ناهماهنگ میگردد. یکیاز راههای احیاکردن چاکرای پنجم استفادهاز موسیقی مناسب است. پژوهشها نشانداده است که کنسرتو پیانو شماره5 بتهوون میتواند فعالیت کمتراز حد چاکرای پنجم را تصحیح نماید و با ایجاد تعادل و هماهنگی بین مراکز انرژی، به آرامش و خلاقیت فرد کمککند. کارشناسانی که به اثر کنسرتو پیانو شماره ۵ بتهوون پرداختهاند معتقدند گوشدادن بهاین موسیقی کلاسیک میتواند فعالیت چاکرای پنجم را متعادلسازد و سبب ایجاد آرامش و درنتیجه مثبتگرایی و فعالیت و خلاقیت فرد گردد.
همانطور که اشارهشد موسیقیهایی که برای درمان و شفابخشی بهکار گرفته شدهاند همگی ریتم و پالس خاصی داشتهاند. ریتم و ملودی موسیقی کلاسیک بر کارکرد مغز اثرمیگذارد و با ایجاد اثر مثبت روی ذهن، توانایی مثبتاندیشی به فرد میدهد و بر قوه تخیل او میافزاید. دراینمیان موسیقی کلاسیک بیشترین تأثیر را دارد. این موسیقی میتواند ذهن را آرامکند و روند بهبودی بیماران را تسریع نماید. موسیقی مناسب میتواند نگرانیها و تشویشها را کاهشدهد و ذهن را آرام و راحتسازد. این موسیقی در فرآیند تفکر و یادگیری انسان نیز تأثیر دارد و گوشدادن به آن ذهن را آزادمیسازد و به فرد کمکمیکند تا بتواند با رضایت خاطر و سرعت بیشتر و شکل مناسبتر کار خودرا انجامدهد.
همانطور که پیشازاین اشارهشد وقتی عاملی بتواند بر مغزانسان اثر بگذارد و سببشود که مغز سروتونین تولیدنماید، به انسان آرامش و نشاط دستمیدهد. موسیقی مناسب کلاسیک و ریتم و ملودی آن سطح سروتونین تولیدی در مغز را افزایشمیدهد و برحسب مقدار سروتونین تولیدشده، احساسخوشی ایجاد میکند و فرد میتواند با احساس نشاط و شادابی بر فعالیت جسمی خود بیافزاید. درعینحال تولید میزان مناسب سروتونین در مغز، چرخهخواب فرد را نیز طبیعی و منظم میسازد که درنتیجه سبب ایجاد آرامش و افزایش کارآیی مؤثر میگردد. ریتم موسیقی، ضربانات طبیعی بدن، مانند ضربانقلب یا امواج آلفای مغز را نیز تحریکمینماید. ملودی موسیقی یا تعداد اصواتی که بهدنبال یکدیگر اجراشدهاند به مثابه جرقههای شتابدهنده در مغز عملمیکند. چندین پژوهش دانشگاهی نشاندادهاست که پساز شنیدن موسیقی کلاسیک، مقدار سروتونین تولیدشده افزایشیافته و این افزایش سروتونین، پالسهای اعصاب را برای برقراری حس شادمانی و رضایت و آرامش منتقلمیکند. بنابراین سروتونین، بهعنوان یکیاز مهمترین انتقالدهندهها و تعدیلکنندههای عصبی به یاختههایعصبی کمکمیکند تا بایکدیگر ارتباط شیمیایی برقرارکرده و اطلاعات خود را باهم مبادلهنمایند. درحالیکه کاهش سروتونین سبب بروز اختلال درخواب، افسردگی، خشم و رفتارهای تهاجمی و ستیزهجویی میگردد. درواقع با کاهش سروتونین فرد خسته و افسرده میشود. بههمیندلیل در درمان افسردگی نیز داروهایی کاربرد دارد که عمل برخیاز آنها در مغز، مهار بازجذب سروتونین و نوراپینفرین، با بلوکنمودن عملکرد انتقالدهندههای سروتونین و نوراپینفرین است و سبب افزایش سطح مغزی سروتونین و نوراپینفرین میشوند.
سرانجام اینکه، لودویگ فان بتهوون (Ludwig van Beethoven) درسال ۱۷۷۰ میلادی در بُن آلمان بهدنیاآمد و درسال ۱۸۲۷ درگذشت. بتهوون درسال ۱۷۹۲ میلادی از بُن آلمان به وین رفت. آثار بتهوون، که از سال۱۸۰۳تا۱۸۱۱ میلادی خلقشد عظمت و ژرفایی دارد که فراتر از آثار هر هنرمند دیگری در جهان شناخته شدهاست. درواقع کسی در زمانی به این کوتاهی، آثاری با این عظمت را خلق نکردهاست.
کنسرتو پیانو شماره۵ بتهوون (معمولاً کنسرتوها را با اسم ساز اصلی میشناسند) که دراینمقاله موردبحث قرارگرفت از سهموومان Movements (معمولاً کنسرتو۳ موومان دارد، موومان بخش کاملی از یک اثر بزرگتر موسیقی ـ مانند فصلی از یک کتابـ است که خود آغاز و انجامی دارد) تشکیل شدهاست. این سه موومان عبارتنداز:
Allegro
Adagio un poco moto
Adagio un poco moto
که در مقاله دیگری همراه با بررسی نقش آثار موسیقی باخ در ایجاد آرامش به آنها اشارهمیشود.
جهت شنیدن قطعه فوق به سایت هنرنامهامروز و کانال آن مراجعه فرمائید.
منبع : http://pezeshkyemrooz.com/Site/News/Detail.aspx?id=20113616490276
١. زندگی خیلی وقت است شروع شده است.
در زندگی چیزی به نام دور آزمایشی وجود ندارد. تصمیمات شما سرنوشت ساز هستند و راهی برای برگشت و تصحیح آنها وجود ندارد.
٢. دوستان آنلاین شما دوستان واقعی نیستند.
متاسفانه حقیقت دارد. بسیاری از این دوستان اصلا اهمیتی برای مشکلات شما قایل نیستند و وقتی به کمک آنها نیاز دارید در دسترس نخواهند بود.
٣. هر عشقی به سرانجام نمی رسد.
آماده باشید که دلتان بشکند و غصه بخورید. سخت است اما واقعیت است.
٤. تحصیلات با گرفتن دیپلم به اتمام نمی رسد.
در دنیای امروز دانش حرف اول را می زند. اگر می خواهید عقب نیافتید باید به تحصیلاتتان ادامه بدهید.
٥. اعضا خانواده مهمترین آدم های زندگی شما هستند.
این ها تنها افرادی هستند که به شما اهمیت می دهند. رفتار خوبی با آنها داشته باشید و قدردان حمایت هایشان باشید.
٦. نقاط ضعف شما اهمیت ندارند.
نقاط ضعفتان را بپذیرید ولی نگران آنها نباشید. تنها نقاط قوت شما هستند که اهمیت دارند. روی آنها تمرکز کنید و آنها را پرورش دهید.
٧. هر کار با ارزشی زمانبر است.
٨.تمام فرصت های پیشرفت خارج از محدوده آسایش قرار دارند.
٩. روابط متزلزل ارزش حفظ و نگهداری را ندارند.
وقتتان را روی چیزهایی که نمی توانید تغییری در آنها ایجاد کنید تلف نکنید. از کنار آنها عبور کنید و به مسیرخود ادامه بدهید.
١٠. دنیا پر از بی عدالتی است.
در زندگی خود بارها و بارها با بی عدالتی روبرو خواهید شد. آمادگی لازم را داشته باشید.
زین دو هزاران من (فرد) و ما (اجتماع) ای عجبا من (فردی) چه منم ( فردی - اجتماعی ام ) مولوی
مستند "قضیه شکل اول، شکل دوم"
مستند «قضیه شکل اول، شکل دوم» توسط عباس کیارستمی در بحبوحه ی انقلاب ایران - سال 1358 - ساخته شد. از جمله مصاحبه شوندگان این فیلم: ابراهیم یزدی، کیانوری، خلخالی، اسقف آرداک مانوکیان، متین دفتری، نادر ابراهیمی، احترام برومند، قطب زاده و ... هستند. این مستند خرابکارانه تشخیص داده و ممنوع شد و هیچگاه به نمایش عمومی در نیامد. سال ۱۳۸۸در اینترنت برای عموم اکران شد.( از لینک پائین مستند را ببینید)
فرد و اجتماع در نگاه نیچه و مارکس ( http://www.ecololia.blogfa.com/post-71.aspx )
1-نیچه در واقع هر فرد را مسئول سرنوشت شخصیاش میداند (البته چنانکه گفتیم او مخاطبان خود را نخبگانی خاص با ظرفیت و توان ویژهای برای «قوی» شدن میداند) و منظور از سرنوشت شخصی در اینجا، بیشتر شخصیت روحی- روانی و قوای فکری- دماغی نهایی فرد است، تا جایگاه و موقعیت اجتماعی. پس چندان عجیب نیست که نیچه نظری به اکثریت جامعه ندارد، چون ضعفا را در خور چنین مراتبی نمیداند و حتی بالعکس: آلوده بودن به «اخلاق ضعفا» را بدترین عامل بازدارنده برای «ابرمرد» شدن میانگارد. در نظر او سرنوشت مردم عادی اجتماع حائز اهمیت نیست و در واقع شایستگی آنها چیزی بیش از همان سرنوشت نکبتبارشان نیست. اهمیت اجتماع در آثار نیچه در حد یک مانع و سد بازدارنده و یا یک هوای مسموم و آلودهساز است و البته در سوی مقابل در حکم فرصتی که در مواقع لزوم باید از آن به نفع رشد فردی استفاده کرد.
بنابراین نیچه مسیر «تعالی» را مسیری فردی و مبتنی بر خواست یا ارادهی خللناپذیر و هوش و خرد سرشار و البته تا حدی قوای درونی ذاتی یا موروثی میداند.
2-مارکس به تعالی فرد انسانی باور دارد و حتی تعالی (یا رشد یا هر چیز مشابه) را حق همهی افراد انسانی میداند، اما بر این باور است که شرایط نامتوازن جامعه در طول تاریخ و به طور مشخص شرایط تبعیض آمیز نظام سرمایهداری در عصر خود او، زمینههای رشد فردی را از اکثریت جامعه سلب میکند. چون اکثریت جامعه به دلیل ساختار سلطهی طبقاتی از حداقلهای لازم برای برخورداری از آموزش و حتی درک متعادلی از فردیت خود محروم است. پس اخلاق ضعفا از نظر مارکس نیز نامطلوب است، اما از دیدگاه مارکس این اخلاق انتخاب آنان نیست، بلکه توسط مکانیزمهای اقتصادی اجتماعی، در غالب جایگاه فرودستی به آنها تحمیل میشود و چرخههای تداوم آن مدام بازتولید میشود. در عوض زمینهی «تعالی» فردی، تنها در اختیار اقلیتی قرار میگیرد که بنا به مجموعهای از زمینهها و بسترهای اجتماعی و پارهای از تصادفات، در جایگاه طبقات مسلط قرار گرفتهاند. پس حتی اگر آنها از این فرصت «تعالی» بهره جویند، «تعالی» آنها از شائبهی آلودگی به دور نیست و در واقع شاید بتوان آن را نوع ویژهای از پیشرفت شخصی نامید.
سال تحصیلی جدید نزدیک است. میگویند طبق آمار رسمی، امسال حدود ۲۰ میلیون دانش آموز و دانشجو به کسب دانش مشغول خواهند شد.
اگر این 20 میلیون، اول مهر امسال هرکدام 20 هزار تومان لوازم التحریر خارجی خریداری کنند، مبلغی معادل ۴۰۰ میلیارد تومان ارز از کشور خارج می شود.
اما اگر بجای آن، نوشت افزار ایرانی خریداری کنیم، علاوه بر اینکه هزاران جوان تحصیلکرده ایرانی مشغول به کار خواهند شد،
از تعطیلی واحدهای تولیدی کشور که در معرض هجوم اجناس قاچاق و بی کیفیت هستند جلوگیری می شود.
نیازی نیست هر جنس بی کیفیتی را خریداری کنیم اما کالاهای با کیفیت ایرانی کم نیستند. پس بیاییم با هم به وظیفه ملی خود عمل کنیم و به عنوان یک ایرانی وطن دوست، دست در دست هم دهیم و با آغاز فصل مدارس فقط لوازم التحریر ساخت وطن با نمادهای ایرانی بخریم
سواد داشتید؟
اصل مطلب: دکتر یونس شکرخواه (استاد علوم ارتباطات) درباره سوادرسانهای میگوید: «سواد رسانهای» (Media Literacy) در یک تعریف بسیار کلی عبارت است از یک نوع درک متکی بر مهارت که براساس آن میتوان انواع رسانهها و انواع تولیدات آنها را شناخت و از یکدیگر تفکیک و شناسایی کرد. این درک به چه کاری میآید؟ به زبان ساده، سواد رسانهای مثل یک رژیم غذایی است که هوشمندانه مراقب است که چه موادی مناسب هستند و چه موادی مضر؛ چه چیزی را باید مصرف کرد و چه چیزی را نه و یا اینکه میزان مصرف هر ماده بر چه مبنایی باید استوار باشد. سواد رسانهای میتواند به مخاطبان رسانهها بیاموزد که از حالت انفعالی و مصرفی خارج شده و به معادله متقابل و فعالانهای وارد شوند که در نهایت به نفع خود آنان باشد. به دیگر سخن، سواد رسانهای کمک میکند تا از سفره رسانهها به گونهای هوشمندانه و مفید بهرهمند شد.
♦️ نمونه: طی روزهای اخیر این ویدئو (https://t.me/Iranyaran/32313) با توضیحات زیر آن بارها و بارها دیده و توزیع شده (تصویر زیر). ویدئو فقط در آدرس مذکور (تا به حال) بیش از 1.7 میلیون بار دیده شده اما از این تعداد چند نفر از خود پرسیدند که «وقتی رنگ صندلیهای مجلس ما سبز است، پس چرا در این ویدئو، صندلیها به رنگ دیگری هستند؟» یا چند نفر جستجو کرد تا مطمئن شود این قیافه، آیا قیافه نماینده چابهار است واقعا؟ (کانال مذکور البته بعدتر «چابهار» را از توضیح خود حذف کرد)
اصل ویدئو اینجاست:
📹 https://www.youtube.com/watch?v=3YTxlhGZaRI
که به نظر روسی میرسد نه ایرانی و چابهاری!
♦️ سوال: آیا با تردید و شک با توضیحی که زیر ویدئو نوشته بود، مواجه شدید؟ سوادرسانهای خودتان را چقدر ارزیابی میکنید؟
🔹 آخرین خبر: فرد مورد نظر - Vytautas Šustauskas - سیاستمدار اهل لیتوانی است.
فتحعلیشاه یک سال بعد از آن که باز هم قائممقامفراهانی را به وزارت آذربایجان و پیشکاری عباس میرزا فرستاد، عزم آذربایجان کرد. قائم مقام محیط را آماده کرد، خیمه و خرگاه شاه بعد از دو ماه با آن حرمسرای سنگین رسید و شاه تمام خوانین و سران عشایر را احضار کرد و در حضور آنها که همه رجز جنگ میخواندند و زره و خفتان بسته بودند و از جنگ دیگری با روسها جانبداری میکردند، نایبالسلطنه و قائم مقام دل خون و ساکت بودند. تا شاه نظر قائم مقام را پرسید بهانه آورد که «کار جنگ و لشکرآرایی را باید از لشکریان خواست که من مرد قلمم.» شاه اصرار کرد.
قائم مقام پاسخ خود را با سوالی بیان کرد: «شاهنشاها! مالیات ممالک محروسه چه قدر تواند بود؟» شاه روی در هم کشیده پاسخ داد: «شش کرور» که می دانست قائم مقام خود بهتر میداند. آن گاه قائم مقام پرسید: «آیا مالیات ممالک روس به عرض مبارک رسیده است؟» شاه با کمی تندی پاسخ داد: «آری؛ ششصد کرور است، میدانیم» و قائم مقام جوابی را که آماده کرده بود بازگفت: «جنگ شش کرور و ششصد کرور نه شرط عقل است.»
گفته قائم مقام خروش از جمع بلند کرد. علما به فرمان #جهاد اشاره کردند که چون صادر شود کرور کرور برای دفع کفار عازم شوند. سردارانِ به قول قائم مقام : «لایقِ سرِ دار» فتحنامه خواندند و دیگران اشاره به معبّران و فالبینان کردند. قائم مقام سر میجنباند و در دل نگران بود ... پایان این جنگ برای قائم مقام روشن بود پس دم در کشید و ساکت شد که میدان در دست شیادان و رمالان بود. روز بعد فرمان رسید که قائم مقام باید به خراسان رود به حال تبعید ...
جنگ دوم ایران و روس دردناکتر از آن که تصور میرفت به پایان رسید ...
کشتگان بر سر قدرت | مسعود بهنود
از دختر دبستانی روستایی، فقط کفشهایش پیدا شده بود. چندی بعد جنازۀ خفه شده او، پس از تعرض یافت شد. متجاوز و قاتل که بود؟ مردی متأهل! او گفت: “دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، آن را عملی کردم!” چگونه است که در ایران، این نیت های پلید شیطانی، زود به مرحله عمل میرسند؟
اگر قرار باشد نیت شیطانی این قدر سریع ایجاد شده و به مرحله ی عمل برسد، در کشورهای غربی، که استخرها مختلط، مشروب فروشیها در دسترس، تابلوهای نیمه عریان در مقابل و فیلم های شهوت انگیز تلویزیون در دید همگان است، باید روزانه ده ها هزار نفر مورد تعرض قرار گیرند.
پاسخ سؤال در این نکته است که این جمله ی سه قسمتی (دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، نیت خود را عملی کردم)، در حقیقت جملهای چهار قسمتی است: “دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، “دیدم انگار در این مملکت، کسی به کسی نیست”، نیت خود را عملی کردم!”
کشورهای غربی با درست در اختیار گرفتن قدرت رسانهای، به هر نافهمی فهماندهاند که در این شهر، نسبت به جرم های خشن، به ویژه نسبت به کودکان و دختران، حساسیت زیادی وجود دارد و “کسی به کسی هست!” وقتی دختر ده سالهای به نام “هولی جونز” در کانادا ناپدید شد، به مدت دو روز، “خبر اول” تمام شبکههای مهم خبری آن کشور بود!
ما چه میکنیم؟ فورا این گونه اخبار را پنهان میکنیم تا زمان دستگیری احتمالی مجرم!
آیا از کم شعوری غربی هاست که برنامههای مهم تلویزیونی را قطع کرده و تعقیب و گریز یک مجرم را به طور زنده پخش میکنند؟
اتفاقا غربیها در این موارد، بسیار عاقلانه عمل میکنند چون میدانند مسئلۀ اصلی، دستگیری مجرم نیست، بلکه فهماندن این امر، به مجرمان بعدی است که این جا، شهر است نه جنگل؛ و ربودن یک کودک و یا تعرض به او، یعنی مواجهه با کل حکومت و مردم.
در ایران ما، وقتی یک جانی به یک دختر تعرض میکند حداکثر خود را با یک خانواده، طرف میبیند که به راحتی با تهدیدهایی مانند پخش فیلم تعرض و یا تجاوز به عضو دیگر خانواده، آنان را از شکایت منصرف می کنند. ولی در غرب، کودک، از جامعه ربوده میشود نه از خانواده؛ و جانی میداند از فردا، جنایت او مورد توجه همه ی رسانه هاست و انصراف شاکی خصوصی تأثیری ندارد.
من نمیدانم تعداد “جنگل بانان” در این کشور چند نفر است ولی هر چه هست، تعداد “جنگل بینان”، یعنی کسانی که جامعه ی ایران را مثل “جنگل” تلقی میکنند و از قمه کشی و ربایش و تهدید و تجاوز و جرم های دیگر ابایی ندارند، کم شمار نیست.
به سبب جمعیت رو به رشد “جنگل بینان” است که اگر آینۀ دو خودرو، کمی با شدت به هم برخورد کند، پیاده شدن از خودرو با قمه، منظرۀ نادری در تهران نیست!
مردم عادی به کنار، در کدام کشور جهان، شروران در مواجهه با پلیس، به جای فرار، مکررا با قمه به مأموران مسلح حمله میکنند؟ آیا این پدیدهها دلیلی بر گسترش تعداد “جنگل بینان” نیست؟
و همچنین است داستان اختلاس، رشوه، غارت بیت المال و…
نماز صبح، رادیو را باز میکنید، پیام اخلاق میدهد، از خانه خارج میشوید، بر دیوار روبرو، پیام اخلاقی نوشته است. در و دیوار شهر، پر است از تابلوها و بیلبوردهای اخلاقی.
تلفن های همراه پی در پی پیام های اخلاقی از دوستانمان، گروه های وایبری، فیس بوکی و تلگرامیمان برایمان باز میکند.
بالای سربرگ نامه های اداری مان، پیام اخلاقی نوشته است، آخوند اداره مان، ظهر، کلی برای ما اخلاق میبافد. عصر به مراسم ختم میرویم، کلی اخلاق میآموزیم.
از ده شبکه ی سیما، دست کم در هر زمان، شش تا مستقیم، سخنرانی فلان آقا را پخش میکند که پیام اخلاق میدهد. آن هایی هم که فیلم پخش میکنند، همان حرف ها را از زبان هنرپیشگانشان، دوباره به خوردمان میدهند!
راستی اگر بنا بود این پیام ها کاری بکند، ما الان باید در بهشت اخلاق زندگی میکردیم! نیاز به چک و سفته و ضامن، برای پول دادن و گرفتن و کاسبی نداشتیم. کلانتری ها و دادگاه های ما، مانند سوئیس بیکار بودند!
چند روز پیش، فرمودند: “ما پانزده میلیون پرونده در نوبت دادرسی داریم!”
اگر بپذیریم که هر پرونده حداقل دو شاکی و متشاکی دارد و هرکدام، حداقل یک خانواده ی سه نفره و نه بیشتر باشند، تعداد افراد درگیر دادگستری ایران، رقم سرسام آور ۶۰ میلیون نفر است و فاجعه یعنی این!
ای قربان درس اخلاق دادنتان!
میبینید همه چیزمان به همه چیزمان میآید:
بیشترین متخصصان پزشکی؛ و بیشترین آمار بیماری!
بیشترین روحانی و معلم اخلاق؛ و بیشترین پرونده ی دادگستری و کلانتری!
بیشترین بانک و سیستم حسابرسی؛ و بیشترین دزدی و اختلاس!
ما خنده دارترین مردم جهانیم!
هیچ جا وهیچ کس را هم در دنیا آدم حساب نمی کنیم!
منبع : مشکین سلام http://www.meshkinsalam.ir/?p=35632
مقاله ای از " آقای مجتبی مطهری" فرزند کوچک شهید آیت اله مطهری