پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

فتحعلی‌شاه یک سال بعد از آن که باز هم قائم‌مقام‌فراهانی را به وزارت آذربایجان و پیشکاری عباس میرزا فرستاد، عزم آذربایجان کرد. قائم مقام محیط را آماده کرد، خیمه و خرگاه شاه بعد از دو ماه با آن حرمسرای سنگین رسید و شاه تمام خوانین و سران عشایر را احضار کرد و در حضور آن‌ها که همه رجز جنگ می‌خواندند و زره و خفتان بسته بودند و از جنگ دیگری با روس‌ها جانبداری می‌کردند، نایب‌السلطنه و قائم مقام دل خون و ساکت بودند. تا شاه نظر قائم مقام را پرسید بهانه آورد که «کار جنگ و لشکرآرایی را باید از لشکریان خواست که من مرد قلمم.» شاه اصرار کرد.

قائم مقام پاسخ خود را با سوالی بیان کرد: «شاهنشاها! مالیات ممالک محروسه چه قدر تواند بود؟» شاه روی در هم کشیده پاسخ داد: «شش کرور» که می دانست قائم مقام خود بهتر می‌داند. آن گاه قائم مقام پرسید: «آیا مالیات ممالک روس به عرض مبارک رسیده است؟» شاه با کمی تندی پاسخ داد: «آری؛ ششصد کرور است، می‌دانیم» و قائم مقام جوابی را که آماده کرده بود بازگفت: «جنگ شش کرور و ششصد کرور نه شرط عقل است.»

گفته قائم مقام خروش از جمع بلند کرد. علما به فرمان #جهاد اشاره کردند که چون صادر شود کرور کرور برای دفع کفار عازم شوند. سردارانِ به قول قائم مقام : «لایقِ سرِ دار» فتحنامه خواندند و دیگران اشاره به معبّران و فال‌بینان کردند. قائم مقام سر می‌جنباند و در دل نگران بود ... پایان این جنگ برای قائم مقام روشن بود پس دم در کشید و ساکت شد که میدان در دست شیادان و رمالان بود. روز بعد فرمان رسید که قائم مقام باید به خراسان رود به حال تبعید ...

جنگ دوم ایران و روس دردناک‌تر از آن که تصور می‌رفت به پایان رسید ...

 کشتگان بر سر قدرت |  مسعود بهنود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۱

چرا در ایران، نیت شیطانی این قدر زود به تجاوز منجر می‌شود؟

از دختر دبستانی روستایی، فقط کفش‌هایش پیدا شده بود. چندی بعد جنازۀ خفه شده  او، پس از تعرض یافت شد. متجاوز و قاتل که بود؟ مردی متأهل! او گفت: “دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، آن را عملی کردم!” چگونه است که در ایران، این نیت های پلید شیطانی، زود به مرحله عمل می‌رسند؟
اگر قرار باشد نیت شیطانی این قدر سریع ایجاد شده و به مرحله ی عمل برسد، در کشورهای غربی، که استخر‌ها مختلط، مشروب فروشی‌ها در دسترس، تابلوهای نیمه عریان در مقابل و فیلم های شهوت انگیز تلویزیون در دید همگان است، باید روزانه ده ها هزار نفر مورد تعرض قرار گیرند.
پاسخ سؤال در این نکته است که این جمله ی سه قسمتی (دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، نیت خود را عملی کردم)، در حقیقت جمله‌ای چهار قسمتی است: “دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، “دیدم انگار در این مملکت، کسی به کسی نیست”، نیت خود را عملی کردم!”
کشورهای غربی با درست در اختیار گرفتن قدرت رسانه‌ای، به هر نافهمی فهمانده‌اند که در این شهر، نسبت به جرم های خشن، به ویژه نسبت به کودکان و دختران، حساسیت زیادی وجود دارد و “کسی به کسی هست!” وقتی دختر ده ساله‌ای به نام “هولی جونز” در کانادا ناپدید شد، به مدت دو روز، “خبر اول” تمام شبکه‌های مهم خبری آن کشور بود!
ما چه می‌کنیم؟ فورا این گونه اخبار را پنهان می‌کنیم تا زمان دستگیری احتمالی مجرم!
آیا از کم شعوری غربی هاست که برنامه‌های مهم تلویزیونی را قطع کرده و تعقیب و گریز یک مجرم را به طور زنده پخش می‌کنند؟ 
اتفاقا غربی‌ها در این موارد، بسیار عاقلانه عمل می‌کنند چون می‌دانند مسئلۀ اصلی، دستگیری مجرم نیست، بلکه فهماندن این امر، به مجرمان بعدی است که این جا، شهر است نه جنگل؛ و ربودن یک کودک و یا تعرض به او، یعنی مواجهه با کل حکومت و مردم.
در ایران ما، وقتی یک جانی به یک دختر تعرض می‌کند حداکثر خود را با یک خانواده، طرف می‌بیند که به راحتی با تهدیدهایی مانند پخش فیلم تعرض و یا تجاوز به عضو دیگر خانواده، آنان را از شکایت منصرف می کنند. ولی در غرب، کودک، از جامعه ربوده می‌شود نه از خانواده؛ و جانی می‌داند از فردا، جنایت او مورد توجه همه ی رسانه هاست و انصراف شاکی خصوصی تأثیری ندارد.
من نمی‌دانم تعداد “جنگل بانان” در این کشور چند نفر است ولی هر چه هست، تعداد “جنگل بینان”، یعنی کسانی که جامعه ی ایران را مثل “جنگل” تلقی می‌کنند و از قمه کشی و ربایش و تهدید و تجاوز و جرم های دیگر ابایی ندارند، کم شمار نیست.
به سبب جمعیت رو به رشد “جنگل بینان” است که اگر آینۀ دو خودرو، کمی با شدت به هم برخورد کند، پیاده شدن از خودرو با قمه، منظرۀ  نادری در تهران نیست!
مردم عادی به کنار، در کدام کشور جهان، شروران در مواجهه با پلیس، به جای فرار، مکررا با قمه به مأموران مسلح حمله می‌کنند؟ آیا این پدیده‌ها دلیلی بر گسترش تعداد “جنگل بینان” نیست؟
و همچنین است داستان اختلاس، رشوه، غارت بیت المال و…
نماز صبح، رادیو را باز می‌کنید، پیام اخلاق می‌دهد، از خانه خارج می‌شوید، بر دیوار روبرو، پیام اخلاقی نوشته است. در و دیوار شهر، پر است از تابلوها و بیلبوردهای اخلاقی.
تلفن های همراه پی در پی پیام های اخلاقی از دوستانمان، گروه های وایبری، فیس بوکی و تلگرامی‌مان برایمان باز می‌کند.
بالای سربرگ نامه های اداری مان، پیام اخلاقی نوشته است، آخوند اداره مان، ظهر، کلی برای ما اخلاق می‌بافد. عصر به مراسم ختم می‌رویم، کلی اخلاق می‌آموزیم.
از ده شبکه ی سیما، دست کم در هر زمان، شش تا مستقیم، سخنرانی فلان آقا را پخش می‌کند که پیام اخلاق می‌دهد. آن هایی هم که فیلم پخش می‌کنند، همان حرف ها را از زبان هنرپیشگانشان، دوباره به خوردمان می‌دهند!
راستی اگر بنا بود این پیام ها کاری بکند، ما الان باید در بهشت اخلاق زندگی می‌کردیم! نیاز به چک و سفته و ضامن، برای پول دادن و گرفتن و کاسبی نداشتیم. کلانتری ها و دادگاه های ما، مانند سوئیس بیکار بودند!
چند روز پیش، فرمودند: “ما پانزده میلیون پرونده در نوبت دادرسی داریم!”
اگر بپذیریم که هر پرونده حداقل دو شاکی و متشاکی دارد و هرکدام، حداقل یک خانواده ی سه نفره و نه بیشتر باشند، تعداد افراد درگیر دادگستری ایران، رقم سرسام آور ۶۰ میلیون نفر است و فاجعه یعنی این!
 ای قربان درس اخلاق دادنتان!
می‌بینید همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید:
بیشترین متخصصان پزشکی؛ و بیشترین آمار بیماری!
بیشترین روحانی و معلم اخلاق؛ و بیشترین پرونده ی دادگستری و کلانتری!
بیشترین بانک و سیستم حسابرسی؛ و بیشترین دزدی و اختلاس!
ما خنده دارترین مردم جهانیم!
هیچ جا وهیچ کس را هم در دنیا آدم حساب نمی کنیم!

منبع : مشکین سلام http://www.meshkinsalam.ir/?p=35632  

مقاله ای از " آقای مجتبی مطهری" فرزند کوچک شهید آیت اله مطهری

                           

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۶

عارفی گفت:

رفتم در گلخنی تا دلم بگشاید. دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود، میان بسته بود، کار می‌کرد و اوش می‌گفت که این بکن و آن بکن! او چست کار می‌کرد.

گلخن‌تاب را خوش آمد از چستیِ او در فرمان‌برداری؛ گفت: «آری، همچنین چست باش! اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری، مقام خود به تو دهم و تو را به جای خود بنشانم»!

مرا خنده گرفت و عقدۀ من بگشاد؛ دیدم رئیسان این عالَم را همه بدین صفت‌اند با چاکران خود.

(فیه ما فیه، ص 211)

چند واژه

1) گلخن: تونِ حمام

2) دلم بگشاید: دلم باز شود. حالت قبض و دلتنگی‌ام از بین برود

3) میان بستن: (کنایه) آماده بودن برای خدمت

4) اوش: او به او (رئیس به شاگرد)

5) گلخن‌تاب: تونی. کسی که در تون حمام کار می‌کند

6) عقدۀ من بگشاد: دلم باز شد و شادمان شدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۶ ، ۲۱:۳۸

 قبل از انقلاب با رادیو تلویزیون همکاری داشتم ولی به دلایلی ارتباطم را با آن قطع کردم و کنار کشیدم. بعد از انقلاب در سال 58 فعالیتم را با رادیو تلویزیون آغاز کردم ولی بعد از پنج - شش ماه فعالیت، باز ارتباط خودم را با آن قطع کردم و خودم را کنار کشیدم. دلیل آن هم یکی نبودن سلیقه های هنری ماست.

نوروز  1372در تلویزیون حضور پیدا کردم . این حضور بعد از 17 سال بود. همه از رابطه من با آن سازمان می پرسند، من از وضعیت موسیقی در رادیو تلویزیون به هیچ وجه راضی نیستم. من 20 و چند سال پیش کاری به نام « گر به تو افتدم نظر» اجرا کردم ، اخیراً دیدم که تلویزیون برداشته مطابق با سلیقه خودش روی آن تفسیری گذاشته و یک تعداد تصاویری روی این موسیقی گذاشته است. این یک توهین است . تلویزیون حق ندارد این کار را بکند. اصلا ان چیزی که برای رادیو و تلویزیون مطرح نیست، حقوق معنوی هنرمند است. یا در زمان جنگ ، کاری اجرا کردم . رادیو تلویزیون این کار ار پخش می کند ولی آنجا که با سلیقه آنها متفاوت است ، حذف کرده اند. منظور آهنگ میهن ای میهن است. متاسفانه هر چه به تلویزیون می گویم توجه نمی کند. اصلا حقوق هنرمند برای آنها مطرح نیست. به همین خاطر مدتهاست که دیگر نه رادیو گوش می کنم ، نه تلویزیون می بینم.

در این چند ساله که در صدا و سیما پنج کانال به وجود آمد و 24 ساعت به طور مداوم کار می کند و می خواهد دائم موسیقی پخش کند و آن قدر هنرمند در اختیار ندارد که موسیقی خوب تهیه کند، بیشتر موسیقی که تهیه و عرصه می کند خالی ار ارزش و خیلی هایش هم بی ربط است. قبل از انقلاب هم همین طور بود . ولی آن زمان یک - دو برنامه بود به نامهای گلها و گلهای تازه و چند برنامه دیگر بطور رسمی جای خودش را داشت. در آن برنامه ها هر کسی نمی توانست راه پیدا کند . هنرمندان تراز اول و اساتید بودند و ساعتی از روز را از نظر برنامه در رادیو در اختیار داشتند و ساعتهای مشخصی فقط  موسیقی ایرانی پخش و درباره اش صحبت می شد و به این صورت نبود که برنامه دیگری داشته باشد و در لا به لایش یک تصنیف پخش کند.

در طی این 20 سال بعضی ها آمدند که یک کارهایی بکنند ولی پس از چند هفته ای آن برنامه هم تعطیل شد. کاری که رادیو و تلویزیون با موسیقی ما می کند مثل کاری می ماند که یک بلورفروش برای اینکه بلورهایش نشکند،  انجام می دهد، بدین ترتیب که در لابه لای آنها، مقداری کاه و پوشال و کاغذ می گذارد. رادیو و تلویزیون ما هم از موسیقی این گونه استفاده می کند  و در زمانهای اضافی و به درد نخور که چیزی ندارد برای مردم موسیقی پخش می کنند تازه نمی دانند که چه چیز می خواهند پخش کنند. این یکی از دلایل کنار کشیدن من از صدا وسیما بود و دلیل دیگر آن نشان ندادن شکل ساز می باشد. می خواهم بدانم که قیافه تار یا تنبک اغوا کننده است؟ نشان دادن کسی که در حال نواختن ویلون یا تار است و نشان دادن یک ارکستر به مردم آن قدر زشت و بد است؟ چیزی که در همه دنیا باب هست و همه دارند می بینند و همین الان مردم به ارکسترها می روند و می بینند، در تلویزیون چرا این مساله را درباره اش این قدر پافشاری می کنند؟ وقتی چنین بی حرمتی دارند به نوازنده، هنرمند و به موسیقی می شود ، دیگر دلیلی برای رفتن به آنجا وجود ندارد . مثلا در تلویزیون زمانی که آواز یا ترانه و کلا موسیقی پخش می شود آبشار و زنبور عسل ، درخت و کوه نشان می دهند. اینها می تواند باشد و اشکالی ندارد اما دائم به این شکل صحیح نیست. نوازندگان را هم نشان بدهد.

منبع :کتاب سروش مردم به کوشش عرفان قانعی فرد

http://www.aparat.com/v/SrH7Z/%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87_%D8%A8%D9%87_%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۲

وقتی لک لک ها پرواز می کنند

فیلم « وقتی لک لک ها پرواز می کنند » را با ه ا سایه تماشا کردیم. فیلمی قدیمی و محصول سینمای شوروی  در رایطه با جنگ جهانی دوم.

پسر و دختری عاشق هم می شوند و جنگ شروع می شود و پسر به جبهه می رود و ... آخر فیلم سربازها پس از پایان جنگ از جبهه ها برمی گردند و خانواده هایشان به استقبال بازگشته ها می روند و هرکدام در جستجوی عزیز خود هستند و همه هم دسته گل به دست دارند از جمله دختر فیلم.

این دختر افسری از رفقای معشوقش را می بیند و با نگاه از سرنوشت دوستش پرس و جو می کند. از قیافۀ افسر معلوم می شود که آن پسر در جنگ کشته شده و دخترک متحیّر گلهای خود را میان بازماندگان ِ جنگ پخش می کند.

ه ا سایه به گریه افتاده است.

ه ا سایه: خیلی انسانیه،خیلی قشنگه... اما این بازی ایه که آدمیزاد سر خودش درآورده . اسمشو می ذاریم شرافت انسانی، رفتارهای انسانی ، انسان دوستی عام ، همۀ اینها هست ولی این حرفها درد انسان ِ تنها رو جواب نمی ده ، التیام نمی ده ؛ این حرفها همه اش برای فرار از اون درد شخصیه. شما یک لحظه خودتونو به جای این دخترک بذارین، تکلیف اون چیه؟ ایا پخش گل میان بازماندگان جنگ یک نوع سرپوش گذاشتن بر درد دخترک نیست؟ این درمان دخترک نیست واقعاً...

دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچۀ ایام دل آدمیان است 

دوباره (سایه) می زند به گریه ، آرامتر که می شود :

من نمی دونم آدمیزاد چرا اصلا ساخته شده؟ یه شوخی بی مزه ایه در طبیعت... با همۀ کرامت آدمی و با همۀ شاهکارهایی که کرده یک لحظه رنج بردنش به این هم عظمت نمی ارزد ( بر « یک لحظه » تاکید می کند) ... واقعا صد تا منطق الطیر و تذکره الاولیا می ارزد به بی پناهی شیخ عطار؟ فرض کنیم این قضیه درست باشه؛ وقتی که سرباز مغول بهش می گه وایستا تا من برم کاردمو بیارم و سرتو ببُرم، چی گذشته به عطار در اون لحظه ها ( به گریه می افتد).

عاطفه: استاد؛ شما به اندازه کافی موضوع حقیقی برای غصه خوردن دارید یا به هر حال پیدا می کنید ، دیگه چرا واسه یک افسانه گریه می کنید؟

سایه لبخند بی رنگی می زند:

قصه می تونه واقعیت نداشته باشه اما واقعیت ِ انسانو داره بیان می کنه ... دوتا مطلبه؛ یکی واقعیت انسانه و دیگری واقعه ای که اتفاق افتاده یا نیفتاده . اصل، واقعیت انسانه و بی پناهی انسانه . واقعا انسان غریبه؛ انسان تنها ساخته شده؛ ساختمان شما طوریه که شما رو محصور در خودتون می کنه . یعنی پوست شما ، شما رو از دیگران جدا کرده؛ بخواین نخواین ، هر چقدر هم خودتونو به دیگری بچسبونین فقط خودتونو با دیگری مماس کردین، یکی نمی تونین بشین . شما وقتی دنبال همزاد می گردین، دنبال جفت می گردین یک لحظه ای مادیت خودتونو از دست می دین و خیال می کنین چاره کردین مشکلو.

تمام  این دنگ و فنگها از هنر و سایر چیزهایی که آدمیزاد ساخته، برای اینه که چاره ای برای این بیچارگی ، برای این ناچاری پیدا کنه ؛ برای اینه که از این مصیبت ازل و ابدی که چاره ای هم نداره ، برای لحظاتی خودشو منصرف کنه.

از کتاب پیر پرنیان اندیش ه ا سایه 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۲

بسیاری از حساس ترین  مشکلات بشر نه در حیطۀ « چیزها» بلکه در قلمرو « انسانها» است.
بزرگترین درماندگی انسان ، ناتوانی در دستیابی به همکاری و تفاهم با دیگران است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۹

به‌خاطر حق هواخوری به آقای روحانی رای می‌دهم ( هومن محمدکرمی، روزنامه‌نگار )
بدترین و تلخ‌ترین حالت محال این‌ است که آدم خودش را در وطن خودش زندانی ببیند، فکر کند محصور شده، فکر کند از موهبت آزادی محروم است.
اما من فکر می‌کنم در این حالت هم، برای زندانی مهم است که مدیریت همان چاردیواری محدود و میله‌هایش دست چه کسی است.
 اهمیت این موضوع برای زندانی حتی از کسانی که بیرون از زندان هستند هم بیشتر است. اینجا دیگر حرف بر سر حقوق حداقلی است. حقوقی مثل حق ملاقات حضوری، حق مرخصی، حق دسترسی به رسانه‌ها، حق برخورداری از استانداردهای بهداشتی و درمانی و حق هواخوری.
خاطرات فعالان سیاسی و زندان رفته‌های سراسر جهان پر است از مقایسه‌هایی که بین زندان‌ها و زندانبانان داشته‌اند.
آن‌ها که نگاه انسانی داشته‌اند و حقوق انسانی زندانیان را محترم می‌شمرده‌اند و آنان که نه...
در فهرست مدیران زندان‌ها افرادی که نامشان بسیار به نیکی رفته است کم نبوده است؛ کسانی که در همین کسوت زندانبانی هم بیشتر به ردای دلسوزانه و پدری شناخته شده‌اند.
من نه ایران را زندان می‌دانم و نه روحانی را زندانبان؛ اما فکر می‌کنم کسانی هم که چنین تصوری دارند، باید به کسی که حرف از حقوق شهروندی می‌زند، ضرورت عدم دخالت در حریم خصوصی شهروندان را بارها و بارها تکرار می‌کند رای دهند.
این‌ها حکم همان به رسمیت شناختن حق هواخوری، و حق مرخصی را دارد، و باید مجال اجرایش را فراهم کنیم.

http://ahaad.org/1396/02/16/3754/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۸

 «چرا فلان کار را نمی کنی - آره اما » از بازی های زندگی است که اریک برن در کتاب بازیها شرح داده است. اریک برن آن را جزء بازی های مهمانی تقسیم کرده است بنظرم در ایام انتخابات در کشور ما رایج می شود .یکطرف هر چه از موارد مثبت کاندیدایی می گوید ، طرف دیگر با « آره اما ...» چیز دیگری را مطرح می کند . گاهی این آره به وضوح گفته نمی شود اما مفهوم گفتگو همان است.

بخوانیم مثالی که اریک برن در کتاب بازیها نوشته:

تز: "چرا فلان کار را نمی کنی - اره اما " در تحلیل بازیها مقام خاصی دارد زیرا نخستین محرک ابداع مفهوم بازیها است. این بازی اولین بازی است که از متن اجتماع گرفته شده و از انجا که قدیمی ترین موضوع تجریه و تحلیل بازیها است ، شناخته شده ترین آنها نیز هست. در مهمانیها هم رایج ترین بازی است و بوسیله گروههای مختلف و از جمله گروههای روان درمانی اجرا می شود. مثال زیر مشخصه این بازی را نشان می دهد:

خانم وایت: " شوهرم اصرار دارد که تعمیرات نجاری خانه و اسباب خانه را خودش انجام دهد و هیچوقت هم هیچی را درست انجام نمی دهد."

خانم بِلک :"چرا مجبورش نمی کنی یکی از دوره های نجاری حرفه ای را در کلاسهای شبانه بگذراند؟"

خانم وایت:" آره ، اما وقت ندارد."

خانم بلو:" چرا برایش یک دست اسباب و لوازم جدید و حسابی نمی خرید؟"

خانم وایت:" آره، اما بلد نیست با آنها کار کند."

خانم رِد:"خوب،می تونید یک نجار حرفه ای بیاورید که تمام کارها را انجام دهد."

خانم وایت:"آره ، اما می دانید این کارقدر پول می خواهد؟"

خانم باوان:"چرا خوب حالا همین طوری که درست می کند قبول ندارید؟  ولش کنید"

خانم وایت:" آره ، اما می ترسم یک روز خانه روی سرم خراب شود!"

چنین گفتگویی معمولا در این نقطه به یک سکوت ممتد منجر می شود . این سکوت بالاخره بوسیلۀ خانم گرین شکسته می شود که مثلا می گوید:" خوب دیگر ، مردها همینطورند... همیشه می خواهند نشان دهند که همۀ کارها را بلدند."

"چرا فلان کار را نمی کنی -آره ،اما " ممکن است چند نفره بازی شود. دیگران هر کدام سعی می کنند راه حلی پیشنهاد کنند و هر کدام حرف خود را با عبارتی به مضمون " چرا فلان کار را نمی کنی ..." شروع می کند . در پاسخ هر کدام ،خانم وایت با عبارت " آره ، اما" جوابی آماده دارد . یک بازیگر خوب می تواند در مقابل عدۀ نامحدودی مقاومت کند، تا آنجا که همه جا بزنند و او برنده شود. در بسیاری از موقعیتها او ممکن است مجبور شود ده دوازده راه حل  پیشنهادی را رد کند تا به سکوت ممتد که نشانۀ پیروزی اوست دست یابد، سکوتی که عرصه را برای بازی بعدی با همان الگوی فوق مهیا می کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۷

حکایتی از شمس تبریزی

آن شخص به وعظ رفت در همدان که همه مشبهی (آنهایی که برای خدا قائل به تشبیه هستند ) باشند. واعظ شهر بر آمد بر سر تخت (منبر) ، و قاریان آیت هایی که به تشبیه تعلق دارد، آغاز کردند پیش تخت خواندن. واعظ نیز چون مشبهی بود، معنی آیت مشبهیانه می گفت، و احادیث روایت می کرد و می گفت:
- وای بر آن کس که خدای را بدین صفت تشبیه نکند، و بدین صورت نداند! عاقبت او دوزخ باشد، اگر عبادت کند؛ زیرا صورت حق را منکر باشد، طاعت او کی قبول شود؟
همۀ جمع را گرم کرد بر تشبهی و ترسانید از تنزیه (پاک داشتن خداوند از تشبه) به خانه ها رفتند با فرزندان و عیال حکایت کردند، و همه را وصیت کردند که “خدا را بر عرش دانید، به صورت خوب، دو پا فرو آویخته، بر کرسی نهاده، فرشتگان گرداگرد عرش! که واعظ شهر گفت: هرکه این صورت را نفی کند، ایمان او نفی است. وای بر مرگ او، وای بر گور او، وای بر عاقبت او!”
هفته دیگر واعظی سنی غریب رسید. مقریان آیت های تنزیه خواندند: “لیس کمثله شیء؛ لم یلد و لم یولد...” و آغاز کرد مشبه یان را پوستین کندن، که:
- هرکه تشبیه گوید، کافر شود. هرکه صورت گوید، هرگز از دوزخ نرهد. هرکه مکان گوید، وای بر دین او، وای بر گور او!
و آن آیت ها که به تشبیه ماند، همه را تأویل کرد و چندان و عید بگفت و دوزخ بگفت، که: “هرکه صورت گوید، طاعت او طاعت نیست، ایمان او ایمان نیست. خدای را محتاج مکان گوید، وای بر آن که این سخن بشنود!” مردم سخت ترسیدند و گریان و ترسان به خانه ها بازگشتند.
آن یکی به خانه آمد، افطار نکرد. به کنج خانه سر بر زانو نهاد. بر عادت، طفلان گرد او می گشتند. می راند هر یکی را، و بانگ بر می زد. همه ترسان بر مادر جمع شدند. عورت (زن) آمد پیش او نشست؛ گفت: “خواجه، خیر است! طعام سرد شد، نمی خوری؟ کودکان را زدی و راندی؛ همه گریانند”. گفت: “برخیز از پیشم که مرا سخن فراز نمی آید. آتشی در من افتاده است”. گفت: “بدان خدای که بدو امید داری، که در میان نهی که چه حال است؟ تو مرد صبوری، و تو را واقعه های صعب  بسیار پیش آمده، صبر کردی و سهل گرفتی، و توکل بر خدای کردی، و خدا آن را از تو گذرانید، و تو را خوشدل کرد. از بهر شُکر آنها را، این رنج را نیز به خدا حواله کن، و سهل گیر تا رحمت فرو آید” مرد را رقت آمد و گفت:
- چه کنم؟ ما را عاجز کردند، به جان آوردند. آن هفته آن عالم گفت: “خدای را بر عرش دانید. هرکه خدای را بر عرش نداند، کافر است و کافر میرد”. این هفته عالمی دیگر بر تخت رفت که: “هرکه خدای را بر عرش گوید، یا به خاطر بگذراند به قصد که بر عرش است یا بر آسمان است، عمل او قبول نیست، ایمان او قبول نیست، منزه است از مکان.” اکنون ما کدام گیریم؟ بر چه زییم؟ بر چه میریم؟ عاجز شدیم!؟
زن گفت: “ای مرد، هیچ عاجز مشو و سرگردانی میندیش. اگر بر عرش است و اگر بی عرش است، اگر در جای است و اگر بی جای است، هرجا که هست، عمرش دراز باد! دولتش پاینده باد! تو درویشی خویش کن و از درویشی خود اندیش!”

امام محمد غزالی در اواخر عمر از علم کلام دلزده شده بود و در اظهار نظری جالب توجه حرف استاد خود جوینی را تکرار می کند که خواهان بازگشت به «دین عجائز»  است

خرم آن کین عجز و حیرت قوت اوست

در دو عالم خفته اندر ظل دوست

هم در آخر عجز خود را او بدید

مرده شد دین عجایز را گزید (مولوی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۰۷

توجیه تلاش !

جان، سرباز ارتش آمریکا، به تازگی دورۀ چتربازی خود را به پایان رسانده. او بی صبرانه منتظر است مدال چتربازی خود را  دریافت کند. در نهایت افسر مافوقش آن قدر محکم سنجاق مدال را روی سینۀ جان فشار می دهد که گوشتش سوراخ می شود. از آن زمان، جان در هر موقعیتی دکمۀ پیراهن خود را باز می کند تا جای آن زخم را نشان بدهد. چند دهه بعد، او تمام خاطرات و یادگاری های خود را از زمان حضورش در ارتش دور انداخته، جز همان شنجاق کوچک که در یک قاب مخصوص در سالن خانه اش آویزان است.

مارک به تنهایی یک موتور هارلی دیویدسون ازکارافتاده را تعمیر کرد.  آخر هر هفته، سراغ موتور می رفت تا آن را راه بیندازد. در همین اثنا رابطه اش با همسرش رو به زوال بود. اوضاع سختی شده بود، اما بالاخره این وسیله ی ارزشمند مارک برای سواری آمده شد . دو سال بعد، مارک به شدت بی پول شد. تمام املاک و وسایل خود را فروخت – تلویزیون، ماشین و حتی خانه اش را – به جز موتورش. حتی وقتی یک مشتری دو برابر قیمت پیشنهاد داد، مارک آن را نفروخت!

مارک و جان قربانیان توجیه تلاش اند. وقتی توان بسیاری در یک کار صرف می کنی، تمایل داری نتیجه اش را بیش از مقدار واقعی ببینی. از آن جا که جان به خاطر سنجاق چتربازی درد کشیده بود، آن نشان برایش از تمام جوایز ارزشمندتر بود. چون موتور  وقت زیادی از مارک گرفته بود،آن قدر برای آن ارزش قایل بود که هیچ وقت حاضر به فروشش نشد.

توجیه تلاش یک نمونه ی خاص از ناهماهنگی شناختی است. ایجاد یک سوراخ در سینه به خاطر یک نشان افتخار ساده ، معمولی به نظر نمی رسد. مغز جان این نبود توازن را با دادن ارزش بیش از حد به سنجاق جبران می کند و ان را از یک چیز بی ارزش به یک جسم نیمه مقدس تبدیل می کند. تمام این اتفاقات ناخودآگاه اند و جلوگیری از آن ها مشکل است.

سازمان ها از توجیه تلاش برای جذب اعضای جدید استفاده می کنند. تحقیقات ثابت کرده اند هرچه پذیرفته شدن در «آزمون ورودی» دشوارتر باشد، اعضای گروه ارزش بیشتری برای عضویت خود قایل اند و بیشتر به آن افتخار می کنند. دانشکده های ام بی ای ، مدارس غیرانتفاعی با توجیه تلاش بازی می کنند؛ آن ها شب و روز از دانشجویان خود، بدون هیچ استراحتی کار می کشند تا آن ها را به مرز خستگی مفرط برسانند. فارغ از این که این برنامه تحصیلی مفید یا احمقانه بوده، زمانی که دانشجویان مدرک خود را به دست می آورند، این تلاش ها را برای آینده ی شغلی خود بسیار ضروری قلمداد می کنند، چرا که توان بسیاری را صرف کرده اند.

یک نمونۀ خفیف تر اینکه : اثاثیه ای که ما خودمان آن ها را سرهم بندی می کنیم، برایمان از هر وسیله ی گران قیمتی ارزشمندترند. این موضوع برای جوراب های دست بافت نیز صادق است و دور انداختن یک جوراب بافتنی، هرچند کهنه و ازمدافتاده کار سختی است.

مدیرانی که تلاش بسیاری صرف تدوین یک استراتژی می کنند، نمی توانند به طور منطقی کارآیی آن را تخمین بزنند. طراحان، سازندگان تبلیغات، سازندگان محصولات و هر شخص دیگری که دایماً با خلاقیت خود کار می کند، به این مشکل مبتلاست.

حالا که درباره ی توجیه تلاش آگاه شدی، می توانی پروژه های خود را منطقی تر ارزیابی کنی. این کار را امتحان کن: هر وقت زمان و تلاش بسیاری صرف کاری کردی، به آن نگاه کن و نتیجه اش را ارزیابی کن؛ فقط نتیجه ی آن را.

دختری که سال ها به دنبال او هستی، آیا واقعاً از دختر مجرد دیگری که بلافاصله به تو بله خواهد گفت بهتر است؟ (از کتاب هنر شفاف اندیشیدن، نوشته رولف دوبلی)

مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوشش آن حق گزاران یاد باد (حافظ)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۲۰