پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

آرمان امیری @ArmanParian - سخنان امروز رهبری به نظرم از هر نظر پاسخ مناسبی به موج مطالبه «آشتی ملی» بود؛ اما برای توانایی در خوانش درست کلام ایشان دو پیش شرط لازم است: نخست اینکه ما اول تکلیف‌مان را با خودمان مشخص کنیم که مفهوم آشتی ملی و انتظاری که از آن داشتیم چه بود؟ دوم اینکه یاد بگیریم که هرکسی ادبیات خاص خودش را دارد و باید مفهوم او را از خلال ادبیات خودش استخراج کرد. نمی‌توانیم توقع داشته باشیم که کسی حرف باب میل ما را بزند و اتفاقا از ادبیات خود ما هم استفاده کند. صحبت در این زمینه را به نظرم در چند بند می‌شود خلاصه کرد:

۱- «آشتی ملی»، به معنای کنار گذاشتن اختلافات سیاسی و تشکیل «حاکمیت یک دست» نیست؛ که اگر بود خودش بزرگ‌ترین آفت برای سلامت سیاسی کشور می‌شد. «آشتی ملی» یعنی آنکه ما بتوانیم اختلافات سیاسی را از مسیر گفت‌وگو حل کنیم. پس بزرگ‌ترین گام در مسیر آشتی ملی این است که هر یک از طرفین عملا نشان دهند آمادگی گفت‌وگو را دارند. اینکه رهبری با این سرعت به طرح بحث آشتی ملی واکنش نشان داده و وارد گفت‌وگو شده‌اند خودش نشان می‌دهد بخش بزرگی از مطالبه محقق شده است.

۲- در مسیر گفت‌وگو و تفاهم سیاسی (و نه لزوما «توافق سیاسی») مخرب‌ترین موانع، برچسب‌هایی هستند که وضعیت را از حالت اختلاف به تخاصم تبدیل کرده و باب گفت‌وگو را مسدود می‌کنند. وقتی شما کسی را دیکتاتور یا قاتل بخوانی، مشخصا تکلیف را روشن کرده‌ای که به هیچ امکانی بجز حذف کامل طرف مقابل فکر هم نمی‌کنید. در فضای رسمی کشور نیز، کلیدواژه «فتنه» بزرگترین سد جناحی از حاکمیت بود در برابر شکل‌گیری گفت‌وگوی ملی. تا زمانی که یک جریان سیاسی «فتنه‌گر» خوانده شود طبیعتا هیچ بابی از گفت‌وگو شکل نخواهد گرفت. در سخنرانی اخیر رهبری، کلیدواژه «فتنه» کاملا حذف شده و این «بزرگترین» دستاوردی بود که امکان داشت از نخستین واکنش ایشان بتوان به دست آورد.

۳- طبیعتا رهبری نسبت به لفظ «آشتی ملی» واکنش نشان دادند. چطور می‌توان از رهبر یک نظام توقعی غیر از این داشت؟ آیا اساسا صلاح است که بالاترین مقام حقوقی کشور به صورت علنی بپذیرد کشور ما دچار بحران شکاف داخلی است؟ به نظرم ایشان به خوبی از در افتادن در این تله پرهیز کردند اما با تاکید بر اینکه ملت ما اصلا با هم قهر نیستند اصل بحث را تایید کردند. پیشنهاد شخصی من این است که از این پس، به جای ترکیب «آشتی ملی» از «گفت‌وگوی ملی» استفاده کنیم.

۴- در سخنان اخیر رهبری، تیزترین تیغ انتقاد به جانب گروهی است که حرکت روز عاشورا و امام حسین را نگه نداشته و اقدام به ضرب و شتم و خشونت کرده‌اند. طبیعتا بنده بر سر فاعل خشونت در روز عاشورا با ایشان اختلاف نظر دارم؛ اما بسیار خوشحال هستم که ایشان برای توافق روی «محکومیت» گزینه‌ای را روی میز گذاشته‌اند که هیچ کس در آن شکی ندارد: «توهین کننده به امام حسین» و «خشونت ورز» قطعا محکوم است و همه جناح‌ها بر سر این موضوع می‌توانند توافق کنند.

۵- در نهایت اینکه گفت‌وگو یک فرآیند یک روزه نیست. یک مسیر طولانی مدت و گام به گام است. همان طور که ما برای توافق با کشورهای جهان سال‌ها صبر کردیم و ده‌ها و صدها جلسه برگزار کردیم، برای مسائل داخلی خود نیز باید صبورانه و با حسن نیت به گفت‌وگو ادامه دهیم. خوشبختانه، به نظرم سخنان امروز رهبری نه تنها نقطه پایان مسیر گفت‌وگو نبود، بلکه ایشان حتی مسیر مورد انتظار برای بحث‌های آینده را هم مشخص کردند. ایشان در جایی از گروهی انتقاد کردند که «انتخابات بهانه است و اصل نظام هدف ماست». به نظرم انتقاد کاملا به جایی است. اصلاح‌طلبان خودشان بهتر از همه می‌دانند که این ایراد تا به حال چه ضرباتی به این جریان و البته به کلیت منافع ملی وارد کرده است. اینکه گروهی عملا صندوق رای را یکی از ابزارهای براندازی قلمداد می‌کنند. به نظرم رهبری حق دارد که از طرف مقابل طلب شفاف‌سازی در این مورد داشته باشد.

به باورم برای مشخص شدن یک الگوی عملی، خوشبختانه ما به مانند همیشه «سیدمحمد خاتمی» را داریم. عملکرد ایشان طی ۶ سال گذشته نمونه خوبی است که چطور می‌توان با حفظ مواضع و انتقادات، از مسیر اصلاح‌طلبی خارج نشد. از این نظر، ما شانس بزرگی داریم که کار را بسیار برایمان راحت‌تر کرده است.

کانال «مجمع دیوانگان» @Divanesara

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۱۹

کوری نوشته ژوزه ساراماگو ترجمۀ مینو مشیری

البته خبر دهنده ای نیست که اعلام کننده ای نی ، و کسی هم نیست که سخنان شما را بشنود « عهد عتیق،باب اشعیه نبی ، باب چهل و یکم » 

شنیده یا حتی در جایی خوانده بودم که ژوزه ساراماگو ، نویسنده پرتغالی خود تبعید به جزیره ای در اسپانیا، نویسنده ای است کمونیست که علی رخم رخدادهای وقایع مهم تاریخی دهه پایانی قرن بیستم(فروپاشی شوروی) همچنان به حقانیت نظری عقاید خود مُصر است؛ بخصوص توجه داده می شد که واتیکان به سبب گرایش های ضد کلیسایی او، دیدگاهی منفی نسبت به این نویسنده دارد تا بدان حد که در جلوگیری از اهداء جایزۀ ادبی آکادمی نوبل به او در ده سال گذشته ، نقشی فعال داشته و سرانجام هم داوران مجاب شده اند که به رغم میل واتیکان این جایزه به ساراماگو اهدا بشود. صرف نظر از شایعات یا گزارش های مربوط به مثلث « جایزه ادبی، ساراماگو و کلیسا» اگر این گزاره که ساراماگو همچنان یک کمونیست قدیمی باقی مانده است، درست باشد - گیرم که او ایدئولوژِی را در آثارش راه نمی دهد- باز هم صّحت و سقم چنین نسبتی را به او می باید از خلال ادبیاتش دریافت که متاسفانه تاکنون در زبان فارسی آثار زیادی از وی ترجمه و انتشار نیافته است. بدیهی است جهان و زبان می توانند عرصه های پیوستۀ سوء تفاهم باشند، و در عجب نخواهیم شد اگر روزی بشنوم یا بخوانم که آنچه پیش از این دربارۀ این نویسنده بیان شده است از حقیقت بهره ای نداشته. اما به هر حال چون این پیشداوری دربارۀ ساراماگو -دست کم در زبان فارسی - پدید آمده است ، خود این کنجکاوی را بر می انگیزد که از این زاویه هم در اثر او نظر کنی ، و شاید اگر این پیش شناسه نبود ، من با خواندن رمان کوری با چنین سرعتی ذهنم متوجه این معنی نمی شد که عمیق ترین رمان دینی این روزگار را خواندام .آری ، رمان کوری ساراماگو یک اثر عمیق دینی است و ضمن خواندنش انسان بیدرنگ به یاد متون کتب مقدس می افتد، از آن که تشریح عقوبت هایی چنین سخت و سهمگین را انسان فقط در متون مقدس می تواند خوانده باشد، و درست همین است ، مگر حذف نفرین و اراده به عقوبت از رمان که نیازی بدان نبوده از جانب نویسنده ، زیرا - لابد- انگیزۀ چنین کیفر و عقوبتی از نگاه ساراماگو همین واقعیت زمانه بوده است که او را به پدید آوردن چنین اثری واداشته:

"... آنگاه لوط نزد ایشان «یعنی به نزد قوم لوط که مردانش از جوان و پیر خانۀ لوط را احاطه کرده و آن دو مرد را طلب می کردند» به درگاه بیرون آمد و در را از عقب خود ببست و گفت " ای برادران من ، زنهار بدی مکنید! اینک من دو دختر دارم که مرد را نشناخته اند،ایشان را الان نزد شما بیرون آوردم و آنچه در نظر شما پسند آید با ایشان بکنید، لکن کاری بدین دو مرد ندارید ، زیرا که برای همین زیر سایۀ سقف من آمده اند". گفتند " دور شو" و گفتند " این یکی ـ لوط ـ آمد تا نزیل ما شود و پیوسته داوری می کند. الان با تو از ایشان بدتر می کنیم". آنگاه آن دو مرد دست خود پیش آورده ، لوط را نزد خود به خانه آوردند و در را بستند. اما آن اشخاصی را  که به در خانه بودند از خُرد و بزرگ به کوری مبتلا کردند که از جستن در، خویشتن را خسته ساختند و آن مرد به لوط گفتند ... ما این مکان را هلاک خواهیم ساخت ، چون که فریاد شدید ایشان (آوازۀ قوم لوط) به حضور خداوند رسیده و خداوند ما را فرستاده است تا آن را هلاک کنیم ." عهد عتیق ، سفر پیدایش ، باب نوزدهم

و ناگهان آدمی ، آدمیان ، اهالی و ساکنان یک شهر کور می شوند ، و کوری مسری است و سرایت کننده ؛ و این چنین مهابتی یک امر عادی - زمینی نیست، این نشان  گونه های نفرین شدگی است در ابعاد ماورایی با مردم خاکی - زمینی . همین است که رمان کوری یک داستان عادی نیست، یک رمان فوق العاده هم نیست، بلکه یک اثر مهیب است که فقط در پایانۀ هزارۀ دوم میلادی در بطن اروپا پدید آمده است. بینایی ناگهان کور می شود، یا توان گفت بصری در عادی ترین جلوه هایش ناگهان قطع می شود و اشخاص مختلف، در جاها و موقعیت های خاص خود، در عمق و وسعت شیرگون ندیدن غرق می شوند تا نه چندان دیر ، دیگران و دیگران را هم در آن سفیدی با حس لامسه دریابند: زیرا تمام شهر دارد در کوری غرق می شود،حتی نگهبان بازداشتگاه کوران و داستان در حیرت خاموش خواننده، از نگاه تنها شخص ناکور (همسر چشم پزشک) روایت می شود و نویسنده بدون هیچ تمهید خاصی همراه می گردد با گروه کوران و بجز مواردی اندک، از پشت چشمان همسر دکتر فاصله نمی گیرد، مگر در یکی دو مورد که خود وقوف فنی دارد نسبت به مشکل و در بافت و شگرد داستان، با شوخ طبعی ایی خوشایند می آورد « شاهدانی حضور نداشتند تا ... به ما بگویند چه اتفاق افتاده. منطقی است اگر کسی از ما سوال کند از کجا می دانیم حوادث به این نحو و نه به نحو دیگر روی داده اند، جواب این است که تمام قصه ها مانند حکایت آفرینش کائنات است: هیچ کس حضور نداشت ، هیچ کس شاهد هیچ چیز نبود . اما همه می دانند چه وقایعی روی داده» ! ص 294

چنانچه از نخستین حرکت های رمان احساس می شود، رویکردی مخوف در جریان است و خواننده با احتمالی که ناممکن می نماید همراه می شود آن را - داستان کوری را - از موفق ترین گونه ای از ادبیات به شمار آورده که در آن ، نویسنده از هر گونه مداخلۀ عاطفی با موفقیت کامل پرهیز می کند و قادر است که پرهیز کند .در حادترین و شدیدترین لحظات مهم ، این تراژدی موفق است  که تاثیر فوق العاده خود را بر خواننده تا حد نفس گیر شدن باقی می گذارد و نویسنده می تواند همچنان بیرون از واقعه فقط موقعیت را تصویر و بیان کند. طبعا از متن اصلی چیزی نمی دانم، اما در زبان فارسی تا حدودی که می توان درک کرد، روایتی روان و گواراست و چشم و ذهن دچار لنگش و تپق زنی نمی شود و داستان یکدستی خود را تا پایان حفظ و رعایت می کند.بدیهی است این همواری محض و مطلق نیست ، اما حدود آن چندان گسترده نیست تا مایۀ بحث مکتوب قرار گیرد.پس یک مورد مشخص در توهم کوری - ناکوری همسر دکتر وجود دارد که با تغییر نحو جمله قابل رفع است.

اماباقی می ماند دو نکته ظریف که می تواند ایراد باشد به نویسندۀ بسیار پخته ای به نام ژوزه ساراماگو (77ساله) که او را تازه در ایران داریم می شناسیم و درمی یابیم که ممکن بوده است از سی سال پیش هم بشناسیم.

پس ضمن آرزوی طول عمر برای او، دو نکته را می آورم.

الف: تیمارستانی که محل بازداشت کوران است. گروه دیگری هم زیر عنوان «آلوده» شدگان حضور دارند که هنوز کور نشده اند و در معرض آسیب قرار دارند.آن گروه کثیر که قطعا قادر به دیدن هستند و با بخش های اسکان کوران در تماس و ارتباط اند، فقط به ذکر نامشان اکتفا می شود حال آن که در موقعیتی که ترسیم شده اند و نسبت جغرافیایی شان با بخش های دیگر، چنان است که ذهن خواننده انتظار و توقع نحوه ای چاره اندیشی و حتی مداخله از جانب آنها را دارد.زیرا کورهای و آلوده شدگان به آسیب از طریق راهرو - کریدور- بهم مربوط هستند و همین ایجاد انتظار و توقع واکنشی از جانب آنها را در ذهنم ایجاد می کند.

بی گمان قابل درک است که حضور فعال آن هنوز کور نشدگان، اگر عملی می شد ساخت داستان را تغییر می داد و محتمل نمی بود که مکمل باشند؛ پس به لحاظ فنی درست تر همین است که آن گروه فعلیت نیابند ، اما ای کاش در ایجاد موقعیت مکانی ، نویسنده آنها را در جایی قرار می داد که ذهن خواننده دچار کنجکاوی ایشان و انتظار دخالتشان در داستان نمی شد، هم از طرفی کنجکاوی کور شدگان نسبت به درک حضور آنها احساس و به خواننده منتقل می شد همچون یک امکان.اما چنین نشده است، بلکه آنها در موقعیت مکانی با کور شدگان مربوط اند،اما در موقعیت داستانی کاملا منزوی، غیر واکنشی و نامربوط. شاید می شد-به لحاظ داستانی- آنها را در پشت یک دیوار نگهداری کرد! نمی دانم.

ب: نکته دیگر به پایان یافتن داستان مربوط می شود که البته از جهتی ممکن است گفته  شود،طرح ان از جانب من سلیقه ای است و به هیچ وجه با سنجۀ سلیقه شخصی نیست که ایراد را عنوان می کنم ؛ بلکه به اعتبار وزن و ثقل خود اثر است که به نظرم می رسد پایان داستان ، همسنگ اثری مهیب نیست. زیرا اگر اگر اشتباه نکرده باشم به نظر ساراماگو بیت الغزل داستان همین عبارت پایانی است که در آخرین گفت و گوها می آید: می خواهی عقیدۀ مرا بدانی؟ / بله، دِبگو!/ فکر می کنم ما کور شدیم ، فکر می کنم ما کور هستیم ، کور، اما بینا. کورهایی که می توانند ببینند، اما نمی بینند.

فکر می کنم مواد معنایی عبارت چنین باشد:« ما کور شده ایم ، کوریم در حالی که می توانیم ببینیم ،ما نگاه می کنیم ، اما نمی بینیم

 در زبان فارسی، با توجه به وجه ایمایی و نحوۀ آن در بیان، می توانیم برای رسایی مفاهیم نمادین از واژگان هم معنا اما متفاوت یاری بگیریم؛ بخصوص در نحو و نحوۀ به کار گیری آنها. مثلا دیدن، نگاه کردن، تماشا کردن،نظر کردن، در ظاهر هم معنا هستند، اما به نسبت اینکه چگونه آنها را بکار بگیریم و در کجای عبارت، معنای دوم یا معنای سایه واژه(اصطلاح معنای سایه از خرمشاهی) مفهوم و منتقل می شود.بنابرین ، نویسنده پایان داستان غریب خود را با این معنا می بندد که: « ما تماشا می کنیم،اما نمی بینیم.ما بینا هستیم. اما نمی بینیم.» همان چه در فرهنگ عرفانی ما از آن به عنوان چشم ظاهربین ، در مقابل ضمیر باطن یا بصیرت یاد می شود.

عمیق تر از این هم اگر کالبد شکافی بکنیم مفهوم پیچیده تری جز تاکید نویسنده بر " فقدان بصیرت" در انسان عام امروزی حاصل نمی شود و به نظر می رسد مفهومی چنین مکرر و کهنه در ذهنیت عام بشری ، آن هم به منزله نتیجه گیری اثری متفاوت ، همسنگ جانمایه ای چنان وزین نباشد . به این ترتیب پایان اثر مکمل کلیت آن نیست. به تجربه می توانم بگویم پایان یک داستان لق می ماند هنگامی که نویسنده مجموعه اثر را کامل و یکجا در ذهنش به رویش نرسانده باشد ، و شاید اغراق نگفته باشم -و البته قطعی هم نیست- اگر بیاورم که یک داستان کامل، نخست با پایان و آغاز خود در ذهن متولد می شود. با وجود این در مسیر خواندن کوری لحظه به لحظه نگران پایان داستان بودم و نگرانی آن را داشتم که نویسنده به فرجام کار چگونه و چه اندیشیده است؟

 شاید پاسخ مرا درباره پایان داستان با کور شدن همسر دکتر بخواهید بدهید،اما من بی درنگ به شما خواهم گفت کور شدن  یا احتمال کور شدن او، از اضطرار نویسنده در دست یافتن به پایانی مناسب ناشی می شود و التجاء به آن پایان را خراب تر می کند و خود نشان می دهد که نویسنده هم چون ما از به کار بست یک پند انتقاد آمیز قدیمی در پایان اثری نمادین که به کل جامعه امروزی بشری نظر دارد، به رضایت لازم دست نمی یابد و در جهت قانع ساختن خود به تمهید کهنه تری متوسل می شود،یعنی شروع تکرار واقعه، که عملا تمام زحمات و نظرگاه او را نفی می کند. زیرا با بیان خطر کور شدن همسر دکتر، بی درنگ این سوال در ذهن ما ایجاد می شود که اگر مردمان دچار کیفر و عقوبت مدهش، از پس گذرانیدن مراحل رنج و محنت و الم به بینایی، درک غفلت های خود به رستگاری می رسند(رنج-عبرت آموزی- رستگاری)که تغییری عمیقا آسمانی و مایه اصلی کتب آسمانی است، پس چرا بردبارترین ایشان که «ملکوت آسمان ها» به زمره او نوید داده شده است، یعنی همسر دکتر چرا باید دچار عقوبت بشود؟ نه مگر آن زن، تنها چشم بینا و روح توانای جمع کور شدگان،افزون بر سلوک هولناکش در آزمون رنج نوع وخود ، بار گران رنج و مکافت دیگران را نیز بر شانه های فروتنی،وفاداری و خویشتن داری اش حمل کرده است و تا رستگاری ایشان، دمی هم از کوشش و تحمل و دفاع و صیانت نفس نوع دریغ نورزیده است؟ پس او طبق کدام هنجار، هم به لحاظ منطق داستان و هم از حیث مفهوم نمادین و معنایی اثر، چرا می باید در معرض کیفر کور شدن واقع شود آن هم هنگامی که دیگران به بینایی و عبرت و رستگاری توفیق یافته اند؛ چنانچه در آغاز دختر با عینک آفتابی که هرزه تصویر شده بود، با قبول باطنی پیرمردی که چشم بند سیاه داشت زندگی تازه آغاز می کند. و همسر دکتر، که به رغم انتساب ساراماگو به نظر گاه کمونیستی ، می خواهد یادآور محبت و رنج مادر مقدس (حضرت مریم) باشد و می تواند هم ، تازه کور می شود تا چه بشود؟

نه ! بپذیریم که نویسنده نیز همچون خواننده در میسر آفریدۀ خود، سرگردان پایانی مناسب بوده است و آن را از آغاز نیافته ، هم بدین سبب و به ناچار بر شانه های پایان بندی پندوارۀ اثر، احتمال تراژدی  کور شدن همسر دکتر را می افزاید، غافل از آن که چنین تمهیدی اصل تراژدی در اثری چنین متفاوت را به تالاب یک ملودرام ساده انگارانه سوق می دهد.

با خود دربارۀ پایان داستان اندیشیدم، پیش و پس از خواندن، و این معنا را با خود در میان گذاشتم و پرسیدم که جز این چه می شد کرد؟! و به راستی هیچ طرح روشنی به نظرم نرسید ، مگر یک تصویر گنگ وهم آلود، آن هم به جهت پاسخگویی به ذهن کنجکاوی که گویی نفرین التزام دارد نسبت به هر آنچه خواندنی و ستودنی است. پس اکنون با تردید بسیار در شاید و نشاید کارفهم نظر به تمهید خود نویسنده از تهدید به کور شدن همسر دکتر ،به نظرم می رسد ممکن بود از منطقِ خودِ اثر بهره جست و داستان را با احساس تکلیف شاق پاک کردن و زدودن نکبت و زشتی از سر و روی شهری که چنان غرق در عفن و زبالۀ خود شده است،همزمان با دریافت خبری از شهری دیگر ، یا پیکی  از دیاری دیگر، گواه و ناظر به این که در آن جاها نوعی کوری عجیب،کوری سفید شیوع یافته است، به پایان برد.

شنیدن خبر شیوع کوری در جای دیگر و کوشش نجات یافتگان برای زدودن نکبت، باعث می شد خواننده با ابعاد ذهنی و توجه خود یکبار دیگر کلِّیت اثر را با احتمال وقوع خوفناک آن در جایی دیگر در ذهن بازسازی کند با حس توامان هول و ضرورت گندزدایی از تجربه ای که بس می باید به صورت یک هشدار وجدانی از واقعیت منتزع شود و در حافظۀ جمعی باقی بماند.

نه مگر اینست که یک اثر نمادین و نامنحصر می خواهد به تجربه و شمول عام بشری دست یابد؟!

و... سرانجام سخن اینکه بازماندۀ شاعرانی همچون پابلو نرودا و یان ریتسوس و لورکا در قرن ما، البته به دریافت من - دینی ترین رمان ممکن در ادبیات معاصر را پدید اورده است که نمی دانم آیا این به معنای سخن در زبان دیگری گفتن تواند بود یا سخن با زبان دیگری.

یا ... شاید آنچه در هشتمین دهه عمر نویسنده ای چون ساراماگو اتفاق افتاده است،بروز و پدیداری وجدان نهفته بشری یی باید انگاشته شود که نمی توان برای همیشه نهانش داشت.یا این که کوری را باید وصیت نامه ای به شمار آورد از نویسنده ای که پیرانه سر ، دچار احساسی شبه رسولانه - چون تولستوی -شده است؟

نمی دانم و نباید هم. پس آنچه اندکی از آن می دانم معجزه ادبیات است که ذهن و اندیشه را در راههای ناشناخته به تکاپو وا می دارد، زیرا در آن هیچ حکم قطعی وجود ندارد و هیچ قطعیتی هم بر آن حاکم نیست، که رمان کوری به راستی فصلی از همین معجرات است.

منبع : کتاب قطره محال اندیش (2) محمود دولت آبادی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۱۵

حکایت فیل در تاریکی مولوی

 هندوان برای نمایش (به معنای امروزی سیرک)، فیلی را به شهری آوردند که مردمانش هرگز چنین حیوانی ندیده بودند. فیل در چادری تاریک بود و مردمان بسیاری برای دیدنش به تاریکی رفتند. چون دیدنش با چشم ممکن نبود، هر کس گوشه ای از حیوان را لمس می کرد و هنگامی که از او درباره شکل فیل می پرسیدند به فراخور درک خویش از فیل، چیزی می گفت. آن که دستش به خرطوم حیوان رسیده بود گفت فیل همچون ناودان است و آنکه گوش فیل را لمس کرده بود حیوان را مثل بادبزن معرفی می کرد. نفر سوم که در آن تاریکی دست بر پای فیل گذارد، در پاسخ به شکل فیل، آن را به ستون مانند کرد و نفر دیگر نیز گفت فیل همچون تخت است چرا که او پشت فیل را لمس کرده بود. به همین ترتیب دیگر مردمان که وصف فیل را از اینان می شنودند، در نهایت به سردرگمی و اختلاف مبتلا می شدند، اختلاف میان آنان تفاوتی اندک نبود بلکه اختلاف میان شکل الف و دال بود! اگر هر یک از آنان که به دیدن فیل رفتند، شمعی در دست داشتند دیگر نظرشان چنین متفاوت نمی بود.

تفسیر داستان:

1. درک و برداشت انسان ها از حقیقت و هر پدیده ای به میزان آگاهیشان بستگی دارد. چه بسا اگر آگاهیشان افزایش یابد، به درک درست از حقیقت نزدیک تر می شوند.

 2. درک و برداشت انسان ها از هر پدیده ای، متفاوت است و هر کس بنابر ذهنیت خود پدیده ها را تفسیر می کند. چه بسا همین تفسیرهای مختلف، زمینه های جنگ ها و نزاع های بسیاری را فراهم آورده اند.

 3. برای درک درست از حقیقت نیاز به آگاهی (شمع) و آگاهان خواهیم داشت. با چشمان بسته (ذهن های بسته و تاریک) نمی توان از حقیقت تفسیری ارائه نمود.

 4. انسان ها و جوامعی که رشد فکری و عقلی نکرده اند، برداشتشان از حقیقت و پدیده ها، از طریق امور حسی صورت می پذیرد.

حادثه تلخ آتش سوزی ساختمان پلاسکو

حادثه ساختمان پلاسکو هم به اندازه حکایت مولوی عبرت آموز است . هر کس به اندازه توان و دانش و سواد خود و اکثر هم با حس همدردی مطالبی گفتند و نوشتند . بعد از فروکش نمودن تب و تاب پلاسکو - که ظاهرا به این زودی فروکش کردنی نیست - موقع عمل از سوی مردم و مسئولین است.

1- این حرف که مدیریت شهری به عهده شهرداری است درست باشد که درست هم هست ، پس خوب و بد اداره شدن شهر هم از کارنامه شهرداران بحساب می آید . به سخن دیگر همانقدر که اختیار دارند همان اندازه  هم مسئول هستند  .

2- شهردار نیز بوسیله شورای شهر انتخاب می شود .

3- کاندیدهای شورای شهر بوسیله مجلس شورای اسلامی تائید و مردم رای می دهند .

با توجه به موارد بالا در موقع رای دادن نباید به سرنوشت شهرمان بی تفاوت باشیم ، بالا کسانی که صلاحیت علمی و عملی ادراه شهر را دارند رای بدهیم ، نه از روی احساسات .

سالها پیش یکی از سیاسیون ( محمدجواد لاریجانی) تهران را ام القرا (مادر آبادی ها)  اسلامی نامیده بود . حالا بیاید و تماشا کند که این ام القرا چقدر امکانات ناچیزی نسبت به بلاد کفر دارد .

امیدوارم شعار «شهر من خانه من» در عمل مورد توجه شهروندان و مسئولان قرار گیرد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۳

تئوری   بدون عمل و اثر

قصه اعرابی و فیلسوف 

عربی دو جوال ( کیسه ) بر شتری بار کرده بود و خودش بر سر آن دو جوال نشسته بود!

حکیمی به او رسید و جویای حال او شد و اعرابی را پرسید: درجوال ها چیست ؟

عرب گفت : در یکی گندم و در دیگری ریگ ( سنگریزه) می باشد.

حکیم گفت :چرا ریگ بار کرده ای ؟

عرب گفت :برای این که تعادل بار برقرار شود.

حکیم گفت :جوال گندم را نصف کن و در هر جوالی نصف این گندم را بریز تا هم شتر سبکبار

گردد و هم زحمت بار کردن ریگ  را نداشته باشی.

عرب پیشنهاد حکیم را پسندید و سپس به عنوان ترحم خواست حکیم را سوار بر شتر کند.

در میان راه از او پرسید :

  این چنین عقل و کفایت که تو راست
  تو وزیری یا شهی ؟ بر گوی راست
 حکیم : «نه شاهم، نه وزیر، بلکه یک فرد معمولی هستم.»
عرب : «شتر و گاو چند تا داری ؟»
حکیم: «هیچ»
عرب : «در دُکانت چه جنسی داری ؟»
حکیم: «نه دکان دارم و نه جنسی.»
عرب  : «نقد چه داری ؟ تو که کیمیای علم را در دست داری و عقلت مثل گوهر است باید خیلی مالدار باشی.»
حکیم: «من هیچ ندارم حتی غذای شب هم ندارم.»

پا برهنه تن برهنه می روم    

هر که نانی می دهد آنجا روم

مرمرازین حکمت و فضل و هنر    

نیست حاصل جز خیال و دردسر

عرب وقتی وضع آن مرد حکیم را دریافت، بر سر او فریاد کشید :

از من دور باش که شومی تو مرا نگیرد.

پس عرب گفتش که شو دور از برم 

تا نیاید شومی تو بر سرم

یا تو آن سو ومن این سو می روم   

ور ترا ره پیش من واپس شوم

حکمتی که باعث رکود و توقف گردد و تنها در گفتار و نه عمل خلاصه شود،حکمت نیست؛ بلکه نقمت ( عذاب) است.

فکر آن باشد که بگشاید رهی  

راه آن باشد که پیش آید شهی

شاه آن باشد که پیش شه رود

نه بمخزنها و لشکر شه شود

تا بماند شاهی او سرمدی

همچو عز ملک دین احمدی

حکایتی بود از مثنوی مولوی ، سعدی به زبان دیگر گفته

گفتند عالم بی عمل به چه ماند؟

گفت به زنبور بی عسل

زنبور درشت بی مروت راگوی

باری چو عسل نمی‌دهی نیش مزن.

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh92/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۱:۳۸

در علم مدیریت گفته شده : میان افراد «با انگیزه » و افراد « گماشته شده » فرق بسیار است . افراد با انگیزه همواره در فکر دفاع از آنچه در اختیار دارند مثل اندیشه ها ، ارتباطات ، داراییها و... هستند . از طرف دیگر افراد گماشته شده با این فلسفه زندگی می کنند که همه چیز امانتی است . ما عریان به دنیا می آییم و عریان می رویم . این درست است ولی یک چیز را فراموش نکنیم و آن عشق و علاقه ای است که ما می توانیم نثار دیگران کنیم و همان عشق و علاقه خود را بدرقه راه آخرت نمائیم.

یکی از خاخام ها گفته :  « هرگز  ندیدم کسی در بستر مرگ بگوید  ای کاش دوباره می توانستم به دفتر کارم برگردم! آنان چیزهایی از این دست می گویند : " کاش بیشتر به دیگران توجه کرده بودیم ، کاش به دیگران عشق می ورزیدم  و بیشتر با مردم ارتباط برقرار می کردم" » .

این گفته آنان در بستر مرگ هم پیام است و هم دعوت به عمل برای آنان که زنده اند.

 البته این پیام پیش تر هم توسط بزرگان یادآوری شده است از جمله :  

در عشق زنــــده باید کز مـــــرده هیچ ناید

دانی که کیست زنده ؟ آن کو ز عشق زاید (مولوی)

«همنوع ( همسایه) خود را مثل خودت دوست داشته باش» (حضرت مسیح )

« اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید » (امام حسین (ع))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۳

مردم(کارکنان) در مسیر گذر از وابستگی تا رسیدن به نقطه انجام وظیفه بطور مستقل ، چهار سطح رشد را پست سر می گذارند .

1- آغاز کنندگان علاقه مند ( شوق کار کردن دارند ولی دانش انان اندک است )

2- کار آموزان از خواب بیدار شده ( یادگیری کار را دشوارتر از آن می بینند که تصور کرده بودند) .

3- کارکنان توانمند ولی محتاط ( می دانند چگونه کار را انجام دهند ولی از کار کردن مستقل نگرانند).

4- کارکنان به خود متکی و توانمند ( با اعتماد، با انگیزه و برخوردار از مهارتهای لازم ).

نکته قابل توجه این است که هیچ فردی در همه کارهایش در یکی از سطح های یاد شده نیست . بنابرین هر فرد در هر زمان به الگوهای رهبری متفاوتی نیازمند است . 

مثلا یک پزشک  ، جراح خوبی باشد اما مُدّرس  خوبی برای دانشجویانش نباشد و همسر خوبی برای شریک زندگی اش نباشد ، پدر خوبی برای فرزندانش نباشد ، تاجر خوبی نباشد تا روابط عمومی خوبی داشته باشدو بیماران (مشتریانش) راضی نگه دارد. و بر عکس ممکن است همان پزشک همه این خصلت ها را داشته باشد اما جراح خوبی نباشد (که شغل اصلی خودش است)  . سایر مشاغل نیز چنین است . بدین جهت هیچکس از یادگیری و الگو داشتن بی نیاز نیست .

کسی که خود را بی نیاز از یادگیری می داند ، به رشد و تکامل خود پایان داده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۴

این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــرِ چشم‌آبیِ گیسوی‌طلایی
طناز و سیه‌چشــم، چو معشوقۀ من نیست
آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت
هرگز به دل‌انگیـــــزیِ ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست
در دامنِ بحر خزر و ساحــــل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گل‌های دلاویــــز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست
آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست
آوارگی و خانه‌به‌دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بی‌شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست
این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست
این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست

زنده‌یاد «دکتر خسرو فرشیدوَرد»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۹

عظیمی ( مصاحبه گر): کتاب ِ خوب ِ ریاعیات خیام در منابع کهن را برای ه ا سایه بردم و دربارۀ این کتاب و مولف محقق آن سید علی میرافضلی شرح کشافی دادم. سایه به خیام علاقمند است و من پشت سر هم رباعیات خیام را می خواندم و نظر سایه را می پرسدم. شب دلپذیری بود.

ه ا سایه: شاید باور نکنید ولی نمونۀ درخشان استفاده از لحن یا موسیقی، یا هر چی اسمشو بذارین، این رباعی خیامه. می گه: ای کاش می شد همیشه بودیم، یا حالا که داریم می ریم یه جایی می رفتیم ، یا بعد از هزار سال علف می شدیم و دوباره سبز می شدیم! یعنی این آرزوی بقا... حتی به صورت گاو  و خر به دنیا بیایم. اون تناسخ و زهرمار، یه درد ازلی و ابدی بشری، وحشت از فنا و نابود شدن.(با سوز و درد این جملات را می گوید...) ببینید تو این رباعی با موسیقی چی کار کرده:

ای کآش که جآی آرمیّدن بودی

یا ان ره دوّر را رسیدن بودی

یا از پس صد هزآر سآل از دل خآک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

ببینید «دوّر» چه امتدادی در صدا داره  ولی اگه این «دور» را به صورت اضافه به کار ببرید و بگید راه دورِ من، این دور چقدر کوتاه می شه. نه تنها اینجا «دور»شکسته نشده، اضافه هم شده . چرا؟ برای اینکه شما بعد از حرف «ر» هر حرف از الفبا رو بخواین بگید با زبانتونو از مخرج «ر» بردارین و قطع کنین و بگین مثلا دور با ، دور تا . جز خود حرف ر که این «دور» رو زیادتر کرده ،«دوِر را» . این «را» ،«دور» رو اگه ده سانت بوده کرده دوازده سانت ، پونزده سانت.

یا از پس صد هزآر سآل از دل خآک

«آ» ها رو می بینین ... می گه هزآر تومن پولمو خورده نمی ده. این 999 به اضافۀ یک نیست یعنی خیلی پولمو خورده. مصرع چهارم همۀ حروف روی لبه ، پُوکه:

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

عظیمی : طوری این مصرع را می خواند که قرار گرفتن لبها برهم هنگام تلفظ «ب» کاملا مشهود است.

ه ا سایه : می گه کاش این علف بی مقدار بودیم و باز سبز می شدیم... این یه شاهکاره واقعا. من همون موقع ها ، سالها پیش، می گفتم: من مدعی نیستم که خیام و سعدی و حافظ و فردوسی این بیتها رو با وقوف ساختن و همه جا هم نیست و چه بسا که ناآگاه ساختن حالا  که ما به این راز پی بردیم و قواعدشو هم تا حدودی داریم که این موسیقی چه جوری ایجاد می شه، چرا استفاده نکنیم.

عظیمی : استاد شفیعی این جور موقع ها حرف خوبی می زنه . می گن چرا این نمونه ها در دیوان شاطر عباس صبوحی پیدا نمی شه و فقط تو دیوان حافظ وسعدی هست...!

سایه: حرف درستیه... معلومه که می دونستن ؛چیزی که به عقل من می رسه، آیا حکیم ابوالقاسم فردوسی نمی دونه چی کار می کنه؟!

اگه به من بگن دو تا شعر از زبان فارسی انتخاب کن، اول این دو تا رباعی خیامو انتخاب می کنم : یکی « ای کاش جای آرمیدن بود» و بعدی « جامی است که عقل آفرین می زندش» ... حیرت آوره لفظ و معنا !این «کوزه گر دهر» ( بر کوزه گر تاکید می کند.) چنین جام لطیف. این کوزه گری که هرچی ساخته کاسه و کوزۀ گِلی بوده، خر و اسب و قورباغه ساخته، حالا یه موجودی مثل انسان ساخته ، اشرف مخلوقات... می سازد و باز بر زمین می زندنش... و چقدر موزیکش عالیه.

جامی است که عقـــــــــــــل آفرین  می زندش(عقل را کشیده می خواند)

اگه بگین جامی است که دانش آفرین می زندش ، خراب می شه .نقطه ثقل عقله.

جامی است که عقل افرین می زندش

صد بوسۀ مهر بر جبین می زندش

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف

می سازد و باز بر زمین می زندش

واقعا حیف که نه، گناهه آدم از این امکانات زبان فارسی استفاده نکنه .

عظیمی: هنوز از مستی این نکته های باریکتر از مو هشیار نشده ام که سایه می گوید:

شما اون رباعیات خیام که شجریان خونده شنیده اید ؟ اسمش شب نیشابور بود.
عظیمی: شنیدن که بله ... ولی تا با شما نشنویم می شه گفت نشنیدیم!
سایه: خیلی کار درخشانی بود . در نیشابور ، تو آرامگاه خیام، این کارو اجرا کردیم.
عظیمی : رباعیاتو شما باید انتخاب کرده باشین ، چون خیلی دقیق و منظم انتخاب شده.
سایه: آره... طوری تنظیم کردم که از «آمد سحری ندا ز میخانۀ ما» شروع شد تا رسید به «از من رمقی به سعی ساقی مانده ست»... یه مسیره، یه عمره ، طوری مرتب شده که انگار پشت سر هم ساخته شده این رباعی ها ... بعد اینو دادم به پایور که انصافا آهنگ خوبی روش گذاشت و بعدش هم که شجریان محشر خوند؛ نمی دونید اون شبی که این کار تو نیشابور اجرا شد چقدر عجیب و غریب خوند. اصلا دیوانه شده بودم نمی دونستم چی کار بکنم ...

چند لحظه سکوت می کند و آهسته و در حالی که سرش را تکان می دهد، زمزمه می کند:

بر خیز که پر کنیم پیمانه ز می

زان پیش که پر کنند پیمانۀ ما

سایه بر می خیزد و نوار را می گذارد... استاد شجریان می خواند:

این غافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

سایه به گریه می افتد...

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینۀ صبح

از عمر شبی گذشت و تو بی خبری

سایه: خیلی قشنگه! وای... عاطفه خانم ! شما به آذین رو ندیدن و نمی شناسین... آدم خیلی خوددار و سفت و سختی بود( هر کدام از این صفات را موکد و با مکث می گوید) البته این ظاهرش بود ولی در باطن خیلی ویران بود بیچاره... یه روز به آذین و شجریان خونۀ ما بودن، شجریان چند تا رباعی خیامو خوند. تا این رباعی «هنگام سپیده دم...» رو خوند ،به آذین یه کار خیلی عجیب کرد ( چشمان سایه گرد شده است)... عاطفه خانوم! به آذین پا شد، دست شجریانو گرفت، بوسید... اصلا من چی بگم مثل اینه که خدا از آسمون بیاد پایین و دست یکی را ببوسه.این قدر این کارش عجیب بود... یعنی از زیبایی رباعی خیام و خوندن شجریان این مرد خوددار چنان به هیجان و غلیان اومد که این کار عجیبو کرد. طفلک شجریان سرخ شد. خیلی کار عجیبی بود.

استاد شجریان می خواند:

بر خیز و مخور غم جهان گذران

خوش باش و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو نیامدی از دگران

سایه در آسمانهای دگر ، غیر این هفت آسمان مشهور سیر می کند:

سایه: این چندتا رباعی خیام اصلا حیرت انگیزه، لفظ ومعنا، بهترین نمونۀ «لفظ» در شعر فارسیه؛ یعنی از سعدی و فردوسی و حافظ نه تنها چیزی کم نداره بلکه سره از اونها. عجیبه که سعدی و حافظ رباعی هاشون آبروریزیه ولی رباعی های خیام و رباعی های منسوب به ابو سعید و منسوب به مولانا و رباعی آدمهای گمنام فوق العاده است...

رباعی مشکل ترین فرم شعر فارسیه؛ بجنبی خراب می شه... این رباعی های خیام رو، یه کلمه نمی شه کم و زیاد کرد... انگار یه تکه وجود داشته ... در فشردگی و خلاصگی و استحکام و زیبایی بی نظیره.

به دیوار خیره شده و به آواز شجریان گوش می دهد:

از من رمقی به سعی ساقی مانده ست

وز صحبت خلق بی وفایی مانده ست

از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند

از عمر ندانم که چه باقی مانده ست

شب سرشاری بود!

منبع :کتاب پیر پرنیان اندیش ص 817

از لینک گوش کنید

http://www.aparat.com/v/L32TI/%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-_%D8%B4%D8%A8%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۲

صورت مسئله: دو اتفاق در جامعه افتاده که در خبر روزنامه ها  پیگیری می شود .

یکی واگذاری و تخفیف نجومی مسکن توسط شهرداری تهران به برخی افراد ،که چند نفرشان حتی کارمند شهرداری هم نیستند . اما دومی مشهور به فیش های پاداش نجومی . گفته می شود هم بین کارمندان دولت ، شرکتهای دولتی و خصوصی و بنابه قولی در سایر جاها هم اتفاق افتاده است.

فرض مسئله : فرض کنیم کسی از اخبار روز خبر ندارد و یا اینکه این اتفاق دویست سال پیش افتاده (فرض محال ، محال نیست) . و ما این دو روزنامه در اختیار داریم .افرادی طبق  نوشته های این دو روزنامه می خواهند تحقیق و یا کتاب بنویسند. احتمالات زیر را در نظر بگیریم .

الف) گروهی از  محققین فقط روزنامه شهروند دیده و بررسی کرده اند.

ب)گروهی فقط روزنامه همشهری را دیده و بررسی کرده اند 

ج) گروهی هر دو روزنامه را دیده و بررسی کرده اند.

و ما داریم این کتاب و یا تحقیق  را می خوانیم . بنظرتان روی هم رفته کدومش به حقیقت نزدیکتر است؟

این دو روزنامه خبرهای روز را اینگونه منعکس کرده اند . وای به رخدادی که چندین قرن پیش بوده و مبنای قضاوت  محققین و خوانندگان  ، نوشته های زید و عمرو است.

سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق

چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست (حافظ)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۱:۵۱

عظیمی : سایه این بیت حافظ را خواند:

خرقۀ زهد و جام می گرچه نه در خور همند

این همه نقش می زنم در جهت رضای تو

ه ا سایه: آقای عظیمی !تنها راه چارۀ شاعران اینه که حافظو دوست داشته باشن اگر نه بدبختن.واقعا در برابر این بیت چی کار می شه کرد... اصلا بیش از این امکان نداره کسی تحقیر بشه در عرصه هنر! شما هر کار کنین چطور می تونین به این بیت برسین؟ جز اینکه عاشق حافظ بشین، اون وقت این بیت و هنر حافظ مال خودتون هم می شه، اتحاد عاشق و معشوق ، و گرنه باید دق کنین که آخه بابا تو چرا این کارها رو کردی؟ دیگه هیچ سهمی برای کسی نذاشتی واقعا. این ریشه در خودخواهی های آدمیزاد داره دیگه؛ شما از هر کدوم از این شعرای بزرگ بپرسین ، اگه عاشق حافظ نباشن مصیبت دارن با حافظ.

عاطفه: حتی سعدی؟

ه ا سایه: اوه... سعدی که هیچ کس رو نمی تونسته ببینه و تحمل کنه ... بخصوص حافظ رو نمی تونسته تحمل کنه ، چون فهمیده چه بلایی سرش اومده. حداقل اینه که حرفشو نقض کرده که بر حدیث من و حُسن تو نیفزاید کس.

ببینید حافظ دقیقا می فهمید که سعدی چه کار کرده و به کجا رسیده اما طفلک سعدی ... سعدی خیال می کرد دنیا همون جا تمام می شود و می گفت : من سعدی آخرالزمانم . چه می دانست که خواجه حافظی هم خواهد اومد!

منبع : کتاب پیر پرنیان اندیش ص 1093

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۳