پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

نقدی بر پوپولیسم موعودگرا (سعید حجاریان)

مکرر شنیده‌ایم عده‌ای در چند سال اخیر در نقد جریان اصلاحات می‌گویند: «چرا تحلیلگران اصلاح‌طلب پس از گذشت چند سال از عمر دولت روحانی، هنوز از مسائل و مصائب دولت‌های نهم و دهم سخن می‌گویند و از عملکرد دولتی که از آن حمایت‌ کرده‌اند، کارنامه‌ای ارائه نمی‌دهند؟» حتی بعضی به آیه «تلک أُمّة قد خلت لها ما کسبت و لکم مّا کسبتم و لاتسئلون عمّا کانوا یعملون» (بقره: ١٣٤) تمسک جسته و می‌‌گویند: «شما را چه به گذشتگان؟ آنها هرچه کردند در پیشگاه خداوند جواب‌گو هستند؛ شما مسئول اعمال خودتان هستید».
من منکر خطا‌های‌ دولت‌های یازدهم و دوازدهم نبوده و نیستم و در چندین مقاله و گفت‌و‌گو مواردی را مطرح کرده‌ام؛ ولی معتقدم خطای دولت‌ محمود احمدی‌نژاد به‌قدری بوده است که تا سال‌های سال گریبان کشور را رها نخواهد کرد و ملت ایران تاوان آن را پس خواهند داد. در اینجا لازم به ذکر است که هدف این مقاله، نه پرداختن به اشخاص بلکه کالبدشکافی یک تفکر سیاسی است تا کمک شود جامعه مجددا در دام آن نیفتد. پس مباحث از جنس حملات امروز راست سنتی به یار پیشین‌شان نیست؛ چنان‌که معتقدم یاران رئیس‌جمهور سابق اگر در چارچوب قانون اساسی خواستار حقوقی ازجمله دادگاه علنی هستند،‌ باید خواسته‌ آنها اجابت شود.
پرسش محوری این است که چگونه می‌شود همه اسباب بزرگی آماده باشد، اما کسی نتواند از آن بهره‌ای ببرد؟ به قول حافظ «اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی». حدفاصل سال‌های (١٣٨٤-٩٢) دریچه جمعیت جوان به روی ما باز بود و سرمایه فراوانی نیز از قِبل فروش نفت به دست آوردیم، اما دریغ از ایجاد شغل. متأسفانه «پوپولیسم موعود‌گرا» همه‌چیزمان را بر باد داد؛ سرمایه‌ ملی، سرمایه مادی و سرمایه معنوی‌مان را. پوپولیسم گونه‌های مختلفی دارد که خطرناک‌ترین‌ آنها «پوپولیسم موعودگرا» است که آثار دیرپایی از خود بر جای می‌گذارد.
پوپولیسم چیست؟
پوپولیسم سرمایه‌ آتی یک کشور را به‌روز کرده و در زمان حال، بی‌آنکه مسئولیت تعهدات، وعده‌ها و چک‌های بلامحل خود را بر عهده بگیرد، منابع را به قصد کسب پایگاه مردمی و جلب محبوبیت خرج می‌کند و از آنجایی که ذاتا ضدالیت است، در راستای تحکیم گفتمان خود، «یقه‌‌آبی» را علیه «یقه‌سفید» می‌شوراند و به‌طور مستمر از تمایزات میان خواص و عوام سخن می‌گوید.
فرد پوپولیست برای مثال به منطقه‌ای بی‌آب می‌رود و دستور حفر چاه صادر می‌کند و در واقع با اتکا به برق ارزان، ذخایر آب را از میان می‌برد؛ در این قبیل فرایندها، رضایت مردم حاصل می‌شود، اما به قیمت تاراج منابع. یا می‌بینیم فرد پوپولیست نزد مردم بی‌مسکن می‌رود و در حالی که بسترها فراهم نیست، در بیابان پروژه مسکن انبوه را کلید می‌زند؛ در اینجا نیز مردم عاجلا‌ راضی می‌شوند، اما نمی‌دانند مسکن مهر قابلیت سکونت ندارد و مآلا بر سرشان آوار می‌شود. بر همین سیاق، به همه دهک‌ها یارانه می‌دهد و آن را پول امام زمان می‌خواند و قس‌علی‌هذا. بنابراین می‌توان گفت فرد پوپولیست دنبال مردم راه می‌افتد و منافع زودگذرشان را اجابت می‌کند. او برای تحقق وعده‌های انباشته، رفقایش را استخدام می‌کند و در نتیجه دولت را فربه و ثروت ملی را حیف‌و‌میل می‌کند.‌ لازم به توضیح  است که واژگان «حیف» و «میل» به ترتیب به «ناکارآمدی» و «فساد» راجع هستند و لزوما برگرفته از ادبیات رایج نیستند. برای تقریب به ذهن،‌ «حیف»‌ها شامل به‌باد‌دادن درآمد نفتی، بی‌کفایتی در ایجاد شغل،‌ رشد منفی و همچنین تورم نزدیک به ٤٠ درصد و «میل»‌ها شامل انواع انگل‌هایی می‌شود که مدت‌ها از بدن دولت ارتزاق کرده و سال‌ها زمان می‌برد تا دستگاه‌ قضائی [اگر بخواهد و بتواند] ردشان را بگیرد و آنها به سزای اعمالشان برساند.
پوپولیسم موعودگرا چیست؟
پوپولیسم موعودگرا چنان‌که ذکر شد، خطرناک‌ترین گونه‌ پوپولیسم است؛ زیرا برای خود رسالت الهی نیز قائل است؛ پوپولیست‌های موعودگرا خود را مسیحایی قلمداد می‌کنند که از طرف خدا مأمور به رهانیدن مردم از آلام و رنج‌ها شده‌اند.
تصویر مرتبط
این نوع پوپولیسم حوزه‌های گسترده‌ای مانند تفکر، زندگی، اخلاق، سیاست و... را در بر می‌گیرد. برای شناخت بهتر آن می‌توان به نارودنیسم اشاره کرد. نارودنیک‌ها در سال‌های دهه ١٨٧٠ برای بسیج مردم علیه «الیت» حاکم در جامعه روسیه به میدان آمدند؛ ایده نارودنیسم بر الغای مالکیت فئودالی، حمایت از دهقانان و ایجاد جامعه کمونیستی بنا شده بود، اما در زمان تبلیغ چندان محل استقبال خلق روس قرار نگرفت. تئوریسین‌های نارودنیسم معتقد بودند روشنفکر باید خود را به لحاظ اخلاقی با خلق همراه و آرمان‌شهری اخلاقی بنا کند. این سنخ عبارات و دنباله‌روی نارودنیک‌ها از خواسته‌های عاجل خلق، باعث شد لنین که حزب را پیشاهنگ توده‌ها می‌دانست، درباره آنها به کنایه بگوید: «اینان اسب را ‌دنبال ارابه می‌بندند». در ادامه راه، تضادی اساسی میان این پوپولیست‌های روس به‌ وجود آمد و در میان‌ آنها این پرسش مطرح شد که باید بر مبارزه سیاسی تأکید بیشتری بگذارند یا بر تبلیغات سیاسی؟ لشک کولاکوفسکی در کتاب «جریان‌های اصلی در مارکسیسم»، این دوگانگی را این‌گونه شرح داده است: «مشی نخست [مبارزه سیاسی] عملا به این معنی بود که آنها می‌بایست برای آزادی‌های قانونی و برای لیبرال‌شدن روسیه، بر طبق الگوی تجربی، مبارزه می‌کردند. ولی معضل پوپولیست‌ها این بود که چنین مشی‌ای با آرمان‌های سوسیالیستی‌شان دست‌کم در ظاهر تضاد داشت. اگر روسیه را نظامی لیبرالی و پارلمانی دربر می‌گرفت، آنگاه چشم‌انداز نیل به سوسیالیسم هم به آینده‌ای نامعلوم [موکول] می‌شد؛ زیرا بعید به نظر می‌رسید که سوسیالیسم بتواند از راه انتخاب و نمایندگی عمومی به قدرت برسد. منادیان ایدئولوژی سنتی پوپولیستی ناگزیر سیاست تبلیغات و آموزش انقلابی را ترجیح می‌دادند و در عین حال، هم با فکر وحدت با لیبرال‌ها (که در آن زمان شمارشان اندک بود) مخالفت می‌کردند و هم با فکر تسخیر قهرآمیز قدرت.» (١:٣٦٧-٣٦٨) دوگانگی پدیدآمده منتج به آن شد که این پوپولیست‌ها به دو گروه تقسیم‌ شوند؛ گروهی با محور فعالیت تبلیغی و گروه با محور فعالیت تروریستی.
با وجود تعاریف و مصادیق در دو حوزه تاریخ و اندیشه به‌زعم برخی نمی‌توان تعریفی دقیق از پوپولیسم موعودگرا به دست داد. برای نمونه فدوتوف، فیلسوف و الهی‌دان اهل روسیه، پوپولیسم موعودگرا را این‌چنین تعریف کرده است؛ «همه چیز از خلق، همه چیز برای خلق». وی توضیح می‌دهد: «در روسیه «همه چیز برای خلق» به‌ معنی قربانی‌کردن همه ارزش‌های فرهنگی در راه رفاه خلق است و «همه چیز از خلق» به این معناست که خلق خود را منشأ همه منابع تصور کنند،‌ به‌خصوص ارزش‌های اخلاقی.» (٢:٢٧) ولی همین نویسنده تعریف‌ خود را تا حدودی گمراه‌کننده ‌خوانده و آن را مشابه تعریف کلاسیک از مفهوم دموکراسی می‌داند.
باری، با غور در دیگر تعاریف می‌توان این‌گونه گفت که در پوپولیسم موعودگرا مردم قدسی تلقی شده و در جایگاه خدایی می‌نشینند. اساسا بذر پوپولیسم در کشورهایی با فرهنگ دینی و در غیاب احزاب سیاسی جوانه می‌زند؛‌ به‌نحوی که شخصیتی کاریزماتیک در زمانه‌ای که شکاف‌های اجتماعی به حداکثر خود رسیده‌اند، در قامت منجی در میان مردمِ رهاشده و مأیوس ظاهر شده و آنها را هدایت  می‌کند. پوپولیسم موعودگرا با اصول و شعارهای ثابت، در لباس‌های‌ گوناگون و در کشورهای مختلف ظهور کرده است. چاوزیسم در میان موج سوم پوپولیسم آمریکای لاتین یکی از نمونه‌های آشنا برای مردم ایران است. هوگو چاوز با اتکا بر درآمد نفتی ونزوئلا و با هدف جلب رضایت فقرا، سیاست بازتوزیع ثروت را تحت عنوان «اقتصاد اجتماعی» در پیش گرفت. «این سیاست‌ها شامل بازتوزیع ثروت،‌ اصلاحات ارضی، دموکراتیک‌سازی محل کار و ایجاد تعاونی‌هایی بود که مالکانش، کارکنانش بودند و چاوز عنوان «مأموریت بولیوار[ی]» را برای آنها برگزیده بود... هزینه‌هایی که او پیوسته در امور اجتماعی می‌کرد موجب شد پولی برای آینده باقی نماند.» (٣:٣٤٦) چاوز خود را نه‌تنها منجی ونزوئلا و آمریکای لاتین بلکه نجات‌دهنده یک جغرافیا معرفی می‌کرد و بر اساس ثروت ملی و گرایشی که ذکر آن رفت، بر آن بود، غرب، کشورهای سرمایه‌داری و جهان را تحت نفوذ خود در آورد. از این رو آمریکا را دشمن اصلی خود قلمداد می‌کرد و مدام در شیپور دشمن خارجی می‌دمید و با ساختن دوگانه‌های «خدا و شیطان»، «حق و باطل» و... تنش‌های داخلی و بین‌المللی را افزون می‌کرد. در نمونه‌ای دیگر می‌توان به نمونه رومانی و به‌طور مشخص انتخابات سال ٢٠٠٤ این کشور اشاره کرد. در آن انتخابات چه در شعارهای رئیس‌جمهور منتخب و چه در شعارهای دیگر کاندیداها گرایش به پوپولیسم موعودگرا مشاهده می‌شود. برای نمونه می‌توان به شعارهای کمپین انتخاباتی جیجی بکالی اشاره کرد که در آن از برگزیدگی مذهبی و رسالت الهی سخن گفته و حول شعار‌هایی مانند «قسم به خداوند، رومانی را خواهیم ساخت همانند خورشید در آسمان» یا «من [بکالی] رومانی را آن‌گونه که خداوند می‌پسندد، تغییر می‌دهم» مانور تبلیغاتی داده می‌شد. باسسکو پیروز آن انتخابات نیز برای خود چنین رسالتی قائل بود و در قامت مسیح، خود را منجی مردم رومانی معرفی می‌کرد. همچنین می‌توان به نمونه‌هایی دیگر از جنبش‌های پوپولیستی موعودگرا مانند عثمان دن فودیو و محمد احمد المهدی نیز اشاره کرد؛ شخصیت‌های متمهدی که یا از سوی مردم «مهدی» خوانده می‌شدند  یا شخصا خود را «مهدی» معرفی می‌کردند.
پوپولیسم موعودگرایِ وطنی
برای آنکه نشان دهیم پوپولیسم موعودگرا چه آثار ماندگاری از خود به‌جای می‌گذارد، به نمونه‌ای وطنی در عصر مشروطه اشاره می‌کنیم. در ایران، از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی مناسبات زمین‌داری و روابط زمین‌دار-دهقان بالاخص در مناطق شمالی کشور دستخوش تحولاتی شد و تاجران و سرمایه‌گذاران خارجی رغبت بیشتری برای تجارت در کشاورزی، ماهیگیری و... نشان ‌دادند. این امر، ورود شرکت‌های خارجی، انعقاد قراردادهای طویل‌المدت جهت برداشت و صادرات محصولاتی همچون چای، زیتون، ماهی، ابریشم و... را در پی داشت. مناسبات حاکم میان کارگر و کارفرما در این برهه، چندین اعتصاب و شورش را به‌همراه داشت. این شورش‌ها نخست از سمّاکان گیلان آغاز شد، سپس به دیگر اصناف سرایت کرد تا اینکه دست آخر دهقانان منطقه، علیه زمین‌‌داران و اربابان شوریدند و یک‌صدا گفتند دیگر به اربابان اجاره نمی‌پردازیم. در این هنگام انجمن رشت به موضوع ورود و در بیانیه‌ای دستور پرداخت اجاره‌بهای عقب‌افتاده اراضی را صادر کرد؛ مجلس شورای ملی نیز اقدام دهقانان را محکوم و دستوری مشابه انجمن رشت صادر کرد. در این هنگام جمال شهرآشوب و رحیم شیشه‌بر، دو نفر از صنعتگران انجمن رشت بر خلاف نظر انجمن متبوع‌شان به میدان آمده و از دهقانان جانبداری می‌کنند و نهایتا از انجمن اخراج می‌شوند اما در مقابل، مورد حمایت دهقانان و صنعتگران گیلان قرار می‌گیرند. ژانت آفاری، پژوهشگر ایرانی-آمریکایی در این‌باره می‌نویسد: «...در خرداد ١٢٨٦، شهرآشوب برای تشکیل انجمن محلی به منطقه لشت‌نشا فرستاده و در آنجا به‌عنوان حامی دهقانان ظاهر شد؛ ٤هزار گونی از برنج‌های ارباب را میان آنان توزیع کرد و اجاره‌بها و مالیات هفت‌سال گذشته را ‌بخشید. وی نهایتا خود را سیدجلال‌الدین‌شاه ‌نامید و توده‌ دو-سه هزارنفری را گرد خود جمع ‌کرد.» (٤:١٥١) دهخدا نیز ماجرای فوق را در صوراسرافیل ذیل یادداشتی با عنوان «ظهور جدید» این‌گونه روایت می‌کند: «اگر به یک مسلمان ایرانی بگویند مؤمن آب دماغت را بگیر، مقدس چرک گوشَت را پاک کن، دشمن معاویه! ساق جورابت را بالا بکش کار به این اختصار برای این بیچاره مشقت و مصیبت بزرگی است! اما اگر بگویی آقا، پیغمبر شو، جناب، ادعای امامت کن، حضرت نایب امام باش، فورا مخدومی چشم‌ها را با حالت بهت به دَوران می‌اندازد، چهره را حالت حُزن می‌دهد، صدایش خفیف می‌شود و بالاخره سینه‌اش را سپر تیر شماتت محجوبین، منافقین و ناقضین عصر می‌سازد، یعنی تمام ذرات وجود آقا برای نزول وحی و الهام حاضر می‌گردد، منتها در روزهای اول صدایی مثل دَبیبِ نَمْل یا طنین نَحْل به گوش آقا رسیده، بعد از چند روز جبرئیل را در کمال ملکوتی‌اش به چشم سر می‌بیند... عجب است، با اینکه امروز مزایای دین حنیف اسلام بر همه دنیا مثل آفتاب روشن‌ شده، با اینکه آن همه آیات محکمه و اخبار ظاهره در امر خاتمیت و انقطاع وحی بعد از حضرت رسالت پناهی وارد گردیده، با اینکه اعتقاد به تمام این مراتب از ضروریات دین ماست، باز تمام این پیغمبران دروغی و نواب کاذبه همه دنیا را می‌گذارند و در همین قطعه خاک کوچک، که مرکز دین مبین اسلام است، نزول اجلال می‌فرمایند. یک نقطه اولی، یک جمال قدم، یک صبح ازل، یک من یظهره الله و یک رکن رابع در هیچ یک از کوهستان‌های فرنگستان و در هیچ یک از دهات آمریکا به امر قانون و به حکم عمومیت معارف، قدرت ابراز یکی از این لاطائلات را ندارد و اگر هزار دفعه جبرئیل برای اظهار بعثت امر صریح بیاورد از روی ناچاری جواب صریح می‌گوید. اما ماشاءالله خاک پربرکت ایران در هر ساعت یک پیغمبر تازه،  بلکه نعوذ بالله یک خدای جدید تولید می‌نماید و عجیب‌تر آنکه هم به‌زودی پیش می‌رود و هم معرکه گرم می‌شود! ... برای اثبات همه این مراتب دلیلی واضح‌تر از این مکتوب نیست که از رشت رسیده و هر مسلمان صاحب غیرت را دچار حیرت می‌کند: سیدجلال وکیل معروف به شهرآشوب که چندی‌قبل در رشت به واسطه ارتکاب خلافی در حبس حکومت بود، زن و اطفالش با قرآن به انجمن ملی رشت آمده و خلاصی او را خواستگار شدند. وکلای انجمن برای ترحم به اطفال صغیر او محبوس را از حکومت خواسته و پس از اثبات تقصیر به مجازات خودش رسانده مرخصش کردند. سید استدعا کرد حالا که انجمن ملی مرا از حبس رهایی داده، باید در تمام عمر در خدمت همین انجمن باشم. وکلا هم اجازه داده سید مدتی مشغول خدمات انجمن رشت بود تا اینکه در لشت‌نشای جناب امین‌الدوله، رعایا به واسطه فقر و فلاکت به شورش و هیجان مجبور شدند. از طهران تلگرامی برای سد جلو بی‌نظمی به انجمن رشت و جناب حاجی میرزا محمدرضا که طرف اطمینان انجمن‌اند و قبولیت عامه دارند، به رفع غائله مأمور شدند و سیدجلال وکیل مزبور را نیز همراه بردند. پس از آنکه اندک سر و صورتی به کارهای آنجا دادند، حاجی میرزا محمدرضا به رشت مراجعت کردند و سیدجلال برای اینکه از امنیت آنجا کاملا مطمئن شود، در لشت‌نشا ماند که بعد از چند روز مراجعت کند. همین که حاجی میرزا محمدرضا مراجعت کردند، سید شهرآشوب خوابی می‌بیند که امام علیه‌السلام فرموده‌اند تو نایب من هستی و در مدت هفت سال که هنوز از غیبت من باقی است، از جانب من رئیس و پیشوای امتی، قول تو قول من، کرده تو کرده من است... کاغذ خیلی مفصل است ولی خلاصه مطالب این است که سید در مدت چند روز دوازده هزار مرید و معتقد پیدا کرده و مالیات هفت‌ساله را به اهالی آنجا بخشیده و وعده داده است که عن‌قریب خود حضرت ظهور می‌کند و آن وقت دیگر هر چه فرمودند همان‌طور رفتار خواهید کرد. چندین دفعه از انجمن رشت کاغذهای سخت به شهرآشوب نوشته‌اند، در جواب گفته آن کاغذها معنی ندارد و به اطمینان حمقا دلگرم است و هر دفعه هم امر کرده است که پنج تومان به حامل رقعه بدهند و عجب آنکه به محض فرمودن این یک کلمه صد نفر هر یک با پنج تومان حاضر می‌شوند که به حامل کاغذ بپردازند و بر یکدیگر در اطاعت امر آقا مسابقت بورزند». بنا به دیگر روایات، شهرآشوب در مدت حضور در منطقه لشت‌نشا بخشی از اراضی خاندان امین‌الدوله را نیز میان دهقانان و ساکنان منطقه تقسیم کرده است. از جنبش جنگل تا دوره پهلوی با نقش‌آفرینی افرادی چون خانم فخرالدوله و... مالکیت اراضی مذکور دچار تحولات زیادی شد اما تا چندین دهه عوارض حاتم‌بخشی شهرآشوب پابرجا ماند تا آنجا که حتی ردپای موضوع به دعاوی پس از انقلاب نیز کشیده شد. چنانکه می‌بینیم وقایع مورد بحث در مدتی محدود و در یک شهر کوچک رخ داد ولی آثار آن تا مدت‌ها گریبان دولت مرکزی را گرفت. حال با کمی تأمل می‌بایست این پرسش را مطرح کنیم که آثار فعالیت هشت‌ساله دولت احمدی‌نژاد، که نه‌تنها در یک کشور بلکه در سطح جهان صورت گرفت، چه زمان از میان خواهد رفت؟
رئیس‌ دولت نهم، در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ١٣٨٤، از ساده‌زیستی، عدالت‌خواهی و احقاق حق مردم سخن گفت و به زعم آقای مصباح یزدی با «دعاهای خاصی که به وجود مقدس حضرت ولی عصر (عج) شد» نهایتا در قامت منجی مردم بی‌پناه به پاستور ورود کرد. البته این گرایش و شیوه تبلیغی وی محدود به دوره تبلیغات انتخابات نبود؛ چنانکه فی‌المثل پس از انتخاب‌شدن اظهار داشت، نمی‌خواهد به کاخ ریاست‌جمهوری برود [و کاخ‌نشین شود] هر چند مدتی بعد اظهار داشت، الزامات امنیتی و پاره‌ای از مسائل وی را به عهدشکنی واداشته است. وی سپس مانند نارودنیک‌ها، استراتژی «به میان مردم رفتن» را پیش گرفت و سفرهای استانی را کلید زد. شعار «همراه‌مردم‌بودن» احمدی‌نژاد کارگر افتاد! آنگونه که وی در اجلاس شکرانه اتحاد دولت، قوه قضائیه و مجلس گفت: «امسال که گذشت به نیویورک رفتیم، سال قبلش سفیر ما گفت یکی از سناتورهای دموکرات می‌خواهد با شما ملاقات کند. آمد گفت فلانی ما در حزب‌مان تصمیم گرفتیم در انتخابات از همین شعارها و جهت‌گیری‌های ملت ایران استفاده کنیم، بعد اسم برد، ما می‌خواهیم شعار عدالت، تحول،‌ شعار همراه‌مردم‌بودن بدهیم. آیا شما حمایت می‌کنید؟ من به ایشان گفتم اینها حرف‌های خیلی خوبی است. اگر شما واقعا دنبال اینها باشی، طبیعی است که ملت ایران حمایت می‌کند. نمی‌خواهم وارد جزئیات بشویم. بالاخره از این اتفاقات زیاد می‌افتد، جلسات زیاد است. می‌خواهم تراز ملت ایران را ببینید. نگاه جهان به ایران امروز و انقلاب اسلامی کجاست».
احمدی‌نژاد در سیاست خارجی نیز شیوه‌‌های خاص خود را در پیش گرفت. چنان که یکی از نویسندگان می‌نویسد: «[احمدی‌نژاد] کوشید بیش از آنکه سوژه اخبار باشد، به تولیدکننده خبر بدل شود.» (٥:٩٦٧) عملکرد رئیس‌ دولت نهم استثنا و بی‌قاعده بود. او بنا به ‌تعبیری استراتژی «شطرنج در مقابل کاسپاروف» را به کار بست و در مناسبات جهانی خلاف قواعد بازی و پیش‌بینی‌ناپذیر عمل کرد؛ هولوکاست را افسانه نامید، از محو قریب‌الوقوع اسرائیل سخن گفت و حتی به تقابلی بزرگ در عرصه بین‌المللی نیز اشاره کرد؛ تقابلی که مقدمه ظهور حضرت قائم است.
احمدی‌نژاد ما را رها نمی‌کند
البته باید اشاره کرد در گفتار و سخنرانی رئیس دولت معجزه هزاره سوم کاربرد کلماتی مانند ظهور صغری، موعود، مسیح، مهدی و عباراتی مانند الهامات الهی و هدایت اولیا فراوان است؛ از سخنرانی در جمع علما و روحانیون آذربایجان غربی که از دیدار با علمای بزرگ مسیحی! و موعودیت در مسیحیت و اسلام پرده برداشته شد تا صدور پیام تسلیت برای مرگ هوگو چاوز که احمدی‌نژاد بازگشت چاوز به‌ همراه مسیح را بشارت داد! بنابراین نمی‌توان اطلاق عنوان مزبور و تبلیغات متعاقب آن را ناآگاهانه و تصادفی قلمداد کرد.
رئیس‌ دولت‌ نهم در اقدامات زمینی خود نیز تلاش کرد حمایت سه گروه اصلی حامی دولت اصلاحات،‌ جوانان و زنان و طبقه کارگر را به دست بیاورد. او به همین منظور از «وام ازدواج، ورود بانوان به استادیوم‌های فوتبال و...» سخن گفت و در ادامه برای تمدید حضور خود در پاستور به اقداماتی در حاشیه شهرها دست زد که بارها از آنها سخن به میان آمده است.
اکنون برای نشان‌دادن تبعات درازمدت اقدامات دولت‌های نهم و دهم به نمونه میلیاردر نفتی استشهاد می‌کنیم. فردی گمنام به‌ نام بابک زنجانی با پیشینه‌ای نامشخص به اقتصاد کلان کشور و معاملات نفتی وارد شد؛ حمایت چندین عضو کابینه را جلب کرد، بر پایه بانک‌های جدیدالتأسیس‌ و اغلب کاغذی‌اش و همچنین بهره‌گیری از دلال‌های چندملیتی پیشنهاد «دور‌زدن تحریم‌ها» را روی میز صاحبان تصمیم گذاشت. دولت روحانی از میزان بدهی، تعهدات و اموال زنجانی و همچنین امکان بازپرداخت بدهی او سخن گفته است؛ اما غرض از طرح این مثال آن است که فارغ از وصول‌شدن‌ یا نشدن بدهی نفتی، براساس تصمیمی برآمده از یک بوروکراسی فاسد، چهره نهاد دولت و وزارتخانه‌های درگیر در داخل [و نزد مردم] و با مطرح‌شدن نام افرادی مانند رضا ضراب [و مناسبات فرامرزی]، وجهه و روابط بین‌المللی جمهوری اسلامی فدای مدیریت جهانی شد؛ تا‌آنجا‌که پس از گذشت چند سال از آن رخداد هنوز شاهد کشف ابعاد جدید پرونده هستیم؛ بی‌آنکه اساس موضوع شفاف شده باشد.
مؤخره
نتیجه آنکه پس از دولت روحانی نیز همچنان با گزاره «دوره احمدی‌نژاد» مواجه‌ هستیم. چه سکان دولت در دست اصلاح‌طلبان باشد، چه در دست اصولگرایان. متأسفانه باید گفت ریشه‌های پوپولیسم موعودگرا با آن همه عوارض پیدا و پنهان هنوز خشک نشده است و افرادی از قشرهای مختلف در پی آبیاری آن هستند. چنان که شاهد بودیم، رئیس‌جمهور سابق پس از اتمام دوره ریاست‌جمهوری، در تجمع هوادارانش در نارمک به ملاقات خود با نایب امام زمان اشاره کرد و گفت: «باید به سمت امام برویم. (زمزمه جمعیت حاضر: ان‌شاءالله). عطر او پیچیده است. همه جای دنیا الان بحث امام است. اندیشمندان، صاحب‌نظران، حتی مردم عادی... یک زمان وقتی اسم امام می‌آمد، مقاومت می‌شد و انگ و برچسب می‌زدند. البته الان هم یک عده می‌زنند؛ ولی دیگر از اینها عبور کرده‌ایم. الان شاهد استقبال هستیم.» (خبرگزاری ایسنا، ١٤ مرداد ١٣٩٢) یکی دیگر از یاران بهاری نیز در همایش «خادم مظلوم» به صراحت اعلام کرد: «در آینده‌ای نزدیک احمدی‌نژاد که در تبعیت از نیابت امام عصر (عج) سنگ وفاداری را به طور کامل گذاشت و وفادارترین و هوشمندترین پیرو امام زمان بود و نیابت او را تبعیت می‌کرد، ان‌شاءالله در رجعتی دیگر همراه با امام عصر (عج) حکومت مطلوب را پیگیری خواهد کرد». (خبرگزاری فارس، ٣ تیر ١٣٩٢).
اکنون، خطر پیش‌رو آن است که مردمی که زیر خط فقر قرار دارند، به هر پیشنهادی آری بگویند. افزایش متقاضیان دریافت یارانه‌ نقدی در دولت یازدهم حاکی از آن است که مردم به چشم‌انداز نهاد دولت در ایران امیدی ندارند و تنها در امروز‌‌شان سیر می‌کنند. در این وضعیت با وجود آنکه جامعه تا حد زیادی به‌ لحاظ معرفتی آگاه شده‌؛ ولی ممکن است اسیر مسئله اقتصاد شود و به پوپولیسم که در پوشش حامی و منجی عرضه می‌شود، آری بگوید. چنان که لاکلائو نیز با تفکیک میان ادعا (claim) و درخواست (request) به‌عنوان دو سنخ متفاوت از مطالبه می‌گوید، زمانی که ساختار پاسخ‌گوی ادعاها نباشد، شکاف «ما» و «آنها» پدید آمده، میان مردم و حکومت فاصله می‌افتد و پوپولیسم ظهور می‌کند.
*پی‌نوشت‌ها در دفتر روزنامه موجود است.
منبع:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۴۳

نگاهی گذار به کتاب بی شعوری

کتاب بی شعوری نوشته خاویر کرمنت ترجمه محمود فرجامی

منبع قضاوت من چاپ نوبت اول است که اخیرا مطالعه نمودم. در شناسنامه و سایر قسمت های کتاب نامی از مترجم پیدا نمی کنید!؟ حتی در مقدمه ای که  نوشته  است .شناسنامه ، کتاب را سری (فروست) کتاب های روانشناسی و طنز با چهار موضوع معرفی می کند . موضوع خودشناسی ، شخصیت ، اختلالات شخصیتی - درمان ؛ رفتار - تغییر و تعدیل .

از طنز  خبری در کتاب نیست اگر هم بوده در متن اصلی بوده که مترجم نخواسته و یا نتوانسته انتقال دهد ، تنها طنز تلخ مترجم معرفی نویسنده کتاب متخصص جراح کولون ( مقعد) بعنوان مقعدشناس است که خواننده ناخودآگاه به یاد طلا و جواهر شناس می افتد . از روانشناسی و خودشناسی   خبری نیست . خواننده از مقدمه نویسنده بیشتر از کل کتاب گیج می شود در یک پاراگراف (ص 10 ) نمی فهمید از نظر او بیشعوری «بیماری» یا «کمبود شخصیت» یا « اعتیاد» است؟ مگر از نظر او اعتیاد و کمبود شخصیت بیماری بحساب نمی آیند؟   

ایراد دیگری که کتاب دارد مترجم برخی موارد مطلبی را در متن کتاب افزوده نه در پاورقی که مرسوم است .

کتاب به خواننده  احساس تحقیر را تلقین می کند ( مثلا در ص 1-50 با عنوان ، افراد و گروهای در معرض ابتلای شدید به بی شعوری از کسانی نام می برد که « این کتاب را جدی بگیرد» )  مشاغل مختلف بخصوص کارمندان و وکلا را بیشعور می نامند  . اما بجز خودش بعنوان دکتر که بیشعور درمان شده  بحساب آورده ، بیشتر بخاطر اینکه خواننده حذب شود . شغل پزشکی نه تنها بیشعوری وجود ندارد بلکه جامعه حق شکایت از بیمار  بیشعورش را از اطبا دریغ نموده است . مثلا در در فصل سیزدهم  ص 144 شکایت «بیشعور شاکی » علیه پزشکان بخاطر سوء معالجه می نویسد : «اگر عدالتی وجود می داشت ، دادگاه ها باید به پزشک ها هم اجازه می دادند علیه بیمارانی که در روند درمانشان اخلال ایجاد می کنند شکایت کنند ».

معجزه «درمانگر» و «درمان شده»  بیشعوری (نویسنده کتاب )در  بخش چهارم و فصل هیجدهم  وقتی به اوج خود می رسد که نسخه تبدیل آدم های سالم را به آدم بیشهور چنین می نویسد:

نخستین قاعده کار با بی شعورها به یادداشتن این نکته است که ظواهر برای آنها در حکم همه چیز است. تظاهر به علاقه ، همکاری ، مهربانی ، احترام حتی ترس از آنها معمولا برای راضی نگه داشتنشان و این که فکر کنند فوق العاده اند، کافی است . اما این تظاهرها باید با نهایت مهارت اعمال شود ...

دومین قاعده ، کوشش برای ارتباط مناسب است . ارتباط مناسب از نظر آدم بیشعور یعنی اینکه باید مورد توجه قرار گیرند ... بنابرین در گفتن چنین جملاتی به آنها اغراق کنید: « از شما متشکرم» « حق با شماست» « شما معجزه اید!... «معذرت می خواهم»

گام سوم در تعیین سیاست مناسب برای ارتباط کاری با آدم  بیشعور این است که مشخص کنید نوع ارتباط با شما دقیقا چگونه است . رییس تان است یا مرئوس یا همکارتان؟ با هرکدام باید طوری رفتار کرد (ص 9-178)

و این چنین ادعای درمان بیشعوری به باز تولید آن منجر می شود .

البته با توجه سی نوبت چاپ مجدد کتاب در طول یکسال ، باید گفت کتابی عامه پسند است مثل برخی کتابهایی مانند خواجه تاجدار، شوهر آهو خانم و بامداد خمار مدتی تبلیغ و مدل می شود و بعد بدست فراموشی سپرده می شود و چون مدل روز است کسی میل به مخالفت با آنرا ندارد ، بلکه حداقل بطور ضمنی مورد تائید قرار می گیرد

در ص 197 کتاب از قول مادری که بچه های بیشعور دارد از دست شان کلافه شده می نویسد برای بچه ها سختگیری کنید و اعتراض کردند بگوئید « همینه که هست » که نهضت جنجالی  به همین نام براه انداخته بود .

باید گفت کتاب ببشعوری « همینه که هست »  بقول همشهریان آذری زبان « بودی کی وار »

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۵۵

فصل دوازدهم  کتاب بیشعوری - بیشعور بیچاره

احتمالا بیشعور های از نوع بیچاره نسبت به سایر بیشعورها کمبودهای عاطفی بیشتری دارند. در وهله نخست شاید این افراد مثل بیشعورها به نظر نیایند و فقط آدم های ضعیف کم بنیه و بی عرضه ای به نظر برسند که نمی‌توانند روی پای خودشان بایستند. کسانی که همیشه به یکی احتیاج دارند که تکیه گاه شان باشد تر و خشکشان کند و امورات شان را اداره کند .البته این فقط فیلم شان است حقیقت آن است که این افراد واقعاً قوی و نیرومندند اما دریافته اند که با تظاهر به ضعیف بودن  میتوانند به آسانی قدرت زیادی به دست بیاورند.

قدرت ضعف می‌توانند  عظیم باشد.  بسیاری از بیشعور ها می‌دانند که چطور تا آخرین واحد انرژی را درهر موقعیتی استفاده کنند. اگر آن قدری که توقع دارند مورد توجه قرار نگیرند  دیگران را به بی تفاوتی در برابر نیازهای شان متهم میکنند. اگر به آن میزانی که کمک خواسته اند  به آنها کمک نشود عصیان می کنند. اگر به خواسته شان نرسند آنقدر تمارض می کنند تا دیگران مجبور شوند کارشان را رها کنند و به آنها توجه کنند.

بیماری منبع قدرت بزرگی برای بسیاری از این آدمهاست. سوزش ها دردها و حالت تهوع ها  به طرز معجزه آسایی  در مواقع لزوم ظاهر میشوند.

بیشعور بیچاره علاوه بر بسیاری از لوازم بیشعوری مانند نالیدن خلافکاری ترسیدن و ترساندن از یکسری ابزارها و روش های مخصوص به خود نیز بهره می‌برد که یکی از برجسته ترین آنها ” دیوانه سازی” نام دارد.

دیوانه سازی هنر دیوانه کردن مردم است. این کار با هوشمندی و استمرار در خواسته های غیر عقلانی، بلهوسی،  نالیدن مداوم  و اشکال گیری دائمی انجام می پذیرد. بی شعور بیچاره از شما گلایه می کند که هرگز برای او چندان کاری نکرده اید و هیچ گاه به قدر کافی دوستش نداشته اید.

گیج کردن افراد با پارادوکس های غیر ممکن هم یکی از مهارت های این افراد در دیوانه ساختن دیگران محسوب می شود. آنها از ما انتظار دارند که هیچگاه از  گله گزاری‌های دائمی یشان گله نکنیم و  به رغم انجام تمام خرده فرمایش هایشان همیشه برای استقلال و اتکای به نفس آنها احترام قائل باشیم. از آنجایی که قواعد را آنها تعیین می کنند ما هیچ شانسی برای برد در بازی آنها نداریم.

در موارد خانوادگی ، دیوانه ساز معمولا کسی است که وصله خانواده نیست. مثل مادرشوهر یا مادرزن که با خانواده یکی از فرزندانش زندگی می کند. در عالم تجارت دیوانه سازها معمولا جزء افرادی اند که خیلی بی سر و صدا توی دفترها کار می کنند. آن ها هر روز راهی پیدا می کنند تا کمتر و کمتر وظیفه شان را انجام دهند. وقتی هم این مسئله ره آن ها گوشزد شود.می گویند که عاشق خدمتند،اما حجم کاری که به آن ها محول می شود آنقدر زیاد است و روز به روز هم بیشتر می شود که انجام همه انها از عهده یک نفر خارج است. اگر کار به توبیخ و اخراج بکشد ناگهان داستان های زننده ای از تبعیض یا سوء استفاده های جنسی از خودشان در می آورند و تهدید می کنند که علیه کارفرماهایشان شکایت خواهند کرد .

در جامعه دیوانه ساز ، انگلی است حرفه ای که همیشه معترض است که دیگران حقش را خورده اند، در حالی که خود اوست که دائما به حق دیگران تعرض می کند.

همانند بیشعورهای پشت میز نشین بیشعور های بیچاره هم در سوء استفاده زمان استادند. می‌توانند آن چنان فس فس  کنند که حلزون در مقابلشان فانتوم به نظر برسد. در خانه همیشه آخرین فردی اند که خانواده می خواهند بیرون بروند ، حاضر می شوند. هربار که به دستشویی می رویند برای دیگران یک قرن به حساب می آید. مهمترین مهارت شان این است که همیشه گرفتار و مشغول به نظر بیایند در حالی که تقریبا هیچ کاری انجام نمی دهند.

این افراد یاد گرفته اند آنقدر سوزناک حرف بزنند و آنقدر آه  بکشند  که همیشه خسته و از پا افتاده به نظر آیند. آنها قادرند چنان زیرکانه به خستگی تظاهر کنند که همسایه شان به فکر بیفتد که نکند به بردگی گرفته شده اند. بی شعور بیچاره آنچنان نقش آدم مظلوم و فداکار را خوب بازی می کند که هیچ کدام از بازیگران برنده اسکار نمی توانند بهتر از او بازی کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۳۰

خاطره ای از سفر به ویتنام: آنها درباره آمریکا چگونه فکر می کنند؟

"آنچه بین ما و آمریکا گذشته، مربوط به گذشته بود؛ ما به آینده نگاه می کنیم."

روز قبل به جنگل های اطراف هوشی مین رفته بودم، جایی که جنگ های گسترده ارتش آمریکا و مردم ویتنام با شدت بیشتری در جریان بوده است. آمریکا در 20 سال حضور اشغالگرانه اش در ویتنام، از هیچ جنایتی علیه مردم این کشور فروگذار نکرده بود. در موزه جنگ ویتنام به ما گفتند که تعداد بمب هایی که آمریکا بر سر مردم ویتنام ریخت از تعداد کل بمب های استفاده شده در جنگ جهانی دوم بیشتر بود.
عصر ایران؛ جعفر محمدی - چندی پیش سفری کوتاه به ویتنام داشتم. در پرواز "هوشی مین" به "هانوی" که حدود 2 ساعت به طول انجامید، فرصتی دست داد تا با یکی از همسفران ویتنامی ام گفت و گو کنم.
نتیجه تصویری برای داوری و قضاوت
روز قبل به جنگل های اطراف هوشی مین رفته بودم، جایی که جنگ های گسترده ارتش آمریکا و مردم ویتنام با شدت بیشتری در جریان بوده است. آمریکا در 20 سال حضور اشغالگرانه اش در ویتنام، از هیچ جنایتی علیه مردم این کشور فروگذار نکرده بود. در موزه جنگ ویتنام به ما گفتند که تعداد بمب هایی که آمریکا بر سر مردم ویتنام ریخت از تعداد کل بمب هایی که متحدین و متفقین در جنگ جهانی دوم علیه هم استفاده کرده بودند، بیشتر بود.

آمریکایی ها همچنین از بمب های شیمیایی گوناگونی در این جنگ استفاده کردند و باعث شدند تا سه نسل از ویتنامی ها با مشکلاتی از قبیل جنین های نارس یا متولدین معلول مواجه باشند. در موزه جنگ ویتنام، چند نفر از این معلولان مادرزاد که قدی حدود 50 سانتی متر داشتند، با دست هایی کوتاه و صورت هایی دفرمه شده، صنایع دستی درست می کردند و به توریست ها می فروختند. آنها بخش زنده موزه بودند.
حجم حملات و وحشیگری های ارتش آمریکا به حدی بود که بخش زیادی از مردم ویتنام، ناگزیر بودند در هزاران کیلومتر تونلی که زیر جنگل ها کنده بودند زندگی کنند و حتی مدارس و بیمارستان هایشان را نیز به این تونل های زیر زمینی منتقل کنند. با این حال، آمریکایی ها آنان را در زیر زمین هم راحت نمی گذاشتند و با سم پاشی جنگل ها و نیز انداختن بمب هایی که اکسیژن هوا را می بلعید، آنان را در تونل هایشان نیز قتل عام می کردند.

با این حال، مقاومت 20 ساله مردم ویتنام که البته با کمک های شوروی سابق و چین همراه بود، آمریکا را ناگزیر به عقب نشینی از این کشور کرد و بدین ترتیب، یک شکست تاریخی برای ایالات متحده ثبت شد.
حجم جنایاتی که آمریکایی ها علیه مردم ویتنام انجام داده بودند در مقایسه با ستم های آمریکا علیه ایران، مانند مقایسه فیل و فنجان است. از این رو، برایم جالب بود که بدانم مردم ویتنام درباره آمریکا چگونه می اندیشند.
وقتی موضوع را با همسفرم در میان گذاشتم، اولین جمله اش این بود: "آنچه بین ما و آمریکا گذشته، مربوط به گذشته بود؛ ما به آینده نگاه می کنیم."
او که خودش را معلم معرفی کرد چنین ادامه داد: بین کشورها سه نوع رابطه می تواند وجود داشته باشد: "جنگ، فقدان ارتباط و صلح."
و سپس از من پرسید: کدامش بهتر و انسانی تر است؟ و بی آن که منتظر پاسخ من شود گفت: "معلوم است که صلح از همه چیز بهتر است و ما در رابطه مان با جهان و از جمله با آمریکا صلح را انتخاب کرده ایم."

به او  وقایع جنگ ویتنام و جنایت های آمریکا را یادآوری کردم و آقای معلم نیز گفت: "در آن جنگ آمریکا به ما آسیب های زیادی زد. آیا این دلیل خوبی است که ما همان آسیب ها را ادامه دهیم و به خودمان بیشتر صدمه بزنیم؟"
از او خواستم بیشتر توضیح دهد و او گفت: "اگر ما با آمریکا در همان حال جنگ یا قهر بودیم آیا همین هواپیمای بوئنیگ نو که الان سوارش هستیم را می توانستیم سوار شویم؟ آیا مردم ویتنام که آن همه از جنگ آسیب دیده اند باید بتوانند از تکنولوژی روز استفاده کنند یا این که چون سال ها قبل با آمریکا جنگیده اند، امروز هم خود را از مزایای تکنولوژی و اقتصاد محروم کنند؟!
بله! ما خاطره خوبی از آمریکا نداریم و راستش را بخواهی من که در آن زمان متولد نشده بودم، از آمریکا نفرت دارم ولی نفرت من از آمریکا نباید به ضرر خود من تمام شود و مرا در گذشته نگه دارد."
در ادامه سفر با افراد دیگری هم صحبت کردم و کما بیش همین نظر را داشتند. در هانوی، پایتخت ویتنام دستکم سه جوان را دیدم که پیراهن هایی بر تن داشتند که روی آنها پرچم آمریکا نقش بسته بود. برندهای آمریکایی مانند مک دونالد و کی اف سی در نقاط مختلف شهر شعبه داشتند. برغم هم مرز و هم ایدئولوژی بودن ویتنام با چین، خودروهای چنیی در خیابان های این کشور وجود نداشتند و در عوض، خودروهایی از آمریکا به ویژه فورد و شورلت (در رده های بعد از هیوندایی و تویوتا) در خیابان های این شهر تردد داشتند.
هم پیمان بزرگ آمریکا در شرق جهان، یعنی ژاپن هم در حال احداث متروی شهری در شهر هوشی مین بود.

ویتنامی ها جنگی که 43 سال تمام شده است را ایستگاهی برای توقف در گذشته نکرده اند بلکه دهه هاست که آن جنگ 20 ساله را منبعی برای درآمد زایی کرده اند. مثلاً تور جنگل برگزار می کنند و از گردشگران خارجی مبلغی پول می گیرند و تونل های زمان جنگ، ابزارآلات رزمی آن دوران، فیلم مستندی از شجاعت های ویت کنگ ها و ... را نشان شان می دهند و در جایی، به ازای هر تیر جنگی 2 دلار می گیرند و به توریست ها اجازه می دهند با سلاح های زمان جنگ، شلیک کنند.
در طول مسیر نیز انواع رستوران ها و فروشگاه ها رونق دارند و رانندگان و راهنمایان زیادی مشغول به کار شده اند. موزه جنگ شان نیز که همیشه مملو از گردشگرانی است که برای دیدن عکس های زمان جنگ و هواپیماها، تانک ها و تسلیحات به جا مانده از آن دوران بلیت می خرند.


اینک، هم آمریکا بدون جنگ و خونریزی و دشمنی با برندهایش در ویتنام حضور دارد و هم ویتنام در عین حفظ تاریخ و فرهنگش، خود را از عداوت و ستم آمریکا مصون داشته و از مزایای رابطه با بزرگ ترین اقتصاد جهان بهره مند است. به عنوان مثال، در فقدان تبلیغات سوء علیه ویتنام در رسانه های جهانی - که عمده ترین شان آمریکایی هستند - این کشور تبدیل به یک مقصد توریستی شده است و نیز بسیاری از برندهای جهان و از جمله برندهای آمریکایی در این کشور تولید می شوند تا هم تکنولوژی به این کشور منتقل شود و هم اشتغالزایی قابل توجهی در این کشور ایجاد شود.
در مسیر بازگشت از هانوی به تهران، به این می اندیشیدم که آن اندازه که ما ایرانی ها به پیروزی ویتنامی ها در جنگ با آمریکا می بالیم و درباره اش شعار می دهیم، خود ویتنامی ها ادعا ندارند و به قول آن معلم ویتنامی، آنها در گذشته نمانده اند و به آینده نگاه می کنند.

منبع :

http://www.asriran.com/fa/news/601656/خاطره-ای-از-سفر-به-ویتنام-آنها-درباره-آمریکا-چگونه-فکر-می-کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۶

زمین ( از لینک شعر را با صدای شاعر بشنوید)

زین پیش شاعران ثناخوان که چشم شان
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود
بس نکته های نغز و سخنهای پرنگار
گفتند در ستایش
این گنبد کبود


 اما زمین که بیشتر از هر چه در جهان
شایسته ستایش و تکریم آدمی ست
گمنام و ناشناخته و بی سپاس ماند
ای مادر ای زمین
امروز این منم که ستایشگر توام
از توست ریشه و رگ و خون و خروش من
فرزند حقگزار تو و شاکر توام
بس روزگار گشت و بهار و
خزان گذشت
تو ماندی وگشادگی بی کرانه ات
طوفان نوح هم نتوانست شعله کشت
از آتش گداخته جاودانه ات
هر پهلوان به خاک رسیده ست گرده اش
غیر از تو ای زمین که در این صحنه ستیز
ماندی به جای خویش
پیوسته زورمند و گرانسنگ و استوار
فرزند بدسگالی اگر چون
حرامیان
بی حرمت تو تاخت
هرگز تهی نشد دلت از مهر مادری
با جمله ناسپاسی فرزند شناخت
آری زمین ستایش و تکریم را سزاست
از اوست هر چه هست در این پهن بارگاه
پروردگان دامن و گهواره وی اند
سهراب پهلوان و سلیمان پادشاه
ای بس که تازیانه خونین برق و
باد
پیچیده دردناک
بر گرده زمین
ای بس که سیل کف به لب آورده عبوس
جوشیده سهمناک بر این خاک سهمگین
زان گونه مرگبار که پنداشتی دریغ
دیگر زمین همیشه تهی مانده از حیات
اما زمین همیشه همان گونه سخت پشت
بیرون کشیده تن
از زیر هر بلا
و آغوش بازکرده به لبخند آفتاب
زرین و پرسخاوت و سرسبز و دلگشا
بگذار چون زمین
من بگذرانم شب طوفان گرفته را
آنگه به نوش خند گهربار آفتاب
پیش تو گسترم همه گنج نهفته را
لینک صوتی 
http://s8.picofile.com/file/8322913168/H_Ebtehaj_هوشنگ_ابتهاج_زمین_با_صدای_شاعر.mp4.html
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۱۶

من نه آنچه را که نویسنده کتاب گفته بود بل آنچه را که خودم می خواستم بگویم می خواندم،- واژه هایی را می خواندم که اندیشه کودکانه خودم شکسته بسته می کوشید تا هجی کند. کتاب را هرگز کسی نمی خواند. در خلال کتابها ما خود را می خوانیم، خواه برای کشف و خواه برای بررسی خود. و آنان که دید عینی تری دارند بیشتر دچار پندارند. بزرگترین کتاب آن نیست که پیامش بسان تلگرامی روی نوار کاغذ، در مغز نقش می بندد، بل آنکه ضربه جانبخش وی زندگی های دیگری را بیدار کند و آتش خود را که از همه گون درخت مایه می گیرد از یکی به دیگری سرایت دهد و، پس از آنکه آتش سوزی درگرفت، از جنگلی به جنگل دیگر خیز بردارد

رومن رولان سفر دورنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۰۴

http://uupload.ir/view/uoa0_samae_dard_-_sayeh,_parisa_amp_alizadeh.mp3/

از لینک بالا بشنوید

موسیقی ما، روایت است. قصه است. حکایت است. اساساً هر موسیقی‌ای از همین جنس است. آدمیان در موسیقی خودشان را می‌بینند و باز می‌شناسند. موسیقی مثل آینه می‌ماند. کسی که جلوی آینه می‌ایستد اگر مایه‌ای از فراست و معرفت داشته باشد، می‌تواند به قصه گفتن بنشیند و شرح جمال بگوید یا حکایت فراق. گمان من این است که کسانی که با موسیقی نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند – یا با یک موسیقی خاص نمی‌توانند ارتباط داشته باشند – دقیقاً از همین روست که در آن قصه‌ای و داستانی دلربا نمی‌بینند و نمی‌شنوند. گوشِ قصه‌شنو و جانِ حکایت‌پذیر آدمی اگر گشوده شود به روی معانی مترنم موسیقی، دیگر جدایی از آن برای آدمی میسر نیست. آدمی خودش را با موسیقی هم معنا می‌کند هم تماشا.

یک نمونه‌ی درخشان و دلربا از این جنس حکایت‌ها، روایتی است که سایه روی اجرای نوای پریسا گذاشته است. در این اجرا، حسین علیزاده سرپرستی گروه را به عهده دارد و تار می‌زند. پرویز مشکاتیان سنتور می‌نوازد و آهنگ آن ترانه‌ی مشهور «پیر فرزانه» محصول مشترک دوره‌ی جوانی این دو است. علی اکبر شکارچی کمانچه، محمد علی کیانی‌نژاد نی و مرتضی اعیان تنبک می‌نوازد. کل این برنامه را پیش‌تر، این‌جا، در ملکوت آورده‌ام. آن‌چه در زیر می‌شنوید داستان سازها، نوازندگان، اشعار و قصه‌ای است که ساز و نوا در آن تنیده شده است، با صدای شاعر و از زبانِ اوست. شاید هم این قصه‌ی سایه است که در خلال نغمه‌ها و زخمه‌ها و ابیات مختلف منعکس شده است. هر چه هست، یکی از بهترین نمونه‌های روایتِ خودِ آدمی و آیینه‌گی موسیقی است برای شرح این حکایت. بشنوید به تأمل و حال.

منبع : http://blog.malakut.org/?p=739

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۴۵

تقصیر من نبود

تا به حال گزارش های سالیانه را خوانده ای ؟ گزارش هایی که توجه خاصی به نظرات مدیر عامل دارد؟ حیف شد، چرا که در این صورت می توانستی نمونه های بی شماری از این خطا را، که همۀ ما در یک برهه از زندگی گرفتار آن می شویم، مشاهده کنی مثلا وقتی یک شرکت سال فوق العاده ای را پشت سرگذاشته،مدیر عامل نمونه هایی از مشارکت ضروری خود را در فعالیت ها نام می برد،تصمیم های استثنایی،تلاش خستگی ناپذیر و به کار گیری یک فرهنگ کاری پویا. اما وقتی شرکت سال ناامید کننده ای را گذرنده، ما بیشتر دربارۀ دیگر عوامل اثرگذار خواهیم خواند؛ بداقبالی در تغییر ارزش پول،مداخلۀ دولتی، فعالیت های مخرب چینی ها،تعرفه نامشخص،کاهش اعتماد مشتریان و... به بیان مختصر، موفقیت را به خود نسبت می دهیم و شکست را به عوامل بیرونی. این همان «خطای خدمت به خود است».

حتی اگر تا به حال این عبارت را نشینده باشی هم قطعاً از دوره دبیرستان با خطای خدمت به خود آشنا شده ای .وقتی نمره عالی می گرفتی، تنها عامل آن خودت بودی. این نمرۀ خوب نشان دهندۀ هوش،پشتکار و مهارت تو بود. اگر خراب می کردی چطور؟ آن موقع مشکل از امتحان و معلم بود.

در حال حاضر احتمالا بازار بورس جای نمره را گرفته. اگر سود کنی خودت را تشویق می کنی ولی اگر تراز مالی منفی شود، مشکل فقط و فقط از «بازار» یا حتی یک مشاور اقتصادی کم عقل است. نویسنده ها هم بعضی وقت ها کاملا تحت تاثیر خطای خدمت به خود هستند، اگر رمان جدیدش مثل موشک به صدر جدول پرفروش برسد برای خود دست می زند. قطعا این بهترین کتابی است که نوشته ! اما اگر تحت الشعاع دیگر کتاب ها تازه قرار بگیرد به این خاطر بوده که خوانندگان قدر ِ ادبیات خوب را نمی دانند و آن را نمی فهمند.اگر منتقدان رمان را بکوبند، صرفاً از روی حسادت است.

محققان برای بررسی این خطا یک آزمون شخصیت شناسی طراحی کردند و بعد به صورت اتفاقی به شرکت کنندگان نمرات خوب و بد دادند. کسانی که نمرۀ بالایی گرفته بودند این آزمون را معقول و منطقی ارزیابی کردند و کسانی که امتیاز پائینی داشتندمی گفتند این امتحان کاملا بی ارزش بوده. ولی چرا ما موفقیت را به مهارت های خود نسبت می دهیم و شکست را به عوامل دیگر ؟ نظریه های بسیاری در این باره وجود دارد. ساده ترین توضیح احتمالا همین است ؛ حس خوبی به ما دست می دهد. به علاوه ضرر عمده ای هم ندارد.چرا که اگر داشت، تکامل، آن را در طول صدها هزار سال گذشته از میان می برد.اما آگاه باش ! در دنیای جدید، خطای خدمت به خود، با ریسک های پنهانی که دارد، می تواند سریعاً منجر به فاجعه شود. ریچارد فولد که به خود لقب «ارباب جهان» را داده بود، احتمالاهمین خطا را می کرد . او مدیر عامل قدرتمند بنگاه سرمایه گذاری برادران لمن بود تا این که در سال 2008 ورشکست شد. اگر او هنوز خود را «ارباب جهان» صدا بزند و انفعال دولت را مسبب تعطیلی بانک خود بداند برای من تعجبی ندارد.

در ساختمانی که من زندگی می کنم ،پنج دانشجو در یک آپارتمان ساکن اند. هر از چندی ، انها را در اسانسور می بینم ، یکبار تصمیم گرفتم جداگانه از ان ها بپرسم هر کدام هر چند وقت یک بار زباله ها را بیرون می برد. یکی گفت از هر دو نوبت یک دفعه ، یکی دیگر گفت از هر سه نوبت یک بار . نفر سوم که داشت به خاطر پاره شدن کیسۀ زباله اش فحش می داد، فکر می کرد تقریباً تمام دفعات او زباله را بیرون می برد، مثلا نود درصد موارد.مجموع جواب این دانشجوها باید صددرصد می شد ولی آن ها به رقم شگفت انگیز 320درصد دست یافتند! هر پنج نفر ان ها نقش خود را بیش از مقدار واقعی تخمین می زدند. آن ها هیچ تفاوتی با اغلب ما ندارند. در بین زن و شوهرها نیز چنین اتفاقی می افتد، نشان داده شده که هم مردان و هم زنان نقش خود را در سلامت زندگی زناشویی بیش از حد تقریب می زنند. هر کدام تصور می کند نقشش بیش از پنجاه درصد است.

پس چگونه می توان از خطای خدمت به خود در امان بود ؟ ایا دوستانی داری که به تو حقیقت را بدون هیچ کم و کاستی بگویند؟ اگر چنین است بسیار خوش شانسی . اگر نه، حداقل یک دشمن داری؟ خوب است او را به یک قهوه دعوت کنی و نظر صادقانه اش دربارۀ نقاط قدرت و ضعف خود بپرسی . مطمئن باش همیشه از این کارت به نیکی یاد خواهی کرد.

منبع : کتا هنر شفاف اندیشیدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۵۷

رودکی نخستین شاعر فارسی سرای تمدن ایرانی در قصیده بی همتایی با عنوان « ای آن که غمگنی» به مهمترین پند و اندرز خود به خوانده در آخرین بیت  پرداخته است که:

 اندر بلای سخت پدید آید

فضل و بزرگمردی و سالاری

با ظرافت خاصی اشاره می کند :

هموار کرد خواهی گیتی را؟

گیتی‌ست، کی پذیرد همواری

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم

بر خویشتن ظفر ندهی باری!

می گویی که جهان را هموار خواهی کرد؟ اما حتی بر خودت هم تسلط و پیروزی نداری  چه برسد به گیتی و  دیگران .

شاعر معاصر ما امیر هوشنگ ابتهاج ( ه ا سایه) با اشاره به این قصیده رودکی سروده :

گفتم اگر پدر نتوانست یا نخواست
من
هموار کرد خواهم گیتی را
فرزند ِ من به عُجب ِ جوانی تو این مگوی
من خواستم ولی نتوانستم
تا خود چه خواهی و چه توانی ؟

ماخذ قصیده رودکی : https://ganjoor.net/roodaki/baghimande/sh117/

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم

بر خویشتن ظفر ندهی باری!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۰۶