پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

مَــــــــــــــــــــــــــــــــرد

مـَـرد جانور ناهنجاری است که مغز در او سلطۀ  بیمارگونه ای یافته است .مغز ، برای آن به ما داده شده بود که کارکرد هیجانهای ما را منظم کند، غریزه های مان را زیر کنترل درآرد، سوداهای (تند مزاجی ها)  ما را بر ما روشن سازد . امّا در مَرد که فرهنگی دروغین و انبوه فرسوده اش کرده است، مغز از مهار کردن سیلاب درونی عاجز مانده و خود همچون خاک ِ زرد رنگ ِ رُس با آن در آمیخته است، هر دو درهم رفته اند و با هم بسان رودی پر گِل و لای می غلتند. گرایش های دل بهانه از مغز می گیرد و مغز از دیوانگیهای کور غریزه پیروی می کند. چنین است که برخورد یک ایده ( پنداشت) کافی است تا زیباترین ساختمانهای دوستی های مردانه را از پایه بلرزاند. یادهای بیست ساله ، آزمونهای هر روزه ، رنجها و شادیهای مشترک ،رازگویی های طولانی و احترام متقابل ، همینکه صفیر وحشیانۀ ایدهِ ( پنداشت) دیوانه ،این ماده غول  برخاست ، همه به یک ساعت محو می شود ، این سودای ناگهانی مغز است که برای بتی بی چهره (ایده) افروخته می شود؛ میهن ، دین ، عدالت، حق ، آزادی، بشریّت ... مشتی واژه ، واژه !... غرور خودسر ِهوس است که در قفس ایده ،خود را به میله می زند و نعره سر می دهد . و آنها دیگر مرد را نمی بیند ، مرا ، دوست تو ، خود تو ! ... باد سموم بر ریگ بیابان می وزد... من در طول زندگی ام، دو یا سه بار گروه دوستان ِ مَردم  را عوض کرده ام. هر گروه با همۀ وجود به کارگاه خود دلبسته است ، تا مدتی معیّن . بیرون کارگاه ، تمام شد ! همقطاران دیروزین دیگر حتّی مرا نمی شناسد. همه از دودمان هوراس *اند :

کوریاس:"من هنوز می شناسمتان ، و همین است که مرا می کُشد..." **

زنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان

زنان ناتوانی های خود را دارند . آنان کنیز  دل اند . دل، آنگاه که دوست می دارد، در پی فهمیدن چرایی اش نیست، به منطق چندان اهمیت نمی دهد ! او منطق خود را دارد؛ و اگر در معشوق چیزهایی هست که دیدنش را دوست ندارد ، نمی بیندش: ساده است ، باید آن چیزها را دید  که دوست می داریم . مردها به این فریبکاری بیصدای دل خیره سر از سر برتری و تحقیر لبخند می زنند . هر چه هست ، زنان مانند ایشان فریب خورده و بندۀ آن غول بی چهره (ایده) نیستند، ایده ، که با چشمان شیشه ای و پاهای عنکبوت وارش تار سیاهش را در انبار گَرد گرفته می تند!

اطاق پاکیزه و گرم است ، کف آن روفته. روی مبلها ، شاید چیزکهای زینتی بیش از اندازه نهاده اند. ولی چهرۀ مهربان زن ، در پای چراغ ، به انتظار شماست ، و جای شما آنجاست، همان جای همیشگی. شما اگر عوض شده اید ، جای تان هیچ عوض نشده است:باز در آن جای بگیرید! خاموش! عوض شدن تان را نخواهد دید....

مطمئن باشید ، خوب هم آن را دیده اند! زن نگاهی نافذتر از نگاه شما روانشناسان خودپسند دارد. هیچ چیز از نظرش دور نمی ماند، هیچ. حتی کوچکترین موجی که بر چهرۀ معشوق بگذرد. نقشه جغرافیایی این چهره را ، کوه و رودهایش را ، زن بسیار خوب می شناسد!... امّا دغل می بازد،انگشتان چالاکش ، روی کاغذ خط هایی را که خود می خواهد پاک می کند و  از نو می کشد... ای انگشتان گرامی! غرور مردانه ام گاه از سر حماقت بر شما خشم  گرفته است . چه ، می خواستم مرا همان ببینند که من خود را می دیدم . چه کسی از ما بر حق  بود؟ عقل یا عشق؟ ... ای دستهای دوست داشته ، بر شما بوسه می زنم . از من درگذرید ! عشق ، خود بالاترین عقل است...

*  هوراس و کوریاس ، چهره های نمایشنامه هوراس اثر کوردنی

** مصرعی است از نمایشنامه هوراس

منبع : کتاب سفر درونی  رومن رولان ترجمه به آذین

  

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۰

گفتگوی سه نفره ه ا سایه ، مسعود جعفر و میلاد عظیمی

جعفری بحث اخلاق و رابطۀ آن با اقتضائات "واقعیت" زندگی بشری را پیش کشید  .

سایه گفت : شما وقتی مفاهیمی مثل وفاداری ، ایمان ، عشق و قس علی هذا ، رو جدا می کنین از روابطی که در واقعیت زندگی انسان وجود داره، به این نتیجه می رسین که وفاداری در هر صورتی خوبه، حالا چه به شیطان باشه چه به خدا ؛ چه به خیر باشه یا به شر باشه ولی آیا واقعاً برای آدمیزاد امکان پذیره اینهمه سعه صدر داشته باشه، اینهمه وسعت نظر داشته باشه ؛ حتی عرفای ما آیا تونستن که به یک مسامحۀ مطلق برسن؟ ظاهراً در توان انسانی نیست این قضیه ...

میلاد عظیمی : استاد! آیا از فرمایشات شما می شه نتیجه گرفت که مکارم اخلاق در زندگی شخصی یک جور اطلاق دارن اما در عرصۀ عمل اجتماعی محدود و منوط به برخی مصلحت سنجی هاست؟

ه ا سایه : بی شک ! متاسفانه یا خوشبختانه این طوره... بستگی داره از چه منظری به قضیه نگاه کنین . ناچار باید مصلحت ها را در نظر گرفت. آزادی یک ارزشه اما به محض اینکه دو نفر می شین مفهوم آزادی مختل می شه. یه دوستی داشتیم که برای ثابت کردن حرفش، انگشتشو از نزدیک چشم من رد می کرد ، وقتی می گفتم: چرا اینکارو می کنی ، می گفت: من به تو چی کار دارم، من آزادم انگشتمو در فضا حرکت بدم .اون چیزی که او آزادی می دونست ، من نادیده گرفتن حریم چشم خودم تلقی می کردم. چون نزدیک پلکمو حریم خودم می دنوم. هر دو تا هم داریم راست می گیم . ولی وقتی دو نفر می شیم یک حریم یک حرمتی به وجود می آد. اینها قرادادهای اجتماعیه به قول روسو ،

جعفری: اصلاً اخلاق در ارتباط با دیگرانه که معنا پیدا می کنه.

ه ا سایه : در این صورت شما از کدوم انسان دارین حرف می زنین ؛ انسان ِ در اجتماع یا یک انسانِ مطلق در خلا؛ در بیرون از زمان و مکان و بیرون از همۀ روابط که وجود داره . دو تا نتیجه کاملاً متضاد می گیریم.

واقعاً چه جور باید نگاه کرد به دنیا ، به انسان ؟ اگه از یک انسان ِ در اجتماع حرف می زنیم اون وقت یک قواعد دیگه ای حاکم می شه؛ می رسه به اونجا که دروغ مصلحت آمیز بِه از راست فتنه انگیز. هنوزم محل بحثه که آیا شیخ سعدی حق داشته این حرفو بزنه یا نه ؟ حرفش درسته یا نه؟ گلستان رو که می خونین خیلی حرفهای عجیب توشه اما عین حقیقته.

مشکل اینه که ما با معیارهای انسان مطلقِ  در خلا دربارۀ انسان ِ در اجتماع داوری می کنیم و نتایج عجیب و غریب می گیریم.

عظیمی : حالا انسان  در اجتماع تا چقدر می تونه به نظر شما ارزشهای انسانی رو فدای مصلحت کنه؟

ه ا سایه : تا اونجا که انسان بمونه ... ولی واقعاً نمی دونم . خیال می کنم یک آدم صادق نمی تونه بگه « چقدر یا چه درصد» . در هر « آن » فرق می کنه . بستگی داره با چی روبه رو بشه ...

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

ازکتاب پیر پرنیان اندیش

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۲۳

دو جا تو دیوان حافظ هست که این آدم صبور ، فریاد می زنه ؛ یکی تو " آهوی وحشی "...

نکرد آن همدم دیرین مدارا

مسلمانان مسلمانان خدا را

این بی تابی اصلا به حافظ نمی آد .... یکی هم اونجاست ؛

مهیمنا ! به رفیقان خود رسان بازم

(مُهَیمَنا) =ای ایمن کننده از ترس (خداوندا)

از کتاب پیرپرنیان اندیش - ه ا سایه

http://www.aparat.com/v/lEc17

 

http://www.aparat.com/v/lEc17

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۸

دو برادر که یکی دائم الخمر بود و دیگری لب به مشروب نمی زد و هر دو  پسر یک مرد  همیشه مست بودند به نزد روانشناس رفتند . روانشناس پرسید:
شما چرا دائم الخمر هستید؟ و او جواب داد بسیار واضح است از یک پدر دائم الخمر آیا می توان پسری غیر از من انتظار داشت؟ پزشک رو به دومی کرده و پرسید ، چرا شما لب به مشروب نمی زنید؟ و او پاسخ داد که بسیار روشن است ؛ پس از آنکه زندگی و سرنوشت و بد بختی های پدرم را دیدم و زیان های الکلی بودن را لمس کردم آیا می خواستید بازم هم به مشروب نزدیک شوم ؟ چنانکه می بینید هر دو  برادر از پدر آموختند یکی با نفی آن روش   و دیگری با قبول آن .
 دو کس بر حدیثی گمارند گوش
از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش (فرشته)
یکی پند گیرد دگر ناپسند
نپردازد از حرف گیری به پند
فرومانده در کنج تاریک جای
چه دریابد از جام گیتی نمای؟ (سعدی)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۹

پادشه باید که تا به حدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند که آتش خشم اول در خداوند(صاحب) خشم افتد پس آنگه زبانه بخصم رسد یا نرسد

نشاید بنی آدم خاک زاد
که در سر کند کبر و تندی و باد
ترا با چنین تندی و سرکشی
نپندارم از خاکی، از آتشی
در خاک بیلقان برسیدم به عابدی
گفتم مرا به تربیت از جهل پاک کن
گفتا برو چو خاک تحمل کن ای فقیه
یا هرچه خوانده ای همه در زیر خاک کن
بدخوی در دست دشمنی گرفتارست که هرکجا که رود از چنگ عقوبت او خلاص نیابد
اگر ز دست بلا بر فلک رود بدخوی
ز دست خوی بد خویش در بلا باشد
از گلستان سعدی
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۷

دکتر محمد جعفر محجوب از شیفتگان سعدی بود و نگاهی رندانه به رندی های شیخ داشت. حافظه کم نظیر او همواره مجال می داد که در کار شعر سعدی چنان سخن بگوید که تو پنداری خود شیخ اجل حاضر  است و ناظر.

شبی در محضرش بودیم (صدرالدین الهی ) و او مرا توجه داد به حکایتی از بوستان که چه زیبا و رندانه حضور سعدی ِنکته گیر ِسخن سنج را در مجلس اهل ادعا نشان می داد. دکتر محجوب گفت:

هرگز این حکایت بوستان را به چشم بصیرت خوانده ای ؟ این حکایتی است از مجالس بحث و فحص آن روزگار که تا روزگار ما نیز چنین است. مخصوصا در این سالها که دوباره سر و کله قاضی پیدا شده است. این حکایت تصویری از مجلس یک قاضی است.

و معطل نشد که من جوابی بدهم و شروع کرد به خواندن:

فقیهی کهن جامه‌ای تنگدست

در ایوان قاضی به صف برنشست

می دانی که آن وقت ها قضات مثل پادشاهان بار می دادند. بر صدر ایوانی می نشستند و خلق به صف کنار هم جای می گرفتند تا مطلب خود را با قاضی در میان بگذارند و یا احتمالا در بحثی که در می گرفت شرکت کنند. آن روز هم این فقیه کهن جامۀ تنگدست آمد و در صف حاضران در ایوان نشست. رسم بر این بود که کسی به نام مُعرَف اگر  ناشناسی به مجلس می آمد او را شناسایی می کرد و به دیگران می شناساند. چیزی فرضا مثل مامور انتظامات . به هر حال تازه وارد نشست و ...

نگه کرد قاضی در او تیز تیز

مُعرف گرفت آستینش که خیز

ندانی که برتر مقام تو نیست

فروتر نشین، یا برو، یا بایست

ناشناس کهن جامه به این طریق طبقه بندی شد که یا باید خیلی زیردست بنشیند یا ایوان را ترک گوید و یا اینکه مثل خدمه سرپا بایستد. مامور محترم ضمنا فقیه کهن جامه را نصیت کرد که :

نه هرکس سزاوار باشد به صدر

کرامت به فضل است و رتبت به قدر

دگر ره چه حاجت به پند کست؟

همین شرمساری عقوبت بَسَت

به عزت هر آن کس فروتر نشست

به خواری نیفتد ز بالا به پست

به جای بزرگان دلیری مکن

چو سر پنجه‌ات نیست شیری مکن

خوب فقیر کهن جامۀ تنگدست بیچاره در برابر زبان پر از ملامت مامور چه می توانست کرد؟

چو دید آن خردمند درویش رنگ

که بنشست و برخاست بختش به جنگ

چو آتش برآورد بیچاره دود

فروتر نشست از مقامی که بود

حالا مجلس قاضی گرم شده و یک مسالۀ فقهی در میان افتاده بود.

فقیهان طریق جدل ساختند

لم و لا اُسَلّم درانداختند

یکی از شیوه های بحث فقهی در محضر قاضی القضات که فرق نمی کند شریح قاضی باشد یا آن قاضی القضات ها که منصور حلاج و عین اقضات همدانی را بر دار کردند و سوختند این بود که باهم به صدای بلند جر و بحث کنند درآن مجلس هم چنین شد.

گشادند بر هم در فتنه باز

به لا و نعم کرده گردن دراز

تو گفتی خروسان شاطر(دلاور) به جنگ

فتادند در هم به منقار و چنگ

یکی بی خود از خشمناکی چو مست

یکی بر زمین می‌زند هر دو دست

فتادند در عقده‌ای پیچ پیچ

که در حل آن ره نبردند هیچ

کهن جامه فقیه که از جیغ و داد خروس جنگی های مجلس مباحثه عاجز شده بود ، ناگهان طاقت و صبر از کف بداد و مانند شیر غرید و...

بگفت ای صنا دید شرع رسول

به ابلاغ تنزیل(قرآن) و فقه و اصول

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگهای گردن به حجت قوی

مرا نیز چوگان لعب است و گوی

بگفتند اگر نیک دانی بگوی

از این جا فقیر کهن جامه وارد معرکه بحث شد و ...

به کلک فصاحت بیانی که داشت

به دلها چو نقش نگین برنگاشت

سر از کوی صورت به معنی کشید

قلم در سر حرف دعوی کشید

بگفتندش از هر کنار آفرین

که بر عقل و طبعت هزار آفرین

سمند سخن تا به جایی براند

که قاضی چو خر در وحل بازماند

طبیعی است وقتی قاضی القضات مثل خر پا در گِل بماند تکلیف بقیه روشن است . بنابرین حضرت قاضی باید فکری می کرد و آبروی به خطر افتاده را نجات می داد به این جهت عمامۀ قاعدتاً از پرند یا پرنیان بافته ِخود را  از سر برداشت و خادم را خواست تا آنرا پیش کهن جامه تنگدست ببرد. سید( این تکیه کلام محجوب بود به همه) حواست هست تو که در کار ورزش بوده ای ، دستار دادن چیزی مثل لنگ انداختن در زورخانه یا کشتی بخشیدن و کت بوسیدن در گود است . پس قاضی....

برون آمد از طاق و دستار خویش

به اکرام و لطفش فرستاد پیش

که هیهات قدر تو نشناختیم

به شکر قدومت نپرداختیم

دریغ آیدم با چنین مایه‌ای

که بینم تو را در چنین پایه‌ای

معرف به دلداری آمد بَرش

که دستار قاضی نهد بر سرش

اما این فقیه کهن جامه تنگدست از جنس قاضیان نبود و تا عمامه را قاضی توسط معرف به او عرضه شد تکانی خورد و

به دست و زبان منع کردش که دور

منه بر سرم پای بند غرور

خرد باید اندر سر مرد و مغز

نباید مرا چون تو دستار نغز

میفراز گردن به دستار و ریش

که دستار پنبه‌ست و سبلت حشیش

محجوب گفت سید حواست هست که منظور از این حشیش ریشه خشک شدۀ گیاهان و علف است که غریق هم به آن متوسل می شود نه آن علف معروف که جوان ها می کَشند و با آن به هپروت تخیل می روند. درد سرت ندهم فقیه کهن جامه تنگدست شروع کرد به متلک گفتن به قاضی القضات و گفت:

چه خوش گفت خر مهره‌ای در گلی

چو بر داشتش پر طمع جاهلی

مرا کس نخواهد خریدن به هیچ

به دیوانگی در حریرم مپیچ

نه منعم به مال از کسی بهترست

خر ار جل اطلس بپوشد خرست

خلاصه یارو کاری کرد که قاضی انگشت تعجب به دندان گَزید و تا همگان به خود آمدند ،

وزان جا جوان روی همت بتافت

برون رفت و بازش نشان کس نیافت

حاضران به جستجو برآمدند و نقیب که همان مُعرّف کذا باشد که او را در آغاز از سر جایی که نشسته بود بلند کرده بود ،

در پی اش سر به کوچه نهاد و از مردم شهر پرسید که " مردی بدین نعت و صورت که دید؟ " سید! به جواب

یکی از مردم توجه کن تا ارادت و اخلاصت به مردی که فقهیی کهن جامه و تنگدست بیش نیست بیش از پیش شود.

یکی گفت از این نوع شیرین نفس

در این شهر سعدی شناسیم و بس

محجوب گفت: حریف ما آنقدر رند و به همین اندازه آزاده بوده است ؛ باید دوستش داشت، مگر نه ؟

از کتاب " در بازارچه زندگی با سعدی" نوشته صدرالدین الهی

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۱

موسیقی سنتی ایران از دستگاهها،  متعلقات و گوشه های متعددی تشکیل شده است. واژه "دستگاه" به احتمال زیاد از زمان سلسله قاجار در موسیقی ایرانی معمول شده است. این کلمه که در حقیقت جایگزین واژه "مقام" گردیده، خود، از دو کلمه "دست" و "گاه" ترکیب یافته است. در موسیقی قدیم ایران، "گاه" به معنای پرده ساز بوده است؛ بنابراین دستگاه یعنی چگونگی قرار گرفتن انگشتان دست بر روی پرده‌های ساز که در هر مقامی شکل خاص خود را دارد.
موسیقی سنتی ایران، دارای هفت دستگاه و پنج آواز است که از متعلقات و ملحقات آن شمرده می شود. از این آوازها چهار آواز متعلق به دستگاه شور، ویک آواز متعلق به دستگاه همایون است.

نقوش و حجاری ها و نگـارگـری های به جای مانده از دوران باستان، تا زمان اسلام، نشان دهـنده عـلاقه و ذوق ایرانیان به هـنر موسیقی می باشد. در دوران پس از اسلام، موسیقی به دلیل مخالفت ها، شکوفایی دوران پـیشین خود را از دست داد. ولی به هـر حال به حیات خود ادامه داده است. این استمرار را می توان در زمان صفویه در بنای "کاخ چهـلستون" و اتاق موسیقی "کاخ عالی قاپو" مشاهـده کرد.
موسیقی ملی ایران، مجـموعه ای است از نواهـا و آهـنگ هایی که در طول قـرن هـا، در این سرزمین به وجود آمده و پـا به پای سایر مظاهـر زندگی مردم ایران تحول وتکامل یافتـه، و بازتابی از خصوصیات اخلاقی، وقایع سیاسی، اجـتماعـی و جـغـرافـیایی ملتی است که تاریخـش به زمان های بسیار دور می رسد. ظرافت و حالت تعـمق ویـژه موسیقی ایرانی انسان را به تـفـکر و تعـقل و رسیدن به جـهـانی غـیر مادی رهـنمون می سازد. 

طبق روش طبقه بـندی جـدید در آواز و مقامات، که از حدود صد سال پـیش برقـرار شده، آواز و موسیقی سنـتی ایران را در دوازده مجـموعه قرار داده اند.
از دوازده مجـموعـه تـقـسیم بـندی شده، هـفت مجموعـه که وسعـت و استـقـلال بـیـشـتری داشتـه اند، دستگـاه نامیده شده و پـنج مجموعـه دیگـر را که مستـقل نـبوده و از دستگـاهـهای مزبور منشعـب شده اند، آواز نامیده اند.
بنابراین موسیقی سـنتی امروز ایران، که باقی مانده مقامات دوازده گـانه قـدیم است، قـبلا مفـصل تر بوده و امروز جـزئی از آن در دستـرس است.

نام هـفت دستـگـاه اصلی عـبارت است از "شور"، "ماهـور"، "هـمایون"، "سه گـاه"، "چـهـارگـاه"، "نوا" و "راست پـنجـگـاه" که هریک از این دستگاهها، دارای نغمات و آوازهایی هستند.
هر دستگاه یا نغمه بیانگر حس و حال مخصوصی است ، مثلا" قطعاتی که در سه گاه اجرا می شوند بیشتربیانگر  گله و شکایت ازمعشوق ، و ابراز معرفت است و بهتر است دستگاه سه گاه قبل از طلوع آفتاب ،شنیده و یا خوانده شود.
در دستگاه ماهور حالت وقار و عشق و رسیدن به مطلوب ، احساس می شود و مناسب ترین زمان برای گوش دادن به ماهور صبح و قبل از ظهر است.
 در دستگاه چهار گاه بیشتر حس حماسی و استغنا القاء می شود و می توان آنرادستگاهی محسوب کرد که مانند پیری فرزانه دارای روحی بلند و عرفانی است و احساسات عالی انسانی را در کنار خصایص و محسنات انسانی صبور و شکیبا دار است و بهتر است به هنگام طلوع آفتاب به آن گوش فرا داد. همایون ، آوازى است باشکوه و مجلل، آرام و در عین حال بسیار زیبا و دلفریب که در آن فنا به چشم می خورد و بهتر است دستگاه همایون را بعد از غروب آفتاب و در ابتدای شب گوش داد. در دستگاه شور ، دلدلدگی کامل به معشوق و طلب دیده شده و هنگام شنیدن آواز در این دستگاه ، احساس آرامش می کنیم که این امر به دلیل سهل بودن آن می باشد. آوازی که در دستگاه شور اجرا می شود را می توان در هر زمانی از شبانه روز شنید که این از مشخصات خاص این دستگاه می باشد.
دردستگاه نوا که آرام ترین دستگاه موسیقی ایرانی است آرامش و اطمینان و حیرت موج می زند، آوازى است در حد اعتدال که آهنگى ملایم و متوسط دارد، نه زیاد شاد و نه زیاد حزن‌انگیز. نوا را آواز خوب گفته‌اند و معمولاً در آخر مجلس مى‌نواختند. نوا را میتوان در تمام طول شبانه روز گوش داد اما شب قبل از خواب نیز توصیه میشود
دستگاه راست پنجگاه، همانطور که از اسمش پیداست، دارای هر پنج گام موجود در موسیقی ایرانی میباشد و به نوعی به همه آنها ورود پیدا میکند بنابراین همه حالتهای موجود در پنج گام ایرانی را شامل میشود. علیرغم نزدیکی زیاد این دستگاه به ماهور دارای لطافت و ظرافتهائی است که احساس آرامش خاصی را در انسان ایجاد میکند در تمام طول روز میتوان به این آواز گوش داد اما بهترین زمان صبح تا قبل ازظهر است.

منبع:

https://telegram.me/absurdmindsmedia/9389

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۶

شیخ ابوسعید ابوالخیر را

گفتند: «فلان کس بر روی آب می‏رود.»

گفت: «سهل است، بزغی(قورباغه) و صعوه ای(پرندگانی به اندازه گنجشک)  نیز برود».

گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنه‏ای (مرغ شکاری) می‏پرد.»

گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.»

گفت:«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‏شود» .

شیخ گفت : این چنین چیزها را بس (خیلی) قیمتی نیست. مَرد ، آن بُود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه ، به دل ، از خدای غافل نباشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۸

تفکر یک پدیده زیستی است . فرایند تکامل ، همانطور که رنگ گل ها و ظاهر جانداران را تغییر داده ، تفکر را نیز دستخوش تغییر نموده . فرض کنید می توانستیم به پنجاه هزار سال قبل برگردیم، دست یکی از پیشینیان خود را بگیریم و او را به زمان حال بیاوریم ، او را به آرایشگاه ببریم و یک دست کت شلوار هوگوباس تنش کنیم . آیا او در خیابان جلب نظر خواهد کرد؟ البته که نه . او باید ابتدا انگلیسی ، رانندگی و نحوه استفاده از گوشی همراه را یاد بگیرد مثل ما که چنین چیزهایی را یاد گرفته ایم.

زیست شناسی تردیدها را برطرف کرده از نظر فیزیکی و شناختی ، ما شکارچیان اولیه ای هستیم که در عصر امروز کت شلوار هوگوباس پوشیده ایم.

آن چیزی که از زمان های باستان تغییر قابل ملاحظه ای کرده محیطی است که در آن زندگی می کنیم . در آن دوران همه چیز ساده و پایدار بود . اجداد ما در گروه های کوچک حدوداً پنجاه نفری زندگی می کردند . هیچ پیشرفت چشمگیر اجتماعی یا تکنولوژیکی رخ نمی داد . تنها در ده هزار سال اخیر ، جهان دچار دگرگونی قابل توجهی شد. اگر پانزده دقیقه وقت در یک فروشگاه بزرگ صرف کنی ، تعداد افرادی که می بینی از تعداد انسان هایی که پیشینیان ما در کل عمر خود می دیدند ، بیشتر است .

در ده هزار سال گذشته ، جهانی ساخته ایم که دیگر قابلیت فهمیدنش را نداریم . همه چیز پیشرفته تر اما به همین میزان پیچیده و در هم تنیدگی هم بیشتر شده است . نتیجه آن رونق ابزار و تکنولوژی  شگفت انگیز است اما بیماری های ناشی از سبک زندگی ( دیابت نوع دو ، افسردگی ، سرطان ، ایدز و ...) و خطاهای فکری( در تصمیم گیری)  نیز حاصل آن پیچیدگی است . هر چه این پیچیدگی رو به فزونی برود ( که بطور قطع خواهد رفت) ، این خطاهای فکری در تصمیم گیری ( مثل ازدواج ، خرید سهام و ...) بیشتر و شدیدتر خواهد شد. 

  بر در اندیشه ترسان گشته ایم از هر خیال

خواجه را اینجا  خیالی هست، آری هست نیست (مولوی)

چرا چنین است؟ چرا دائما خطا می کنیم ؟

یک توضیح است که ؛ تکامل فکر و تکنولوژی بطور مطلق زندگی ما را " بهینه سازی" نمی کند . تا وقتی که بتوانیم از پس رقبای خود بربیایم ، می توانیم از رفتار خطا آلود خود قسر در برویم . مثلا اجداد ما در برابر حیوانت وحشی فقط فرار (حسی نه منطقی) می کردند ، که نتیجه اش یا نجات بود و یا مرگ ،که از چرخه حیات حذف می شدند. بشر امروزی با تکنولوژی اش  نه تنها به این خطر بظاهر ساده اجدادمان فایق آمده ، بلکه  در بُعد اجتماعی ،همنوع و بشریت را تهدید کرده است و بیم آن می رود که دانسته یا نادانسته حیات در کره زمین را هم  به لب پرتگاه سوق بدهد . مثل آن پرنده ای که با خطای فکری  (فکر می کند تخم های خودش است )  تخم های فاخته  را پرورش  و تبدیل به جوجه می کند .

توضیح دوم ؛ مغز ما بیشتر برای باز تولید ساخته شده تا برای جستجوی حقیقت. به بیان دیگر ، استفاده ما از افکار برای متقاعد کردن است . هر کس بتواند دیگری را متقاعد کند، قدرت و در نتیجه دسترسی به منابع را بدست می آورد.

نهایتا یک توضیح سوم هم وجود دارد . تصمیم گیریهای حسی ، هر چند در برخی موارد دور از منطق باشد اما تحت برخی شرایط بهتر است . ما برای گرفتن بسیاری از تصمیم ها اطلاعات ضروری را نداریم ، تا با استفاده از منطق تصمیم بگیریم ، به همین سبب باید از میانبُرهای ذهنی و قوانین سرانگشتی (ابتکارها) استفاده کنیم . مثلا اگر چند نفر را برای شروع یک رابطه عاطفی در نظر داری، باید بررسی کنی با کدامیک می خواهی ازدواج کنی ، این یک تصمیم گیری منطقی نیست ، اگر بخواهی تنها با قوۀ عقل تصمیم بگیری تا ابد مجرد خواهی ماند .به بیان دیگر ما معمولا بصورت حسی تصمیم می گیریم و بعد تصمیم های خود را ارزیابی می کنیم. بسیاری از تصمیم ها نیمه خودآگانه گرفته می شود . بعد از کسری از ثانیه ، ما برای آن یک دلیل می سازیم تا احساس کنیم تصمیم مان خودآگانه بوده است .

 با حذف اضافه نمودن از کتاب " هنر شفاف اندیشیدن"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۲

شیادی گیسوان بافت که من علویم، و با قافله حجاز بشهری درآمد که (یعنی) از حج میایم، و قصیده ای پیش مَلک برد که من گفته ام نعمتش داد و اکرام کرد و نوازش بیکران فرمود.
یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت: من او را عیداضحی به بصره دیدم، حاجی چگونه باشد؟ دیگری گفت: پدرش نصرانی بود در ملطیه پسر شریف چگونه باشد، و شعرش را بدیوان انوری یافتند.
ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند که چندین دروغ درهم چرا گفت. گفت: ای خداوند روی زمین مرا سخنی مانده است به خدمت بگویم اگر راست نباشد بهر عقوبت که فرمائی سزاوارم. گفت: آن چیست؟ گفت:
غریبـی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ
گر از بنده لغوی شنیدی مرنج
جــهـانـدیـده بــســیـار گـویـد دروغ
ملک را خنده گرفت و گفت: از این راست تر سخن در عمر خود نگفته ای. بفرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و بخوشی برود.
استاد زرین کوب:
جهاندیده بسیار گوید دروغ،امّا سعدی این را می دانست که این دروغها ناظر به فریب خلق نیست ، ناظر به سرگرم کردن یاران است و نه از مقولۀ کذب ؛ بلکه از مقولۀ شعر و قصه باید شمرده شود ، با تمام زیبایها و دلنوازیها که در شعر و قصه هاست( از کتاب حدیث خوش سعدی دکتر زرین کوب ).

در شعر مپیچ و در فن او

چون اکذب اوست احسن او (نظامی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۲