تفکر یک پدیده زیستی است . فرایند تکامل ، همانطور که رنگ گل ها و ظاهر جانداران را تغییر داده ، تفکر را نیز دستخوش تغییر نموده . فرض کنید می توانستیم به پنجاه هزار سال قبل برگردیم، دست یکی از پیشینیان خود را بگیریم و او را به زمان حال بیاوریم ، او را به آرایشگاه ببریم و یک دست کت شلوار هوگوباس تنش کنیم . آیا او در خیابان جلب نظر خواهد کرد؟ البته که نه . او باید ابتدا انگلیسی ، رانندگی و نحوه استفاده از گوشی همراه را یاد بگیرد مثل ما که چنین چیزهایی را یاد گرفته ایم.
زیست شناسی تردیدها را برطرف کرده از نظر فیزیکی و شناختی ، ما شکارچیان اولیه ای هستیم که در عصر امروز کت شلوار هوگوباس پوشیده ایم.
آن چیزی که از زمان های باستان تغییر قابل ملاحظه ای کرده محیطی است که در آن زندگی می کنیم . در آن دوران همه چیز ساده و پایدار بود . اجداد ما در گروه های کوچک حدوداً پنجاه نفری زندگی می کردند . هیچ پیشرفت چشمگیر اجتماعی یا تکنولوژیکی رخ نمی داد . تنها در ده هزار سال اخیر ، جهان دچار دگرگونی قابل توجهی شد. اگر پانزده دقیقه وقت در یک فروشگاه بزرگ صرف کنی ، تعداد افرادی که می بینی از تعداد انسان هایی که پیشینیان ما در کل عمر خود می دیدند ، بیشتر است .
در ده هزار سال گذشته ، جهانی ساخته ایم که دیگر قابلیت فهمیدنش را نداریم . همه چیز پیشرفته تر اما به همین میزان پیچیده و در هم تنیدگی هم بیشتر شده است . نتیجه آن رونق ابزار و تکنولوژی شگفت انگیز است اما بیماری های ناشی از سبک زندگی ( دیابت نوع دو ، افسردگی ، سرطان ، ایدز و ...) و خطاهای فکری( در تصمیم گیری) نیز حاصل آن پیچیدگی است . هر چه این پیچیدگی رو به فزونی برود ( که بطور قطع خواهد رفت) ، این خطاهای فکری در تصمیم گیری ( مثل ازدواج ، خرید سهام و ...) بیشتر و شدیدتر خواهد شد.
بر در اندیشه ترسان گشته ایم از هر خیال
خواجه را اینجا خیالی هست، آری هست نیست (مولوی)
چرا چنین است؟ چرا دائما خطا می کنیم ؟
یک توضیح است که ؛ تکامل فکر و تکنولوژی بطور مطلق زندگی ما را " بهینه سازی" نمی کند . تا وقتی که بتوانیم از پس رقبای خود بربیایم ، می توانیم از رفتار خطا آلود خود قسر در برویم . مثلا اجداد ما در برابر حیوانت وحشی فقط فرار (حسی نه منطقی) می کردند ، که نتیجه اش یا نجات بود و یا مرگ ،که از چرخه حیات حذف می شدند. بشر امروزی با تکنولوژی اش نه تنها به این خطر بظاهر ساده اجدادمان فایق آمده ، بلکه در بُعد اجتماعی ،همنوع و بشریت را تهدید کرده است و بیم آن می رود که دانسته یا نادانسته حیات در کره زمین را هم به لب پرتگاه سوق بدهد . مثل آن پرنده ای که با خطای فکری (فکر می کند تخم های خودش است ) تخم های فاخته را پرورش و تبدیل به جوجه می کند .
توضیح دوم ؛ مغز ما بیشتر برای باز تولید ساخته شده تا برای جستجوی حقیقت. به بیان دیگر ، استفاده ما از افکار برای متقاعد کردن است . هر کس بتواند دیگری را متقاعد کند، قدرت و در نتیجه دسترسی به منابع را بدست می آورد.
نهایتا یک توضیح سوم هم وجود دارد . تصمیم گیریهای حسی ، هر چند در برخی موارد دور از منطق باشد اما تحت برخی شرایط بهتر است . ما برای گرفتن بسیاری از تصمیم ها اطلاعات ضروری را نداریم ، تا با استفاده از منطق تصمیم بگیریم ، به همین سبب باید از میانبُرهای ذهنی و قوانین سرانگشتی (ابتکارها) استفاده کنیم . مثلا اگر چند نفر را برای شروع یک رابطه عاطفی در نظر داری، باید بررسی کنی با کدامیک می خواهی ازدواج کنی ، این یک تصمیم گیری منطقی نیست ، اگر بخواهی تنها با قوۀ عقل تصمیم بگیری تا ابد مجرد خواهی ماند .به بیان دیگر ما معمولا بصورت حسی تصمیم می گیریم و بعد تصمیم های خود را ارزیابی می کنیم. بسیاری از تصمیم ها نیمه خودآگانه گرفته می شود . بعد از کسری از ثانیه ، ما برای آن یک دلیل می سازیم تا احساس کنیم تصمیم مان خودآگانه بوده است .
با حذف اضافه نمودن از کتاب " هنر شفاف اندیشیدن"