پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

از کتاب پیر پرنیان اندیش (ه ا سایه)

خوشبختانه اینکه صوفیه منو تسخیر نکردند،یه مقدار به این علته که من همیشه به یک وجه دیگه کار توجه داشتم؛ به این معنی که با خودم می گفتم این حرف بوالحسن ( خرقانی) که " هر که به سرای ابوالحسن در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید" ، یعنی اگر کسی اومد و پنهان نکرد و گفت که من ایمان ندارم، دین ندارم، نباید بهش نان داد؟...البته به گمان من بوالحسن به چنین کسی نان می داد ، اما از ایمانش مپرسید یعنی چی؟ بعدش هم ،آنکه نزد خدا به جانی ارزد ، نزد بوالحسن به نانی ارزد؛ همین جا روی "نان" هم باید توقف کرد! به نانی ارزد؟... به جهانی ارزد! (با لحنی قاطع و موکد می گوید .) هر انسان معادل تمام جهانه، قیمت آدمی ، ساده ترین و فقیرترین آدم چه از نظر مادی فقیر باشد و چه از نظر معنوی ، معادل دستگاه ِ به این عظمته . معادل همۀ هستی ِ ...

یه بار در جوانی یه چیز خوندم که هنوز هم یادمه ... آمریکایی ها اومدن حساب کردن که هر انسان چقدر می ارزه؟ به این نتیجه رسیدن که 12 دلار ، این مقدار آب داره ، منیزم داره ، کلسیم داره، زهرمار داره، فلان و فلان؛ بعد قیمتو حساب کردن و شد 12 دلار. این آدم 12 دلاری می تونه انیشتین باشه،خواجه حافظ شیرازی و حکیم ابوالقاسم فردوسی باشه! تنش 12 دلار مواد داره . خُب این یک نگاهه به انسان و قیمت اون، که طرفدار هم می تونه داشته باشه و داره البته .

12 دلاری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۵

 فرهنگ اینه که آدم ( مجموعه معارف) گذشتگانو بیاره درون خودش و نگه داره تا اونجا که خودش جزوی از اون باشه. وگرنه این کتابها که تو قفسه کتابخونه هست که فرهنگ نیست... فرهنگ اونه که می آد در آمیزاد منعکس می شه و بعد از آدمیزاد ساطع می شه به دیگران و نسل به نسل استمرار داره و بهش اضافه می شه. هر نسلی هم یک چیزهایی رو مثل سلول مرده دور می ریزه و یک چیزهایی جای این چیزو پر می کنه و این مبادله شب و روز ادامه داره. در من و شما هم ادامه داره ، ما هم به سلیقۀ خودمون و بر مبنای معرفت خودمون انتخاب می کنیم و یه فرهنگ تازه می سازیم و دل اون فرهنگ بزرگتر.
نقل از کتاب پیر پرنیان اندیش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۹

فریب استراتژیک

تصور کنید برای شغل رویایی خود درخواست داده اید. رزومه ات را چنان جلا داده ای که برق بزند. در مصاحبۀ شغلی ، موفقیت ها و توانایی هایت را برجسته می کنی و نقاط ضعف و شکست هایت را به حاشیه می بری. وقتی از تو می پرسند با وجود سی درصد کاهش هزینه ها می توانی فروش را سی درصد افزایش دهی، با لحنی آرام جواب می دهی : " انجام شده فرض کن" . از درون احساس نگرانی می کنی و بابت اینکه چگونه قادر به انجام این کار خواهی بود به مغزت فشار می آوری ، اما آنچه را برای بدست آوردن شغل لازم است می گویی . شما روی تحت تاثیر قرار دادن مصاحبه کنندگان تمرکز می کنی و سایر جزئیات از این مسئله تبعیت می کنند. تو می دانی حتی اگر نیمه واقع گرایانه هم به سوالات جواب بدهی ، خودت را از مسابقه خارج کردی.

تصور کن خبرنگاری هستی که ایدۀ خوبی برای نگارش یک کتاب دارید. موضوع مورد نظر سر زبانها  افتاده است. ناشری پیدا می کنی که مایل است پول خوبی به تو بدهد. اما می خواهد برنامۀ زمانی تو را بداند. ناشر عینکش را برمی دارد و به شما نگاه می کند، " چه زمانی منتظر نسخۀ اولیه باشیم؟ می توانی آنرا شش ماهه آماده کنی ؟ " . آب دهنت را قوت می دهی . تا بحال هیچ کتابی را کمتر از سه سال ننوشته ای. جواب می دهی " انجام شده فرض کن." البته نمی خواهی دروغ بگویی ، اما می دانی اگر واقعیت را بگویی ، به آن پول نمی رسی . وقتی قرارداد امضا شد و پول در حساب بانکی شما آرام گرفت، همیشه می توانی مدتی ناشر را منتظر نگه داری. نو نویسنده ای ؛ در داستان سازی کارت حرف ندارد!

عبارت رسمی برای چنین رفتاری فریب استراتژیک است.

هر چه پای مقدار بیشتری وسط باشد، ادعای شما هم بزرگتر می شود. فریب استراتژیک همه جا موثر واقع نمی شود.اگر چشم پزشک شما پنج بار پیاپی به شما بگوید بینایی ات عالی است اما بعد از هر مرحله بدتر از قبل ببینی ، بالاخره یک جایی دست از جدی گرفتن او بر می داری. با این حال وقتی صحبت تلاش های یکباره به میان می آید ، فریب استراتژیک ارزش امتحان کردن دارد.مثلا در مصاحبه ها همانطور که بالاتر دیدیم، قرار نیست یک شرکت شما را چندین بار استخدام کند.

بیشترین آسیب پذیری در فریب استراتژیک هنگام پروژه های بسیار بزرگ است، جایی که :

الف) مسئولیت توزیع شده ( مثلا اگر مدیری که متصدی پروژه بود دیگر بر سر قدرت نباشد)

ب) اگر چندین طرف درگیر باشند، طوری که منجر به سرزنش کردن بقیه از سوی هر طرف شود.

ج)موعد مقرر پایان کار چند سال دیگر باشد.

چرا تخطی در زمان اجرا و حدود هزینه ها در پروژه های بزرگ مکرر اتفاق می افتد؟ چون بهترین پیشنهاد عملی (انجام شده) نیست که برنده می شود ؛ بلکه آن چیزی که روی کاغذ (نظری ، تئوری) بهترین بنظر می رسد برنده شده است.Bent Flyvbjerg این را " داروینیسم معکوس" نام گذاری کرده ، هر کس که بیشتر حرف مفت بزند پروژه به او داده می شود. اما آیا فریب استراتژیک یک حقۀ بی شرمانه است؟ بله و خیر.آیا خانم هایی که آرایش می کنند فریب کارند؟ آیا مردانی که برای نمایش مهارت مالی خود ماشین پورشه کرایه می کنند دروغگویند؟ بله و خیر.

در موارد متعددی فریب استراتژیک بی ضرر است. با وجود این ، بابت چیزهایی که اهمیت دارند - مثل سلامتی خود یا آینده کارمندان- باید مواظب باشیم.پس اگر با افرادی مثل یک نویسنده، چشم پزشک ، متقاضی درجه یک استخدام سر و کار دارید، به آنچه ادعا می کنند توجه نکن . به عملکرد گذشتۀ آنها نگاه کنید . در مورد پروژه ها برنامۀ زمانی و سود و هزینۀ مشابه را بررسی کن و آنهایی را که طرح شان خوش بینانه تر است مورد پرس و جو قرار بده. از یک حساب رس بخواه تا برنامه ها را بی رحمانه موشکافی کند . بندی به قرارداد اضافه کن که برای خارج شدن از حد و مرزهای برنامه زمانی و هزینه ، مجازات های مالی سخت گیرانه ای در آن قید شده باشد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۳

خطای علت واحد از عصر حجر

Chris Mathews  یکی از خبرنگاران  برتر شبکۀ ام اس ان بی سی است. او با افرادی موسوم به کارشناسان سیاسی مصاحبه می کند. هیچ وقت نفهمیدم کارشناس سیاسی چیست یا اصلا چنین شغلی ارزشمند است ؟ سال 2003 حملۀ امریکا به عراق ، سوال های آن خبرنگار  مهمتر از جواب های کارشناسان بود.

" عامل محرک پشت جنگ چیست؟" " می خواهم بدانم که آیا حادثه یازدهم سپتامبر دلیل جنگ است ؟ چون بسیاری از مردم بر این باورند که این یک تسویه حساب است ." " فکر می کنید سلاح های کشتار جمعی دلیل این جنگ است اند؟" " چرا به عراق حمله کردیم؟" .

دلیل واقعی نه پاسخ های رایج بود و نه چیزهای نظیر اینها . تمام جوابها از خطای ذهنی حکایت می کند که اسم آنرا " خطای علت واحد" می نامم.

پنج سال بعد سال 2008 ترس بر بازارهای مالی حاکم شد . بانک ها ورشکست شدند و به کمک دلارهای مالیاتی اوضاع شان بهتر شد . دوباره سرمایه گذاران ، سیاستمداران و خبرنگاران با خشم ، "ریشۀ " بحران را گمانه زنی می کردند : سیاست های مالی آزاد؟حماقت سرمایه گذاران؟ ممیزان فاسد؟ طمع خالص؟ مدل ریسک نامناسب؟ و ... نه فقط یکی از این موارد ، بلکه همه موارد جزء علتها هستند.

هر فرد منطقی می داند عامل واحدی  مسبب اینگونه وقایع پیچیده نیست ، بلکه تعداد زیادی از عوامل دست به دست هم می دهند تا این اتفاق بیفتد .

ابر و باد و مه و خورشید فلک همه درکارند

با این حال ما مدام تلاش می کنیم فقط یک عامل سرزنش کنیم.

تولستوی در کتاب جنگ و صلح به درستی می نویسد : " وقتی سیبی می رسد و می افتد ، چه چیزی باعث افتادن آن می شود؟ بدین خاطر است که زمین جذبش می کند، به این دلیل است که ساقه پژمرده شده، یا بدین خاطر که خورشید آنرا خشک کرده و باد آنرا تکان داده ، یا بدین خاطر است که پسری پائین درخت می خواهند آنرا بخورد؟ یک عامل واحد علت آن نیست.

تصور کنید مدیر تولید یک برند شناخته شدۀ محصولات غذایی هستید و به تازگی محصولی کم شیرین و طبیعی معرفی کرده اید . بعد از یک ماه متاسفانه معلوم می شود  محصول جدید شکست خورده . برای پیدا کردن علت چگونه عمل می کنید؟

اول باید بدانید که هیچگاه یک علت  وجود ندارد . یک برگه بردارید و بطور خلاصه تمام دلایل احتمالی را روی آن بنویسید . دوم اینکه آنهایی را که می توانی تغییر بدهی مشخص کنید و بقیه را که نمی توانی ( مثل ذات انسان) حذف کنید . سوم با تغییر دادن فاکتورهای مشخص شده در بازارهای مختلف ، آزمایش های تجربی را اجرا کنید. چنین کاری به زمان و پول نیاز دارد ، اما این تنها راه فرار از باتلاق فرضیات سطحی است.

خطای علت واحد به همان اندازه که قدیمی است خطرناک هم هست . ما عادت کرده ایم که به مردم به چشم " تعیین کنندگان سرنوشت " نگاه کنیم . ارسطو 2500 سال پیش چنین چیزی را گفته بود . اعمال ما از بر هم کنش هزاران عامل ، از استعداد ذاتی گرفته تا تربیت و تحصیلات و  ترشح هورمون ها ناشی می شود.

تا زمانیکه به دلایل واحد باور داشته باشیم ، همیشه قادر خواهیم بود پیروزی ها و شکست ها را به افراد نسبت بدهیم و آنها را " مسئول" خطاب کنیم . این جستجو به دنبال سپر بلا  در نهایت به زور متوسل می شود .

و هنوز خطای علت واحد آنقدر محبوب است که تریس چیمن Tracy Chapman توانست موفقیت جهانی خود را بر اساس آن بدست آورد . "یک دلیل به من بده " نام آهنگی است که باعث موفقیت او شد .

اما یک لحظه صبر کنید ، چند دلیل دیگری وجود نداشت ؟

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۴

چرا آخرین شیرینی دهان تو را آب می اندازد؟

به صرف قهوه در خانۀ دوستی مهمان بودم، بچه های میزبان باهم کشتی می گرفتند. ناگهان یادم آمد که چند بسته تیلۀ شیشه ای دارم . یک بستۀ کامل از آن را روی زمین ریختم و امیدوار بودم آن فرشته های کوچک بتوانند در آرامش با آن تیله ها بازی کنند. البته این اتفاق نیفتد که هیچ بلکه دعوا بین شان بالا گرفت .کمی دقیق تر نگاه کردم دیدم در میان تیله ها فقط یک تیلۀ آبی وجود دارد و بچه ها سر آن باهم دعوا می کنند. تمام تیله ها هم اندازه شفاف و براق بودن. تنها مزیت تیله آبی این بود که هیچ تیله ای همرنگ آن نبود .فقط می توانستم به این رفتار بچگانۀ آنها بخندم.

البته بزگترها هم از این رفتار " خطای کمبود" بی بهره نیستند. رومی ها معتقدند " کمیاب با ارزش است" . در حقیقت "خطای کمبود" همسن بشر است . آن دوست میزبانم  مشاور املاک است . هر وقت یکی از مشتری هایش نمی تواند بدرستی تصمیم بگیرد ، به او زنگ می زند و می گوید " یک پزشک از لندن نقشۀ ساختمان دیروزی را پسندید . تو چطور ؟ هنوز تمایل به خرید داری؟ "

آن پزشک لندنی ، که بعضی وقت ها استاد دانشگاه یا کارمند بانک می شود ، البته یک موجود خیالی اما بسیار تاثیرگذار است . او باعث می شود مشتری ها احساس کنند فرصتی را که  دارند ،  از دست می دهند،پس دست بکار می شوند و معامله را انجام می دهند. چرا؟باز بخاطر کمبود احتمالی منابع (خانه مورد نظر).

 پروفسور Stephen Worchel برای سنجیدن کیفیت شیرینی ها ،شرکت کنندگان را به دو گروه تقسیم کرد . گروه اول را یک جعبه کامل شیرینی و گروه دوم را فقط دو عدد داد. در آخر کسانیکه فقط دو عدد شیرینی داشتند کیفیت شیرینی ها را خیلی بالاتر از گروه اول ارزیابی کردند . این آزمایش چندین بار تکرار شد و هر بار نتیجۀ مشابهی داشت.

پوسترها هشدار می دهند " فقط امروز " . صاحبان گالری های نقاشی و انتیک از همین " خطای کمبود" سوء استفاده می کنند و نشانه قرمز " فروخته شد" را رویش قرار می دهند تا بقیه کارهای باقیماندۀ خود را نمونه های کمیاب معرفی کنند که باید هر چه سریعتر آنها را خرید.

تمبرهای قدیمی ، سکه و ماشین های قدیمی را جمع آوری می کنیم در حالیکه هیچ کاربرد عملی برای ما ندارند . شرکت پست تمبرها را و بانک سکه های قدیمی را قبول نمی کنند . اما اینها همه مشکلات جانبی هستند ؛ جذابیت آنها در کمیاب بودشان است .

در امریکا مهمانی های دانش آموزی بخاطر مصرف بیش از حد مشروبات الکلی معمولا بهم می خورد ، صرفا به این خاطر که مصرف آنها قبل از سن 21 مجاز نیست.

بوسه ای زان دهن تنگ به صد جان ندهد

هرچه کمیاب بود بیش بها می باشد (صائب تبریزی)

در نتیجه ، پاسخ معمول به کمبود باعث ایجاد خلل در شفاف اندیشی می شود. ارزش محصولات و خدمات را باید صرفا بر اساس قیمت و مزایای آنها بسنجیم . اینکه یک محصول در حال اتمام است یا پزشکان لندن به آن علاقه مند شده اند نباید در ارزش گذاری جایی داشته باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۳

مردی وام می گیرد، شرکتی تاسیس می کند و کمی بعد از آن ورشکست می شود . گرفتار افسردگی می شود و خود کشی می کند.

نظرت راجع به داستان چیست؟ بعنوان یک تحلیلگر اقتصادی ، می خواهی بدانی چرا ایده تجارت او موفق نبود؛ آیا او مدیر ضعیفی بود؟ ایا استراتژی غلط انتخاب کرده بود ، بازار خیلی کوچک بود ، یا رقابت خیلی بزرگ؟ بعنوان بازاریاب ، تصور می کنی کمپین ها ضعیف سازماندهی شده بود یا اینکه او در رسیدن به مخاطب ِ هدف خود ناکام مانده بود. اگر کارشناس اقتصادی باشیم ، وام گرفتن را بعنوان ابزاری مناسب زیر سوال می بری.در مقام خبرنگار محلی ، به پتانسیل داستان پی مبری ؛ چقدر خوش شانس بود که خودش را کُشت! در مقام نویسنده به این فکر می کنی که این داستان چطور می توانست به یک تراژدی یونانی بدل شود. در مقام بانکدار ، باور داری در بخش وام خطایی صورت گرفته . در مقام جامعه شناس ، شکست سرمایه داری را سرزنش می کنی . در مقام محافظه کار دینی ، این اتفاق را مجازات الهی می بینی . در مقام روانپزشک ، پائین بودن سطح سروتونین را تشخیص می دهی.

کدام دیدگاه " درست " است؟

مارک تواین نویسنده امریکای گفته : " اگر تنها ایزار تو چکش باشد ، همۀ مشکلات تو میخ خواهد بود."

این پدیده را مردی با تمایل چکش زدن  یا تغییر شکل حرفه ای  نیز می نامند.

پزشکان جراح حتی اگر بیماران به شیوه مسالمت آمیزتری هم مداوا شوند ، می خواهند با چاقوی جراحی حل کنند. ارتشی ها اول به راه حل نظامی فکر می کنند . بطور خلاصه ، اگر  از کسی راجع به چیستی یک مشکل خاص بپرسی ، معمولا آنرا از حوزۀ مهارت خود راه حل می دهد.

اما این روشی کاملا فاجعه آمیز برای فکر کردن و حل مشکلات در دنیاست . اینکار چه ایرادی دارد؟ تغییر شکل حرفه ای زمانی خطرناک می شود که مردم فرایندهای تخصصی خود را در حوزه هایی بکار ببرند که به آن تعلق ندارند. بی شک با برخی از این موارد مواجه شده اید. معلمانی که به دوستان خود مثل داش آموزان  امر و نهی و پرخاشگری می کنند ، یا مادران تازه کار که با همسران شان مثل بچه رفتار می کنند .

مرد  با چکش (متخصص) حتی در حوزه اختیارات خودش هم مایل است بیش از حد از چکش استفاده کند.

نتیجه؛ اگر مشکل خود را پیش کارشناس می بری انتظار راه حلی بهینه و جامع نداشته باش. منظر رویکردی باش که با جعبه ابزار آن کارشناس جور دربیاید. مغز، کامپیوتر مرکزی نیست. بیشتر شبیه یک چاقوی همه کاره است که توانایی های مشخصی دارد. متاسفانه این " چاقوهای جیبی" ما کامل نیستند. با تجارب زندگی و مهارتهای حرفه ای خود تا حالا صاحب چندین تیغه شده ایم .اما برای تجهیز بهتر خودمان باید تلاش کنیم تا  دو سه ابزار دیگر به خزانه مان اضافه کنیم.

هر چه چاقوی جیبی شما  بزرگتر و همه فن حریف تر باشد تفکرات شما  هم زیرکانه تر خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۲

لویی پاستور دانشمند مشهور فرانسوی در جمعی  توضیح می داد  که میوه را شسته و بعد بخورند تا کمتر دچار بیماری شوند . او انگور را با آبی شست و گَرد و خاک محلول را در آب را نشان داد که باعث بیماری می شوند. پاستور سرگرم سخنرانی شد بعد از مدتی همان آبی را که انگور را شسته بود خورد.

یک تیم دانش آموزی با لباس سفید و تیم دیگر با لباس مشکی توپ بسکتبال را به عقب و جلو پاس می دهند . از بینده خواسته می شود فقط تعداد پاس های تیم سفید را بشمارد .  هر دو تیم در مسیرهای دایره ای حرکت می کنند. ناگهان وسط این ویدئو اتفاق جالبی می افتد : دانش آموزی که لباس گوریل پوشیده به وسط اتاق می رود ، به سینه اش ضربه می زند و خیلی سریع ناپدید می شود. در پایان از بیندگان می پرسند که متوجه چیز غیر معمولی شدی یا نه ؟ نیمی از بیندگان سرشان را به نشانه بهت زدگی تکان می دهند. گوریل؟ کدام گوریل؟.

آزمایش "رفتار شیطنت آمیز" یکی از مشهورترین آزمایش ها در روانشناسی است که آنرا " خطای حواس جمع بودن" می نامند، توضیح می دهد ؛ که هر اتفاقی که مقابل ما می افتد نگاه می کنیم ، اما در حقیقت معمولا آنچه را که بر آن تمرکز کرده ایم می بینیم. در این مثال خاص ، شمارش پاس هایی  تیم سفید پوش باعث می شود که  عوامل وفقه انداز و غیرقابل انتظار را نمی بینیم حتی به بزرگی یک گوریل .

خطای حواس جمعی می تواند خطرناک باشد. بعنوان مثال صحبت کردن با موبایل همزمان با رانندگی . بیشتر دفعاتی که چنین کاری می کنیم اتفاقی نمی افتد . تماس بخودی خود تاثیر مخربی بر فرایند ترمز گرفتن ماشین ندارد. اما زمانی مخرب می شود که بعلت حواس پرتی (حواس جمعی به صحبت های موبایل) مثلا کودکی از جلو ماشین می گذرد  عکس العمل به موقع گرفته نشود و منجر به فاجعه می شود. مطالعات نشان داده واکنش رانندگانی که تلفن همراه استفاده می کنند به کندی کسانی است که الکل  یا مواد مخدر مصرف کرده  اند.بعلاوه تقریبا  مهم نیست تلفن همراه را با دست گرفته باشی  یا بین شانه و فک ات قرار دهی یا از هندزفری استفاده کنی .

کمپانی سویس ایر هم آنقدر بر توسعه تمرکز کرده بود که بر باد رفتن نقدینگی خود را فراموش کرد و در سال 2001 ورشکسته شد.

یا سوء مدیریت در بلوک شرق منجر به فروپاشی آن  شد.

گوریل های این چنینی دقیقا جلو چشم ما در حال رقصیدن اند و ما بندرت متوجه شان می شویم.

اینطور نیست که ما هر اتفاق خارق العاده را از دست بدهیم . قسمت معماگونۀ مسئله اینجاست که هر چیزی که به آن بی توجهی می کنیم مغفول می ماند. بنابراین اصلا نمی دانیم چه چیزهایی را داریم نادیده می گیریم. دقیقا به همین خاطر است که هنوز گرفتار این خطای خطرناک ایم و گمان می کنیم متوجه همۀ چیزهای مهم هستیم.

برای جلوگیری از خطای حواس جمع هر چند وقت یکبار خودت را از "  حواس جمعی" پاک کن. به همان اندازه که به سر وصدا واکنش نشان می دهی ، به سکوت هم توجه کن . نه فقط مرکز ، بلکه محیط اطراف را هم چک کن . به چیزهای تصور ناشدنی فکر کن . بزرگ و مشخص بودن برای دیده شدن کافی نیست . باید انتظار چیزهای عظیم و غیر منتظره را داشت.

آدرس ویدئو :

https://www.youtube.com/watch?v=IGQmdoK_ZfY 

 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۶

خطای هزینۀ هدر رفته

فیلم افتضاح بود . بعد از یک ساعت تماشای فیلم ، در ِ گوش همسرم گفتم " پا شو برویم خانه " . گفت: " به هیچ وجه . قرار نیست سی دلارمان را دور بریزیم". با اعتراض گفتم : " این توجیه درستی برای ماندن نیست . پول مان همین الان هم خرج شده .

اینجا با خطای هزینۀ هدر رفته مواجه شده ایم. نوعی طرز تفکر اشتباه ! آنچنان به من چشم غره رفت که انگار تازه یک لیموترش را گاز زده . چه بمانیم و چه برویم سی دلار را خرج کرده ایم بنابراین عامل "هزینه" نباید در تصمیم ما نقش داشته باشد. با گفتن این جملات تلاش کردم موضوع را روشن کنم، نیازی به گفتن نیست که در نهایت تسلیم شدم و در صندلی ام فرو رفتم.

یکی از دوستانم سالها از رابطه عاشقانه پُر مشکلش زجر می کشید . نامزدش بارها و بارها به او خیانت می کرد . هر دفعه هم پشیمان بر می گشت و التماس می کرد که دوستم او را ببخشد . دوستم می گفت " انرژی زیادی صرف این رابطه کرده ام و کنار گذاشتنش کار اشتباهی است" این نیز یک مورد کلاسیک از خطای هزینۀ هدر رفته .

کنکورد نمونه بارز یک پروژه نا موفق دولتی است. هر دو طرف قرارداد ، بریتانیا و فرانسه از مدتها قبل می دانستند تجارت این هواپیمای ما فوق صوت هرگز به صرفه نبوده، اما کماکان به صرف مبالغ هنگفت ادامه دادند. شاید فقط برای حفظ ظاهر ، رها کردن پروژه به منزله پذیرفتن شکست بود. به همین دلیل اغلب خطای هزینه هدر رفته را اثر کنکورد هم می نامند. این خطا منجر به اشتباهات پُر هزینه و فاجعه آمیزی در قضاوت ها می شود. امریکایی ها به همین دلیل ، به حضورشان در جنگ ویتنام ادامه دادند . تفکرشان این بود " ما تا الان خیلی چیزها را قربانی این جنگ کرده ایم . اشتباه است اگر منصرف شویم".

خطرناک ترین حالت خطای هزینه هدر رفته وقتی است که زمان ، پول ، انرژی یا عشق زیادی صرف چیزی کرده باشیم . این هزینه دلیلی می شود برای ادامه دادن ، حتی اگر با موضوعی محکوم به شکست سروکار داشته باشیم . هر چه بیشتر سرمایه گذاری کنیم. هزینه هدر رفته بیشتر می شود و بیشتر مجبور می شویم ادامه بدهیم.

" تا اینجا آمده ایم..." ، " تاکنون این همه از کتاب را خوانده ام ... " ، " اما دو سال صرف این دوره کرده ام..." اگر با هر کدام از این نمونه های فکری مواجه شده اید، یعنی خطای هزینه هدر رفته در گوشۀ ذهن شما مشغول بکار است.

البته ممکن است دلایل خوبی برای ادامه کار و سرمایه گذاری برای چیزی تا نتیجه دادنش وجود داشته باشد. اما مراقب دلایل غلطی مثل توجیه سرمایه گذاری های جبران ناپذیر باش. برای تصمیم گیری منطقی باید هزینه هایی را که تا امروز کرده ای فراموش کنی . مهم نیست تاکنون چقدر سرمایه گذاری کرده ای ؛ فقط ارزیابی ات از هزینه ها و سود های آینده مهم است .

جلو ضرر را از هر جا بگیری استفاده است .

ضرب المثل انگلیسی گویاتر از معادل فارسی آن است .

Better lose the saddle than the horse  

 زین را از دست بدهی بهتره ،تا اسب را ازدست بدهی.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۲۳

ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﻧﯽ ﺩﺳت ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻭ ﺑﺒﺮﯼ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻋﺮﺑﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﮕﯽ، ﺍﮔﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯿﻦ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﻮﻧﯿﻦ … ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﻈﯿﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ!

ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺠﺮﯾﺎﻧﻪ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﺑﺨﻮﻧﻪ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ.

ﺣتی  ﺧﻮﺩ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ!

ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ. ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ … ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﺳﺘﻮﺩﯾﻮ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺨﻮﻧﯿﻦ، ﺿﺒﻂ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺭﺑّﻨﺎ … ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ ﻧﻮﺍﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﺑّﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﺪﺍﺭﻣﺶ. ﻣﻦ ﺍﻭﻝ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﯿﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺣﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﻧﻪ …
ﭼﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺣﯿﺮﺕ ﺁﻭﺭﯼ ﺩﺍﺭﻩ!

ﺍﺻلا ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ.( ﺳﺮﺵﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ)

ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻩ، ﭼﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺳﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ" ﺭﺑّﻨﺎ "ها ﻫﺴﺖ(ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ)!

ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ، ﯾﮏ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺗﻮﺵ ﻫﺴﺖ.

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ، ﻫﻤﻪ ﯼ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺑﺸﺮﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍ ﻫﺴﺖ!

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎﯼ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﭼﻪﻣﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﺧﻮﻧﺪﯼ؟ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ …

ﻭﺍﻗﻌﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺷﻮﺭﻩ، ﺍﻓﺸﺎﺭﯾﻪ،چیه!

ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ!

منبع: کتاب پیر پرنیان اندیش

https://www.aparat.com/v/UgRou/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%D8%A8%D9%86%D8%A7_%D8%A8%D8%A7_%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۲

کم کاری اجتماعی

سال 1913 مهندس فرانسوی ، عملکرد اسب ها را مطالعه می کرد ،  از نتیجه مطالعه شگفت زده شد وقتی که پی برد ؛ قدرت دو حیوان که یک کالسکه را می کشند با دو برابر قدرت یک اسب برابر نیست. این نتیجه را به انسانها هم تعمیم داد . چند مرد طنابی را از دو سو می کشیدند .او نیروی بکار گرفته شده از هر طرف را اندازه گیری کرد. بطور میانگین ، اگر دو نفر طناب را بکشند ، هر کدام فقط 93 درصد از قدرت خود را بکار می گیرند . وقتی سه نفر باهم بکشند ، این عدد 85 درصد است و اگر هشت نفر بکشند ، فقط از 49 درصد قدرت خود بهره می گیرند.

علم چنین چیزی را اثر کم کاری اجتماعی می نامد. این پدیده وقتی اتفاق می افتد که عملکرد فردی بطور مستقیم قابل مشاهده نیست و یا با تلاش گروهی آمیخته می شود.کم کاری اجتماعی رفتاری منطقی است ، چرا باید همه انرژی خودت را مصرف کنی وقتی که نیمی از آن هم کفایت می کند؟ بخصوص زمانی که این کوتاهی ها به چشم نمی آید. به بیان ساده تر ، کم کاری اجتماعی نوعی گول زدن است که در آن همۀ  ما مقصریم ، حتی اگر ناخودآگاه اتفاق بیقتد. در مورد اسب های مورد آزمایش هم چنین اتفاقی افتاده بود.

کم کاری اجتماعی فقط در عملکرد فیزیکی اتفاق نمی افتد . ما به لحاظ ذهنی هم کم کاری می کنیم. برای مثال ، در جلسه ها هر چه تیم بزرگتر باشد ، مشارکت فردی ضعیف تر می شود . اما به محض آنکه شرکت کنندگان به یک تعداد مشخص برسند عملکرد ما ثابت می شود.

کم کاری اجتماعی پیامدهای جالبی دارد، در گروه ها ، ما نه تنها در مشارکت ، بلکه حتی در حوزه جوابگویی هم تمایل به عقب نشینی داریم . هیچکس نمی خواهد مسئولیت کارهای خلاف یا تصمیم های بد کل گروه را قبول کند. یک مثال چشمگیر محاکمۀ نازی ها در دادرسی های نورنبرگ است . یک مثال کمتر جنجالی آن ، هیئت های مدیره یا تیم های مدیریتی هستند. ما پست تصمیم های تیمی پنهان می شویم .

عبارت فنی برای چنین چیزی انتشار( تقسیم) مسئولیت است. به همین دلیل است که تیم ها به نسبت تک تک اعضا تمایل به پذیرش ریسک های بزرگتری دارند.افراد استدالال می کنند که اگر کارها بد پیش برود ، آنها تنها کسانی نیستند که سرزنش خواهند شد. این اثر " انتقال مخاطره آمیز " نام دارد و بطور خاص برای شرکتها و استراتژیست های صندوق بازنشستگی خطرناک است، جایی که پای میلیاردها پول در میان است .

نتیجه: مردم در گروها نسبت به وقتی که تنها هستند متفاوت رفتار می کنند ( در غیر این صورت ، اصلا گروهی در کار نبود) با آشکار شدن عملکرد فردی تا حد امکان ، می توان از  نقاط ضعف گروه ها  کاست .

در چنین مواردی است که فردوسی گفته :

یکی مرد جنگی بِه از صد هزار

زنده باد شایسته سالاری ! زنده باد جامعۀ عملکرد محور !

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۰