پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

کشیشی در حال مرگ به جانشین اش وصیت می کند که : بیش از نیم ساعت موعظه نکن . انکه گوش نمی کند پس  زمان کم و زیاد برایش یکسان است و اما آنکه گوش می کند بعد از نیم ساعت حوصله اش سرمی رود و دیگر گوش نخواهد کرد.

این وصیت در روزگار فست فودی ما  که همه چیز را کوتاه و آماده و سریع می خواهیم اهمیت اش دو چندان می شود . دوستان در فضای مجازی زحمت می کشند و مقاله های بلند بالایی  می نویسند که خوانده نمی شود البته  در وهله اول بعلت بلندی مقاله . بگذریم از کیفیت و جذابی که اگر خوانده شود مورد قضاوت قرار می گیرد.

مقاله و موعظه و علم از جنس کالا است . اگر مشتری نداشته نباشد . زحمت تولید کننده بهدر می رود .

اگر گوینده و نویسنده حرفی برای گفتن دارد همان نیم ساعت زمان کشیش کافی است . اگر بیشتر گفت و نوشت ؛ یا از مطلبی به مطلب دیگر می رود که انسجام سخن از دست می رود و یا اینکه مطلب برای خودش روشن نیست وبا  گره های ذهنی خودش کلنجار می رود .

لاف از سخن چو دُرّ توان زد

آن خشت بود که پر توان زد (نظامی)

آوردن کدها و نقل قول های فراوان نه تنها قوت نوشتار نیست بلکه ضعف هم بحساب می آید .

از فضل پدر تو را چه حاصل ؟

دیگران گفته و نوشته اند حرف نویسنده و گوینده چیست ؟  خودش چه حرف تازه ای دارد؟

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

سخن و برداشت تازه  از گفتار و نوشتار دیگران مهمتر از نقل قول آنهاست .

 روح نو بین در تن حرف کهن.

 نمونۀ  گزیده گویی  در کمیت و کیفیت  در حد اعلا  مقالات شمس  تبریزی است .

 این گفته شمس برداشتی فوق العاده از کلمه "متابعت " است

این ابا یزید(بسطامی) مى‌ آرند که خربزه نخورد و گفت: مرا معلوم نشد که پیغامبر علیه السّلام خربزه چگونه خورد! آخر این متابعت‌ را صورتى است و معنیى، صورت متابعت‌ را نگاه داشتى، پس حقیقت متابعت‌ و معنى متابعت‌ چگونه ضایع کردى؟

متابعت محمّد (ص) آن است که او به معراج رفت، تو هم بروی در پیِ او.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۹

گروه اندیشی

تا به حال پیش آمده زبانت را در یک جلسه  یا یک جمع گاز بگیری؟ حتما پیش آمده. مجبوری بنشینی ، چیزی نگویی و فقط سرت را به نشانه تایید تکان بدهی .هر چه باشد ، دلت نمی خواهد آن کسی باشی که همواره در کار نه می آورد. بعلاوه ممکن است صد در صد مطمئن نباشی چرا با نظر بقیه مخالفی . چرا که دیگران نه تنها متفق القول اند ، بلکه اصلا ابله هم نیستند.پس دهانت را یک روز دیگر بسته نگه می داری. وقتی همه اینطور فکر وعمل کنند، گروه اندیشی وارد کار شده ؛ این جاست که یک عده انسان هوشمند ممکن است تصمیمی غیر مسئولانه بگیرند ،چون همه با نظرشان موافق اند و یک اجماع وجود دارد. تصمیمی که ممکن است در شرایط دیگر و بدون این فشار ِ ناخودآگاه گروه اندیشی  از سوی همکاران احتمالا رد می شد . گروه اندیشی یک شاخه بخصوص از تائید اجتماعی است که شخص را از استرس و اضطراب رها می کند.

اعضای یک گروه همبسته الگوی مشترکی برای خود در این ناکامی ها دارند .آنان با ایجاد توهم ناخواسته روحیه ای تیمی در میان خود ایجاد می کنند . یکی از این تصورات ، باور به شکست ناپذیر بودن است .آنان خیال می کنند اگر سرگروه و اعضا آن از موفقیت اطمینان داشته باشند ، آن وقت شانس هم  با آنان یاری خواهد کرد .

از ره تقلید آن صوفی همین

خر برفت آغاز کرد اندر حنین

بدنبان این استدلال ، توهم اتفاق آراست ، اگر همه فکرند پس هر نظر مخالف ناگزیر اشتباه است ! هیچکس نمی خواهد با گفتن "نه" اتحاد گروهی را بهم بزند. دست آخر همه خوشحالند که عضوی از این گروه مهم هستند . بیان مخالفت به معنای خط خوردن از گروه است.

در گذشته چنین طغیان هایی منجر به مرگ می شد. به همین خاطر اصرار می کنیم به نفع گروه نظر بدهیم.

گفت من مغلوب بودم صوفیان

حمله آوردند و بودم بیم جان

 اگرچه این اتفاق بیشتر در دنیای سیاست می افتد ، اما دنیای تجارت هم با گروه اندیشی بیگانه نیست. یک نمونه کلاسیک آن سرنوشت خطوط هوایی مشهور سویس ایر است . آنجا گروهی از مشاوران گرانقیمت دور مدیر عامل گرد آمده بودن و با تکیه بر توهم موفقیت های پیشین خود ، یک راهکار بسیار پرخطر را که شامل خرید بسیاری از خطوط هوایی اروپایی بود را انتخاب کردند.

صد حکایت بشنود مدهوش حرص

در نیاید نکته‌ای در گوش حرص

چنان اجماع قدرتمندی بین آنها که سرمست ِ موفقیت های قبلی بودند ایجاد شد که حتی مخالفت های منطقی هم سرکوب می شد . این امر باعث ورشکستگی این خط هوایی در سال 2001 شد.

نتیجه:

اگر خود را در میان یک گروه نزدیک و هم عقیده یافتی ، باید آنچه را در ذهنت می گذرد بیان کنی ، حتی اگر گروه علاقه ای نشان ندهد .فرضیات ضمنی را زیر سوال ببر، حتی اگر این کار باعث شود از آسایش دور باشی . اگر رهبری یک گروه را بر عهده داری ، یک نفر را به عنوان " مخالف" منصوب کن . او احتمالا محبوبترین فرد گروه نخواهد بود ، اما شاید مهمترین عضو باشد.

  

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۴

بدون شک  اریک برن را یکی از مشهورترین روانشناسان معاصر است. کتاب "بازیها" ی او نیز با استقبال زیادی روبرو شده . شاید چون او خیلی راحت و خودمانی از روانکاوی صحبت می کند و مانند فروید گرفتار الفاظ و تئوریهای پیچیده نشده است. البته همین استفاده از اصطلاحات غیر حرفه ای باعث شد که در ابتدا جامعه متخصصان خیلی تئوری های او را جدی نگیرند.
او ابتدا چند مقاله آتشین در این زمینه نوشت و پس از آن در سال ۱۹۵۸مقاله مشهور و تأثیرگذار خود را با عنوان "تحلیل رفتار متقابل: روشی بدیع و کارا برای گروه درمانی"، منتشر کرد. این مقاله شروعی بود برای نظریه ای جدید، که کم کم با عنوان "تحلیل رفتار متقابل" (Transactional Analysis) یا به اختصار TA شناخته شد.
اساس نظریه اولیه تحلیل رفتار متقابل بر پایه حالت های شخصیتی ارایه گردید. او برای سهولت و همه فهم شدن این حالتها به ابتکار عمل جالبی دست زد و از نامهای ملموسی چون کودک، والد و بالغ استفاده نمود.
▪ «کودک» درون همان بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکی کند؛ درست مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد. خلاقیت، شور و شوق، احساسات تند و تیز، قهر و آشتی، ترس، وحشت، عشق و تنفر همه و همه از کودک درون ما منشا می گیرد.
او برای توضیح بیشتر دو نوع کودک درون را تعریف می کند یکی کودک سازگار و کودک ناسازگار .
کودک سازگار همان بخش از شخصیت ماست که قوانین و باید و نباید های جامعه را می پذیرد و مثل یک بچه  "خوب " هرچه والدنیش می گویند گوش می کند.
اما برعکس این کودک ناسازگار است که مرتب بچگی می کند و البته در مواردی برای ما دردسر ایجاد می کند اما همین کودک ناسازگار است که منجر به شور زندگی و خلاقیت و ابتکار می شود. وگرنه از کودک سازگار کاری جز بله قربان گویی بر نمی آید. به همین دلیل اریک برن اغلب بیمارانش را تشویق می کرد به کودک ناسازگار خود بیشتر بها بدهند و نگران بچگی های او نباشند.
«بالغ» بخش عاقل شخصیت ماست؛ بخشی که تصمیم های منطقی می گیرد، اطلاعات را پردازش می کند، با دیگران رابطه محترمانه برقرار می کند و کلا واقع گراست.
«والد» درون که منفور ترین بخش شخصیت ما را از نظر اریک برن تشکیل می دهد همان باید و نباید های بدون منطق و دلیل ماست. همان دستور العمل های بی چون و چرایی که سالهاست برای خود ساخته ایم و حتی اطرافیانمان را هم با آن اسیر کرده ایم. اما اریک برن والد را نیز دو نوع می داند اولی والدی سخت گیر و آزار دهنده و دومی والدی نوازشگر و تایید کننده و اعتقاد دارد والد بد و مایوس کننده والد نوع اول است و بهتر است به نوع دوم تغییر کند .در کتاب مشهور اریک برن به نام " بازی ها " از حدود چهل و شش بازی مختلف که می‌توانند گروهی و یا تکی اعمال شوند نام برده شده و بعد از او دیگر متخصصین روانکاوی و TA به تکمیل آنها و اضافه کردن دیگر بازی‌های مدرنتر به ساختار این روش روانکاوی شده‌اند.

مثالی ساده‌ای برای بیشتر روشن شدن موضوع می‌زنم: در روحیهٔ جاری بیشتر جوانان این روزهای ایران , بازی «کی از کی بدبخت تر است» کاملاً جاری و ملموس است. در این بازی فردA می‌خواهد دائم از غم‌ها و مشکلاتش حرف بزند و دیگر افراد گروه و یا جامعه نیز مجبور می‌شوند با او بازی کنند. فرضاً فرد B با او هم صحبت می‌شود و فرد A طبق معمول در مورد مشکلاتش و غم هایش شروع به صحبت می‌کند. فرد B برای مشکلات او راه حل‌هایی پشنهاد می‌کند ولی فرد A هر کدام از راه حل‌ها را با جملهٔ «خوبه , ولی...» پاسخ می‌دهد. در نهان این بازی فرد A می‌خواهد به این بازی لذتبخش بپردازد و مقصودش حل کردن مشکلاتش نیست , برای همین تمام پاسخ‌هایی که می‌دهد برای رد کردن راه حل‌های فرد B طراحی می‌شود و این بازی آنقدر ادامه پیدا می‌کند تا فرد B دیگر راه حلی نداشته باشد و فرد A به پیروزی ای که انتظارش را داشته دست پیدا کند و آن چیزی نیست جز این که شخص A دوباره به خودش بگوید «کسی از من بدبخت تر نیست» .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۶

حسادت

از سه گزینه زیر کدامیک بیشتر آزارت می دهد؟

1- حقوق دوستانت افزایش پیدا کند و حقوق تو ثابت بماند.

2-حقوق دوستانت ثابت بماند ، حقوق تو هم همینطور

3- میانگین حقوق دوستانت کاهش یابد ، حقوق تو هم همینطور

اگر پاسخ گزینه 1 است، نگران نباش ، کاملا طبیعی است؛ شما هم یکی دیگر از قربانیان حسادت هستی.

این یک حکایت روسی است که : کشاورزی یک چراغ جادویی پیدا می کند . لمش می کند، از بین ابرها یک هیولایی ظاهر می شود و وعده می دهد که یک آرزوی او را بر آورده کند . کشاورز مدتی به آن فکر می کند. در نهایت می گوید :

همسایه من یک گاو دارد و من ندارم . دوست دارم گاوش بمیرد.

ممکن است ما هم با آن کشاورز همذات پنداری کنیم ، هر قدر هم که مضحک بنظر برسد. بپذیریم که : مشابه چنین تفکری در مقطعی از زندگی برایمان حتما پیش آمده. تصور کن حقوق همکارت افزایش پیدا کند و به تو کارت هدیه بدهند . حسودیت می شود. این مسئله زنجیره ای از رفتارهای غیرمنطقی را بدنبال دارد، دیگر به او کمک نمی کنی ، در برنامه هایش سنگ اندازی می کنیم ، حتی ممکن است لاستیک ماشین اش را پنجر کنیم. چه بسی زمانی که موقع اسکی پایش بشکند ، مخفیانه شادی کنیم.

از بین تمام احساسات ، حسادت احمقانه ترین شان است. چون تقریبا به آسانی می توان خاموش کرد، بر خلاف خشم،ناراحتی یا ترس.

بالزاک می نویسد: " حسادت احمقانه ترین عادت بد است. چون حتی یک مزیت هم ندارد."

حسادت خالصانه ترین نوع خودستایی است علاوه بر این وقت تلف کردن محض هم هست.

حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است (سعدی)

حسادت در بین همطرازها رخ می دهد ، مثلا پزشک به پزشک ، نویسنده به نویسنده ،معلم به معلم و مهندس به مهندس و..

ارسطو این را می دانست که گفت : " کوزه کران به کوزه گران حسادت می کنند"

اغلب حسادت بخاطر عکس العمل های فیزیکی یکسان با رشک (حسرت بردن) اشتباه گرفته می شود.

تفاوت شان در این است که : موضوع حسادت یک مورد خاص مانند موقعیت اجتماعی ، پول ، سلامتی  و... بین دو نفر است ، اما رشک به رفتار نفر سوم  بستگی دارد .پیتر به سام رشک می ورزد ، چون دختر همسایه به جای او به سام تلفن می کند.

تفاوت دیگر بین   این دو  آنست که رشک مانند حسادت جنبه تخریبی ندارد و به کسی که نسبت به او رشک برده می شود آسیبی نمی رساند.در پی تلاش و ایجاد انگیزه برای ارتقاء خود و دستیابی به آنچه نداریم، و دیگری دارد می باشد.

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود (مولوی)

ما فرزندان حسدیم ، اولین حسود تاریخ قابیل بود که کارش به قتل برادر کشید.همه می دانند که حسادت صفتی ناپسند است. با این حال همه ما در میان اطرافیان و آشنایان افرادی را سراغ داریم که به حسادت شهره اند و خودمان هم در برخی امور زندگی از حسادت در امان نمی مانیم.

این که حسادت کنی مشکلی ندارد ، اما فقط به کسی حسادت کن  که آرزو داری مثل او بشوی.

چگونه حسادت را مهار کنی؟

بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی

شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز ( حافظ)

اول از همه خودت را با دیگران (غیر همطراز)  مقایسه نکن . دوم دایره توانایی ات پیدا کن و خودت آنرا پُر کن . موقعیتی را برای خودت خلق کن که در آن بهترینی .

مهم نیست حوزه مهارتت چقدر کوچک است ، مهم این است که پادشاه قلعه خود باشی .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۳

بیش از حد فکر کردن

کلید خاموش کردن چراغ کجاست؟

هزارپا ِ زرنگی روی لبه میز نسشته بود. نگاه کرد و یک حبه قند خوشمزه آن طرف اتاق دید . او که با هوش بود شروع کردن به سنجیدن بهترین مسیر ؛ از کدام پای میز به سمت پائین بخزد؟ راست یا چپ؟ از کدام پای میز به سمت بالا بخزد؟ فکر بعدی او این بود که تصمیم بگیرد کدام پا قدم اول را بردارد ، بقیه پاها  به چه ترتیبی حرکت را ادامه بدهند؟ او در ریاضی استاد بود. سپس حالت های مختلف را تجزیه تحلیل کرد تا بهترین مسیر را انتخاب کند. سرانجام قدم  اول را برداشت . با این حال ، هنوز آنقدر غرق محاسبات و تفکر بود که وضعیت برایش پیچیده شد و برای مرور برنامه اش در همان مسیر ایستاد. آخر سر نتوانست به جلو حرکت کند و از گرسنگی مُرد.

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است

احساسات و افکار منطقی هر دو کار مغز بوده اما نوع پردازش اطلاعات آنها متفاوت است . برای سهولت احساسات را به دل نسبت می دهیم که پشت این احساسات ظاهرا منطقی وجود ندارد . " دوست اش دارم " ظاهرا چرایی و منطقی برای این دوست داشتن نیست ،دلم می خواهد . بر خلاف افکار منطقی که عقل حسابگر چرتکه می اندازد، نمی توان برای دوست داشتن مثلا بچه ناتوان توسط مادر منطقی و دلیلی ارائه نمود .

موقعیت هایی  پیش می آید که می پرسیم : کی به حرف مغز گوش کنیم و کی به حرف دل ؟

عقل گوید شش جهت حد  ست و بیرون راه نیست

عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

با یک حساب سرانگشتی می توان گفت : اگر کاری که با فعالیت های تمرین شده سر و کار دارد ، مثل رانندگی ، شنا و همین راه رفتن هزارپای مثال بالا ، بهتر است زیاد به تمام جزئیات فکر نکنیم ، اینکار توانایی درونی ما را برای حل مسائل تضعیف می کند . مثل  ارزیابی چیزهایی که قابل خوردن اند، و یا چه کسانی دوست خوبی برای ما خواهند شد ؟ برای اینکار میان بُرهای ابتکاری ذهنی داریم که به وضوح از تفکر منطقی و چرتکه انداختن بهتر است . اما در موارد پیچیده مثل تصمیم های مربوط به سرمایه گذاری ، تامل هوشمندانه و منطقی لازم است .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۹

در دوران پهلوی، علی اصغر حکمت وزیر ادیب و دانشمند معاصر، در سفری که به خراسان رفته بود؛ به همراه امیر شوکت الملک (امیر بیرجند) برای بازرسی به مدرسه ای به نام ابن یمین رفتند .

در یکی از کلاسها، امیر از یکی از دانش آموزان می پرسد : آیا می دانی چرا این مدرسه را به نام "ابن یمین"  نام گذارده اند؟  دانش آموز پاسخ می دهد: " برای اینکه ابن یمین شاعر معروفی بوده است. "

آقای حکمت ضمن اشاره ای به زندگی ابن یمین به دانش آموز می گوید : " آیا شعری از وی از حفظ داری؟ "

شاگرد خراسانی فورا" این ابیات را می خوا ند :

اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای                   

یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی

وگر کفاف معاشت نمی شود حاصل                  

رَوی و شام، شبی از جهود وام کنی

هزار بار از آ ن بِه، که بامداد پگاه                         

کمر ببندی و بر چون  خودی سلام کنی

سکوت حاضران را فرا گرفت.  امیر شوکت الملک در حالی که لبخند  می زد رو به آقای حکمت کرد و گفت:

" برای امیر  حکمت این نامگذاری روشن شد،  جناب  وزیر خود داند. "

سپس همگی از کلاس خارج شدند. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۳

نوشیدنی مجانی را قبول نکن

تقابل

 برخی  شرکت ها از مشتریان بالقوه خود دعوت می کنند که در فلان کنگره و یا سیمینار و مسابقه ورزشی شرکت کنند ،این دعوت با عناوین پرطمطراقی مانند آموزشی، پژوهشی ، بازدید از پیشرفت های علمی تکنولوژِی و یا  دیدار با فلان شخصیت بین الملی صورت می گیرد .یک ماه بعد زمان سفارش محصولات آن شرکت فرا می رسد ، میل به ادای دین چنان قوی است  که خریدار تسلیم می شود تا فقط از همان شرکت محصول را تهیه نماید ، نه از شرکت رقیب آن.
این تکنیک تقابل در زمان باستان نیز وجود داشت. فرض کنید شکارچی خوش شانسی موفق می شد گوزنی شکار کند ، همه اش را در چند روز نمی توانست بخورد و هنوز چند قرنی با اختراع یخچال فاصله داشت . تصمیم می گرفت این گوزن را با فامیل و همسایه ها تقسیم کند و این بدان معنی بود که  موقع شکار آنان شریک غنایم شان بشود. در واقع شکم دوستان نقش یخچال را ایفا می کرد.
جنبه مثبت تقابل یکی از بهترین راهکارهای مفید برای بقا جاندارن ، و نوعی از مدیریت ریسک بحساب می آید. بدون این روش بشریت و بسیاری از گونه های حیوانات مدت ها پیش منقرض می شدند . تقابل رابطه بین انسانهایی که هیچ نسبتی با همدیگر ندارند  ازملزومات توسعه و تولید سرمایه است. بدون آن اقتصاد جهانی بی معنا می شد.
اما تقابل یک جنبه زشت هم دارد ، انتقام . خود انتقام ، انتقام ایجاد می کند و خیلی زود شخص را در یک جنگ تمام عیار قرار می دهد.
سالها پیش زن و شوهری خانواده ما را به شام دعوت کردند. علی رغم میل مان دعوت را قبول کردیم . اوضاع دقیقا همان گونه بود که فکرش را می کردیم؛ ضیافت شام فوق العاده خسته کننده بود .مجبور بشدیم چند ماه بعد آنها را به خانه مان دعوت کنیم . زنجیره تقابل  مجبورمان کرد دو بعدازظهر طاقت فرسا را تحمل کنیم . چندین مهمانی صرفا بخاطر تقابل یار از سوی دو طرف  تحمیل شد، علی رغم بی میلی حداقل خانواده من .
نتیجه؛ اگر کسی در فروشگاهی از شما بخواهد یک نوشیدنی ، یک تکه پنیر و یا یک قاشق زیتون را تست کنی ؛ پیشنهادش را رد کن . این توصیه من است مگر اینکه دلت بخواهد یخچالت را از چیزهایی پُر کنی که هیچ علاقه ای به آنها نداری.

این کله (کلاه) را بده سری بستان

کان سرت دارد از کله عاری (مولوی)

 راز شاد زیستن
انجام دادن آنچه دوست می داریم،نیست. دوست داشتن آن چیزی است که انجام می دهیم.
 
 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۴۸

واژه بندی

مهم نیست چه می گویی ، مهم این است که چگونه می گویی (ضرب المثل فرانسوی) .

اگر یک پیام به روش متفاوت فرستاده شود ، به روشهای متفاوت هم دریافت می شود . در اصطلاح روانشناسی ، این تکنیک واژه بندی نامیده می شود.

انسانها به شرایط مشابه ، بسته به چگونگی ارایه آنها ، به شکل متفاوتی عکس العمل نشان می دهیم.

این دو جمله را در نظر بگیرید:

"هِی ، سطل آشغال پُر شده"

" عزیزم ، اگه بتونی سطل آشغال رو خالی کنی عالی می شه."

مثلا در سال 1980 مطالعه ای انجام شد که در آن برای روشهای مربوط به کنترل (اپیدمی) واگیری  دو گزینه ارایه دادند. به شرکت کنندگان در نظرسنجی گفتند : که جان ششصد نفر در خطر است . روش الف جان دویست نفر را نجات می دهد ؛ در روش ب شانس 33 درصدی برای نجات یافتن تمام ششصد نفر و شانس 66 درصدی برای نجات نیافتن ارایه می داد.

گرچه گزینه الف و ب قابل مقایسه اند ( امید نجات هر دو گزینه 200 نفر از 600 نفر است ) اما اکثریت شرکت کنندگان گزینه الف را انتخاب کردند . که این ضرب المثل به ذهن می رسد " سیلی نقد به از حلوای نسیه "

تفسیر کردن ، نوع پر طرفداری از واژه بندی است . با تفسیر واژه ها فرود اضطراری موفق ، به عنوان " موفقیت در حوزه پرواز" جشن گرفته می شود .(فرود موفق و استاندارد روی باند است نه در بیابان ). سرباز کشته شده ؛ بدون توجه به آنکه بد شانسی یا حماقت چه قدر در مرگش اثر داشته ؛ به "  قهرمان جنگی " تبدیل می شود . یا قیمت بیش از حد یک ملک " سرقفلی" نامیده می شود.

از واژه بندی در دادوستد به وفور استفاده می شود. ماشین های دست دوم را در نظر یگیرید؛ شما را متقاعد می کنند که تنها بر چند عامل متمرکز شوی . برای مثال اگر ماشین مسافت کمتری را پیموده باشد و تایرهایس خوب باشد ، همین هدف قرار می گیرد و از وضعیت موتور و ترمزها یا داخل ماشین غافل می شوی.

نویسندگان هم در واژه بندی ماهرند . رمان جنایی اگر از همان صفحه اول همانطور که اتفاق می افتد قاتل را با صحنه ی چاقوکشی به خواننده معرفی کند خسته کننده از آب در می آید .ما سرانجام انگیزه ها و اسلحه های قاتل را کشف می کنیم ، اما رمان نویس شور و هیجان را به داستان تزریق می کند.

نتیجه اینکه : هرچه می گوئیم و می شنویم ،تحت تاثیر واژه بندی دارد . چه حقیقت و رازی که از یک دوست مورد اعتماد می شنویم ، چه مطلبی که در روزنامه ی معتبری می خوانیم .تحت تاثیر وژاه بندی است . حتی همین مطلبی که خواندید .  

اگر هوشمندی به معنی گرای

که معنی بماند ز صورت بجای ( سعدی)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۷

از لینک گوش کنید

دلبر جانان من برده دل و جان من  
برده دل و جان من دلبر جانان من

 دل و جان من برده دلبر جانان من

جان و دل من  برده دلبر جانان من

http://www.panevis.net/panevis/podcast/audio/2012/0053_Aftabeh.mp3

منبع : http://podcast.panevis.com/2012/01/0053-aftabeh.html

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۷

خطای بقا

مایکل به هر جا نگاه می کند ستارگان موسیقی را می بیند، صفحه تلویزیون، جلد مجلات ، در برنامه کنسرت ها و سایت های مجازی ، آنها همه جا ظاهر می شوند . آهنگ هایشان در بازار ، رادیو ، سالن های بدن سازی شنیده می شود . این ستارگان موسیقی همه جا هستند و خیلی پُر شمارند. مایکل هیجان زده شده و یک گروه موسیقی راه می اندازد. آیا موفق خواهد شد؟ احتمالش فقط کمی بیشتر از صفر است. او به احتمال خیلی زیاد  مثل بقیه کارش به قبرستان موسیقدانان ناکام خواهد کشید. این گورستان ده هزار برابر صحنه ی اجرای زنده ، در خود موسیقدان جای داده ، اما هیچ خبرنگاری به این افراد ناکام علاقه نشان نمی دهد . برای همین این گورستان از بیرون نامرئی بنظر می رسد.

در زندگی روزمره، چون موفقیت بیش از نا کامی به چشم می آید، دایما شانس موفقیت خود را بیش از اندازه تخمین می زنیم. مایکل مثل خیلی های دیگر ، قربانی خطای بقاست.

پشت سر هر نویسنده موفق می توانی صد نویسنده ی دیگری را پیدا کنی که کتاب های شان هرگز به فروش نمی رسد. پست سر آنها هم صد نویسنده ای هست که ناشری پیدا نکردند . پست سر آنها هم باز صد نفر را که دست نوشته های ناتمام شان روی تاقچه خاک می خورد ،و پست سر همه آنها صد نفر هست که رویای این را دارند که روزی کتابی بنویسند . با این حال فقط نویسندگان موفق را می بینیم و می شنویم .

در مورد عکاسان ، موسسان شرکت ، هنرمندان ، ورزشکاران ، معماران ، مجریان تلویزیونی ، سیاستمداران و ... نیز داستان همین گونه است.

از هزاران اندکی زین صوفیند

باقیان در دولت او می‌زیند

رسانه ها علاقه ای به نبش قبر در گورستان های افراد ناموفق ندارند . و این اصلا کار آنها نیست . برای اجتناب از خطای بقا ، باید این نبش قبر را خودت انجام بدهی.

خطای بقا بخصوص در کار گروهی که ما عضوی از آن تیم هستیم می تواند بسیار مخرب باشد. حتی اگر موفقیت  تو ناشی از تصادف محض هم باشد ، شباهت هایی با سایر تیم های برنده پیدا می کنی تا وسوسه شوی که از آن بعنوان " عوامل موفقیت" خود یاد کنی . اما اگر به گورستان افراد و شرکت های ناموفق سر بزنی، متوجه خواهی شد ، ساکنان آنها هم خیلی از خصوصیاتی را داشته اند که از علل موفقیت تو هستند.

خطای بقا یعنی افراد دایما احتمال موفقیت خود را زیاد از حد تخمین بزنند. با سر زدن به قبرستان پروژه ها ، سرمایه گذاری ها و شغل هایی که در زمانی بسیار امیدوار کننده به نظر می رسید .

در برابر این خطا موضع بگیر ، قدم زدن در این قبرستان ، نا خوشایند ولی برای شفاف شدن ذهن لازم است .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۵