پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

با اطمینان می توان گفت خیال ( تصور ، توهم ) نقش بزرگی در زندگی ما انسان ها دارد . مولوی در حکایت های مختلف به این رفتار «انسانی» پرداخته است از جمله در فیه ما فیه :

 پیلی را آوردند بر سرچشمهٔ که آب خورد خود را در آب میدید و می رمید او می پنداشت که از دیگری می رمد نمیدانست که از خود میرمد همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در تست نمی رنجی چون آن را در دیگری می بینی می رمی و می رنجی آدمی را از گَر( نوعی بیماری) و دنبل (دمل) خود  فِرخجی (بد ، ناپاک ) نیاید دست مجروح در آش میکند و بانگشت خود میلیسد و هیچ از آن دلش برهم نمیرود چون بر دیگری اندکی دنبلی یا نیم ریشی (زخمی) ببیند آن آش او را نفارد(نخورد) و نگوارد همچنین اخلاق چون گرهاست و دنبلهاست چون در اوست ( در خود شخص) از آن نمیرنجد و بر دیگری چون اندکی ازان ببیند برنجد و نفرت گیرد همچنانک تو  ازو میرمی او را نیز معذور می دار اگراز تو برمد و برنجد رنجش تو عذر اوست زیرا رنج تو از دیدن آنست و او نیز همان می بنید.

البته این نگاه به موارد منفی محدود نمی شود گاه برعکس موارد مثبت را در این دیدۀ  خیال می پرورانیم و شیفته اش می شویم . چنانچه حافظ گفته:

خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم

به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم

مولوی در مثنوی این دید را بیشتر  موشکافی نموده  وخطاب به هر دو طرف ( هم کسی که خوی بد دارد و کسی که از خوی بد دیگران متنفر است) می گوید:

تو  هم از دشمن چو کینی می‌کشی

ای زبون شش (جهت) ، غلط در هر ششی

وآن گنه در وی ز جنس جرم تست

باید آن خو را ز طبع خویش شُست

خُلق زشتت اندرو رویت نمود

که ترا او صفحهٔ آیینه بود

چونک قبح خویش دیدی ای حَسَن (زیبارو)

اندر آیینه ، بر آیینه مزن ( آیینه را بر زمین مزن)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۷:۵۸

 از نظر زمانی نخستین اجرای موسیقایی بانگ نی (از ه ا سایه) در گل های تازه 107 بود. در آن برنامه استاد محمدرضا شجریان با همراهی نی حسن ناهید و تار هوشنگ ظریف بیت های زیر را به آواز در سه گاه ( هدی و پهلوی) خوانده است: ( از لینک پائین همین صفحه بشنوید)

 من همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی

من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونین ، لب ِ خندان بیار

من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی دانست و خود را می ستود

در رخ ِ لیلی نمودم خویش را
سوختم مجنون ِ خام اندیش را

می گِرِستم در دلش با درد دوست
او گمان می کرد اشک ِ چشم ِ اوست!

گزینش ابیات از میان ابیات بانگ نی به دست شجریان به انجام  رسیده و در کار او کاستی هایی است که ه ا سایه با کاردانی در ساخت برنامه آن را جبران کرده است. در آن بخش از بانگ نی ، بیت ها دو به دو با یکدیگر پیوند دارند. « من همان جامم...» باید با بیت پس از خود، که شجریان آسان گیرانه آن را از آواز کنار نهاده است، خوانده می شد:

من خَمُش کردم خروش چنگ را
گر چه صد زخم است این دلتنگ را

این دو بیت به هم پیوسته بر پایۀ بیتی از حافظ ساخته شده است:

با دل ِ خونین لب ِ خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

سایه همواره در گزینش شعر درست شعر شجریان را یاری و راهنمایی می کرد؛ اما در آن برنامه چون پای شعر خودش در میان بود، بهتر دید از کنار نهاده شدن بیت یاد  شده سخنی نگوید تا شجریان را وادار به کاری نکند یا چنین گمانی پدید نیاید که سایه گله مند است یا می خواهد ابیات بیشتری از شعرش در برنامه گنجانده شود. برخورد او نمونه ای است از هوشمندی ، آداب دانی و اخلاق مداری پر ظرافت در کار مدیریت . پایبندی سایه به اخلاق مایۀ کاستی پذیرفتن کار موسیقایی و افت ِ کیفی برنامه نشد؛ زیرا او چاره ای اندیشید و از گوینده خواست دو بیت به هم پیوسته را پس از آواز شجریان بر بیت « من همان جامم...» دکلمه کند. نکتۀ باریک دیگر اینکه سایه همچنین از معینی خواسته است پیش از آواز شجریان بیت یاد شده از حافظ را بخواند تا شنوندگان برنامه اشارۀ نهفتۀ شاعر به شعر حافظ را به آسانی دریابند.

در دنبالۀ آواز ، شجریان بار دیگر یکی از بیت به هم پیوسته را کنار می گذارد. پس از بیت « من همان عشقم...» باید بیت ِ زیر خوانده می شد تا معنی کامل شود:

من همی کَندم، نه تیشه، کوه را

عشق شیرین می کند اندوه را

سایه می گوید:« عشق نهان در نهاد ِ فرهاد توان کَندن کوه را به او داده بود. فرهاد ناآگاه گمان می کرد کوه کندن کار اوست و خویش را می ستود؛ اما تیشۀ او هرگز توان کوه کندن را نداشت. نیروی عشق با شیرین کردن رنج گران تیشۀ ، فرهاد را بدین کار  توانا ساخت» . کنار نهادن بیت دوم از بلاغت و سخن سایه می کاست. او در اینجا هم به همان روش پیشین رفتار کرد و از معینی خواست پس از آواز شجریان هر دو بیت را دکلمه کند.

روشنک نوری تصنیفی پنج بیتی بر بیت های یاد شده ساخته است ( من خمش، من همان عشقم، من همی کند، در رخ لیلی، می گریستم) و هر چند دو بیت پیوستۀ «من همان عشقم...»و « من کندم...» را به درستی در پی یکدیگر آورده، تصنیفش را با بیتی آغازیده که ، بر پایۀ آنچه که گفتیم، پیوستۀ بیت پیشین است. آهنگ او در شیوۀ انتقال مغهوم ، کاستی دارد، از جمله در « او نمی دانست و خود را می ستود» ، باید تکیه و تاکید روی «خود» باشد؛ اما در چهار بار تکرار نادرست مصرع او « نمی دانست» و « می ستود» را برجسته کرده است

منبع: کتاب شعر سایه در موسیقی ایرانی نوشته مهدی فیروزیان

https://www.aparat.com/v/DEAKF/%DA%AF%D9%84%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87%D8%8C_%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87_107-%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%2F%D8%B3%D9%87_%DA%AF%D8%A7%D9%87%28%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D9%88_%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C%29

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۹:۵۵

برجسته ترین بخش موسیقایی بانگ نی ( سروده ه ا سایه ، ابتهاج) جایی است که سایه از ستم های رفته بر هنر موسیقی می گوید. در 12 بیت یاد شده بی آنکه سخن پیچیده یا ساختگی بنمابد بیش از 36 اصطلاح و نام موسیقایی ( با شمردن تکرارها) گاه در معنی راستین واژه و گاه به روش ایهامی ( ایهام مطلق، ایهام تناسب، ایهام تبادر) بکار رفته و میانگین کاربرد واژه های موسیقایی در هر بیت سه واژه است.

نام سازها و اصطلاحات «آواز» ، «ساز»، «نی»، (دوبار) ،«چنگ» (دوبار) ،«زخمه»، «آهنگ» ، «نوحه خوان»، «خارج آهنگ»، «ناساز»، (با ایهام به دو معنی: 1- ناکوک، 2- ناسازگار) ، «کمان»، «گوشمال»، ( با ایهام به دو معنی :1- کوک کردن، 2- تنبیه) ، اشاراتی (بیشتر ایهامی و گاه به معنی راستین واژه) به دستگاه های «شور»، «نوا»، «همایون»، و گوشه های «فرود»، «چکاوک»، «بیداد»، (دوبار)، «مهربانی»، «داد»، «سوز و گداز»، «راز و نیاز»، «لیلی و مجنون»، «نغمه»، (دوبار) ،«عشاق»، «اوج»،«مجلس افروز »،و لحن کهن موسیقی ایرانی «نوروز عجم»، و یاد کرد از «سبز در سبز» که«لحن نهم از الحان سی گانۀ باربد» است. چهار واژۀ «زدند»،«تا»،« ره» و «گرفت» در معانی غایب «نواختند»،«سیم ساز»، «پرده و آهنگ» و «مالش سیم ساز» با واژه های موسیقایی ایهام تناسب می سازد. افزون بر این، دو نمونه ایهام تبادر موسیقایی رخ می نمایند: «کین»، بخش نخست از نام دو لحن از الحان باربد است: «کین ایرج» و «کین سیاوش» و «نگار» بخش دوم از نام گوشۀ «بسته نگار» است که در دستگاه ها و آوازهای گوناگون چون بیات کرد، بیات ترک، ابوعطا، افشاری، سه گاه و چهارگاه آمده است. این واژه ها در هر شعری سازندۀ ایهام به شمار نمی رود؛ اما در اینجا که بسامد کاربرد واژه های موسیقایی چشمگیر است و ذهن خواننده درگیر مفاهیم موسیقایی شده می توان دم از ایهام سازی واژه های یاد شده زد.

آن 12 بیت چنین است:

آه کان آوازها را سوختند

سازها را خامشی آموختند

خنجر کین در گلوی نی زدند

پیک ِ آن پیغام ها را پی زدند

آن ستمگر بین که تا از ره رسید

گیسوی چنگ و گلوی نی بُرید

از فرود زخمه های ناروا

عاقبت از شور افتاد آن نوا

نغمۀ چنگ همایون شوم شد

جانشین آن چکاوک بوم شد

بس که بیداد از پس بیداد رفت

مهربانی مُرد و داد از یاد رفت

عاشقان در آتش سوز و گداز

لب فروبستند از راز و نیاز

قصۀ لیلی و مجنون شد زیاد

نغمۀ عشاق از اوج افتاد

روزگار آهنگ ِدم سردی گرفت

سبز در سبز ِ چمن زردی گرفت

مجلس افروزان ِ بزم آرای جم

نوحه خوان ِ سوگ نوروز عجم

بازی ِ وارونه بنگر کاین زمان

تیر می بارد ز هر سو بر کمان

خارج آهنگی و ناساز ای نگار

گوشمالت داد خواهد روزگار

منبع : کتاب شعر سایه در موسیقی ایرانی ؛ مهدی فیروزیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۴

انسان هایی که یک بعد از شخصیت و توانایی خود را پرورش داده اند.

1-  نه تنها مردم ، خیلی از به اصطلاح هنرمندان و روشنفکران و باسوادها هم با فرهنگ بیگانه اند... من این تجربه رو تو رادیو داشتم . نوازنده ها و خواننده هایی بودن که اگه سازو از دستشون می گرفتی - هیچی واقعا هیچی - برای گفتن نداشتن . حداکثر اطلاعاتشون در حدّ اینه که سبزی آش گران شده و از این حرفها. ( کتاب پیر پرنیان اندیش ص 1263)

اندیشه و فرهنگ‌ها دارد ز عشقت رنگ‌ها (مولوی)

2- در زندگی روزمره و اطراف خودمان هم به اندازه کافی با این افراد روبرو هستیم . کسانیکه پزشک ، مهندس ، کارمند و ... خوبی اند ، اما همسر ، همسایه ، همکار و .... خوبی نیستند. فرزند خوبی برای والدین خود هستند ، اما برای فرزندان خود نه . خانم یا آقا  آشپز خوبی است ، اما عروس یا داماد خوب نه، پدر یا مادر خوب نه ! همکار خوب نه ....

اصلا خوب  و عالی بودشان  را بذاریم کنار . در حد معمولی هم  انتظار اطرافیان را بر آورده نمی کنند . مثلا:

پزشک یا کادر درمانی که نسبت به سلامتی خود و بستگانش بی تفاوت است.

وکیل و حقوقدانی که نسبت  به پرداخت شارژ ماهانه آپارتمانش بی تفاوت است .

تا قیامت گر بگویم بشمرم

من ز شرح این قیامت قاصرم ( مولوی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۹

هیچ تو دیدی که کسی هست نیست (مولوی)

 حروف اضافه (زیادی)  کلماتی هستند که به تنهایی معنی ندارند و کاربرد آن در زبان فارسی گاهی پیش و پس از  کلمات و جملات می باشد که نقش گرامری (دستور زبان)  دارند. اکثر این حروف «زیادی»  بستگی به جمله ای که بکار برده شده ، معنای متفاوت و گاه متضاد دارند . بعنوان مثال :

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی ( سعدی)

«که» چهار بار و به چهار شیوۀ ناهمسان به کار رفته است ؛ نخستین بار حرفی برای پیوند دادن دو جملۀ پایه و پیرو در جملۀ مرکب مصرع نخست است. دومین بار به معنی « زیرا» ، سومین بار در جایگاه توضیحی برای شرح و گزارش پس از فعل «دانست» ، و چهارمین بار به معنی «از». ( از کتاب شعر سایه در موسیقی ایرانی ص 49)

توجه نکردن به معنی و نقش این حروف اضافی ، علاوه بر اینکه لطافت متون ادبی را دیگرگون می سازد ، در قوانین مصوبه ، قراردادها و  حقوق قضایی و دادگاه ها  هم مشکل ساز می شوند.( برای «که» 19 معنی در  وازه نامه ثبت شده است . http://www.vajehyab.com/?q=%DA%A9%D9%87  )

در ادبیات و موسیقی :

محمدرضا لطفی در بیت زیر از «آینه در آینه » شعر ِ ه ا سایه:

جان دل و دیده منم، گریۀ خندیده منم

یار پسندیده منم، یار پسندید مرا

میان «جان» و «دل» یک «و» افزوده است. بدین سان تشبیه مفرد به مقید ِ «من» به « جان ِ دل و دیده » به تشبیه جمع دیگرگون شده است و لطف این نکته که سایه «دل» و « دیده» را دارای جان انگاشته از میان رفته است. لطفی همچنین در مقطع غزل:

پرتو بی پیرهنم، جان ِ رها کرده تنم

تا نشوم سایۀ خود باز نبینید مرا

«او» را جایگزین «خود» کرده و با چنین دست بردِ ناروایی نشان داده معنای درستی از شعر در ذهن نداشته است. از آنجا که پندار شاعرانۀ سایه در بیت یاد شده سنجیده و باریک و شاید از دید برخی خوانندگان پیچیده و تاریک است ، گزارشی از آن به دست می دهیم. سایه خویشتن را به دو چیز مانند کرده است .نخست «پرتو» و سپس «جان» . این دو مشبّه‌به  قیدی دارند که آن دو را به هم پیوند می دهد. پرتو ، «بی پیرهن» است و جان ، «رها کرده تن». یعنی پیرهن برای پرتو همان نقشی را دارد که تن برای جان. از گزارۀ دوم که آسان تر است برای دریافت گزارۀ نخست سود می جوییم. جان نادیدنی است و تنها زمانی که در تن است به بودن ِ آن پی می بریم. جانی که تن را رها کرده باشد نادیدنی و نا یافتنی است. پس خواست ِ سایه از «پرتو بی پیرهن» هم آن است که نور و پرتو ، مانند جان است و تنها هنگامی که پوشش ( برابر با «تن» برای جان) داشته باشد دیده می شود . از دید سایه، همان گونه که در بیت زیر از مثنوی «سماع سوختن» آمده، آنچه ما می بینیم و آن را نور می پنداریم پوشش و پیرهن ِ آن است . وگرنه خود نور اگر برهنه و بی پیرهن باشد، مانند جان ِ بی تن، از دید پنهان است:

نور در هفت پرده پیچیده ست

تا درین آبگینه گردیده ست

رنگ پیرهن است سرخ و سپید

جان ِ نور برهنه نتوان دید

در مصرع دوم مقطع « آینه در آینه » ، با پندار شاعرانه ای که آن را واشکافتیم، سایه می گوید: کسی نمی تواند مرا ببیند مگر اینکه ( مانند جانی که در تن است و پرتویی که پیرهن دارد ) سایۀ خود شوم. سخن این است که از چیستی راستین و ژرفنای نهاد آدمی هیچ کس آگاهی ندارد و آنچه ما از دیگران می بینیم سایه ای بیش نیست ( همان کتاب ص 343)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۲۴

بارها شاید برای شما پیش آمده که دوست یا آشنایی مشغول گوشی تلفن خودش باشد یا اینکه فیلمی را تماشا می کند ، چندین بار صدا می کنید و ایشان متوجه نمی شود. یا اتفاقی در کنار گوشش می افتد و آن شخص متوجه نمی شود . این تمرکز حواس در یک نقطه خاص گاهی آسیب های زیادی به ما می زند. مثلا شخص آنقدر در خرید اجناس غرق شده که کودک خود را گم کرده یا چیزی را جا گذاشته ، همچنین در میهمانی ها .

علت اصلی این است که شخص نمی تواند به اصطلاح دو حواس باشد . یعنی هم فیلم ببیند و هم حواسش به اطراف باشد. در میهمانی  و خرید در عین آنکه با دیگری صحبت می کند ، حواسش به بچه اش  و یا اشیا خود باشد .

افراد کمتری هستند که می توانند همزمان دو جا تمرکز حواس داشته باشند .

مولوی در مثنوی   به اینگونه مسائل ظریف انسانی اشاره نموده است ، که خود بیانگر این  است که مولوی حواسش به این مطالب  بخوبی آگاه بوده .

بلبلانه نعره زن در روی گُل (مثل بلبل بر روی شاخه گل بانگ بزن)

تا کنی مشغولشان از بوی گُل ( تا به سبب مشغولیت به بانگ بلبل از بوی گُل غافل بشوند)

تا به قُلْ مغشول گردد گوششان ( تا گوششان سرگرم بانگ و گفتار شود)

سوی رویِ گُل نَپَرْد هوششان ( حواسشان متوجه روی و بوی گل نشود)

شاید به همین خاطر است که گفته :

درمیان بحر اگر بنشسته‌ام

طمع در آب سبو هم بسته‌ام

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۹

در مطلبی قبلا راجع به « پیشگویان قلابی ، توهم پیش بینی»  http://blog.ir/panel/pardehpendar/post_edit/221  مطلبی نوشتم ، اکنون می خواهم در این رابطه به چند خبر اشاره کنم . همین «کارشناسان» پیش بینی کرده بودند که در تاریخ 99/2/10 شهاب سنگی به زمین برخورد می کند و زمین را متلاشی می کند . همچنین با استفاده از منحنی ای خبر از کشته شدن  میلیونها نفر در ایران بر اثر کرونا  داده شد. و پیش بینی جنگ یا واقعه ای در آینده نامعلوم  که چقدر کشته و مجروح خواهد داشت . که خوشبختانه همه نادرست از آب در می آیند . یا با اشاره به جنگ و بیماری و حوادث گذشته ، آینده شومی برای بشر پیش بینی می کنند . اما چرا اینگونه ؟

1- عده ای فکر می کنند با یک کاسه ماست ( علم محدود در رشته ای خاص) می توان یک دریا دوغ درست کرد .

2- پشت سر اینگونه ادعاها اکثرا منافع سیاسی اقتصادی شرکت و بنگاهها پنهان است .

3- عده ای آگاهانه ، دست به اینکار می زنند ، تا مدتی سوار موجی شوند که خود بوجود آورده اند. تا طوفانی نباشد هنرنمایی مرغ طوفان دیده نخواهد شد ، گرچه این طوفان به قیمت جان و مال هزاران نفر تمام بشود .

بدتر از این سه گروه فوق ،  روزنامه ها و خبرگزاری و خانه خراب کن تر اینها نقش افراد در فضای مجازی است (که برخلاف خبر و روزنامه ناخواسته به گوشی تان می آید)  که بی خبر از  صحت و سقم  اینگونه ادعاها ، آرامش روانی افراد جامعه را به یغما می برند .

مولوی به حق گفته :

از شب چه خبر باشد مر مردم خوابی را

مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر

می گوید کسی که خفته از شب خبر ندارد ، اما این قوم در بیداری هم از روز و شب خبر نداند. مرد سخن در مصرع دوم جنبه منفی دارد یعنی کسی که به حرف مفت زدن عادت دارد از شیرینی خاموش بودن خبر  ندارد.

اما بهتر از مولوی نمی توان اینگونه « دانش ِ کارشناسان» را وصف نمود:

صد هزاران کشتی با هول و سهم

تخته تخته گشته در دریای وهم

در این دریای وهم ، صد هزاران کشتی بس عظیم و سهمگین ، تخته پاره گشته اند

یا به گفته حافظ از خودشان هم خبر ندارند چه برسد به پیش بینی شان.

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست

وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست 

حال روز اینان را سعدی بخوبی توصیف نموده :

متقلب درون جامه ناز

چه خبر دارد از شبان دراز

متقلب ( از این پهلو به آن پهلو شونده)  در جامه ناز ، کجا خبر از شب های سخت بینوایان دارد.

بقول ه ا سایه:

دردا و دریغا که در این بازی خونین

 بازیچه ی ایام دل آدمیان است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۴

طبیب راه نشین

کسانی که بهره ای از علم پزشکی نداشتند ،  بر سر گذر مردم می نشستند و به معالجه  بیماران می پرداختند . از زمان های قدیم بوده و جالینوس به این « اطبا» به دیده تحقیر  می نگریسته . حافظ و سعدی ظاهرا با اشاره بنظر جالینوس گفته اند:

طبیب راه نشین درد عشق نشناسد

برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی (حافظ)

متاع من که خرد در بلاد فضل و ادب؟

حکیم راه نشین را چه وقع در یونان؟ (سعدی)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۱۲

در زنجیر

ه ا سایه ( هوشنگ ابتهاج) تاسیان را ورق می زند ... به شعر زیبای « در زنجیر» می رسد:

بال فرشتگان سحر را شکسته اند

خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند

اما تو هیچ گاه نپرسیده ای که:

- مرد

خورشید را چگونه به زنجیر می کشند!

گاهی چنان درین شب تب کردۀ عبوس

پای زمان به قیر فرو می رود که مرد

اندیشه می کند:

- شب را گذار نیست!

اما به چشم های تو ای چشمۀ امید

شب پایدار نیست!

میلاد عظیمی (مصاحبه گر) : لحن سایه هنگامی که این شعر را می خواند غمگین بود ...

ه ا سایه: این شعرو زمان محاکمۀ مصدق ساختم ... من قبل از اینکه مصدق نخست وزیر بشه ازش دفاع می کردم. مصدق خیلی تو جوونها مخالف داشت تا حدی که بهش می گفتن « مصدق السلطنه» . به طعنه می گفتن!... من کلی با دوستام بحث می کردم. گفتم بهتون که اخوان (ثالث) مصدق رو به ابر سیاه سترونی تشبیه کرده بود که هوا را تیره می دارد ولی هرگز نمی بارد.

کارهای مصدق هم همینو حکم می کرد؛ وقتی می گفتن مصدق عامل امریکاست، حاصلِ عملِ خودش بود، مصدق ساده لوحانه خیال می کرد که می تونه از نفوذ امریکا بر ضد انگلیس و شوروی استفاده کنه. حالا نیتش چی بوده اون بحث دیگریه. من همون موقع با دوستام صحبت می کردم و از مصدق دفاع می کردم... این برداشت اشراقی بود؛ یه چیز عاطفی و احساساتی ... از روی تجربه و تحلیل سیاسی نمی گفتم. این دریافت عاطفی من از مصدق بود ؛ از روی حلّاجی به این نتیجه نرسیده بودم.  

از کتاب پیر پرنیان اندیش ص 751

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۴۱

عاطفه طیّه (مصاحبه کننده) این بیت ه ا سایه (هوشنگ ابتهاج) را می خواند :

من اندُه خویش را ندانم

این گریۀ بی بهانه از تست

استاد گریۀ بی بهانه چه حالیه؟

ه ا سایه ( سکوتی عمیق می کند...) یه وقتهایی هست که آدم نمی دونه چه مرگشه واقعا. خیلی چیز عجیب و غریبیه . یه زمانی شما علت مشخصی برای گریه دارین ؛ از یکی جدا افتادین، مصیبتی بهتون رو کرده، ولی یه وقتی شما ظاهرا چیزتون نیست ولی در واقع هست ولی شما نمی دونین چیه. گریۀ بی بهانه ایم حالت گمیه که آدم گاهی وقتها در خودش حس می کنه ؛ حالا یک مرتبه اجداد در ادم زنده می شن و این حالتو در آدم به وجود می ارن... به هر حال دردی که مال خودتون نیست... شاید موروثیه ؛ از جای دیگه اومده ... خیلی بد حالیته؛ آدم نمی دونه چی کار بکنه.

از کتاب پیر پرنیان اندیش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۴۰