پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

دفتر روشنایی میراث عرفانی بایزید بسطامی تصحیح و تحقیق محمدرضا شفیعی کدکنی روی میز بود.

م ع (میلاد عظیمی مصاحبه گر کتاب پیر پرنیان اندش): خوندید این کتابو؟

ه ا سایه (هوشنگ ابتهاج) : آره ، دیروز رضا (دکتر شفیعی کدکنی) این کتابو با دو سه کتاب دیگه آورد. از دیروز هی تورّق می کنم و خیلی بخشهاشو خوندم. همین پیش پای شما یه چیزی تو این کتاب خوندم و کلی خندیدم . بگیرید این صفحه ها را بخونید:

از مشایخ خویش شنیدم که می گفتند یک روز سعید منجورانی از بایزید کرامتی از سعید راعی برای خویش طلب کرد. بایزید به او (سعید راعی) اشارت کرد . جون عزم دیدار وی کرد او را در کنارِ گوسفندان خود ندید ؛ در حالی که گرگ به نگه بانی ِ گلّه او پرداخته بود . چون سعید راعی بازگشت آن دو با یگدیگر همنشین شدند و انس گرفتند. سعید راعی گلیم خویش را برون آورد و گسترد و طعامی که داشت بر آن نهاد.سعید منجورانی در سخن آمد و بدانجا رسید که گفت آرزوی انگور دارم . و قصدش آزمون ِ او بود تا کرامتی ازو ببیند.سعید راعی چوبی که در دست داشت بشکست . نیمی از آن چوب را بر یک جانب  که بر کنارش نشسته بودند غرس کرد و نیمی دیگر را که خود نشسته بود . به قدرت خدای ، در حال ، انگور برآورد از جانب ِ منجورانی انگورِ سیاه و از جانب خودش انگور سفید . سعید راعی به سعید منجورانی گفت بخور! سعید منجورانی گفت چون است که آنکه در جانب من است انگور سیاه است و آنکه از جانبِ توست سفید؟ سعید راعی گفت از این روی که تو آرزوی آن را داشتی و در طلب آن بودی و آنچه در جانب من ظاهر شد به اراده و آرزوی من نبود.

ه ا سایه غش غش می خندد. با لحنی خاص و پر از طنز و طعنه این بیت حافظ را می خواند:

صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد

بنیاد  مـکر  با  فلک  حقۀ باز  کـرد

ه ا سایه: حرفهای خیلی قشنگ دارن این صوفیه ولی عین کارتونه ؛ آرزوهای آدمی تو کارتونها محقق می شه دیگه؛ از دیوار می رن تو، رو آب راه می ره، رو آتیش می رقصه؛ عین کارتونه. خیلی جعلیات کردن. من دلم می خواد یکی بشینه و این اوهامو تجریه تحلیل بکنه. واقعا این کراماتشون حکایتیه ؛ خیلی مضحکه! اصلا شدنی نیست. اگه هم کسی این کاره رو بکنه باید گفت : خُله . مثلا یک ماه غذا نخوره ،که چی بشه؟ من به هیچ کس این حرفها رو به این لحن نمی گم ولی به شما می گم ، بلکه بیدار بشین.

م ع : می خندد و می خندیم ... حس می کنم که دلم تیره شده است!

از کتاب پیر پرنیان اندیش ص 1165

  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۸

در دنیا قحط الرجال شده... شما دروۀ جوونی ما رو نگاه کنین: در آمریکا ، روزولت، در انگلیس ، چرچیل ؛ در فرانسه دوگل. با حالا مقایسه کنین ... خیلی غم انگیزه ، خیلی شرم آوره... یه جور بی عقلی ، یه جور بی حیایی بر دنیا حکومت می کنه...این بی عقلی آدمو به وحشت می اندازه ... من از نوجوونی از دو جور آدم می ترسیدم و تا می دیدمشون راهمو کج می کردم: یکی آدم مست بود و یکی این زنهایی که کنار خیابون می ایستادن... از مست پرهیز می کردم چون کنترل نداشت و هر کاری ازش برمی اومد ، از اون زنها می ترسیدم چون با خودم می گفتم اگه بیان داد بزنن که فلان فلان شده پولِ منو بده ، من چی کار کنم و چطوری توضیح بدم... حالا آخر عمری می بینم که کار دنیا به دست مستها و فواحش افتاده ... خیلی غم انگیزه

این بیت را که تازه سروده می خواند:

گوی زمین به چنبر دیوانگان فتاد
کار جهان به کامِ دلِ نابکار شد

انجام کار ، غارت خونین باغ بود

بعد از هزار سال که گفتی بهار شد

از کتاب پیرپرنیان اندیش ه ا سایه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۲۰:۴۷

" من فقط خواننده ام . سازم سازی است که همراه با کلام است. من باید کلام را انتخاب کنم تا همان حرفی را که آهنگساز با آهنگش می زند، من با کلام بگویم . می روم در کتاب های شعر جست و جو می کنم. بعد آن را بیان می کنم با بیانی که خودم از آن تاثیر گرفتم. شعری که من می خونم دیگر شعر حافظ ، مولوی یا سعدی نیست! این ، حرف من ، و مال من است. از آن وام گرفتم ولی حرف خودم را می خواهم بگویم . حرف مردم را با این شعر می گویم . تحت تاثیر همان کلمات و تحت تاثیر چیزی که در وجودم هست، شعر را انتخاب می کنم ." (استاد شجریان در کتاب سروش مردم)

استاد در فیلم دلشدگان از مثنوی مولوی و حافظ اشعاری را می خواند که هیچکدام به تنهایی و با خواندن متن آنها ، احساس و مفهومی که در که آواز می شنوید به شما منقل نمی کند .

گر ز حال دل خبر داری بگو

ور نشانی مختصر داری بگو


مرگ را دانم؛ ولی تا کوی دوست

راه اگر نزدیکتر داری بگو

(مثنوی)

ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
ارغنون ساز فلک؛ رهزن اهل هنر است

چون از این غصه ننالیم
چون از این غصه ننالیم چرا نخروشیم

گل به جوش آمد و از می‌نزدیمش؛ آب‍‍ی

لاجرم؛ زآتش حرمان و هوس میجوشیم

حاف‍‍ظ؛ این حال عجب با که توان گ‍‍فت

با که توان گفت؛ که ما
بلبلانیم
بلبلانیم؛ که در موسم گل خاموشیم

(حافظ)

از لینک زیر بشنوید

http://www.aparat.com/v/DjQlv/صدای_ماندگار_استاد_شجریان_در_فیلم_دلشدگان1 

رهزن اهل هنر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۱