پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

بدبینی چیست؟( به لاتین pessimist )

من که بر درد حریصم چه کنم درمان را (سعدی)

درک  منفی و دلسرد کننده، ناامید و مأیوس از وقایع و اتفاقات؛ منفعل بودن و به دنبال مقصر گشتن، تصویر سازی طولانی مدت و غیرواقع بینانه از شکست، اعتماد به نفس پایین همراه با گفتگوی درونی یا بیرونی منفی که اوضاع را بدتر هم می کند.

خوش بینی چیست؟(به لاتین: pessimus)

مرغ آبیست(مرغابی)  چه اندیشه کند طوفان را (سعدی)

اعتقاد به اینکه علی رغم مشکلات و سختی های موجود، اتفاق های خوبی در راه است. خوش بینی دقیقاً نقطه مقابل بدبینی است. همه ما افرادی را دیده ایم که چگونه با تلاش و خوشحالی بر چالش ها غلبه می کنند. افراد خوش بین از موقعیت های سخت برای توانمندشدن در مقابله با مشکلات و حل آنها استفاده می کنند. متأسفانه خوش بینی همیشه برای حل مشکلات کافی نیست. اما تفاوت در اینجاست که فرد خوش بین هنگام مواجه با شکست آن را موقتی در نظر گرفته و ناتوانی اش را بابت چنین شرایط و موقعیتی، مقطعی می داند و آنرا به همه مسائل تعمیم نمی دهد.

آن به در می‌رود از باغ به دلتنگی و داغ

وین به بازوی فرح می‌شکند زندان را (سعدی)

مولوی گفته:

گر تو باشی تنگ‌دل از ملحمه ( فتنه، شورش)

تنگ بینی جمله دنیا را همه

ور تو خوش باشی به کام دوستان

این جهان بنمایدت چون گلستان

ای بسا کس رفته تا شام و عراق

او ندیده هیچ جز کفر و نفاق

وی بسا کس رفته تا هند و هری(هرات)

او ندیده جز مگر بیع و شری( خرید و فروش)

وی بسا کس رفته ترکستان و چین

او ندیده هیچ جز مکر و کمین

خلاصه می کند که آدم افسرده را به بهشت هم ببری آن را زشت می بیند

گر بود فردوس و انهار بهشت

چون فسردهٔ یک صفت شد ، گشت زشت

( که خوانده می شود: چون فسردهٔ یک صفت شد .  گشت زشت ،گر بود فردوس و انهار بهشت)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۵۷

معانی نمادین ( سمبولیک) آتش فراوان است. آتش پالایش دهنده است، آتش همه آلودگی ها را  پاک و مطهر میسازد، حتی گناهکاران با آتش پاک می شوند .آتش کثرت را به وحدت می رساند، همه چیز در آتش به یک چیز بدل می شود .آتش مورد احترام بسیاری از اقوام  پیش از مسیحیت بوده و جدای از آیین میتراییسم و فرقه های گنوسی ملل دیگری نیز آن را می ستودند. حتی آیینی آلمانی تا سده نوزده به نام NOtfeur یا آتشِ اعلام خطر وجود داشت که به نیتی مذهبی یا برای عبادت پروردگار و استغاثه و یاری جویی از او اجرا می شد.

آتش همچون واسطه و وسیله ای برای تولد دوباره (نوزایی) و صعود به مرحله ای بالاتر و والاتر نیز عمل می کند (اسطوره ققنوس را از یاد نبریم) ، همچنین آتش عنصری اساسی در کیمیاگری و در

نتیجه عنصر مورد علاقه اسطوره شناسان و رمزگرایان است . آتش بهترین نماد برای چهره متناقص و پارادکسیکال شخصیت های داستانی به شمار می رود ؛ زیرا آتش در دوزخ در کار سوزاندن و خشم گرفتن است و هم در فردوس روشنایی بخش و نابودکننده سرما و برودت است، هم مهربان و آرامش بخش است و هم ستمگر و ویران کننده، هم خیر است و هم شر ، هم زندگی بخش است و هم کشنده و نماد مرگ، هم نشان کینه و تنفر است و هم نمادی برای عشق...

 آتش دو قلمرو خیر و شر را یکجا در خود دارد و جمع اضداد است .آتش که مرگ را در خود دارد در عین حال نماد جاودانگی است. در ضمن آتش را روح (درمقابل جسم) خوانده اند زیرا نه وزن دارد و نه ملموس (مثل جسم و تن) است، با این حال وجود دارد و جان می بخشد و میل به فراز(تعالی و بالا) می کند، در آیین های اشراق گرا نیز همواره آتش را تمثیلی برای « روشن شدگی» و اشراق دانسته اند.

آتش نماد وحدت درعین کثرت است.  آتش نماد قدرت کامل در نزد برخی داستان نویسان است زیرا بر خلاف سه عناصر آب و باد و خاک طبع دوگانه دارد ، یکی نهان و دیگری آشکار . ارسطو از چنین کیفیتی به عنوان وجود بالقوه و بالفعل یاد کرده است. و افلاطون آن را مقعول و محسوس می نامد. همچنین موجودات هوس تکثیر خود را از آتش می آموزند. 

 شیطان نیز از جنس آتش است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۴۲

زیاد اتفاق می افتد که رفتار و کردار دیگران باعث تعجب ما می شود، حتی افراد و نزدیکانی که سالها است با آنها دوست هستیم یا باهم زندگی می کنیم . رفتارشان را درک نمی کنیم و زبان به نصیحت می گشایم . نصیحتی اکثرا بی فایده . زیرا یا در زمان نامناسب ( زمانی که طرف آمادگی شنیدن ندارد) و یا با زبان نامناسب (گفتار رک و مستیقیم) شروع به پند و اندرز می کنیم که بی فایده یا کم فایده است.

خوب و بد مطلق وجود ندارد ، بلکه نسبی است(نسبت به اکثریت جامعه) . مولوی در مثنوی بخوبی و گاه با جزئیاتی حیرت انگیز این موارد شرح داده ، در یکی از حکایت های مثنوی شخصی با یکبار دیدن عاشق دختری می شود که هشت سال نامه نگاری می کرده و جوابی دریافت نمی کرده ، شبی در کوچه دنبال معشوقش می گشته که عوان ( داروغه، پاسبان، مامور دولتی) به خیال اینکه دزد است جوان را دنبال می کنه و او از ترس عوان داخل باغی می شود و می بیند معشوقه اش در باغ با فانوس در جوی آب دنبال انگشترش می گردد. جوان شروع  به دعا کردن برای داروغه می کند که:

او عوان را در دعا در می‌کشید

کز عوان او را چنان راحت رسید

بر همه زهر و برو تریاق بود

آن عوان پیوند آن مشتاق بود

عوان اگر برای همه زهر و موجب ناراحتی است اما برای من راحتی و پادزهر شد. مولوی از این مثال نتیجه گیری می کند:

پس بد مطلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد این را هم بدان

بد و خوب صددرصد در جهان وجود ندارد بلکه این امور نسبی است .دوباره چند مثال می آورد:

در زمانه هیچ زهر و قند نیست (در روزگار هیچ تلخ و شیرینی نیست که)

که یکی را پا دگر را بند نیست(برای یکی به منزله کمک پا )

مر یکی را پا دگر را پای‌بند (برای آن دیگری زنجیر پا باشد)

مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند(برای یکی زهر و برای دیگری همان کار قند)

زهر مار آن مار را باشد حیات( مثال دیگر زهر برای مار مایه زندگی است و از دشمنانش محافظت می کند) 

نسبتش با آدمی باشد ممات ( اما برای آدمیان زهر مار مرگ آور)

خلق آبی را بود دریا چو باغ ( برای موجودات آبی دریا چون باغ و بوستان)

خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ (برای موجودات خاکی و زمینی مرگ آور)

همچنین بر می‌شمر ای مرد کار ( چنین است ای مرد فهیم )

نسبت این از یکی کس تا هزار( از این نسبت ها می توان هزاران مثال زد)

مولوی یادآوری می کند اگر می خواهی کسی را درک کنی از چشم و نگاه او (عشاق) به مسائل نگاه کن آنگاه بواسطه این درک ، زهر هم برای شما شِکر و شیرین می شود.

گر تو خواهی کو ترا باشد شکر (اگر می خواهی آن مورد تلخ برای شما شیرین شود)

پس ورا از چشم عشاقش نگر ( پس باید با چشم خواهانش بنگری)

منگر از چشم خودت آن خوب را (از چشم خودت منگر) 

بین به چشم طالبان مطلوب را ( با چشم خواهانش ببین)

چشم خود بر بند زان خوش‌چشم تو(چشم خودت را بر آن خوشرو  ببند)

عاریت کن چشم از عشاق او( چشم عشاق خواهان را قرض کن) 

بلک ازو کن عاریت چشم و نظر ( نه تنها چشم او ، بلکه بینش و نگرش او را هم قرض کن)

پس ز چشم او بروی او نگر ( و از چشم او بر مسائل  اونگاه کن) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۱۷

بخش کوتاهی از سخنان حبیب یغمایی درباره ی سعدی 
 داستانی خودمانی بگویم: در منزل دشتی، بنان خواننده ی معروف این غزل سعدی را خواند که لذت و طرب حالی به اهل مجلس که همه از خواص بودند، دست داد:
حُسن تو دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند
ای گل سرمست نوشکفته نگه دار-
خاطر بلبل- که نوبهار نماند
مجلسیان از شدت تأثر اشک به چشم آوردند، گریستنی عارفانه.
تکرار داستانی دیگر مناسب است:
با مرحوم فروغی غزلیات سعدی را تصحیح می کردیم، به این غزل رسیدیم:
بخت آیینه ندارم که در آن می نگری
خاک بازار نیارزم که بر آن می گذری
و چون به این بیت رسیدیم:
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید، غم مردم نخوری
آن بزرگوار(مرحوم فروغی) چنان گریست که بیهوش درافتاد.

http://www.golha.co.uk/fa/programme/174

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۳۱