پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۳ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

سه گروه مردم خامی که دست پخت دیگران را  می خورند:

1- کور دوربین

آن یکی بس دوربین و دیده‌کور

از سلیمان کور و ، دیده پای مور

2-تیز گوش ِ ناشنوا مطلق 

و آن دگر بس تیزگوش و سخت کر

گنج و در وی نیست ،یک جو سنگ زر

3- برهنه دامن دراز 

وآن دگر عور و برهنه لاشه‌باز

لیک دامنهای جامهٔ او دراز

حال گفتگوی آنان جالب توجه است وقتی که کور اعلام می کند "از دور گروهی از مردم را می بینم که از فلان قومند و تعدادشان چنان است! ". کر می گوید "بله ! صدای آنان را می شنوم و و آنچه در خفا و آشکار می گویند بر من روشن است ! " . سومی که برهنه است هشدار می دهد که "نگرانم مبادا از دامنم ببرند و آن را کوتاه سازند!!

گفت کور اینک سپاهی می‌رسند                      من همی‌بینم که چه قومند و چند

گفت  کر آری شنودم  بانگ شان                      که  چه  می‌گویند  پیدا  و نهان

آن برهنه گفت ترسان  زین منم                       که   ببرند   از   درازی    دامنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۴:۴۳

خاطرۀ  ه ا سایه ( هوشنگ ابتهاج) از ده شب شعر گوته

قرار این بود که اونهایی که شب، شعر و قصه خوندن، فردای اون شب می رفتند به خیابون نایب السلطنه، در مقر انستیتو گوته؛ اونجا یک حیاط بزرگ بود و یک ایوانی بود که شاعر اونجا می نشست و هزار تا آدم هم بودن که از میون اونها یه عده از شاعر و نویسنده سوال می کردن و عموما هم سوال ها پرت و پلا بود. مثلا شما صبح شعر می گین یا شب و از این حرفها. من نمی خواستم برم چون اصلا اهل این جور جمعها نیستم دیگه. به آذین اینا گفتن که نمی شه و تو می خوای قرارهای ما رو بهم بزنی خلاصه رفتم.

یه جوونی از تو جمعیت گقت: آقای سایه اگه یه آدم به یه نان و پنیر ساده قناعت بکنه بهتر از این نیست که بره تو دستگاههای دولتی استخدام بشه و کار بکنه؟ شما توضیح دارین که چرا به رادیو رفتین؟... خُب هنوز پیش از انقلاب بود ، تو اون بحران اجتماعی ... و هیچ کس هم نمی دونست فردا چی می شه . من یه نگاهی کردم . از یه طرف کسی نیستم که به سوال جواب ندم. گفتم: من فقط یه چیز به شما می تونم بگم: من اون موقع که تو سیمان تهران بودم انقدر حقوقم بوده ، رقم گفتم ، وقتی اومدم به رادیو حقوقم این قدر بود. آیا  من دیوانه بودم که حقوق سیمان تهرانو ول کردم و رفتم حقوق خیلی کمتر رادیو را انتخاب کردم. یا دیوانه بودم، یا خیال می کردم کار من اثری داره . دیگه هیچی نگفتم.

جلسه که تموم شد همون جوون با چند نفر دیگه اومدن دور منو گرفتن و گفتن آقا ! باور کنید ما قصد جسارت به شما نداشتیم ولی یه سوالی تو ذهن ماها بود... واقعا فضا اینطوری بوده اون موقع به خصوص میان چپ ها؛ معتقد بودن کسی که در زمان شاه کشته نشده ، به زندان نیفاده و تبعید نشده، حتما ساخته با دستگاه . فضا این طور بود واقعا ؛ می گفتن اگه تو چپ هستی ، مبارز اجتماعی هستی، پس چرا نکشتنت؟ حتما ساخت و پاخت کردی. این فکرا موج می زد تو جامعه... حاصل همۀ این حرفها شد این بیت:

سحرم کشیده خنجر ، که چرا شبت نکشته ست

تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

از کتاب پیرپرنیان اندیش ص 1081

https://www.aparat.com/v/6S8YG/%D8%BA%D9%85%DA%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B1_..._%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%88%D9%86_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۱۹

1- مثنوی معنوی مولوی سراسر قصه و حکایت است. حکایت هایی با دید ژرف بین و ظریف اندیش نکته سنج جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولانا . اهل فن می تواند تقسیم بندی انواع مکاتب ادبی صده های اخیر (رئالیسم ، سوررئالیسم ، و ...)  را در حکایت های مثنوی  مشاهده نمایند. البته این شش دفتر دریایی است که هر کس به تناسب ذوق و سلیقه خود از آن می تواند  استفاده کند . درست است که ملای روم (بلخی) از حکایت ها برای بیان افکار و نظرات خود نتیجه گیری می کند . اما نگاه و اندیشه ناب و خاص او خیلی حرف برای خواننده دارد . بطور مثال ترکیب کلمات ساده و یا مثلها و ضرب المثل  او اعجاب انگیز است که می تواند مورد توجه شعرا و نویسندگان باشد. 

2- در دنیای مجازی  مطالبی منتشر می شود  که در نگاه اول سخنان مهمی بنظر می آید و بیننده زیادی بخود جلب می کند بخصوص با نام اشخاص مشهوری  همچون جرج اورول ، نیچه و خاویر کرمنت نویسنده کتاب بیشعوری  و... که دهان هر بیننده را می بندد و قوه تفکر را به کنار می زند ، اما باکمی تامل به سطحی بودن مطلب می توان پی برد و یا اینکه ناشر از زمان و مکان آن نوشته و انطباق آن با زمان فعلی ناتوان است. بطور مثال حکایت  زیر:

« مظهر العجائب؛ یعنی کشوری که مردمانش با دست خود گور خود را می کنند و بعد گناهش را به گردن مظهر العجائب؛ یعنی کشوری که مردمانش با دست خود گور خود را می کنند و بعد گناهش را به گردن امریکا و انگلستان و استعمار و امپریالیزم و صهیونیزم می اندازند.مظهر العجائب؛ یعنی کشوری که مردمانش؛ صبح مصدقی اند؛ عصرش توده ای اند؛ غروبش سلطنت طلب اند؛ و شامگاهش امت اسلام و صهیونیزم می اندازند.مظهر العجائب؛ یعنی کشوری که مردمانش؛ صبح مصدقی اند؛ عصرش توده ای اند؛ غروبش سلطنت طلب اند؛ و شامگاهش امت اسلام »

اما چند سوال ساده ؛ آیا «ملت» گور خود را می کَند یا  «دولت و امریکا و انگلیس و استعمار»؟

أیا مردمانی که صبح مصدقی و عصر توده ای و غروبش سلطنت طلب ؛ همه ی  «مردم« بودند که با یک چوب رانده می شوند ، یا هر کدام از این شعار متعلق به گروهی از مردم اند (کاری به چون و چرایی وقایع  و مردم در سه وعده روز ندارم)

این روشنفکران  با این شناخت از مردم چرا وارد سیاست شده اند؟

3-مولوی نظرش را درباره قصه چنین بیان می کند:

نی چنان کافسانه‌ها بشنیده بود *همچو شین بر نقش آن چفسیده بود

تا همی‌گفت آن کلیله بی‌زبان *چون سخن نوشد ز دمنه بی بیان

ور بدانستند لحن همدگر*فهم آن چون مرد بی نطقی بشر

در میان شیر و گاو آن دمنه چون *شد رسول و خواند بر هر دو فسون

چون وزیر شیر شد گاو نبیل * چون ز عکس ماه ترسان گشت پیل

این کلیله و دمنه جمله افتراست * ورنه کی با زاغ لک‌لک را مریست

مفهوم شعر : چنان به  افسانه و حکایت ها نچسب همانطور که حرف «ش» به کلمه نقش چسبیده ، آن کلیله بی زبان چگونه بدون بیان با دمنه صحبت کرد؟فرض هم کلیله و دمنه حرف همدیگر را می فهمیدند آدمیزاد چگونه حرف آن دو که  به زبان حیوان بود فهمید و کتاب کلیله و دمنه را نوشت؟چگونه آن گاو نجیب وزیر شیر شدو فیل از عکس ماه ترسید ؟این کتاب کلیله و دمنه سراپا افترا و تهمت است وگرنه چه دوستی بین لک لک زاغ می تواند باشد.

نتیجه گیری می کند که :

ای برادر قصه چون پیمانه‌ایست*معنی اندر وی مثال دانه‌ایست

دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل*ننگرد پیمانه را گر گشت نقل 

نقل= جابجا شدن ،عوض شدن 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۰:۵۸