پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

عظیمی ( مصاحبه گر): کتاب ِ خوب ِ ریاعیات خیام در منابع کهن را برای ه ا سایه بردم و دربارۀ این کتاب و مولف محقق آن سید علی میرافضلی شرح کشافی دادم. سایه به خیام علاقمند است و من پشت سر هم رباعیات خیام را می خواندم و نظر سایه را می پرسدم. شب دلپذیری بود.

ه ا سایه: شاید باور نکنید ولی نمونۀ درخشان استفاده از لحن یا موسیقی، یا هر چی اسمشو بذارین، این رباعی خیامه. می گه: ای کاش می شد همیشه بودیم، یا حالا که داریم می ریم یه جایی می رفتیم ، یا بعد از هزار سال علف می شدیم و دوباره سبز می شدیم! یعنی این آرزوی بقا... حتی به صورت گاو  و خر به دنیا بیایم. اون تناسخ و زهرمار، یه درد ازلی و ابدی بشری، وحشت از فنا و نابود شدن.(با سوز و درد این جملات را می گوید...) ببینید تو این رباعی با موسیقی چی کار کرده:

ای کآش که جآی آرمیّدن بودی

یا ان ره دوّر را رسیدن بودی

یا از پس صد هزآر سآل از دل خآک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

ببینید «دوّر» چه امتدادی در صدا داره  ولی اگه این «دور» را به صورت اضافه به کار ببرید و بگید راه دورِ من، این دور چقدر کوتاه می شه. نه تنها اینجا «دور»شکسته نشده، اضافه هم شده . چرا؟ برای اینکه شما بعد از حرف «ر» هر حرف از الفبا رو بخواین بگید با زبانتونو از مخرج «ر» بردارین و قطع کنین و بگین مثلا دور با ، دور تا . جز خود حرف ر که این «دور» رو زیادتر کرده ،«دوِر را» . این «را» ،«دور» رو اگه ده سانت بوده کرده دوازده سانت ، پونزده سانت.

یا از پس صد هزآر سآل از دل خآک

«آ» ها رو می بینین ... می گه هزآر تومن پولمو خورده نمی ده. این 999 به اضافۀ یک نیست یعنی خیلی پولمو خورده. مصرع چهارم همۀ حروف روی لبه ، پُوکه:

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

عظیمی : طوری این مصرع را می خواند که قرار گرفتن لبها برهم هنگام تلفظ «ب» کاملا مشهود است.

ه ا سایه : می گه کاش این علف بی مقدار بودیم و باز سبز می شدیم... این یه شاهکاره واقعا. من همون موقع ها ، سالها پیش، می گفتم: من مدعی نیستم که خیام و سعدی و حافظ و فردوسی این بیتها رو با وقوف ساختن و همه جا هم نیست و چه بسا که ناآگاه ساختن حالا  که ما به این راز پی بردیم و قواعدشو هم تا حدودی داریم که این موسیقی چه جوری ایجاد می شه، چرا استفاده نکنیم.

عظیمی : استاد شفیعی این جور موقع ها حرف خوبی می زنه . می گن چرا این نمونه ها در دیوان شاطر عباس صبوحی پیدا نمی شه و فقط تو دیوان حافظ وسعدی هست...!

سایه: حرف درستیه... معلومه که می دونستن ؛چیزی که به عقل من می رسه، آیا حکیم ابوالقاسم فردوسی نمی دونه چی کار می کنه؟!

اگه به من بگن دو تا شعر از زبان فارسی انتخاب کن، اول این دو تا رباعی خیامو انتخاب می کنم : یکی « ای کاش جای آرمیدن بود» و بعدی « جامی است که عقل آفرین می زندش» ... حیرت آوره لفظ و معنا !این «کوزه گر دهر» ( بر کوزه گر تاکید می کند.) چنین جام لطیف. این کوزه گری که هرچی ساخته کاسه و کوزۀ گِلی بوده، خر و اسب و قورباغه ساخته، حالا یه موجودی مثل انسان ساخته ، اشرف مخلوقات... می سازد و باز بر زمین می زندنش... و چقدر موزیکش عالیه.

جامی است که عقـــــــــــــل آفرین  می زندش(عقل را کشیده می خواند)

اگه بگین جامی است که دانش آفرین می زندش ، خراب می شه .نقطه ثقل عقله.

جامی است که عقل افرین می زندش

صد بوسۀ مهر بر جبین می زندش

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف

می سازد و باز بر زمین می زندش

واقعا حیف که نه، گناهه آدم از این امکانات زبان فارسی استفاده نکنه .

عظیمی: هنوز از مستی این نکته های باریکتر از مو هشیار نشده ام که سایه می گوید:

شما اون رباعیات خیام که شجریان خونده شنیده اید ؟ اسمش شب نیشابور بود.
عظیمی: شنیدن که بله ... ولی تا با شما نشنویم می شه گفت نشنیدیم!
سایه: خیلی کار درخشانی بود . در نیشابور ، تو آرامگاه خیام، این کارو اجرا کردیم.
عظیمی : رباعیاتو شما باید انتخاب کرده باشین ، چون خیلی دقیق و منظم انتخاب شده.
سایه: آره... طوری تنظیم کردم که از «آمد سحری ندا ز میخانۀ ما» شروع شد تا رسید به «از من رمقی به سعی ساقی مانده ست»... یه مسیره، یه عمره ، طوری مرتب شده که انگار پشت سر هم ساخته شده این رباعی ها ... بعد اینو دادم به پایور که انصافا آهنگ خوبی روش گذاشت و بعدش هم که شجریان محشر خوند؛ نمی دونید اون شبی که این کار تو نیشابور اجرا شد چقدر عجیب و غریب خوند. اصلا دیوانه شده بودم نمی دونستم چی کار بکنم ...

چند لحظه سکوت می کند و آهسته و در حالی که سرش را تکان می دهد، زمزمه می کند:

بر خیز که پر کنیم پیمانه ز می

زان پیش که پر کنند پیمانۀ ما

سایه بر می خیزد و نوار را می گذارد... استاد شجریان می خواند:

این غافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

سایه به گریه می افتد...

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینۀ صبح

از عمر شبی گذشت و تو بی خبری

سایه: خیلی قشنگه! وای... عاطفه خانم ! شما به آذین رو ندیدن و نمی شناسین... آدم خیلی خوددار و سفت و سختی بود( هر کدام از این صفات را موکد و با مکث می گوید) البته این ظاهرش بود ولی در باطن خیلی ویران بود بیچاره... یه روز به آذین و شجریان خونۀ ما بودن، شجریان چند تا رباعی خیامو خوند. تا این رباعی «هنگام سپیده دم...» رو خوند ،به آذین یه کار خیلی عجیب کرد ( چشمان سایه گرد شده است)... عاطفه خانوم! به آذین پا شد، دست شجریانو گرفت، بوسید... اصلا من چی بگم مثل اینه که خدا از آسمون بیاد پایین و دست یکی را ببوسه.این قدر این کارش عجیب بود... یعنی از زیبایی رباعی خیام و خوندن شجریان این مرد خوددار چنان به هیجان و غلیان اومد که این کار عجیبو کرد. طفلک شجریان سرخ شد. خیلی کار عجیبی بود.

استاد شجریان می خواند:

بر خیز و مخور غم جهان گذران

خوش باش و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو نیامدی از دگران

سایه در آسمانهای دگر ، غیر این هفت آسمان مشهور سیر می کند:

سایه: این چندتا رباعی خیام اصلا حیرت انگیزه، لفظ ومعنا، بهترین نمونۀ «لفظ» در شعر فارسیه؛ یعنی از سعدی و فردوسی و حافظ نه تنها چیزی کم نداره بلکه سره از اونها. عجیبه که سعدی و حافظ رباعی هاشون آبروریزیه ولی رباعی های خیام و رباعی های منسوب به ابو سعید و منسوب به مولانا و رباعی آدمهای گمنام فوق العاده است...

رباعی مشکل ترین فرم شعر فارسیه؛ بجنبی خراب می شه... این رباعی های خیام رو، یه کلمه نمی شه کم و زیاد کرد... انگار یه تکه وجود داشته ... در فشردگی و خلاصگی و استحکام و زیبایی بی نظیره.

به دیوار خیره شده و به آواز شجریان گوش می دهد:

از من رمقی به سعی ساقی مانده ست

وز صحبت خلق بی وفایی مانده ست

از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند

از عمر ندانم که چه باقی مانده ست

شب سرشاری بود!

منبع :کتاب پیر پرنیان اندیش ص 817

از لینک گوش کنید

http://www.aparat.com/v/L32TI/%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-_%D8%B4%D8%A8%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۲

صورت مسئله: دو اتفاق در جامعه افتاده که در خبر روزنامه ها  پیگیری می شود .

یکی واگذاری و تخفیف نجومی مسکن توسط شهرداری تهران به برخی افراد ،که چند نفرشان حتی کارمند شهرداری هم نیستند . اما دومی مشهور به فیش های پاداش نجومی . گفته می شود هم بین کارمندان دولت ، شرکتهای دولتی و خصوصی و بنابه قولی در سایر جاها هم اتفاق افتاده است.

فرض مسئله : فرض کنیم کسی از اخبار روز خبر ندارد و یا اینکه این اتفاق دویست سال پیش افتاده (فرض محال ، محال نیست) . و ما این دو روزنامه در اختیار داریم .افرادی طبق  نوشته های این دو روزنامه می خواهند تحقیق و یا کتاب بنویسند. احتمالات زیر را در نظر بگیریم .

الف) گروهی از  محققین فقط روزنامه شهروند دیده و بررسی کرده اند.

ب)گروهی فقط روزنامه همشهری را دیده و بررسی کرده اند 

ج) گروهی هر دو روزنامه را دیده و بررسی کرده اند.

و ما داریم این کتاب و یا تحقیق  را می خوانیم . بنظرتان روی هم رفته کدومش به حقیقت نزدیکتر است؟

این دو روزنامه خبرهای روز را اینگونه منعکس کرده اند . وای به رخدادی که چندین قرن پیش بوده و مبنای قضاوت  محققین و خوانندگان  ، نوشته های زید و عمرو است.

سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق

چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست (حافظ)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۱:۵۱

عظیمی : سایه این بیت حافظ را خواند:

خرقۀ زهد و جام می گرچه نه در خور همند

این همه نقش می زنم در جهت رضای تو

ه ا سایه: آقای عظیمی !تنها راه چارۀ شاعران اینه که حافظو دوست داشته باشن اگر نه بدبختن.واقعا در برابر این بیت چی کار می شه کرد... اصلا بیش از این امکان نداره کسی تحقیر بشه در عرصه هنر! شما هر کار کنین چطور می تونین به این بیت برسین؟ جز اینکه عاشق حافظ بشین، اون وقت این بیت و هنر حافظ مال خودتون هم می شه، اتحاد عاشق و معشوق ، و گرنه باید دق کنین که آخه بابا تو چرا این کارها رو کردی؟ دیگه هیچ سهمی برای کسی نذاشتی واقعا. این ریشه در خودخواهی های آدمیزاد داره دیگه؛ شما از هر کدوم از این شعرای بزرگ بپرسین ، اگه عاشق حافظ نباشن مصیبت دارن با حافظ.

عاطفه: حتی سعدی؟

ه ا سایه: اوه... سعدی که هیچ کس رو نمی تونسته ببینه و تحمل کنه ... بخصوص حافظ رو نمی تونسته تحمل کنه ، چون فهمیده چه بلایی سرش اومده. حداقل اینه که حرفشو نقض کرده که بر حدیث من و حُسن تو نیفزاید کس.

ببینید حافظ دقیقا می فهمید که سعدی چه کار کرده و به کجا رسیده اما طفلک سعدی ... سعدی خیال می کرد دنیا همون جا تمام می شود و می گفت : من سعدی آخرالزمانم . چه می دانست که خواجه حافظی هم خواهد اومد!

منبع : کتاب پیر پرنیان اندیش ص 1093

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۳

عظیمی(مصاحبه گر) : دکتر عیوضی از مصححان بنام دیوان حافظ است. استاد منوچهر مرتضوی تصحیح ایشان را از نقاط عطف تصحیح دیوان حافظ دانسته است. ایشان در کتاب حافظ برتر کدام است؟ تصحیح خود را با تصحیح های مهم دیگر از جمله حافظ به سعی سایه مقایسه کرده و مباحث سودمندی را پیش کشیده است؛ هم دلایل انتخابهای خود را توضیح داده و هم ضبط های مصححان دیگر را نقد و جرح کرده است.

من در همان جلسات ابتدایی آشنایی با سایه ، این کتاب را برای سایه بردم. ایشان تا چشمش به کتاب افتاد لبخندی زد و سری تکان داد. چند روز بعد فهمیدم نام کتاب برایش غریب بوده است.

استاد کتاب آقای عیوضی را خوندید؟

ه ا سایه: هنوز نه، ورق زدم. اما در اولین وقتی که فرصت بکنم این کتابو با دقت خاص خودم از اوّل تا آخر می خونم در جستجوی اونکه یک حرف درست در اون پیدا کنم و بگم آقای عیوضی حق داشته و من این نکته رو نمی دونستم!

واقعا بحث این نیست که بگیم کی درست گفته و کی غلط گفته یا به کسی جواب بدیم.چه بسا اگه دقیقا کتابو بخونیم؛ خیلی از جاها حق را به ایشون بدیم. همین قدر که خوندم دیدم آقای عیوضی به شکل خیلی بچه گانه ای اصرار  داره که ثابت بکنه کار من از همه بهتره. حافظ برتر کدام است؟! خود این برداشت خنده داره اصلا . تازه گیرم همۀ حرفهاش درست باشه، آیا ارزش داره که آدم بگیره کتاب بنویسه و بگه کار من بهتره؟! اصلا حرف من و آقای عیوضی و فلان کس نیست اینجا که ، حرف حافظه واقعا. همه باید تلاش بکنیم ببینیم این کار درست انجام شده یا نه ؟ کار دیوان حافظ که به من و شما تمام نمی شه ؛ به روزگاران بعد از ما این کارو ادامه خواهند داد. لااقل ما باید به دیگران این توجه رو بدیم که بابا حرف ما و دیگری نیست؛ همه ما می خوایم که این دیوان عزیز تا اونجا که ممکنه به خیال ما به گفته حافظ نزدیکتر باشه!

عظیمی: خوشبختانه کتاب حافظ برتر کدام است؟ را دقیقا با سایه بررسی کردیم که در کتاب دیگری خواهد آمد.

منبع : کتاب پیر پرنیان اندیش   

برتر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۲

عظیمی : ه ا سایه بوستان سعدی را  اوج زبان سعدی می داند و در بوستان سعدی، این حکایت را بسیار می پسندد و چند بار آن را برایمان ازبر خوانده و هر بار هنر سعدی را بسیار ستوده است.

فقیهی کهن جامه تنگ دست

در ایوان قاضی به صف بر نشست

نگه کرد قاضی در او تیز تیز

معرف(ناظم مجلس) گرفت آستینش که خیز

ندانی که برتر ، مقام  تو نیست؟

فروتر نشین یا برو ، یا بایست...

ه ا سایه: به نظر من این حکایت از درخشان ترین قسمتهای زبان سعدیه ؛ باور کردنی نیست . به این راحتی و با رعایت همه چیز هر چی خواسته گفته.

عظیمی : سایه با شوق و ذوق  و لذت ِ وصف ناشدنی حکایت سعدی را می خواند و با نحوۀ خواندنش زیر و بم هنر سعدی را تذکر می دهد. با تکیه ای که روی کلمات می کند، با دورانی که به چشمش می دهد، با نفس عمیقش، با «پوفی» هنگام بازدم...

منبع : پیر پرنیان اندیش

حکایت را از لینک بخوانید

http://ganjoor.net/saadi/boostan/bab4/sh6/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۱:۵۷

امروز رادیو کلمات قصاری از متن ودایی پخش می کرد، خیلی قشنگ بودند.

عظیمی ( مصاحبه گر) : خوشتون می آد از متن های ودایی؟

ه ا سایه: بعله، وحشتناک!

عظیمی: در کتابخانه سایه هم چند کتاب در این مایه ها دیدم.

ه ا سایه: اون عبارتها منو به فکر انداختن؛ یه مقدار شعر اومد تو ذهن من که زیاد هم سر به راه نیست؛ اونا خیلی حرفهای نرم زیبایی بودند ولی یک رباعی تو ذهن من اومد که هنوز نساختمش ولی می دونم چیکار باید بکنم ؛ دنبال شکل کلامی اش هستم که کاملا طبیعی باشه و چیز غیر طبیعی نداشته باشه. می گه ،خدا می گه، به من مگه «یک کاری بکن مردم منو دوست داشته باشن»می گم تقصیر خودته اصلا ممکن نیست میان بردگی و دوستی ارتباط وجود داشته باشه، تقصیر خودته که برده آفریدی. مشکل با بندگی و بردگی شروع شد... این حرف کوچیکی نیست؟

مهمان می آید و گفتگوی ما قطع می شود ... بعد از رفتن مهمان می پرسم:

استاد شما دربارۀ ادیان و بخصوص کتاب مقدس مطالعه ای داشته ای؟

ه ا سایه: من دربارۀ هیچ چیزی مطالعه نداشتم و ندارم ولی خوندم، بله . مطالعه اصلا خطرناکه!

عظیمی: مثلا کتاب مقدس را در چه دوره ای خوندید؟

ه ا سایه: در بیست و چند سالگی تا این اواخر هم این کتابو داشتم.

عظیمی : جذابیتی ، داشته براتون و تاثیری رو شما گذاشت؟

ه ا سایه: نه ، اصلا چیزهای سامی برای من جالب نبود. برعکس متون این طرف. مثلا هند رو خیلی دوست داشتم. چیزهای سامی با طبع من سازگار نبود. وقتی کتابهای هندی رو می خونم مثل ودا و اینها .«دید»ی که تو این کتابها وجود دارند ، برام جالبه و کشش داره. 

منبع : کتاب پیر پرنیان اندیش

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۲

مدخل: روز جمعه 95/9/5 با این خبر ناگوار شروع شد:

سخنگوی سازمان امداد و نجات گفت: در حادثه برخورد 2 قطار مسافربری در محور دامغان به سمنان، 4 واگن از ریل خارج شده و 5 واگن دچار حریق شده است.

تعدادی از هموطنان در این سرمای سخت زمستان کشته و مجروح شدند ، بیش از تعداد هم خانواده ها عزادار و نگران .

در ادامه خبر می خوانیم :

سرپرست اورژانس کشور( پیر حسین کولیوند) درباره تعداد دقیق جان باختگان این حادثه نیز با موکول کردن ارائه آمار به ساعت دیگری عنوان کرد: کشته‌های حادثه قطار سمنان آنقدر هست که ایران را عزادار کند.

 زمان حادثه را 7:40 صبح و تا ساعت 14 همانروز ، تعداد کشته ها را 8 نفر و  مصدومین را بیش از 72 نفر اعلام کردند .

اینکه به هزار و یک دلیل آمار کشته های حوادث و جاده ها در کشورما بالاست جای تاسف دارد .اما بحث من با  حرف و عمل سرپرست اورژانس است.

استانداردهای جهانی چه می گوید .

در کشورهایی که اشخاص پاسخگوی عمل خود هستند ، طبق پروتکل های مدون :

1- مدیریت ارشد بحران حق ندارد در میدان عمل حاضر شود ، و نیز از دسترس خبرنگاران دور نگه داشته می شود ، تا برای دریافت صحیح اخبار و هم صدور دستورات لازم در اتاق بحران در دسترس باشد . از خبرنگاران دور نگه داشته می شود تا تصمیم های احساسی و هیجانی - سیاسی نگیرد

2-  در مقام خود حق اظهار نظر سیاسی ندارند ( البته منظورم مقامات سیاسی مثل رئیس جمهور و ... نیست)

اما متاسفانه این صاحب مقام ایرانی ، بجای کاستن از نگرانی خانواده ها به نگرانی آنها می افزاید و می گوید "  کشته‌های حادثه قطار سمنان آنقدر هست که ایران را عزادار کند" .

بجای اینکه پاسخگوی حوزه ماموریت خود باشد ، جوگیر شده و خواستار اعلام عزای عمومی می شود. البته معلوم نیست کدام با کدام شرح و وظایف سازمانی این حرف را زده.

بقول مولوی:

صلا زن پاکبازی را ، رها کن خاک بازی را

منبع:

http://pakerteam.ir/upload/product/product8584795307%D8%B3%D9%87%20%DA%86%D8%B1%D8%AE%D9%87%20%D9%BE%D8%AF%D8%A7%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D8%B3%D9%85%D9%88%D8%A8%DB%8C,Smoby%20444156.jpg

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۶

آدمی در طول هزارها سال تلاش برای دستیابی به امن و آسایش و فراخی نعمت و پدید آوردن نهادهای حکومتی پاسدار ِ نظم در جامعه ، اندک اندک و جابه جا ، دربارۀ جهان و جنبش و گردش آن به نگرشی سراسری می رسد که موضع و معنای زندگی اش را برای وی مشخص می دارد و در راهبُرد اندیشه و عمل راهنمایی اش می کند، گرچه نه همیشه به روشنی و قاطعیت.

چنین است جهان بینی ، - چراغ راه زندگی ، به ویژه ، جهت دهندۀ پژوهش علمی و فلسفی و تا اندازه ای آفرینش هنری،هر کس هر قدر هم که زندگی معنوی اش تنگ و کم بار و بر باشد، در حد خود و برای خود یک جهان بینی کم و بیش دریافته دارد، اگرچه نتواند درست در بیانش آرد. بررسی و سنجش ما مردم دربارۀ زندگی اجتماعی و ساختار جامعه، ارزیابی و داوری مان، پویش اندیشه و خواست مان، راستای کلی عمل مان،همه بناچار،هر چند نه همیشه به تمامی ، با جهان بینی مان همرنگی وهمسویی دارد.

جهان بینی ها میوه های دور و دیررسِ زندگی اجتماعی آدمی اند، پرداختۀ ذهن دریابنده و تحلیلگر مردمی که یادِ انباشتۀ واقعیت ها و آزموده های سده ها، و نیز آرزوها و چاره اندیشی های نسل های پیاپی، در آنها تخمیر شده و تبلور یافته است.

جهان بینی ها به هر رنگ که درآیند و هر نام که بر خود نهند، فشردۀ پیام شان جز این نیست که به زندگی ، و در واپسین تحلیل،به زندگی در جامعۀ زمان خود "آری" می گویند یا "نه" ؛ و در صورت "نه" گفتن ، به روی گرداندن و دوری جستن از آشوب زمانه و رها کردن نظام زندگی جامعه به حالی که هست سفارش می کنند یا به تلاش برای تصرف در محیط طبیعی و اجتماعی و کشاندن آن در قالب نیازها و آرزوهای بجا و بهنجار آدمی. یکی به آنچه هست خرسند است و همان می خواهد.دیگری ناخرسند است و کناره می گیرد،پشت می کند. اما سومی در ناخرسندی خود، سرِ ویران کردن نظامِ ناساز موجود و بر آوردن جهانی نو دارد که در آن "آزاده به کام خود رسیدی آسان".

تاثیر جهان بینی ها در روند و گردش جامعه امری است انکارناپذیر، هر چند نه خود به خود. بازوی عمل می خواهد، آگاه و پیگیر. بیشترین تاثیر هنگامی است که ، در بیانی تازه و برانگیزنده، در شعور توده ها بنشیند و نیروی پاها و بازوان شان را به کار گیرد. به دیگر سخن،این تودۀ مردم اند که پرداختۀ ذهن اندیشمندان نوآور را افزار عینی دگرگونی بنیادی جامعه می گردانند. و گفتی آن که همین در آمدن در شعور توده ها،خط درست کاربُرد و خلوص جهان بینی را دیر یا زود به انحراف می کشاند. جنبشی که به انگیزش جهان بینی در جامعه در می گیرد، توده ها ساده ضمیر را به جوش و خروش در می اورد و به میدان عمل می کشد. اما تنگ مایگی معنوی این توده ها،- زودباوری و شور سرکش عاطفی ، ناشکیبایی و ناتراشیدگی و تیز خشمی ، کینه وریِ کور همراه با سرمستی قدرت،- آنان را به کنش ها و واکنش های گزافِ بی محابا وا می دارد . سرانجام هم خستگی در می رسد. جامعه در تعادلی نوین که هرگز به تمامی نه آن است که به آرزو خواسته می شد،"آرام" می گیرد.کسانی که در گیرودار زیر و رویی ها به نام ، نان و نوایی رسیده اند، اینک در پی ایمنی و استواری جایگاهِ بدست آمده اند تا بی دغدغه بنشینند و فرصت گوارش به خود بدهند. مردم ناکام مانده و تلخکام هم روی از هر چه آرمان برتافته باز به کار و بار زندگی روی می آوررند. ولی این پایان کار نیست.با بر آمدن نسل یا نسل های دیگر ، پژواک سرخوردگی آنان که رویای مقدس خود را مسخ شده و پایمال دیده اند با رضامندیِ گستاخِ کسانی که با تکیه بر قدرت و ثروتِ نوبنیاد در نظمِ کمی دستکاری شدۀ کنونی جا خوش کرده اند در می آویزند؛ جهان بینی ها در بسته بندی های نو به نو عرصه می شوند؛ و جامعه ، مرحله به مرحله ، راه زیگزاگ تکامل را به ضرورت می پیماید.

منبع : دید و دریافت به آذین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۰