پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

ارسطو می گوید همه چیز، بارها و بارها کشف شده و از یاد رفته است. او به ما اطمینان خاطر می دهد که پیشرفت ، یک توهم است ؛ امور انسان مانند دریاست که در سطح خود هزاران حرکت و آشفتگی دارد و چنین به نظر می رسد که به سوی جایی پیش می رود ، در حالی که در تهِ خود بالنسبه بی تغییر و آرام است . آنچه ما آن را پیشرفت می خوانیم شاید فقط تغییرات سطحی محض باشد: توالی از سبک ها و مُدها در لباس ، حمل ونقل ، حکومت، روان شناسی و دین . علم مسیحی ، رفتارگرایی ،دموکراسی، اتومبیل و شلوار پیشرفت نیستند، آنها تغییرند؛ آن ها راه های جدیدی در انجام کارهای قدیمی اند، خطاهایی جدید در کوشش بیهوده برای فهم اسرار ابدی و ازلی. در زیر این پدیده های متنوع ، گوهر  و ذات امور یکسان می ماند ؛ آدمی که از بیل مکانیکی و مته برقی ، تراکتور و تانک ، ماشین حساب و مسلسل و هواپیما و بمب استفاده می کند ، همان نوع آدمی است که از خیش های چوبی ، تیغه های سنگی ، چرخ های کُنده ای، تیر و کمان و نیزه های سَر سمّی استفاده می کرد . ابزار متفاوت شده ، ولی هدف یکسان است. مقیاس وسیع تر است ، اما هدف ها همان قدر ناپخته و خودخواهانه ، همان قدر احمقانه و متناقض ، همان قدر سبعانه و ویرانگر است که در ایام ما قبل تاریخ یا باستان بود. همه چیز پیشرفت کرده است مگر انسان .  

از کتاب درباره معنی زندگی نوشته ویل دورانت ترجمه شهاب الدین عباسی ص 38

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۴:۵۷

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها (حافظ)

زیباشناسی

این بیت نمونه ای است درخشان از ترفندی ادبی که آن را استعارۀ آمیغی (ترکیبی) می نامیم. حافظ که شب هنگام ، آرمیده در جایی، نیک در اندیشه فرو رفته بوده  و به رنجها و دشواریهای گیتی می اندیشیده است حال ِ خویش را به حال توفان زده ای هراسان و دل از جان شسته مانند کرده است که تنها در دل دریایی توفنده و شبی تاریک؛ با مرگ در می آویزد و می ستیزد. سبکبار کنایه ای است ایما از آسوده و آرمیده دل.

باور شناسی

خواجه ، در این بیت ، به شیوه ای شگرف و نیک دلاویز و نیک پندار خیز ، آنچه را رهروان ِ دوست ، در شیب و فرازها و  گرُم (رنج) و گذازهای راه را می آزمایند و بر می تابند، باز نموده است و پرده از توفانهایی سترگ و سهمگین برگرفته است که در دل و درون و نهاد و نهان آنان را برمی آشوبد و درهم می کوبد. بسته به اینکه سبکباران ساحلها را بر کدامین کرانۀ دریا بدانیم : کرانۀ پسین که توفانزده از دریا درآمده است یا کرانۀ پیشین که اگر از دریا برهد و جان به در ببرد بدان باز خواهد رسید ، دو گزارش دیگرسان یا حتی ناساز از آن می توانیم کرد؛ بر پایۀ گزینه نخستین ، سبکباران ساحلها خفتگان ِ مرده اند و سنگ آیینان ِ فرومانده در خویش و افسرده ، آن پوسیدگان پوست که یکسره از درد دوست بیگانه اند و دمی سر از آخور گیتی برنمی دارند که به پیرامون خود بنگرند و از مینوی بَرین() یاد آرند. این بی دردان دمسرد همه ستوروار  بار می برند و در هر جای که بتواند می چرند و هیچشان یاد از یار دلدار نیست، سبکبار، در کرانه نخستین آرمیده اند.

بر پایۀ گزینه دوم ، سبکباران ساحلها پیرانی هُژیرند() و گزیدگانی به آرامش رسیده که از آن پیش، رنجها و شکنجه های دریا را آزموده اند و آنچنان در کار پایدار و استوار بوده اند که تازش توفانها و تندبادها را برتافته اند و گردابها را تاب آورده اند و توانسته اند به کرانۀ دوم که آرامش و رستگاری است برسند.آنچه دو گروهِ کرانه نشینان را از یگدیگر جدا می دارد و باز می شناساند ، آن است که گروه نخست به یکبارگی از آنچه بر توفانزده می گذرد ، گسسته و ناآگاهند و سبکباری و آرمششان از بی دردی است ؛ لیک گروه دوم دریا و توفان و هول و هراس آن را آزموده و از سر گذرانیده اند و آرامش و سبکباریشان از درد اشنایی است و آسودگیشان از آزمودگی ؛ با این همه ، این آموزدگان دردآشنا نیز حال دیگر توفانزده را به درستی در نمی توانند یافت؛ زیرا آگاهی و آشنایشان از توقان و دریا ، برآمده از رنجها و آزمونهایی است که آنان خود بر تافته اند و آزمون و رنج هر رهرو ویژه خود اوست و دیگری ، در آن با وی هنباز (شریک) و همراز نمی تواند باشد . این غیر قابل انتقال بودن  راز و تجربه رهرو( هر کسی) به دیگری را سمش تبریزی بیان می کند که:

من گنگ خواب دیده و عالم همه مست

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدن

از کتاب بر آستان جانان دکتر میرجلال الدین کزازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۳:۴۵

غزلی مولوی‌وار از امیر_هوشنگ_ابتهاج ( ه ا سایه)
(همراه با توضیحاتی درباره‌ی این غزل برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش: در صحبت #سایه)
1- سایه: تو همین دیوان‌های شمس که اینجاست نگاه کنین. اون چیزهایی که من زیرش خط کشیدم چیزهای فوق‌العاده شاعرانه و فکرهای فوق‌العاده باریکه. از این دیدگاه با دقت تک‌تک بیت‌ها رو خوندم و خوندم. سی چهــــل بار این کتابو خوندم. به شیوه‌ی خودم هم خوندم. تأثیر هم داشت؛ «نامدگان و رفتگان» از کجا اومده؟... هر چی بیشتر می‌خوندم، بیشتر حیرت می‌کردم. (پیر پرنیان‌اندیش، ص ۸۲۷)
2- ه ا سایه: پریشب جایی مهمون بودیم. #شفیعی حرف عجیبی زد. گفت: من با نهایت اشراف که بر سرتاسر شعر عرفانی ایران دارم این حرفو می‌زنم. در سرتاسر شعر عرفانی ایران، معادل این غزل پیدا نمی‌شه!
توضیح عظیمی: برق شادی در چشم سایه می‌درخشد...
ه ا سایه: خیلی حرف عجیبی زد. اگه این حرفو بنویسه فکر کنم کله‌شو می‌شکنن.
توضیح عظیمی: غش‌غش می‌خندد و من این غزل تابناک را در ذهنم مرور می‌کنم... (پیر پرنیان اندیش، ص ۶۵۷)

همیشه در میان

نامدگان و رفتگان،از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند، هان ای تو همیشه در میان
 
در چمنِ تو می چرد آهویِ دشتِ آسمان
گِردِ سرِ تو می پرد بازِ سپیدِ کهکشان
 
هر چه به گِردِ خویشتن می نگرم درین چمن
آینه ی ضمیرِ من جز تو نمی دهد نشان
 
ای گُلِ بوستانسرا از پسِ پرده ها درآ
بویِ تو می کَشد مرا وقتِ سحر به بوستان
 
ای که نهان نشسته ای باغِ درون هسته ای
هسته فروشکسته ای کاین همه باغ شد روان
 
مستِ نیازِ من شدی، پرده ی ناز پس زدی
از دلِ خود بر آمدی: آمدنِ تو شد جهان
 
آه که می زند برون از سر و سینه موجِ خون
من چه کُنم که از درون دستِ تو می کشد کمان
 
پیشِ وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کز نفسِ تو دم به دم می شنویم بویِ جان
 
پیشِ تو ، جامه در بَرم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان

https://www.aparat.com/v/uE8LS/%D8%AA%D8%B5%D9%86%DB%8C%D9%81_%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D8%B1%D9%81%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86_-_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

 
هوشنگ_ابتهاج(ه_ا_سایه) بهار ۱۳۵۵

آهنگساز و سرپرستِ گروه: زنده یاد استاد محمدرضا_لطفی گروه:  شیدا
خواننده : استاد  محمدرضا_شجریان از آلبوم :  چاووش_۹  دستگاه :  سه_گاه تیرماه ۱۳۶۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۸ ، ۲۲:۰۶