پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

رستم زال ار بود وز حمزه بیش

هست در فرمان اسیر زال خویش

آنک عالم مست گفتش آمدی

کلمینی یا حمیرا می‌زدی

مولوی

جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود وگرسنه بود.جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت. دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. وبى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت.یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اوّل روزنامه به چشمش خورد.عکس توى روزنامه را شناخت.زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت... موقعی که پلیس او را مى برد،به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم.دیگر از فرار خسته شدم.هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد"
گابریل گارسیا مارکز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۲

 با چو منی ساده دلی خیره سری خیره شوی

مولوی

مرد عابد ساده‌دل و خلوت‌نشینی را که در روستایی زندگی می‌کرد. روزی مردم دزدی را گرفتند و پیشش آوردند. گفت: «چرا پیش قاضی نمی‌بریدش؟». مردم گفتند: «قاضی چند روزی رفته مرخصی. شما بفرمایید ما با این دزد چکار کنیم.» گفت: «چه وقتی دزدی کرده؟». گفتند: «از نیمه شب تا سحر و خود صبح مشغول سرقت خانهٔ مردم بوده.» گفت: «عجب! پس این مؤمن کی نماز شبش را می‌خوانده؟»!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۹

"این واقعه در سال 2008 و در پرواز فرانسه به هلند رخ داده است."
ﻳﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﻔﻴﺪ ﭘﻮﺳﺖ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ دو ساله ، ﺗﻮﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯﻫﺎﻯ ﺷﻠﻮﻍ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﻰ ﺍﻳﺮﻓﺮﺍﻧﺲ ، ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻟﻴﺶ، ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩ .

ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻧﻢ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺁﻗﺎﻯ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﻴﺸﺪ!!
ﺧﺎﻧﻢ ﻓﻮﺭﺍ ﺧﺪﻣﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﻣﻴﻜﻨﻪ .
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﻴﺴﺘﻢ .
ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺩیگر ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﻟﻴﺴﺖ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺑﻜﻨﻢ.
ﺑﻌﺪ از ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻫﻰ ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﻫﻴﭻ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ...
ﻭﻟﻰ به هرحال ﺑﺎ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺻﺤﺒﺖ میکنم.بعد از دقایقی مهماندار برگشت و گفت: ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺷﺮﻛﺖهای ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﺋﻰ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻧﻴﺴﺖ .
ﻭﻟﻰ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻫﻢ ﻧﺸﺎﻧﺪﻥ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺨﺺ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﺑﻰﺷﻌﻮﺭ، ﻳﻚ ﺟﻨﺠﺎﻝ ﻭ ﺍﻗﺪﺍﻣﻰ ﻏﻴﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺴﺖ !!!
ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
به گفته مسافران اشک در چشمان مرد سیاهپوست جاری شده بود.
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺟﻮﺍﺑﻰ ﺑﺪﻫﺪ ،
ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﻫﻤﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎﻯ ﻣﺤﺘﺮﻡ! ﺍﮔﺮ ﻟﻄﻒ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﺷﺨﺼﻰ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﭘﺮ ﺭﻓﺎﻩ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻨﻢ...
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺍﺻﻼ ﻛﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎنی و درستی نیست ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺨﺺ ﺑﻰ ﺷﻌﻮﺭ ﺑﻨﺸﻴﻨﻴﺪ!!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻼﺕ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﻯ ﻃﻮﻻﻧﻰ ﺗﺎﺋﻴﺪ ﻭ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﺁﻥ ﺧﻠﺒﺎﻥ که نامش  ( دنیس گورالیدو ) بود ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻛﺖ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳِﻤﺖ ﺭﺋﻴﺲ ﺷﺮﻛﺖ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﻰ ﺍﻳﺮﻓﺮﺍﻧﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺷﺪ...
هنوز هم که در سال 2015 هستیم لوحهای تقدیر و سپاس از او در دیواره های دفتر کارش خودنمایی میکند...
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۱۲
ای چنگ پرده‌های سپاهانم آرزوست   وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست
در پرده حجاز بگو خوش ترانه‌ای   من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست
از پرده عراق به عشاق تحفه بر   چون راست و بوسلیک خوش‌الحانم آرزوست
آغاز کن حسینی زیرا که مایه گفت   کان زیر خرد و زیر بزرگانم آرزوست
در خواب کرده‌ای ز رهاوی مرا کنون   بیدار کن به زنگله‌ام کانم آرزوست
این علم موسیقی بر من چو شهادتست   چون مومنم شهادت و ایمانم آرزوست
ای عشق عقل را تو پراکنده‌گوی کن   ای عشق نکته‌های پریشانم آرزوست
ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی   بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست
در نور یار صورت خوبان همی‌نمود   دیدار یار و دیدن ایشانم آرزوست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۰۸

شیخ ابوالحسن و دعوت خلق به خود!

نقل است که شخصی پیش شیخ آمد و گفت: دستوری ده تا خلق را به خدا دعوت کنم! شیخ گفت: زنهار تا به خود دعوت نکنی! گفت:شیخ! خلق را به خویشتن دعوت توان کرد؟ شیخ گفت: آری، اگر کسی دیگر دعوت کند و تو را ناخوش آید، نشان آن است که به خود دعوت کرده باشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۰۶

احمد کسروی

ما نیک آگاهیم که حیدر عمواوغلی ها و علی مسیوها و شریف زاده ها و میرزاجهانگیرها که


به آن جنبش برخواسته بودند, از حال گرفتاری های ایران در میان همسایگان نیرومند و آزمند

نا آگاه نمی بودند و در راه استقلال و آزادی این کشور به هرگونه جانفشانی آماده می بودند.

آنان در یک جا اشتباه می کردند. از گرفتاری ها و آلودگی های توده نا آگاه می بودند و می

پنداشتند اگر ربشه ی استبداد کنده شود و قانون اساسی به کار افند, توده ی مردم به راه

پیشرفت می افتند. در حالیکه درد اصلی جهل و نا آگاهی مردم بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۵۸

دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی:
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی درباره حوزه عاطفی غزلیات شمس معتقد است:تجلیات عاطفی شعر هر شاعری، سایه‌ای از من اوست، که خود نموداری است از سعه وجودی او و گسترشی که در عرصه فرهنگ و شناخت هستی دارد. عواطف برخی از شاعران، مثلاً شاعران درباری، از من محدود و حقیری سرچشمه می‌گیرد، و عواطف شاعران بزرگ از من متعالی.

اما آفاق عاطفی مولانا جلال‌الدین به گستردگی ازل تا ابد، و اقالیم اندیشه او به فراخای هستی است و امور جزئی و میان‌‏دست در شعرش کمترین انعکاسی ندارد. جهان‌بینی او پوینده و نسبت به هستی و جلوه‌های آن روشن است. از این‌رو "تنوع در عین وحدت" را در سراسر جلوه‌های عاطفی شعر او می‌توان یافت.مولانا در یک سوی وجود، جان جهان را می‌بیند و در سوی دیگر جهان را. در فاصله میان جهان و جان جهان است که انسان حضور خود را در کاینات احساس می‌کند.
انگیزه این پویایی را مولانا تضاد درونی اشیا می‌داند. وی جهان را جهان هست و نیست می‌خواند، جهانی که در عین بودن پای در نیستی دارد، نیستی‌ای که خود هستی دیگر است. نو شدن جهان زاده تضاد است:
"هله، تا دوی نباشد کهن و نوی نباشد"
اما این هستی و نیستی از آن صورت هاست و در ورای هستی و نیستی صورت ها، از نظر مولانا، غیب مطلق جای دارد که گاه از آن به عدم تعبیر می‌کند و این عدم با وجود مطلق یکی است.
جهان و جان جهان از یکدیگر جدا نیستند، بلکه جان جهان در جهان سریان دارد و بیرون از جهان نیست. این معنی، که به وحدت وجود تعبیر می‌شود، محور آثار صوفیان قرن هفتم به بعد شده است. بهترین روشنگران این جهان‌بینی، که با آنچه در آثار حلاج و برخی دیگر از صوفیان دیده می‌شود فرق دارد، مولوی و محیی‌الدین ابن‌العربی هستند.
مولانا حق را از فرط شدت ظهور و سریان در کاینات به "هستِ نیست رنگ" تعبیر می‌کند:
"در غیب هست عودی، کاین عشق از اوست دودی
یک هست نیست رنگی کز اوست هر وجودی"
که در ظهورات گوناگون خود، هر لحظه جلوه و نقشی دارد.
از نظر مولانا انسان در نقطه‌ای ایستاده است که جهان و جان جهان را احساس می‌کند: به قول شاعر معاصر در مفصل خاک و خدا، پایگاه انسان در کاینات بالاترین پایگاه است، زیرا انسان عالم اصغر و جلوه‌گاه زیباترین صورت "مطلق" است:
"جمله اجزای خاک هست چو ما عشقناک
لیک تو ای روح پاک، نادره تر عاشقی"
انسان آزاد و مختار است، از حد خاک مرحله‌ها پیموده تا به درجه انسانی رسیده و از این حد هم فراتر تواند رفت:
"از حد خاک تا بشر چندهزار منزل است
شهر به شهر بردمت، بر سر ره نمانمت"
یا:
"به مقام خاک بودی، سفر نهان نمودی
چو به آدمی رسیدی، هله تا به این نپایی"
عشق مولانا به شمس تبریز، در حقیقت عشق اوست به انسان کامل. از نظر صوفیه انسان کامل، در تاریخ، ظهورات گوناگونی داشته است. انسان کامل در هر عصری تجلی و ظهوری دارد، که به ولی یا جلوه حقیقت محمدیه از آن عبارت می‌شود.
یکی از درونمایه‌های غزلیات مولانا وطن اصلی انسان است و شوق بازگشت او به آن وطن. وطن در نظر صوفیه مصر و عراق و شام نیست،
عالم نه جای (ناکجاآباد) است ." حُبّ الوطن مِنَ الایمان" را هم بر پایه همین مفهوم تفسیر می‌کنند:
"خلق چو مرغابیان زاده به دریای جان
کی کند اینجا مقام مرغ کزان بحر خاست؟"
عشق قوه محرکه همه کاینات و در همه اجزای هستی ساری و جاری است و این معنی یکی دیگر از درونمایه‌های فکری مولاناست:
عشق نیز همچون عالم، بی‌آغاز و انجام است :"شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد."
جهان‌بینی مولانا شعر او را از لحاظ گستردگی حوزه عاطفی و هیجان های روحی و سیلاب های روانی و پویایی و بیقراری ممتاز ساخته و در زبان شعر او منعکس شده و به آن تحرک و شوری بی‌نظیر ارزانی داشته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۲

روانشناسان متوجه شده اند : نوزادانی که پس از تولد برای مدتی طولانی از آغوش محروم می گردند دچار افت روحی غیرقابل جبرانی می شوند و چه بسا سرانجام با ناراحتی های روانی ناشی از آن از پای درآیند.نظیر چنین پدیده ای در بزگسالانی هم که در معرض محرومیت احساسی واقع می شوند دیده می شود .به تجربه ثابت شده است که اینگونه محرومیتها ممکن است باعت روان پریشی(پسیکوز) موقت شود ، یا حداقل شخص را دچار اختلالات روانی سازد .

نتیجه جز این نیست که "گرسنگی محرک" ایام نوزادی تا حدی تبدیل به " گرسنگی شناخته شدن" در بزرگسالی می گردد. یک هنرپیشه سینما ممکن است در هفته صدها تشویق و نوازش از دوستداران گمنام و تشخیص ناپذیر داشته باشد تا اصطلاحاٌ مُخش نپُکد ، در حالی که سلامت روانی و جسمی یک دانشمند احتمالا تنها مستلزم دستی است که یک استاد سرشناس سالی یکبار محض تشویق به پشتش بنواز.

در حقیقت " گرسنگی محرک" نه تنها از لحاظ زیستی بلکه از لحاظ روانشناختی و اجتماعی نیز از چندین جهت با " گرسنگی غذا" همسویی دارد.

واژه هایی از قبیل سوء تغذیه ،سیری،خوش خوراکی ،شکم پرستی ،کم غذایی ،ریاضت ،هنرهای آشپزی و خوش پختی به آسانی از رشته تغذیه به رشته احساس منتقل شود. افراط در غذا موازی است با افراط در محرک.

از کتاب بازیها نوشته اریک برن  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷

در فضای مجازی و بخصوص  همزمان با انتخابات ، تبلیغ می شود که " سگ زرد برادر شغال" یا " همه شان مثل همند" یا " روحانی و خاتمی و ... " هم در خدمت فلان و فلان اند .

باید پرسید آیا واقعا زمانی 12 قطعنامه بر علیه ایران تصویب کردند و یا زمانیکه ایران را محور شرارت دانستند با موقعی که از روحانی بعدا از 16 سال در اروپا پذیرایی نمودند و قراردادهای اقتصادی بستند یکی است ؟

آیا موقعی که گفتگوها درباره مذاکرات هسته ای در سطح مدیرکل ها بود با الان که در سطح ریاست جمهوری ها است، یکی است ؟

 تو مو بینی و مجنون پیچش مو

تو ابرو، او اشارت‌های ابرو

شاید دوستان بفرمایند که : هر زمان  منافعشان ایجاب کند ، بهر راهی بخواند می روند . باید گفت این نیمی از حقیقت است . اما حقیقت بزرگتر آنست که منافع ما چگونه ایجاب می کند؟ آیا طرفدار جنگ افروزان بود یا کسانیکه طرفدار صلح و آرامشند؟

آیا وضعیت خانوادگی ، اقتصادی معیشتی ، سلامت روانی ما و جامعه ، فساد اقتصادی و اجتماعی در هر دو حالت یکی است و واقعا  فرقی نمی کند ؟

در سیاست باید گام به گام پیشرفت و از دستاوردها حفاظت نمود . وگرنه دستاورد چند ساله در یک گذرگاه تند به یک شبه از دست می رود .بقول حافظ :

 ز سرحد عدم  تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم. ( از عدم تا وجود اگرچه یک آه و نفس است ،اما راهی است بسی طولانی )

باید صبور بود و آهسته و پیوسته پیش رفت . اگر می شد سریعتر و تندتر به  ترقی و پیشرفت اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی نایل آمد خوب بود . اما چه می توان کرد بقول مولوی :

طفل را گر نان دهی بر جای شیر

طفل مسکین را از آن نان مرده گیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۴

میلاد عظیمی (مصاحبه کننده با ه ا سایه): حافظ می خواندیم . به این بیت رسیدیم:

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

ه ا سایه : یک تکنیک بیانی مهم اینه که شما یک نکته ای رو توی نقل خودتون جا بدین که مخاطب بی اراده اونو می پذیره و واقعی می دونه مثل اون دو بیتی باباطاهر که می گه:

تو که با ما سر یاری نداری

چرا هر نیمه شب آیی به خوابم

یعنی یک ادعا رو چنان بیان می کنه که شما می پذیرین و دیگه متوجه نیستین که شاعر و نویسنده چه کلکی داره بهتون می زنه . تو همین دو بیتی باباطاهر شما هرگز از خودتون نمی پرسین که " هر شب؟ هر نیمه شب؟ یک شب در میان هم نه ؟ " ادعا اینه که من تورو هر شب به خواب می بینم؛ این یک ادعاست ولی اینو موکول کرده به یک امر دیگه ای . می گه :

تو که با ما سر یاری نداری

چرا هر نیمه شب آیی به خوابم

اینکه من هر نیمه شب تورو به خواب می بینم که مسلّمه و دیگه جای حرف نداره. یا اینکه به شما می گم که به آقای فلان بگین اون صد تومنه رو بده، من احتیاج دارم. یک عاطفه ای هم همراه این کلام می کنیم . شما می رین به آقای فلان می گین اون صد تومن سایه را بدین وضعش خرابه. وقتی آقای فلان می گه کدوم صد تومن، تازه شما به فکر می افتین که آیا من صد تومن دادم یا نه . اما اگه به شما بگم که من صد تومن به آقای فلان دادم برام وصول کن شما می گین رسیدی،مدرکی دارین.

این در بیان اصلاً یه شگرد فوق العاده است؛کسی که حرفی می زنه،قصه ای تعریف می کنه،شعری می گه اگه این تکنیکو بلد نباشه همیشه حرفش وله . برای اینکه چون و چرا و علامت سوال آفتِ هنره.

شما روی هر چی علامت سوال بذارین بی معنا می شه، کار هنر اقناعه؛ یعنی یک جور مسحور کردنه. برای همین در دوره های قدیم هنرمندانو  در ردیف جادوگرا می شناختن؛ می گفتن این کار عادی نیست،جادو  و چشم بندیه.

شما حرفتونو طوری مطرح می کنین که مخاطب شما حرفتونو بی چون و چرا می پذیره اگرچه مخالف میل یا عقیده اش باشه. گاهی موسیقی کلام این کارو می کنه گاهی ساخت عبارت این کارو می کنه. مثلاً این مصرع سعدی :

کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری

شما اول بی اراده می پذیرین این حرفو بعد اگه تونستین از قید و تائیر و جاذبه این مصراع خلاص بشین، می گین برو آقا ، کوششه که آدمو به منزل می رسونه . مینداز خود را چو روباه شل. ولی مصرع چنان ساخته شده که شمارو مسحور می کنه، جادو می کنه.

شما این علامت سوالو روی هر چه بذارین بی معنا می شه؛ حتی اگر روی زندگی بذارین،دیگه از زندگی بالاتر چیزی نداریم که . ما خیلی اه و ناله می کنیم که نمی میریم خلاص بشیم تا بدبختی و عذاب تموم بشه. بعد می گیم لطفا یه لیوان اب به من بده دارم از تشنگی می میرم ! معلوم شد نخیر چنان پابند زندگیه که یک لحظه تشنگی رو تحمل نمی کنه ولی اگه به این نتیجه برسین که این زندگی که چی؟ مثل صادق هدایت می شین. هدایت، یادتون هست دیگه رفته تو یه خونۀ پاریسی، خونه های پاریسی هنوز هم در و پیکر درست و حسابی ندارن؛ بعد نشسته، با حوصله ، با پارچه و پنبه همۀ رخنه ها و روزنه های در و پنجره و دیوارو پر کرده که هوا نره و نیاد. شما می دونین که کسانی که تصمیم به خودکشی می گیرن اگه طول بکشه و مانعی پیش بیاد منصرف می شن؛ یک لحظه است که اون میل و اون حسّ حبّ ذات و بقا مقهور یک چیزهای دیگه می شه ؛ لحظات خیلی استثائیه و خیلی سریع میل به زندگی سلطنت خودشو شروع می کنه.

به هر حال هدایت با حوصله نشسته درز و رخنه پنجره های پاریسی رو که اگه ده تا پرده هم بکشین باز هوا می اد تو اطاق ، پر کرده. حالا دو ساعت طول کشیده ،پنج ساعت طول کشیده، ده ساعت طول کشیده باشه نمی دونم، درز و رخنه ها رو پر کرده، بعد گازو باز کرد و رفت روی تخت دراز کشید. یعنی  در این مدت پشیمون نشد چون به قطع و یقین می خواست این کارو بکنه. چرا؟ چون گفته بود که چی ؟ هی از سفره خانه به مستراح نقل مکان کنیم که چی بشه. حرف هدایت اینه دیگه. هی بخوریم و خالی بشیم که چی، چرا؟

این علامت سوالو روی هر چیزی بذارین بی معنا  می شه حتی زندگی و یکی از کارهای هنر اینه که شمارو از چون و چرا بیرون بیاره.

میلا عظیمی: مذهب هم همین کارو می کنه؟

ه ا سایه : بله ، مذهب هم همین کارو می کنه . مذهب به کمک مسائلی مثل عذاب و عقاب و پاداش این کارو می کنه. اما هنر رشوه نمی ده. مسئله اینه . هنر اصلا شمارو تصرف می کنه.ما این همه شعرهای خوب می خونیم اگه شما به مضمون اونها برسین می بینین خیلی هاشون پرت و پلاست. حتی خیلی از شطح های بزرگان ما خنده داره. اون قضیۀ انگورو (حکایتی از کتاب دفتر روشنایی که در همین کتاب هم نقل شده است.) براتون گفتم دیگه. داستان آنقدر قشنگه که شما حتی طعم انگورو حس می کنید ولی وقتی مثل من به انکار نگاه  کنید خنده داره، فکاهیه ولی زیبایی این بیانی که هست و شکلی که این قضیه رو مطرح کرده، شمارو مجذوب می کنه. مثل اون شعر شهریاره دیگه:

معلوم شد که مادره از دست رفتنی است

یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند

لطف شما زیاد

این " لطف شما زیاد" شما رو می بره به مجلس ترحیم، بعد اون عبارت عجیب:

اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت

این حرفها برای تو مادر نمی شود.

اصلا معجزه است این بند . فوق العاده است اما همه اش زیر این   " لطف شما زیاد"ه ؛ چنان فضا رو واقعی می کنه ، ملموس می کنه،محسوس می کنه که دیگه قضیه شعر منتفی می شه؛ شمارو عینا در اون مجلس ترحیم قرار می ده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۶