پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

تئوری   بدون عمل و اثر

قصه اعرابی و فیلسوف 

عربی دو جوال ( کیسه ) بر شتری بار کرده بود و خودش بر سر آن دو جوال نشسته بود!

حکیمی به او رسید و جویای حال او شد و اعرابی را پرسید: درجوال ها چیست ؟

عرب گفت : در یکی گندم و در دیگری ریگ ( سنگریزه) می باشد.

حکیم گفت :چرا ریگ بار کرده ای ؟

عرب گفت :برای این که تعادل بار برقرار شود.

حکیم گفت :جوال گندم را نصف کن و در هر جوالی نصف این گندم را بریز تا هم شتر سبکبار

گردد و هم زحمت بار کردن ریگ  را نداشته باشی.

عرب پیشنهاد حکیم را پسندید و سپس به عنوان ترحم خواست حکیم را سوار بر شتر کند.

در میان راه از او پرسید :

  این چنین عقل و کفایت که تو راست
  تو وزیری یا شهی ؟ بر گوی راست
 حکیم : «نه شاهم، نه وزیر، بلکه یک فرد معمولی هستم.»
عرب : «شتر و گاو چند تا داری ؟»
حکیم: «هیچ»
عرب : «در دُکانت چه جنسی داری ؟»
حکیم: «نه دکان دارم و نه جنسی.»
عرب  : «نقد چه داری ؟ تو که کیمیای علم را در دست داری و عقلت مثل گوهر است باید خیلی مالدار باشی.»
حکیم: «من هیچ ندارم حتی غذای شب هم ندارم.»

پا برهنه تن برهنه می روم    

هر که نانی می دهد آنجا روم

مرمرازین حکمت و فضل و هنر    

نیست حاصل جز خیال و دردسر

عرب وقتی وضع آن مرد حکیم را دریافت، بر سر او فریاد کشید :

از من دور باش که شومی تو مرا نگیرد.

پس عرب گفتش که شو دور از برم 

تا نیاید شومی تو بر سرم

یا تو آن سو ومن این سو می روم   

ور ترا ره پیش من واپس شوم

حکمتی که باعث رکود و توقف گردد و تنها در گفتار و نه عمل خلاصه شود،حکمت نیست؛ بلکه نقمت ( عذاب) است.

فکر آن باشد که بگشاید رهی  

راه آن باشد که پیش آید شهی

شاه آن باشد که پیش شه رود

نه بمخزنها و لشکر شه شود

تا بماند شاهی او سرمدی

همچو عز ملک دین احمدی

حکایتی بود از مثنوی مولوی ، سعدی به زبان دیگر گفته

گفتند عالم بی عمل به چه ماند؟

گفت به زنبور بی عسل

زنبور درشت بی مروت راگوی

باری چو عسل نمی‌دهی نیش مزن.

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh92/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۱:۳۸

در علم مدیریت گفته شده : میان افراد «با انگیزه » و افراد « گماشته شده » فرق بسیار است . افراد با انگیزه همواره در فکر دفاع از آنچه در اختیار دارند مثل اندیشه ها ، ارتباطات ، داراییها و... هستند . از طرف دیگر افراد گماشته شده با این فلسفه زندگی می کنند که همه چیز امانتی است . ما عریان به دنیا می آییم و عریان می رویم . این درست است ولی یک چیز را فراموش نکنیم و آن عشق و علاقه ای است که ما می توانیم نثار دیگران کنیم و همان عشق و علاقه خود را بدرقه راه آخرت نمائیم.

یکی از خاخام ها گفته :  « هرگز  ندیدم کسی در بستر مرگ بگوید  ای کاش دوباره می توانستم به دفتر کارم برگردم! آنان چیزهایی از این دست می گویند : " کاش بیشتر به دیگران توجه کرده بودیم ، کاش به دیگران عشق می ورزیدم  و بیشتر با مردم ارتباط برقرار می کردم" » .

این گفته آنان در بستر مرگ هم پیام است و هم دعوت به عمل برای آنان که زنده اند.

 البته این پیام پیش تر هم توسط بزرگان یادآوری شده است از جمله :  

در عشق زنــــده باید کز مـــــرده هیچ ناید

دانی که کیست زنده ؟ آن کو ز عشق زاید (مولوی)

«همنوع ( همسایه) خود را مثل خودت دوست داشته باش» (حضرت مسیح )

« اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید » (امام حسین (ع))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۳

مردم(کارکنان) در مسیر گذر از وابستگی تا رسیدن به نقطه انجام وظیفه بطور مستقل ، چهار سطح رشد را پست سر می گذارند .

1- آغاز کنندگان علاقه مند ( شوق کار کردن دارند ولی دانش انان اندک است )

2- کار آموزان از خواب بیدار شده ( یادگیری کار را دشوارتر از آن می بینند که تصور کرده بودند) .

3- کارکنان توانمند ولی محتاط ( می دانند چگونه کار را انجام دهند ولی از کار کردن مستقل نگرانند).

4- کارکنان به خود متکی و توانمند ( با اعتماد، با انگیزه و برخوردار از مهارتهای لازم ).

نکته قابل توجه این است که هیچ فردی در همه کارهایش در یکی از سطح های یاد شده نیست . بنابرین هر فرد در هر زمان به الگوهای رهبری متفاوتی نیازمند است . 

مثلا یک پزشک  ، جراح خوبی باشد اما مُدّرس  خوبی برای دانشجویانش نباشد و همسر خوبی برای شریک زندگی اش نباشد ، پدر خوبی برای فرزندانش نباشد ، تاجر خوبی نباشد تا روابط عمومی خوبی داشته باشدو بیماران (مشتریانش) راضی نگه دارد. و بر عکس ممکن است همان پزشک همه این خصلت ها را داشته باشد اما جراح خوبی نباشد (که شغل اصلی خودش است)  . سایر مشاغل نیز چنین است . بدین جهت هیچکس از یادگیری و الگو داشتن بی نیاز نیست .

کسی که خود را بی نیاز از یادگیری می داند ، به رشد و تکامل خود پایان داده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۴

این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــرِ چشم‌آبیِ گیسوی‌طلایی
طناز و سیه‌چشــم، چو معشوقۀ من نیست
آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت
هرگز به دل‌انگیـــــزیِ ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست
در دامنِ بحر خزر و ساحــــل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گل‌های دلاویــــز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست
آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست
آوارگی و خانه‌به‌دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بی‌شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست
این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست
این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست

زنده‌یاد «دکتر خسرو فرشیدوَرد»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۹