پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

انسان هایی که یک بعد از شخصیت و توانایی خود را پرورش داده اند.

1-  نه تنها مردم ، خیلی از به اصطلاح هنرمندان و روشنفکران و باسوادها هم با فرهنگ بیگانه اند... من این تجربه رو تو رادیو داشتم . نوازنده ها و خواننده هایی بودن که اگه سازو از دستشون می گرفتی - هیچی واقعا هیچی - برای گفتن نداشتن . حداکثر اطلاعاتشون در حدّ اینه که سبزی آش گران شده و از این حرفها. ( کتاب پیر پرنیان اندیش ص 1263)

اندیشه و فرهنگ‌ها دارد ز عشقت رنگ‌ها (مولوی)

2- در زندگی روزمره و اطراف خودمان هم به اندازه کافی با این افراد روبرو هستیم . کسانیکه پزشک ، مهندس ، کارمند و ... خوبی اند ، اما همسر ، همسایه ، همکار و .... خوبی نیستند. فرزند خوبی برای والدین خود هستند ، اما برای فرزندان خود نه . خانم یا آقا  آشپز خوبی است ، اما عروس یا داماد خوب نه، پدر یا مادر خوب نه ! همکار خوب نه ....

اصلا خوب  و عالی بودشان  را بذاریم کنار . در حد معمولی هم  انتظار اطرافیان را بر آورده نمی کنند . مثلا:

پزشک یا کادر درمانی که نسبت به سلامتی خود و بستگانش بی تفاوت است.

وکیل و حقوقدانی که نسبت  به پرداخت شارژ ماهانه آپارتمانش بی تفاوت است .

تا قیامت گر بگویم بشمرم

من ز شرح این قیامت قاصرم ( مولوی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۹

هیچ تو دیدی که کسی هست نیست (مولوی)

 حروف اضافه (زیادی)  کلماتی هستند که به تنهایی معنی ندارند و کاربرد آن در زبان فارسی گاهی پیش و پس از  کلمات و جملات می باشد که نقش گرامری (دستور زبان)  دارند. اکثر این حروف «زیادی»  بستگی به جمله ای که بکار برده شده ، معنای متفاوت و گاه متضاد دارند . بعنوان مثال :

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی ( سعدی)

«که» چهار بار و به چهار شیوۀ ناهمسان به کار رفته است ؛ نخستین بار حرفی برای پیوند دادن دو جملۀ پایه و پیرو در جملۀ مرکب مصرع نخست است. دومین بار به معنی « زیرا» ، سومین بار در جایگاه توضیحی برای شرح و گزارش پس از فعل «دانست» ، و چهارمین بار به معنی «از». ( از کتاب شعر سایه در موسیقی ایرانی ص 49)

توجه نکردن به معنی و نقش این حروف اضافی ، علاوه بر اینکه لطافت متون ادبی را دیگرگون می سازد ، در قوانین مصوبه ، قراردادها و  حقوق قضایی و دادگاه ها  هم مشکل ساز می شوند.( برای «که» 19 معنی در  وازه نامه ثبت شده است . http://www.vajehyab.com/?q=%DA%A9%D9%87  )

در ادبیات و موسیقی :

محمدرضا لطفی در بیت زیر از «آینه در آینه » شعر ِ ه ا سایه:

جان دل و دیده منم، گریۀ خندیده منم

یار پسندیده منم، یار پسندید مرا

میان «جان» و «دل» یک «و» افزوده است. بدین سان تشبیه مفرد به مقید ِ «من» به « جان ِ دل و دیده » به تشبیه جمع دیگرگون شده است و لطف این نکته که سایه «دل» و « دیده» را دارای جان انگاشته از میان رفته است. لطفی همچنین در مقطع غزل:

پرتو بی پیرهنم، جان ِ رها کرده تنم

تا نشوم سایۀ خود باز نبینید مرا

«او» را جایگزین «خود» کرده و با چنین دست بردِ ناروایی نشان داده معنای درستی از شعر در ذهن نداشته است. از آنجا که پندار شاعرانۀ سایه در بیت یاد شده سنجیده و باریک و شاید از دید برخی خوانندگان پیچیده و تاریک است ، گزارشی از آن به دست می دهیم. سایه خویشتن را به دو چیز مانند کرده است .نخست «پرتو» و سپس «جان» . این دو مشبّه‌به  قیدی دارند که آن دو را به هم پیوند می دهد. پرتو ، «بی پیرهن» است و جان ، «رها کرده تن». یعنی پیرهن برای پرتو همان نقشی را دارد که تن برای جان. از گزارۀ دوم که آسان تر است برای دریافت گزارۀ نخست سود می جوییم. جان نادیدنی است و تنها زمانی که در تن است به بودن ِ آن پی می بریم. جانی که تن را رها کرده باشد نادیدنی و نا یافتنی است. پس خواست ِ سایه از «پرتو بی پیرهن» هم آن است که نور و پرتو ، مانند جان است و تنها هنگامی که پوشش ( برابر با «تن» برای جان) داشته باشد دیده می شود . از دید سایه، همان گونه که در بیت زیر از مثنوی «سماع سوختن» آمده، آنچه ما می بینیم و آن را نور می پنداریم پوشش و پیرهن ِ آن است . وگرنه خود نور اگر برهنه و بی پیرهن باشد، مانند جان ِ بی تن، از دید پنهان است:

نور در هفت پرده پیچیده ست

تا درین آبگینه گردیده ست

رنگ پیرهن است سرخ و سپید

جان ِ نور برهنه نتوان دید

در مصرع دوم مقطع « آینه در آینه » ، با پندار شاعرانه ای که آن را واشکافتیم، سایه می گوید: کسی نمی تواند مرا ببیند مگر اینکه ( مانند جانی که در تن است و پرتویی که پیرهن دارد ) سایۀ خود شوم. سخن این است که از چیستی راستین و ژرفنای نهاد آدمی هیچ کس آگاهی ندارد و آنچه ما از دیگران می بینیم سایه ای بیش نیست ( همان کتاب ص 343)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۲۴

بارها شاید برای شما پیش آمده که دوست یا آشنایی مشغول گوشی تلفن خودش باشد یا اینکه فیلمی را تماشا می کند ، چندین بار صدا می کنید و ایشان متوجه نمی شود. یا اتفاقی در کنار گوشش می افتد و آن شخص متوجه نمی شود . این تمرکز حواس در یک نقطه خاص گاهی آسیب های زیادی به ما می زند. مثلا شخص آنقدر در خرید اجناس غرق شده که کودک خود را گم کرده یا چیزی را جا گذاشته ، همچنین در میهمانی ها .

علت اصلی این است که شخص نمی تواند به اصطلاح دو حواس باشد . یعنی هم فیلم ببیند و هم حواسش به اطراف باشد. در میهمانی  و خرید در عین آنکه با دیگری صحبت می کند ، حواسش به بچه اش  و یا اشیا خود باشد .

افراد کمتری هستند که می توانند همزمان دو جا تمرکز حواس داشته باشند .

مولوی در مثنوی   به اینگونه مسائل ظریف انسانی اشاره نموده است ، که خود بیانگر این  است که مولوی حواسش به این مطالب  بخوبی آگاه بوده .

بلبلانه نعره زن در روی گُل (مثل بلبل بر روی شاخه گل بانگ بزن)

تا کنی مشغولشان از بوی گُل ( تا به سبب مشغولیت به بانگ بلبل از بوی گُل غافل بشوند)

تا به قُلْ مغشول گردد گوششان ( تا گوششان سرگرم بانگ و گفتار شود)

سوی رویِ گُل نَپَرْد هوششان ( حواسشان متوجه روی و بوی گل نشود)

شاید به همین خاطر است که گفته :

درمیان بحر اگر بنشسته‌ام

طمع در آب سبو هم بسته‌ام

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۹