پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

بازیچۀ ایام

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۳۲ ب.ظ

وقتی لک لک ها پرواز می کنند

فیلم « وقتی لک لک ها پرواز می کنند » را با ه ا سایه تماشا کردیم. فیلمی قدیمی و محصول سینمای شوروی  در رایطه با جنگ جهانی دوم.

پسر و دختری عاشق هم می شوند و جنگ شروع می شود و پسر به جبهه می رود و ... آخر فیلم سربازها پس از پایان جنگ از جبهه ها برمی گردند و خانواده هایشان به استقبال بازگشته ها می روند و هرکدام در جستجوی عزیز خود هستند و همه هم دسته گل به دست دارند از جمله دختر فیلم.

این دختر افسری از رفقای معشوقش را می بیند و با نگاه از سرنوشت دوستش پرس و جو می کند. از قیافۀ افسر معلوم می شود که آن پسر در جنگ کشته شده و دخترک متحیّر گلهای خود را میان بازماندگان ِ جنگ پخش می کند.

ه ا سایه به گریه افتاده است.

ه ا سایه: خیلی انسانیه،خیلی قشنگه... اما این بازی ایه که آدمیزاد سر خودش درآورده . اسمشو می ذاریم شرافت انسانی، رفتارهای انسانی ، انسان دوستی عام ، همۀ اینها هست ولی این حرفها درد انسان ِ تنها رو جواب نمی ده ، التیام نمی ده ؛ این حرفها همه اش برای فرار از اون درد شخصیه. شما یک لحظه خودتونو به جای این دخترک بذارین، تکلیف اون چیه؟ ایا پخش گل میان بازماندگان جنگ یک نوع سرپوش گذاشتن بر درد دخترک نیست؟ این درمان دخترک نیست واقعاً...

دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچۀ ایام دل آدمیان است 

دوباره (سایه) می زند به گریه ، آرامتر که می شود :

من نمی دونم آدمیزاد چرا اصلا ساخته شده؟ یه شوخی بی مزه ایه در طبیعت... با همۀ کرامت آدمی و با همۀ شاهکارهایی که کرده یک لحظه رنج بردنش به این هم عظمت نمی ارزد ( بر « یک لحظه » تاکید می کند) ... واقعا صد تا منطق الطیر و تذکره الاولیا می ارزد به بی پناهی شیخ عطار؟ فرض کنیم این قضیه درست باشه؛ وقتی که سرباز مغول بهش می گه وایستا تا من برم کاردمو بیارم و سرتو ببُرم، چی گذشته به عطار در اون لحظه ها ( به گریه می افتد).

عاطفه: استاد؛ شما به اندازه کافی موضوع حقیقی برای غصه خوردن دارید یا به هر حال پیدا می کنید ، دیگه چرا واسه یک افسانه گریه می کنید؟

سایه لبخند بی رنگی می زند:

قصه می تونه واقعیت نداشته باشه اما واقعیت ِ انسانو داره بیان می کنه ... دوتا مطلبه؛ یکی واقعیت انسانه و دیگری واقعه ای که اتفاق افتاده یا نیفتاده . اصل، واقعیت انسانه و بی پناهی انسانه . واقعا انسان غریبه؛ انسان تنها ساخته شده؛ ساختمان شما طوریه که شما رو محصور در خودتون می کنه . یعنی پوست شما ، شما رو از دیگران جدا کرده؛ بخواین نخواین ، هر چقدر هم خودتونو به دیگری بچسبونین فقط خودتونو با دیگری مماس کردین، یکی نمی تونین بشین . شما وقتی دنبال همزاد می گردین، دنبال جفت می گردین یک لحظه ای مادیت خودتونو از دست می دین و خیال می کنین چاره کردین مشکلو.

تمام  این دنگ و فنگها از هنر و سایر چیزهایی که آدمیزاد ساخته، برای اینه که چاره ای برای این بیچارگی ، برای این ناچاری پیدا کنه ؛ برای اینه که از این مصیبت ازل و ابدی که چاره ای هم نداره ، برای لحظاتی خودشو منصرف کنه.

از کتاب پیر پرنیان اندیش ه ا سایه 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۱۴

نظرات  (۳)

تعبیر دیگه ش بقول اخوان ثالث : این در وطن خویش غریبه 

عالی بود . مرسی
پاسخ:

سپاس

انسان از لحظه نخستین تولد میخواهد خود را به مادر بچسباند و هدف از جنب و جوش هایش همین است...
آلفرد آدلر(یکی از سه روانکاو برجسته قرن نوزدهم)
پاسخ:
دنبال بهشت گم شده است
عالی 
پاسخ:

سپاس حامد جان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی