پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ه ا سایه (هوشنگ ابتهاج) این بیت سعدی را خواند:

صید بیابان سر از کمند بپیچد

ما همه پیچیده در کمند تو عمدا

عمق شعر سعدی عرفانیه به اون معنایی که ما از عارف تلقی می کنیم ؛ یعنی کسی که دنیا رو به شکل دیگه می بینه ... همۀ ش عشق می بینه. در تمام این معاشقات ِ سعدی اون باورهای عرفانیش وجود داره ... البته یه عرفان خیلی ملایمیه ... از هر دو قطب فاصله داره همیشه ،ولی زمینۀ پوشیده  شعر سعدی یه چیز عرفانی داره ، " من از آن روز که در بند توام آزادام" ؛ این یه تعریف دیگه از آزادیه . این واقعا قابل فهم نیست مگر اینکه شما به اون دوست داشتن بی نهایت برسین و تجربۀ شخصی بکنین که : " عشق شادی است ، عشق آزادی است!"

ولی اولش و ظاهرش اسارته دیگه ، تعلقه ولی شما از این تعلق و اسارت به جایی می رسین که آزادی همینه ... آلان اگه آناهید (کودک شما) کتابها و نسخه هاتونو پاره کنه، شما  نمی زنین پشت دستش ؛ اون می تونه گرانبهاترین چیزهای شما رو خراب کنه.  این شان ِ این بچه رو برای شما تعیین می کنه ! یعنی همه چیز رو می تونین فدای یه چیز بکنین ؛ در واقع دیگه از اسارت اون کتاب و نسخه دراومدین . از اون اسارت رها شدین . حالا این محبوب می تونه بچه آدم باشه، زن آدم باشه ، دوست باشه و یا بشریت باشه .

یکی دو دقیقه سکوت ... با ناراحتی می گوید:

ما به فرهنگ ایران خیلی بیگانه وار نگاه می کنیم ... ما تنبل شدیم . ذهن آدمیزاد در این روزگار آنقدر مشغلۀ دنیوی داره که کاهل شده . انسان در قدیم می نشسته و به همۀ کائنات فکر می کرده ؛مثلا همین مقوله اسارت و آزادی . امروز اگه از من و شما بپرسند ازادی چیست ؟می گیم ؛ آدم هر چی دلش می خواد بگه . برای اینکه گرفتار این چیزهای روزمره هستیم ...که مطبوعات و رادیو تلویزیون و فلان و اینها نمی تونن حرف بزنن . خیلی خُب این هم در جای خودش مهمه ، اما همۀ اسارت این نیست.ما فقط تا این حد اسارتو می فهمیم ... بگذریم که خود رهایی از این اسارتهای روزمره ، اسارت دیگه ای رو داره ایجاد می کنه .  

از کتاب پیر پرنیان اندیش ؛ میلاد عظیمی و عاطفه طیّه در صحبت سایه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۳

 حدود دو سال قبل ، پیش مشاور  رفت که : «می‌خواهم جوانی کنم... و بعد از مدتی بروم سراغ زندگی مشترک». به او گفته شد که خیلی از جوانی ِکردن‌ها پوست روح و روان انسان را می‌کَند. دیگر بعد از آن، تو آن شخص اول نیستی. و بسیار محتمل است دیگر نتوانی در یک زندگی مشترک متعهدانه مشارکت داشته باشی و لذت ببری.

گوش نکرد و رفت دنبال «جوانی کردن».
 بعدا  با مشاور تماس می گیرد . معلوم می شود همان که  مشاورگفته بود، اتفاق افتاده .
 ما فکر می‌کنیم بعد از داشتن تجربه‌ها، همان آدم اولیه خواهیم بود. اینطور نیست! آن آدم با آدم بعد از آن تجربه‌ دو فرد متفاوتند. این یک حقه ِ ذهن است که اینطور تصور می‌کند.
مولوی بارها و به شکل‌های مختلف هشدار می‌دهد از جمله:
 جمله خلقان سُخره ِ اندیشه‌اند
 زین سبب خسته دل و غم‌پیشه‌اند
“سُخره ِ اندیشه‌اند“ یعنی محکوم و اسیر اندیشه‌های خویشتن‌اند.
بعد درباره ِ یک انسان رها از اسارت زندان اندیشه‌ می گوید:
من چو مرغ اوجم، اندیشه مگس
کی رسد بر من مگس را دسترس!؟
برای تبیین این دو نوع اندیشه یعنی اندیشه مفید و راهبر، و اندیشه‌ای که حقیر و مزاحم و مگس‌گونه است و علت سخرگی انسان می‌شود، یک معیار دقیق و اساسی بدست می‌دهد:
 حاکم اندیشه‌ام، محکوم نی
 چونکه بنّا حاکم آمد بر بنی
(بنّا یعنی معمار ، سازنده ساختمان)،
(بنی یعنی بنا، ساختمان.)
می‌گوید مسئله انسان نفس اندیشه نیست. موضوع اینست که آیا تو حاکم بر اندیشه‌ای یا اندیشه حاکم بر توست؟ تو اندیشه‌ها را بنا می‌کنی و می‌سازی، یا اندیشه‌ها تو را می‌سازند؟
تغییر
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۹:۲۹

از کتاب پیر پرنیان اندیش (ه ا سایه)

خوشبختانه اینکه صوفیه منو تسخیر نکردند،یه مقدار به این علته که من همیشه به یک وجه دیگه کار توجه داشتم؛ به این معنی که با خودم می گفتم این حرف بوالحسن ( خرقانی) که " هر که به سرای ابوالحسن در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید" ، یعنی اگر کسی اومد و پنهان نکرد و گفت که من ایمان ندارم، دین ندارم، نباید بهش نان داد؟...البته به گمان من بوالحسن به چنین کسی نان می داد ، اما از ایمانش مپرسید یعنی چی؟ بعدش هم ،آنکه نزد خدا به جانی ارزد ، نزد بوالحسن به نانی ارزد؛ همین جا روی "نان" هم باید توقف کرد! به نانی ارزد؟... به جهانی ارزد! (با لحنی قاطع و موکد می گوید .) هر انسان معادل تمام جهانه، قیمت آدمی ، ساده ترین و فقیرترین آدم چه از نظر مادی فقیر باشد و چه از نظر معنوی ، معادل دستگاه ِ به این عظمته . معادل همۀ هستی ِ ...

یه بار در جوانی یه چیز خوندم که هنوز هم یادمه ... آمریکایی ها اومدن حساب کردن که هر انسان چقدر می ارزه؟ به این نتیجه رسیدن که 12 دلار ، این مقدار آب داره ، منیزم داره ، کلسیم داره، زهرمار داره، فلان و فلان؛ بعد قیمتو حساب کردن و شد 12 دلار. این آدم 12 دلاری می تونه انیشتین باشه،خواجه حافظ شیرازی و حکیم ابوالقاسم فردوسی باشه! تنش 12 دلار مواد داره . خُب این یک نگاهه به انسان و قیمت اون، که طرفدار هم می تونه داشته باشه و داره البته .

12 دلاری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۵

 فرهنگ اینه که آدم ( مجموعه معارف) گذشتگانو بیاره درون خودش و نگه داره تا اونجا که خودش جزوی از اون باشه. وگرنه این کتابها که تو قفسه کتابخونه هست که فرهنگ نیست... فرهنگ اونه که می آد در آمیزاد منعکس می شه و بعد از آدمیزاد ساطع می شه به دیگران و نسل به نسل استمرار داره و بهش اضافه می شه. هر نسلی هم یک چیزهایی رو مثل سلول مرده دور می ریزه و یک چیزهایی جای این چیزو پر می کنه و این مبادله شب و روز ادامه داره. در من و شما هم ادامه داره ، ما هم به سلیقۀ خودمون و بر مبنای معرفت خودمون انتخاب می کنیم و یه فرهنگ تازه می سازیم و دل اون فرهنگ بزرگتر.
نقل از کتاب پیر پرنیان اندیش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۹

فریب استراتژیک

تصور کنید برای شغل رویایی خود درخواست داده اید. رزومه ات را چنان جلا داده ای که برق بزند. در مصاحبۀ شغلی ، موفقیت ها و توانایی هایت را برجسته می کنی و نقاط ضعف و شکست هایت را به حاشیه می بری. وقتی از تو می پرسند با وجود سی درصد کاهش هزینه ها می توانی فروش را سی درصد افزایش دهی، با لحنی آرام جواب می دهی : " انجام شده فرض کن" . از درون احساس نگرانی می کنی و بابت اینکه چگونه قادر به انجام این کار خواهی بود به مغزت فشار می آوری ، اما آنچه را برای بدست آوردن شغل لازم است می گویی . شما روی تحت تاثیر قرار دادن مصاحبه کنندگان تمرکز می کنی و سایر جزئیات از این مسئله تبعیت می کنند. تو می دانی حتی اگر نیمه واقع گرایانه هم به سوالات جواب بدهی ، خودت را از مسابقه خارج کردی.

تصور کن خبرنگاری هستی که ایدۀ خوبی برای نگارش یک کتاب دارید. موضوع مورد نظر سر زبانها  افتاده است. ناشری پیدا می کنی که مایل است پول خوبی به تو بدهد. اما می خواهد برنامۀ زمانی تو را بداند. ناشر عینکش را برمی دارد و به شما نگاه می کند، " چه زمانی منتظر نسخۀ اولیه باشیم؟ می توانی آنرا شش ماهه آماده کنی ؟ " . آب دهنت را قوت می دهی . تا بحال هیچ کتابی را کمتر از سه سال ننوشته ای. جواب می دهی " انجام شده فرض کن." البته نمی خواهی دروغ بگویی ، اما می دانی اگر واقعیت را بگویی ، به آن پول نمی رسی . وقتی قرارداد امضا شد و پول در حساب بانکی شما آرام گرفت، همیشه می توانی مدتی ناشر را منتظر نگه داری. نو نویسنده ای ؛ در داستان سازی کارت حرف ندارد!

عبارت رسمی برای چنین رفتاری فریب استراتژیک است.

هر چه پای مقدار بیشتری وسط باشد، ادعای شما هم بزرگتر می شود. فریب استراتژیک همه جا موثر واقع نمی شود.اگر چشم پزشک شما پنج بار پیاپی به شما بگوید بینایی ات عالی است اما بعد از هر مرحله بدتر از قبل ببینی ، بالاخره یک جایی دست از جدی گرفتن او بر می داری. با این حال وقتی صحبت تلاش های یکباره به میان می آید ، فریب استراتژیک ارزش امتحان کردن دارد.مثلا در مصاحبه ها همانطور که بالاتر دیدیم، قرار نیست یک شرکت شما را چندین بار استخدام کند.

بیشترین آسیب پذیری در فریب استراتژیک هنگام پروژه های بسیار بزرگ است، جایی که :

الف) مسئولیت توزیع شده ( مثلا اگر مدیری که متصدی پروژه بود دیگر بر سر قدرت نباشد)

ب) اگر چندین طرف درگیر باشند، طوری که منجر به سرزنش کردن بقیه از سوی هر طرف شود.

ج)موعد مقرر پایان کار چند سال دیگر باشد.

چرا تخطی در زمان اجرا و حدود هزینه ها در پروژه های بزرگ مکرر اتفاق می افتد؟ چون بهترین پیشنهاد عملی (انجام شده) نیست که برنده می شود ؛ بلکه آن چیزی که روی کاغذ (نظری ، تئوری) بهترین بنظر می رسد برنده شده است.Bent Flyvbjerg این را " داروینیسم معکوس" نام گذاری کرده ، هر کس که بیشتر حرف مفت بزند پروژه به او داده می شود. اما آیا فریب استراتژیک یک حقۀ بی شرمانه است؟ بله و خیر.آیا خانم هایی که آرایش می کنند فریب کارند؟ آیا مردانی که برای نمایش مهارت مالی خود ماشین پورشه کرایه می کنند دروغگویند؟ بله و خیر.

در موارد متعددی فریب استراتژیک بی ضرر است. با وجود این ، بابت چیزهایی که اهمیت دارند - مثل سلامتی خود یا آینده کارمندان- باید مواظب باشیم.پس اگر با افرادی مثل یک نویسنده، چشم پزشک ، متقاضی درجه یک استخدام سر و کار دارید، به آنچه ادعا می کنند توجه نکن . به عملکرد گذشتۀ آنها نگاه کنید . در مورد پروژه ها برنامۀ زمانی و سود و هزینۀ مشابه را بررسی کن و آنهایی را که طرح شان خوش بینانه تر است مورد پرس و جو قرار بده. از یک حساب رس بخواه تا برنامه ها را بی رحمانه موشکافی کند . بندی به قرارداد اضافه کن که برای خارج شدن از حد و مرزهای برنامه زمانی و هزینه ، مجازات های مالی سخت گیرانه ای در آن قید شده باشد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۳

خطای علت واحد از عصر حجر

Chris Mathews  یکی از خبرنگاران  برتر شبکۀ ام اس ان بی سی است. او با افرادی موسوم به کارشناسان سیاسی مصاحبه می کند. هیچ وقت نفهمیدم کارشناس سیاسی چیست یا اصلا چنین شغلی ارزشمند است ؟ سال 2003 حملۀ امریکا به عراق ، سوال های آن خبرنگار  مهمتر از جواب های کارشناسان بود.

" عامل محرک پشت جنگ چیست؟" " می خواهم بدانم که آیا حادثه یازدهم سپتامبر دلیل جنگ است ؟ چون بسیاری از مردم بر این باورند که این یک تسویه حساب است ." " فکر می کنید سلاح های کشتار جمعی دلیل این جنگ است اند؟" " چرا به عراق حمله کردیم؟" .

دلیل واقعی نه پاسخ های رایج بود و نه چیزهای نظیر اینها . تمام جوابها از خطای ذهنی حکایت می کند که اسم آنرا " خطای علت واحد" می نامم.

پنج سال بعد سال 2008 ترس بر بازارهای مالی حاکم شد . بانک ها ورشکست شدند و به کمک دلارهای مالیاتی اوضاع شان بهتر شد . دوباره سرمایه گذاران ، سیاستمداران و خبرنگاران با خشم ، "ریشۀ " بحران را گمانه زنی می کردند : سیاست های مالی آزاد؟حماقت سرمایه گذاران؟ ممیزان فاسد؟ طمع خالص؟ مدل ریسک نامناسب؟ و ... نه فقط یکی از این موارد ، بلکه همه موارد جزء علتها هستند.

هر فرد منطقی می داند عامل واحدی  مسبب اینگونه وقایع پیچیده نیست ، بلکه تعداد زیادی از عوامل دست به دست هم می دهند تا این اتفاق بیفتد .

ابر و باد و مه و خورشید فلک همه درکارند

با این حال ما مدام تلاش می کنیم فقط یک عامل سرزنش کنیم.

تولستوی در کتاب جنگ و صلح به درستی می نویسد : " وقتی سیبی می رسد و می افتد ، چه چیزی باعث افتادن آن می شود؟ بدین خاطر است که زمین جذبش می کند، به این دلیل است که ساقه پژمرده شده، یا بدین خاطر که خورشید آنرا خشک کرده و باد آنرا تکان داده ، یا بدین خاطر است که پسری پائین درخت می خواهند آنرا بخورد؟ یک عامل واحد علت آن نیست.

تصور کنید مدیر تولید یک برند شناخته شدۀ محصولات غذایی هستید و به تازگی محصولی کم شیرین و طبیعی معرفی کرده اید . بعد از یک ماه متاسفانه معلوم می شود  محصول جدید شکست خورده . برای پیدا کردن علت چگونه عمل می کنید؟

اول باید بدانید که هیچگاه یک علت  وجود ندارد . یک برگه بردارید و بطور خلاصه تمام دلایل احتمالی را روی آن بنویسید . دوم اینکه آنهایی را که می توانی تغییر بدهی مشخص کنید و بقیه را که نمی توانی ( مثل ذات انسان) حذف کنید . سوم با تغییر دادن فاکتورهای مشخص شده در بازارهای مختلف ، آزمایش های تجربی را اجرا کنید. چنین کاری به زمان و پول نیاز دارد ، اما این تنها راه فرار از باتلاق فرضیات سطحی است.

خطای علت واحد به همان اندازه که قدیمی است خطرناک هم هست . ما عادت کرده ایم که به مردم به چشم " تعیین کنندگان سرنوشت " نگاه کنیم . ارسطو 2500 سال پیش چنین چیزی را گفته بود . اعمال ما از بر هم کنش هزاران عامل ، از استعداد ذاتی گرفته تا تربیت و تحصیلات و  ترشح هورمون ها ناشی می شود.

تا زمانیکه به دلایل واحد باور داشته باشیم ، همیشه قادر خواهیم بود پیروزی ها و شکست ها را به افراد نسبت بدهیم و آنها را " مسئول" خطاب کنیم . این جستجو به دنبال سپر بلا  در نهایت به زور متوسل می شود .

و هنوز خطای علت واحد آنقدر محبوب است که تریس چیمن Tracy Chapman توانست موفقیت جهانی خود را بر اساس آن بدست آورد . "یک دلیل به من بده " نام آهنگی است که باعث موفقیت او شد .

اما یک لحظه صبر کنید ، چند دلیل دیگری وجود نداشت ؟

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۴