ه ا سایه (هوشنگ ابتهاج) این بیت سعدی را خواند:
صید بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا
عمق شعر سعدی عرفانیه به اون معنایی که ما از عارف تلقی می کنیم ؛ یعنی کسی که دنیا رو به شکل دیگه می بینه ... همۀ ش عشق می بینه. در تمام این معاشقات ِ سعدی اون باورهای عرفانیش وجود داره ... البته یه عرفان خیلی ملایمیه ... از هر دو قطب فاصله داره همیشه ،ولی زمینۀ پوشیده شعر سعدی یه چیز عرفانی داره ، " من از آن روز که در بند توام آزادام" ؛ این یه تعریف دیگه از آزادیه . این واقعا قابل فهم نیست مگر اینکه شما به اون دوست داشتن بی نهایت برسین و تجربۀ شخصی بکنین که : " عشق شادی است ، عشق آزادی است!"
ولی اولش و ظاهرش اسارته دیگه ، تعلقه ولی شما از این تعلق و اسارت به جایی می رسین که آزادی همینه ... آلان اگه آناهید (کودک شما) کتابها و نسخه هاتونو پاره کنه، شما نمی زنین پشت دستش ؛ اون می تونه گرانبهاترین چیزهای شما رو خراب کنه. این شان ِ این بچه رو برای شما تعیین می کنه ! یعنی همه چیز رو می تونین فدای یه چیز بکنین ؛ در واقع دیگه از اسارت اون کتاب و نسخه دراومدین . از اون اسارت رها شدین . حالا این محبوب می تونه بچه آدم باشه، زن آدم باشه ، دوست باشه و یا بشریت باشه .
یکی دو دقیقه سکوت ... با ناراحتی می گوید:
ما به فرهنگ ایران خیلی بیگانه وار نگاه می کنیم ... ما تنبل شدیم . ذهن آدمیزاد در این روزگار آنقدر مشغلۀ دنیوی داره که کاهل شده . انسان در قدیم می نشسته و به همۀ کائنات فکر می کرده ؛مثلا همین مقوله اسارت و آزادی . امروز اگه از من و شما بپرسند ازادی چیست ؟می گیم ؛ آدم هر چی دلش می خواد بگه . برای اینکه گرفتار این چیزهای روزمره هستیم ...که مطبوعات و رادیو تلویزیون و فلان و اینها نمی تونن حرف بزنن . خیلی خُب این هم در جای خودش مهمه ، اما همۀ اسارت این نیست.ما فقط تا این حد اسارتو می فهمیم ... بگذریم که خود رهایی از این اسارتهای روزمره ، اسارت دیگه ای رو داره ایجاد می کنه .
از کتاب پیر پرنیان اندیش ؛ میلاد عظیمی و عاطفه طیّه در صحبت سایه