پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

پردۀ ِ پندار

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندها

مَرد و زن

جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۰ ب.ظ

مَــــــــــــــــــــــــــــــــرد

مـَـرد جانور ناهنجاری است که مغز در او سلطۀ  بیمارگونه ای یافته است .مغز ، برای آن به ما داده شده بود که کارکرد هیجانهای ما را منظم کند، غریزه های مان را زیر کنترل درآرد، سوداهای (تند مزاجی ها)  ما را بر ما روشن سازد . امّا در مَرد که فرهنگی دروغین و انبوه فرسوده اش کرده است، مغز از مهار کردن سیلاب درونی عاجز مانده و خود همچون خاک ِ زرد رنگ ِ رُس با آن در آمیخته است، هر دو درهم رفته اند و با هم بسان رودی پر گِل و لای می غلتند. گرایش های دل بهانه از مغز می گیرد و مغز از دیوانگیهای کور غریزه پیروی می کند. چنین است که برخورد یک ایده ( پنداشت) کافی است تا زیباترین ساختمانهای دوستی های مردانه را از پایه بلرزاند. یادهای بیست ساله ، آزمونهای هر روزه ، رنجها و شادیهای مشترک ،رازگویی های طولانی و احترام متقابل ، همینکه صفیر وحشیانۀ ایدهِ ( پنداشت) دیوانه ،این ماده غول  برخاست ، همه به یک ساعت محو می شود ، این سودای ناگهانی مغز است که برای بتی بی چهره (ایده) افروخته می شود؛ میهن ، دین ، عدالت، حق ، آزادی، بشریّت ... مشتی واژه ، واژه !... غرور خودسر ِهوس است که در قفس ایده ،خود را به میله می زند و نعره سر می دهد . و آنها دیگر مرد را نمی بیند ، مرا ، دوست تو ، خود تو ! ... باد سموم بر ریگ بیابان می وزد... من در طول زندگی ام، دو یا سه بار گروه دوستان ِ مَردم  را عوض کرده ام. هر گروه با همۀ وجود به کارگاه خود دلبسته است ، تا مدتی معیّن . بیرون کارگاه ، تمام شد ! همقطاران دیروزین دیگر حتّی مرا نمی شناسد. همه از دودمان هوراس *اند :

کوریاس:"من هنوز می شناسمتان ، و همین است که مرا می کُشد..." **

زنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان

زنان ناتوانی های خود را دارند . آنان کنیز  دل اند . دل، آنگاه که دوست می دارد، در پی فهمیدن چرایی اش نیست، به منطق چندان اهمیت نمی دهد ! او منطق خود را دارد؛ و اگر در معشوق چیزهایی هست که دیدنش را دوست ندارد ، نمی بیندش: ساده است ، باید آن چیزها را دید  که دوست می داریم . مردها به این فریبکاری بیصدای دل خیره سر از سر برتری و تحقیر لبخند می زنند . هر چه هست ، زنان مانند ایشان فریب خورده و بندۀ آن غول بی چهره (ایده) نیستند، ایده ، که با چشمان شیشه ای و پاهای عنکبوت وارش تار سیاهش را در انبار گَرد گرفته می تند!

اطاق پاکیزه و گرم است ، کف آن روفته. روی مبلها ، شاید چیزکهای زینتی بیش از اندازه نهاده اند. ولی چهرۀ مهربان زن ، در پای چراغ ، به انتظار شماست ، و جای شما آنجاست، همان جای همیشگی. شما اگر عوض شده اید ، جای تان هیچ عوض نشده است:باز در آن جای بگیرید! خاموش! عوض شدن تان را نخواهد دید....

مطمئن باشید ، خوب هم آن را دیده اند! زن نگاهی نافذتر از نگاه شما روانشناسان خودپسند دارد. هیچ چیز از نظرش دور نمی ماند، هیچ. حتی کوچکترین موجی که بر چهرۀ معشوق بگذرد. نقشه جغرافیایی این چهره را ، کوه و رودهایش را ، زن بسیار خوب می شناسد!... امّا دغل می بازد،انگشتان چالاکش ، روی کاغذ خط هایی را که خود می خواهد پاک می کند و  از نو می کشد... ای انگشتان گرامی! غرور مردانه ام گاه از سر حماقت بر شما خشم  گرفته است . چه ، می خواستم مرا همان ببینند که من خود را می دیدم . چه کسی از ما بر حق  بود؟ عقل یا عشق؟ ... ای دستهای دوست داشته ، بر شما بوسه می زنم . از من درگذرید ! عشق ، خود بالاترین عقل است...

*  هوراس و کوریاس ، چهره های نمایشنامه هوراس اثر کوردنی

** مصرعی است از نمایشنامه هوراس

منبع : کتاب سفر درونی  رومن رولان ترجمه به آذین

  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۲

نظرات  (۲)

فرهاد جان تو خود همه را از مغز و دل بر گرفته رومن رولان انهم به ترجمه به اذین بمعرض گذاشتی . من چه نویسم.
من به جنسیت مرد و زن بودن کاری ندارم
اما ایا بهر صورتی هر دو لازم و ملزوم نیستند؟
پاسخ:
سپاس خانم آشنا
جالب بود ..ساده و صمیمی از افکار گفته چیزی که میبینیم اما باور نداریم اره ی زن یمادر ما مردا رو خوب میشناسه اما ما خودمونم نمیشناسیم چه رسد زنها
پاسخ:

سپاس جناب دانش

بلی همینطوره .

عقل و دل

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی